بخشی از مقاله

کتاب - روان شناسی کودک از دیدگاه معاصر

مقدمه

پدیده هوش بارزترین فعالیت توان ذهنی در بشر می باشد که قدرت سازگاری او را در محیط میسر می سازد.
از نظر فیزیولوژی : هوش پدیده ای است که در اثر فعالیت یافته های قشر خارجی مغز آشکار می گردد و از نظر روانی نقش انطباقی و سازگاری موجود را با شرایط محیطی و زیستی خود بر عهده دارد.
اساس انتقال آن وسیله توارث و از راه ژن ها است ولی عوامل تربیتی در شکوفا شدن آن نقش دارد.


1- هوش چیست ؟
هوش عامل مخصوصی نیست که قابل مقایسه با یک ماشین الکتریکی کم و بیش پیچیده و دارای حافظه ای باشد تا در مقابل سؤالاتی که از آن بعمل می آید بصورت اتوماتیک و خودکار پاسخ مشخص داشته باشد .
هوش حاصل عوامل متعددی است که امکان جمع آوری ، گردآوری و کاربرد را به معنی کلمه لاتین legere که مترادف هوش علمی است و همچنین امکان انتخاب تعریف و ایجاد را از کلمه لاتین interlegere که مترادف هوش نظری است فراهم می کند . کلمه هوش پیش از آنکه یک مفهوم علمی دقیق باشد شامل یک مفهوم ساده در موارد استعمال روزانه است .

2- تعریف هوش
کمتر موضوعی در روانشناسی بوده که تا آن اندازه که درباره هوش مطلب نوشته شده است درباره آن نوشته ای بتوان یافت ، با این حال عجیب این است که هنوز تعریفی از هوش که همگان آن را پذیرفته باشند وجود ندارد . تردیدی نیست که مفاهیم مختلف درباره ماهیت هوش بر نظراتی که درباره ی مناسبترین روشها برای ارزشیابی آن ، ثبات یا قابلیت تغییر آن ، و استفاده از آن در پیش بینی رفتارهای دیگر وجود دارد تأثیر می گذارد.


نظرات گوناگون درباره هوش بر این سه مسله متمرکز بوده است . اول، آیا هوش یک کارکرد واحد و تعمیم یافته است ، یا آنکه از مجموعه ای از تواناییهای نسبتاً جدا از هم تشکیل یافته است ؟
اگر هوش یک کارکرد تعمیم یافته باشد یک کودک باهوش باید در تکلیفهای هوشی متفاوت عملکرد خوبی داشته باشد ، و اگر از عوامل جدا از هم تشگیل یافته ، فرد باید بتواند در بعضی تکلیفهای شناختی یا در حوزه هایی معین عملکردی برتر داشته باشد اما در سایرتکلیفهای شناختی عکس این نتیجه عاید شود.


دوم،تاچه اندازه هوش قابل تغییر است ؟آیا این عوامل ارثی است که در درجه نخست رشد هوشی را تعیین می کنند و یا آن که رشد هوشی بیشتر به تجارب یادگیری در محیطهایی که فرد در معرض میزان متفاوتی محرک یا محرومیت قرار می گیرد بستکی دارد؟ سر انجام ،آیا هوش یک سازه ،ویژگی ، توانایی ، یا استعدادی زیر بنایی است که هرگز نمی توان آنرا به طور مستقیم ارزشیابی کرد ،یا آنکه تنها باید آن را بر حسب عملکرد فرد در آزمونهای شناختی خاص نمره ای که او در یک آزمون هوشی خاص تحت شرایطی ویژه می گیرد.


دیدگا ههای متفاوت در بارهء موضوعهای فوق بیشتر در تعریفهایی از هوش که در زیر آمده منعکس است : هوش عبارت است از "توانایی شناختی ذاتی وعمومی" (برت 2، 1955).
هوش (( استعدادی گرد آمده یا کلی در فرد است برای اینکه در عمل هدفی را دنبال کند ، به طور منطقی فکر کند و با محیط خود ارتباط متقابل موثری داشته باشد ))( وکسلر،1958). (( هوش آشکار چیزی نیست بجز توده گرد آمده از واقعیتها و مهارتهای آموخته شده ...... نیروی هوشی

ذاتی عبارت است از گرایشهای فرد به پرادختن به فعالیتهایی که به یاد گیری در فرد باشند ))
( هیز ،1962 ). با کمی دقت می توان دریافت که در تعریفهای فوق بر دو چیز تاکید شده است .اول ، بر ذاتی بودن هوش در برابر اکتسابی بودن آن .دوم عده ای هوش را استعداد فرد در تطبیق با موقعیتهای ج

دید میدانند ودر مقابل عده ای دیگر آن را چیزی نمی دانند جز اندوخته ای از دانشها و مهارتها .
بر خی از روان شناسان حتی تا آن جا پیش رفته اند که هوش را از لحاظ تجربی تعریف کرده اند .به عقید ه آنان هوش همان چیزی است که با آزمونهای هوشی آن را می آزماییم. بنابراین تردیدی نمی توان داشت که متخصصان در باره تعریفی از هوش هنوز به توافق نرسیده اند و همان طور که خواهیم دید موارد استعمال نمرات افراد در آزمونهای هوش و تفسیرهایی که از آنها به عمل می آید نیز مورد اختلاف نظر بوده اند .
حال که متخصصان در باره تعریفی از هوش به توافق نرسیده اند،ببینیم آیا افراد عادی در باره هوش اتفاق نظر دارند ؟ افراد معمولا در موقعیتهای اجتماعی ،در محل کار ، و در کلاس درس در باره هوش دیگران قضاوت می کنند .


بیشتر ما گمان میکنیم که می دانیم چه کسی با هوش است و چه کسی با هوش نیست و یا چکونه باید در باره هوش قضاوت کرد . مطالعه رابرت استرنبرگ و همکارانش که در تابلوی 11-1 معرفی شده نشان می دهد که اگر چه متخصصان و افراد عادی درباره ویژگیهای هوشی و یا خصوصیات انسانهای با هوش در کل اتفاق نظر دارند ، با این حال اختلافاتی در نظرات آنان وجود دارد .

3- تعریف هوش
به طور کلی تعاریف متعددی را که توسط روان شناسان برای هوش ارائه شده است، می توان به سه گروه: 1- ترتیبی ( تحصیلی )،2- تحلیلی ، 3- کاربردی تقسیم کرد.
1- تعریف ترتیبی هوش:
به اعتقاد روان شناسان ترتیبی ، هوش کیفیتی است که مسبب موفقیت تحصیلی می شود و از این رو یک نوع استعداد تحصیلی به شمار می رود. آنها برای توجیه این اعتقاد اشاره می کنند که کودکان باهوش نمره های بهتری در دروس خود می گسرند و پیشرفت تحصیلی چشم گیری نسبت به کودکان کم هوش دارند. مخالفان این دیدگاه معتقدند، کیفیت هوش را نمی توان به نمره ها و پیشرفت تحصیلی محدود کرد، زیرا موفقیت در مشاغل و نوع کاری که فرد قادر به انجام آن است و به گونه کلی پیشرفت در بیشتر موفقیتهای زندگی بستگی به میزان هوش دارد.


2- تعریف تحلیلی هوش:
بنا به اعتقاد نظریه پردازان تحلیلی ، هوش توانایی استفاده از پدیده های رمزی و یا قدرت و رفتار مؤثر و یا سازگاری با موقعیتهای جدید و تازه و یا تشخیص حالات و کیفیات محیط است. شاید بهترین تعریف تحلیلی هوش به وسیله <<دیوید وکسلر>>، روان شناس آمریکایی، پیشنهاد شده باشد که بیان می کند: هوش یعنی تفکر عاقلانه، عمل منطقی و رفتار مؤثر در محیط.
3- تعریف کاربردی هوش:
در تعاریف کاربردی، هوش پدیده ای است که از طریق تستهای هوش سنجیده می شود و شاید عملی ترین تعریف برای هوش نیز همین باشد.


4- تاریخچه مطالعات مربوط به هوش
مساله هوش به عنوان یک ویژگی اساسی که تفاوت فردی را بین انسان ها موجب می شود، از دیرباز مورد توجه بوده است. زمینه توجه به عامل هوش را در علوم مختلف می توان مشاهده کرد. برای مثال: زیست شناسان ، هوش را به عنوان عامل سازش و بقا مورد توجه قرار داده اند.
فلاسفه بر اندیشه های مجرد به عنوان معنای هوش و متخصصان تعلیم و تربیت ، بر توانایی یادگیری تاکید داشته اند. در مقاله معتبر که در سال 1904 منتشر شد ، <<چارلز اسپیرمن>> ، روان شناس بریتانیایی ، نخستین کوشش برای تحقیق در ساختمان هوش را با روشهای تجربی و کمی تشریح کرد.
پیدایش مقیاس هوشی بینه سیمون ، در سال 1905 و به دنبال آن تهیه و استاندارد شدن مقیاس استنفرد – بینه ، در سال 1916 در آمریکا ، از فعالیتهای اولیه به منظور ابزار اندازه گیری هوش بوده است.
البته در سال 1838 << اسکیرول >> به منظور تهیه ضوابطی برای تشخیص و طبقه بندی افراد عقب مانده ذهنی ، روشهای مختلفی را آزموده و به این نتیجه رسید که مهارت کلامی فرد بهترین توانش ذهنی اوست. جالب آنکه بعدها نیز مهارت کلامی از عوامل اساسی توانش ذهنی شناخته شد و امروز نیز محتوای اکثر تستهای هوش را مواد کلامی تشکیل می دهد.
ترستون ، ثرندایک ، سیریل برت ، گیلفورد ، فیلیپ ورنون ، از دیگر افرادی بودند که در زمینه هوش به تحقیق و بررسی پرداختند .

 

5- ارزشیابی هوش
استراتژی هایی که در ساختن آزمونهای هوش به کار گرفته می شوند تا حدی به الگویی از هوش بستگی دارند که سازنده ی آزمون از آن پیروی می کند.
روان شناسانی که توانایی هوشی را در یک عامل عمومی خلاصه می کنند ممکن است ماده آزمونهایی را انتخاب کنند که با یکدیگر مرتبطند.
دسته ای دیگر از روان شناسان که عواملی نسبتاً جدا از هم را در تواناییهای هوشی مؤثر می دانند ممکن است ماده آزمونهایی را انتخاب کنند که این تواناییهای مفروض را اندازه گیری می کنند و انتظار ندارند این ماده آزمونها با یکدیگر مرتبط باشند. علی رغم این واقعیت که نظرات مختلف درباره هوش بر انتخاب ماده آزمونها تاثیر می گذارند اما برخی هدفهای مشترک یا اصول کلی در ساختن همه آزمونهای
هوش رعایت می شوند.

6- ارزشیابی هنجاری و میزان کردن
عملکرد یک فرد در آزمون هوش همیشه بر حسب وضعیت فرد نسبت به عملکرد اعضای دیگر در یک گروه توصیف می شود. فرد ممکن است نسبت به افراد دیگر گروه در وضعیتی بالتر از متوسط ، یا پایین تر از متوسط قرار داشته باشد.
برای تعیین هنجارها ماده آزمونهایی را با گروههایی که دارای مشخصه های خاصی هستند اجرا می کنند. یکی از موضوع های مهم در تعیین هنجارها این است که شباهتهای شاخصی بین آزمودنی و اعضای گروهی که با آنان مقایسه می شود باید وجود داشته باشد .


عامل سن همیشه یکی از عوامل شاخصی است که در تعیین هنجارها برای کودکان باید در نظر داشت . عملکرد عملی کودک در ماده های آزمودنی عموماً در طول دوران کودکی بهبود می یابد . کودک در ده سالگی معمولاً در مقایسه با شش سالگی به ماده آزمونهای بیشتری می تواند پاسخ بدهد .
اما آنچه در ارزشیابی رشد هوشی کودک حائز اهمیت است این است که او وضعیتش را نسبت به کودکان هم سن خود حفظ کند . اگر چه بیشتر روان سنجان اتفاق نظر دارند که عامل سن را در تعیین هنجارها باید در نظر گرفت ، اما درباره اینکه آیا گروههای مقایسه را باید بر اساس عواملی همچون تحصیلات ، طبقه اجتماعی –اقتصادی ، گروه قومی ، و جنس نیز به چند دسته تقسیم کرد یا نه با هم توافقی ندارند. در ارزشیابی عملکرد آزمون آنچه پیوسته اهمیت دارد این است که تا چه اندازه ویژگیها و تجارب فردی که از آنها آزمون به عمل می آید با ویژگیها و تجارب گروه بهنجار شباهت دارد .


صحیح نیست برای ارزشیابی عملکرد کودکانی که در قبیله ای دور افتاده در گینه ی نو بزرگ شده و هیچ گونه تحصیلات رسمی نداشته اند از همان هنجارهایی استفاده کنیم که کودکان طبقه ی متوسط آمریکایی را با آنها ارزشیابی می کنیم.
تغییرات فرهنگی کم اهمیت تر همچون تغییراتی که در بین کودکان آمریکایی یافت می شود نیز ممکن است استفاده از هنجارهای مشابه با گروههای خرده فرهنگی متفاوت را نامناسب سازد .
همچنین توجه به یکسان بودن وضعیت اجرای آزمون در دو جلسه ی متفاوت حائز اهمیت است . به همین دلیل محرکها ، آموزش ، نمره گذاری ماده آزمونها ، به دقت میزان می شوند به طوری که روشهای اجرای آزمون هنگامی که آزمونگرهای متفاوت ، آزمون به عمل می آورند یکسان گردد .
در بخشهای بعدی خواهیم گفت که به اعتقاد عده ای حتی اگر به دقت وضعیت اجرای آزمون ها را کنترل کنیم، عواملی همچون آشنایی کودک با محیط انجام آزمون و آزمونگر و آرامش کودک در هنگام آزمون باز ممکن است بر عملکرد او تاثیر بگذارند.


7- هوش و سازگاری زیستی
به رغم پاره ای از محققان پدیده های ذهنی زمانی قابل درک هستند که به جسم مربوط شوند. در بررسی کنشهای مقدماتی که هوش از آنها ناشی می شود در بدو امر جز این نظری نمی توان داشت و لیکن به هیچ روی نمی توان گفت که برای اثبات تین امر که چرا 4 = 2 + 2 و یا چرا ذهنی به اجبار باید به قوانین استدلال تن در دهد. باید به عصب شناسی مراجعه کرد . این است که یک عقیده ی دوم پدید آمده است که می کوید : روابط منطقی و ریاضی تحویل ناپذیرند و تجزیه و تحلیل کنشهای عالی ذهنی را باید به مدد تجزیه و تحلیل آنها انجام داد.


در منطق صوری در واقع چیزی به جز اصول متعارف حالات تعادل فکر نیست و یک علم واقعی که به این اصول مربوط می شود همانا علم روانشناسی فکر است . و روانشناسی هوش باید همچنان به استفاده از کشفیات منطق ادامه داد و لیکن این کشفیات نه چندان که برای حل و فصل مسایل علم روانشناسی کافی باشد بلکه فقط مسائل را برای روانشناسی مطرح می کنند بنابراین بررسی خود را باید بر اساس ماهیت دوگانه هوش آغاز کنیم.

8- مقام هوش در سازمان ذهنی
هر رفتاری اعم از فعلی که در عالم خارج از ما سر می زند و یا فعلی که جنبه ی درونی می یابد و به صورت اندیشه ظاهر می شود ، در کل یک نوع سازگاری یا به عبارت بهتر یک سازگاری مجدد است.
فرد زمانی منشاء فعل واقع می شود که نیازی داشته باشد یعنی تعادل میان او و محیط زندگیش موقتاً به هم خورده باشد و هدف از فعل این است که بار دیگر میان محیط و اورگانیسم تعادل برقرار سازد و به اصطلاح مجدداً آنرا با محیطش سازگار سازد .


(( رفتا )) بنابراین مورد ، ویژه ای است از مبادلات فرد در دنیای خارج و لیکن برخلاف مبادلات فیزیولوژیکی که از مقوله مادی و مستلزم تغییر شکل درونی اجسام حاضر در اورگانیسم هستند .
رفتارهایی که مورد بررسی علم روانشناسی واقع می شوند از مقوله کنشی اند و در فواصل پیش هر مکانی و زمانی تحقق می یابند ، آن هم در مسیرهایی که پیش از پیش پیچیده می شوند.
بنابراین ، رفتار: در کلمه مجموعه ای از مبادلات کنش است که شامل دو جنبه اساسی است که به شدت به هم وابسته هستند : 1- جنبه ی عاطفی 2- جنبه شناختی .
به عقیده ی پیرژانه میان فصل اولیه یا رابطه میان فرد و شیء و فصل ثانوی یا واکنش مزبور که مظهر احساسات مقدماتی است عبارتست از : تنظیم های فصل اولیه و تامین تخلیه نیروی موجود در درون اورگانیسم به عقیده کلاپارد ، احساسات موجب می شود که رفتار ، هدفی پیدا کند و در صورتی هوش به تدارک وسایل می پردازد و لیکن اورگانیسم هم به هدف واقف است و هم به وسیله و حتی غایت فعل را پی در پی تغییر می دهد .


احساس موجب می شود که هدفهای رفتار دارای ارزش شوند . احساس منبع نیرویی است که برای تحقق یافتن فعل لازم است و حال آنکه ساخت فعل از شناخت ناشی شود از این رو است که روانشناسی ساخت این نظررا ابراز داشته است که رفتار ، واجدیک میدان جمعی است که فرد و اشیاء را در بر می گیرد و مظهر نیرو و توان این میدان ها همان احساسات است.
در حقیقت احساسات عبارتند از : تنظیم های نیروهای درونی احساسات اساسی به قول پیرژانه و یا رغبت به قول کلاپارد ، مبادله نیرو با دنیای خارج را ضبط می کنند.


بنابراین حیات عاطفی و حیات شناختی هر چند که از هم متمایز هستند ولی از هم جدا شدنی نیستند. برای اینکه هر نوع مبادله ای که با محیط انجام بگیرد در عین حال هم مستلزم یک ساخت پیداکردن است و هم مستلزم یک ارزش گذاری ، لیکن با این همه از یکدیگر متمایزند. زیرا این دو جنبه قابل تحویل به یکدیگر نیستند (( پس هر عملی هوش مستلزم تنظیم نیروی درونی و بیرونی است )) .
عناصر ادراکی یا عقلانی که در همه تظاهرات عاطفی یافت می شوند ، قبل هر واکنش ادراکی با هوش دیگر واجد جنبه شناختی هستند .
آنچه عموماً احساسات و هوش می نامند و به مشابه دو استعداد متضاد در برابر هم قرار می دهند ، در واقع چیزی جز رفتارها در قبال اشخاص و رفتار ما در قبال افکار و اشیاء نیستند ، لیکن در هر کدام از این دو شکل رفتار همان جنبه های عاطفی و شناختی فعل یعنی جنبه هایی که به واقع همیشه با هم هستند و به هیچ روی نماینده استعدادهای مستقل نیستند مداخله می کنند ، به علاوه خرد هوش نیز عبارتست از :
(( مقوله ای از فرایندهای شناختی مستقل و منفصل نیست )) . به عبارت بهتر ، باید گفت که : هوش ، ساخته مشخص میان ساختهای دیگر نیست بلکه شکل یا حالت تعادل است که همه ساختهایی که از ادراک و عدت و مکانیسم های مقدماتی حسی – حرکتی سرچشمه می گیرند به طرف آن می گرایند.
اتفاقاً متوجه این نکته باید بود که هوش اگر یک استعداد نیست این انکار موجد یک تداوم و پیوستگی کنش اساسی میان شکلهای عالی فکر و مجموع انواع و اقسام سازگاریهای مقدماتی شناختی یا حرکتی می گردد .
بنابراین هوش چیزی نیست جر همان شکل تعادل که همه اینها معطوف به آنند.
آنچه گفتیم ، پیش از همه بدین معناست که باید به نقش مهم هوش در حیات ذهنی و حیات خود اورگانیسم تکیه کرد : هوش که در عین حال هم انعطاف پذیرترین و هم با دوامترین تعادل ساختی رفتار به حساب می آید ذاتاً نظامی است متشکل از اعمال زنده و فعال ذهنی.
هوش مظهر پیشرفته ترین شکل سازگاری ذهنی ، یعنی وسیله ی لازمی است برای تامین مبادلات میان فرد و جهان وقتی که حدود این مبادلات و روابط متقابل از حد تماسهای فوری و موقتی فرا رود و به روابط وسیع و ثابت برسد.


اما از طرف دیگر ، همین انتخاب لفظ مانع از این است که مبدا هوش را معین سازیم. هوش در واقع مقصر و نقطه ی پایان است و منابع آن را نمی شود از منابع سازگاری حسی – حرکتی به طور کلی و یا حتی از منابع سازگاری زیستی تمیز داد.

9- ماهیت سازگار کننده ی هوش
اگر هوش را با سازگاری یکی بگیریم باید قبل از هر چیزی سازگاری را تعریف کنیم. حال ، با احتراز از استعمال الفاظ خاص طرفداران غائیت باید گفت که مراد از سازگاری همانا تعادلی است که میان تاثیرات اورگانیسم در محیط و تاثیرات متقابل محیط در اورگانیسم برقرار می گردد .
در واقع ، هر نوع رابطه ای که میان موجود زنده و محیط او برقرار می شود واجد این خصیصه ی ویژه است که موجود زنده به جای آنکه مفعولانه تابع محیط خود باشد آن را تغییر می دهد و ساخت خاصی از آن خود را بدان تحمیل می کند .


بدین گونه است که اورگانیسم براساس علم فیزیولوژی ، مواد را می خورد و بعد آن را جذب می کند و به صورت چیزی در می آورد که با مواد متشکل خودش جور در می آید.
عین همین جریان در مورد فعالیت روانی نیز صادق است ، با این تفاوت که تغییرات عارض بر مواد مکتسب ، دیگر از نوع مادی و فیزیکی وشیمیایی نیست بلکه منحصراً از نوع کنشی است و از جنبندگی و ادراک یا از تاثیر متقابل افعال واقعی یا بالقوه در یکدیگر سرچشمه می گیرد ، جذب

ذهنی ، بنابراین ، عبارتست از ادغام اشیاء در انگاره های رفتار و این انگاره های چیزی نیستند جز مجموعه ای از افعال که قابلیت این را دارند که به طور فعالانه ای تکرار شوند.


متقابلاً محیط نیز در اورگانیسم تاثیر می کند و مطابق شیوه زیست شناسان می توان این تاثیر متقابل محیط در اورگانیسم را انطباق نامید . تنها هوش که به پیچ و خمها و تدابیر فعل و فکر مجهز است و با داشتن این هدف که همه ی واقعیت را جذب می کند و فعل را با آن منطبق سازد ناظر به تعادلی جامع است و بدین منوال فعل را از قید و فوریت ابتدایی زمانی و مکانی آن می رهاند.
تعریف هوش : به زعم عده ای نظیر کلاپارد و استرن ، هوش یک سازگاری ذهنی است با مقتضیات جدید . بدین ترتیب هوش را در برابر غریزه و عادت قرار می دهند چه این دو سازگاری ارثی یا کسبی هستند با مقتضیات تکراری ولیکن هوش ، از همان اقدامات کورانه و مبتنی بر آزمایش و خطا بسیار مقدماتی ، آغاز می کند.


به عقیده ی بوهلر که ساختهای ذهنی را نیز به سه دسته تقسیم می کند و آن غریزه ، تربیت و هوش است . هوش فقط زمانی ظاهر می شود که فهم ناگهانی دست دهد و حال آنکه آزمایش و خطا به ترتیب و کارآموزی مربوط است.
کوهلر عقیده دارد که : هوش خاص اعمالی است که با بازساخت ناگهانی توام باشند نه کورمال کورمال و آزمایش و خطا .
با این همه می توان هوش را به مورد جهتی که رشد و نمو در پیش می گیرد تعریف کرد. بدون آنکه در خصوص مسایل مرزی که در واقع همان ماسیل مربوط به مراحل مختلف هوش و یا شکلهای متوالی تعادل باشد پافشاری کنیم .
بنابراین می توانیم در آن واحد هم از دیدگاه کنشی و هم از دیدگاه مکانیسم ساختی به این مسئله بنگریم.
از دیدگاه اول می توان گفت هر چه مسیرهای میان فرد و اشیاء مربوط به فعلش از سادگی درآید و به تدریج به پیچیدگی گرایی به همان نسبت رفتارش هوشمندانه تر خواهد بود .
بدین منوال ادراک شامل مسیرهای ساده ای است . حتی اگر شیء مورد ادراک بسیار دور باشد عادت شاید پیجیده تر از ادراک به نظر آید مفاصل زمانی و مکانی به هم جوش خورده و به صورت یک کل واحد در آمده است.


عمل هوشمندانه از مسیرهای مختلفی است که هم از یکدیگر جداو مستقل و هم قابل ترکیب و اتحادند . مثل : پیدا کردن یک شیء مخصوص و یا تشخیص معنای یک تصویر. از دیدگاه مکانیسم ساختی در نتیجه سازگاریهای حسی – حرکتی مقدماتی هم متحجر و هم یک جهته هستند و حال آنکه هوش از صفت تحرک قابل بازگشت برخوردار است.
هوش عبارتست از حالت تعادل که نقطه ثقل همه سازگاریهای پی در پی حسی و حرکتی و شناختی نیز هم مبادلات جذبی و انطباقی میان اورگانیسم و محیط است.
پس هوش را می توان قدرت انطباق با اوضاع و احوال جدید و همچنین توانایی درک و ابداع یا آفرینندگی دانست.

10- استقلال یا اشتقاقات مستقیم
عادت شامل یک عمل یا حالت مقدماتی است که قابل توجیه بوده و از تداعی عا یا هم وانی ها ی غیرعمدی که به طور غیرفعالانه ای تغییر و تبدیل یافته اند پدید می آیند و هوش به علت پیچیدگی تدریجی رشد و فراوانی تداعی های مکتسبه به تدریج از آن منتقل می شود.

11- حرکات کورمالی ( آزمایش و خطا )
اگر نتوان نه عادت و نه هوش را توسط نظامی از هماهنگی های متداعیه درست نظیر
همان روابطی که قبلاً در واقعیت خارجی برقرار کرده اند ( منتها هر دو مستلزم وجود فعالیتی از سوی خود شخص هستند ) توجیه کنیم آیا ساده ترین تعریف و تفسیری که در انیمورد می توان کرد این نیست که فعالیت مزبور را شامل یک سری آزمایشات و تلاشهایی بدانیم که به طور تصادفی از طرف فرد انجام می گیرد ( یعنی بدون رابطه مستقیم با محیط ) و لیکن رفته رفته به علت موفقیت ها و شکست هایی که بدان منتهی خواهند شد انتخاب می گردند.
برای درک و اطلاع از چگونگی مکانیزم یادگیری ( ثرندایک ) جانوران را در یک لاپیزیک ( دهلیز یا مسیر پیچ در پیچ ) قرار می دهد و به میزان تعداد خطاها نتیجه مطلوب را اندازه گیری می کند.
در این آزمون جانور ابتدا به حرکات نامربوط و کورمالی دست مس زند ( وارسی و کاوشی می کند ) بدین معنا که خود را تسلیم خطاهای تصادفی و عارضی می سازد ، لکن تعداد خطاها کاهش یافته و حذف می شود ولی تلاشهای پر ثمر و مفید حفظ و از سر گرفته می شوند تا خط سیرهای بعدی را مشخص کند.

12- تاریخچه آزمون های هوش
از فرانسه و شهر پاریس شروع شده و تاریخ آن اوایل قرن بیستم می باشد. اولین آزمون هوشی را دانشمندی به نام آلفرد بینه و همکارش سیمون ابداع نمودند.
بینه و سیمون از خود سؤال کردند که برای موفق شدن در امر تحصیل وجود چه عاملی الزامی است؟ پاسخ آن استفاده از تعریف تحلیلی هوش است ، زیرا شامل برخی از تواناییهایی می گردد که در پیشرفت و موفقیت تحصیلی بکار می روند.


بینه و سیمون از میان سایر عوامل ظاهراً توانایی و مهارت در استفاده از لغات و تفاوت تمیز گذراندن میان حوادث مختلف و همچنین به خاطر داشتن کاربرد و یادگیری اعداد ارتباط با آنچه که آنان هوش خواندند دارند . هر آزمون باید سه ویژگی داشته باشد:
1- استاندارد بودن 2- روایی 3- اعتبار

13- اعتبار آزمون
اعتبار آزمون عبارت است از اینکه آیا آزمون آنچه را که باید اندازه گیری کند ، اندازه گیری می کند . مثلاً : آیا یک آزمون هوش مهارتهای مسئله گشایی ، توانایی یادگیری و یا هر تعریف دیگری از هوش را که سازنده آزمون ممکن است مد نظر داشته باشد اندازه گیری می کند ؟در ارزشیابی اعتبار آزمون ، عملکرد فرد در آزمون معمولاً با یک مقیاس معیار یا مقیاسهایی که ویژگی مورد آزمایش را نشان ی دهند همبسته می گردد.
از معیارهایی که قالب اوقات در تعیین اعتبار آزمونهای هوش استفاده می شوند می توان از اینها نام برد : نمرات آزمون پیشرفت تحصیلی ، نمرات تحصیلی فرد در آموزشگاه ، رتبه بندیهای معلم از توانایی های شاختی او ، و عملکرد فرد در سایر آزمون های هوش.
روشن است که دامنه محدودی از مهارتهای مسئله گشایی و مهارتهای سازشی با معیارهای فوق نمونه گیری می شوند و روان سنجانی که از چنین معیارهایی استفاده می کنند دید محدودی از آنچه که رفتار هوشمندانه را تشکیل می دهد دارد.


احتمالاً به همین سبب است که با آزمون های هوش بهتر می توان درباره عملکرد تحصیلی فرد پیشگویی کرد تا درباره خلاقیت غیرعادی او توانایی سازشی او در موقعیت های اجتماعی ، یا عملکرد او در بعضی شغلهای تخصصی .حتی در حوزه عملکرد تحصیلی فرد ، نمرات آزمون هوش ارتباط بیشتری با تاریخ ، حل مسئله ریاضی ، و درک مطالب پیدا می کنند تا با داستان نمایشی ، هنر ، یا موسیقی .

14- کیفیت و چگونگی آزمون های هوش
نمونه اول همان آزمون آلفرد بینه است که به نام آزمون هوش استفانفورد – بینه معروف است و برای تعیین بهره هوشی کودکان موارد استفاده فراوان ندارد.
نمونه دوم ، آزمونهای هوش و کسلر هستند که برای خردسالان و بزرگسالان و هر دو به کار می روند. برای آزمون هوشی کودکان گروههای سنی از 2 تا 14 سالگی انتخاب شده اند و برای هر گروه سنی پرسشهای متعددی طرح گردیدند که پاسخ گویی به آنها از عهده یک کودک معمولی بر می آمد.


اگر 60 درصد کودکان می توانستند به پرسشهای آزمون پاسخ گویند ، آن پرسش را برای کودکان گروه سنی مخصوصی منظور می کردند.
مثلاً اگر 60 درصد کودکان 4 ساله می توانستند سؤالی را پاسخ دهند سؤال مزبور را برای گروه سنی 4 ساله در نظر می گرفتند.
هر قدر سن کودک بیشتر باشد قدرت پاسخگویی نیز زیادتر خواهد بود.

15- آزمون های هوشی
انواع آزمونهای هوش
تست بینه به عنوان قدیمی ترین آزمون برای سنجش هوش شناخته می شود که آزمون استنفرد – بینه شکل تجدید نظر شده است که به فارسی نیز برگردانده شده است . تست ریون از دیگر آزمونهای هوش است که به لحاظ سهولت اجرا معروف است . آزمون وکسلر که آزمونی پیشرفته برای سنجش ابعاد مختلف هوش است ، آزمون دقیقی است که برای گروهای سنی خردسالان و کودکان و بزرگسالان فرمهای مجزایی دارد .
طبقات هوش
با توجه به نمرات حاصل از اجزای آزمونهای هوشی و تعیین بهره هوشی ، افراد در طبقات مختلفی قرار می گیرند . در طبقه بندی های گذشته افراد دارای هوش پایین در طبقات کودن ، کانا و کامیو قرار می گرفتند . امروزه دیگر این طبقه بندی رایج نیست و از طبقه بندی عقب مانده ذهنی ، بهره هوشی پایین ، متوسط و بالا استفاده می شود .


مباحث مرتبط با عنوان
• مقیاس هوشی استنفرد – بینه
• مقیاس هوشی بینه
• مقیاس هوشی ریون
• مقیاس هوشی وکسلر
• توانش ذهنی
راههای رسیدن به بلوغ شخصیتی
گفته شد که کارل یونگ ، روانکاو بزرگ قرن ، چهار مرحله برای زندگی هر انسانی تصویر کرده بود که عبارتند از :
1-مرحله من با والدینم Ego-parents :
در این مرحله که 7-6 سال اول زندگیست ، اکثر ما تحت حمایت بی دریغ والدینمان رشد می کنیم ولی بسیاری از خانواده ها بند ناف وابستگی فرزندانشان را نمی برند و حتی در سنین بالا ، فرزندانشان را از لحاظ روحی متصل به خود نگه می دارند که نتیجتاً فرزندانی بی مسئولیت بار خواهند آورد .


2-مرحله من با دنیا Ego-world :
در این مرحله که 40-30 سال طول می کشد ما تلاش می کنیم و و دنیا به ما مهارت ، مدرک ، زن ، شوهر و بچه و خلاصه ابزار زندگی زمینی را عطا می کند به ویژه تلاش وسیع در این مرحله باعث می شود برای مرحله بعد آماده شویم .
3-مرحله من با خودم Ego-self :


این مرحله که از اواسط مرحله قبل خود را بازمی نمایاند ، آغاز خودکاویها و سؤالات فلسفی و کلیدی انسان از خودش است چرا که به دنیا آمده و هدف این همه هیاهو و . . . چیست ؟ خیلی ها تاب مقاومت در برابر این توفان روحی را ندارند و برای برون یافت از این فشار راههای کج و کوله را بر می گزینند : یک نفر رشته درسیش را عوض می کند ، یک نفر کارش را ، یک نفر وارد روابط در کنار ازدواج می شود ، یک نفر طلاق می گیرد ، یک نفر به اعتیاد الکل و مواد مخدر روی می آورد و . . . دو چیز ما را در این مرحله از افتادن به دامهای ذکر شده مصون می دارد : از قبل ، دنیای خود درست بنا کرده باشیم و حداقل امکانات زندگی دنیوی را فراهم کرده باشیم و دیگر اینکه تحمل تفکر و صداقت بیرحمانه با خود و قدرت شاگردی بزرگان و عرفان و اندیشه را در خود بار آورده باشیم .
مرحله من با خدا Ego-god :
وقتی کسی در خود حسابی ، عمیق شد ، باوری که به مرکزیت الهی عالم داشت تازه برایش شکوفا می شود و به درکی متافیزیکی و ربوبی از مفهوم خداوند می رسد .هر رابطه عاطفی قوی احتیاج به آمادگی درونی و حداقل پنج بلوغ مهم است که عبارتند از :
1- بلوغ شخصیتی 2- بلوغ عاطفی 3-بلوغ اجتماعی 4-بلوغ مالی 5-بلوغ جنسی
درباره راههای بلوغ شخصیتی گفته شد که فرد بالغ از لحاظ شخصیتی ، بند نافش از والدینش بریده است و رابطه ای مشخص با ایشان دارد .
Ego-parents)) از شما توقع پدری کردن یا مادری کردن صرف ندارد فرد بالغ از لحاظ شخصیت ، به یک جمع بندی نسبی از کلیات خلقت و هدف زندگی رسیده است . یعنی تکلیفش تا حدی با مسائلی نظیر قسمت ، تقدیر ، شانس ، وجود خداوند و وظایف خود نسبت به کائنات ، روشن است .
فرد بالغ از نظر شخصیتی ، از اختلالات واضح شخصیتی نظیر شکاکیت و برای همه سرویس دادن ( سیندرلا) و توجه طلبی ( Histrioncics) عبور کرده است.آدم بالغ از لحاظ شخصیتی برای زندگی خود اولویت بندی دارد در این شماره به نکات طلایی دو بلوغ دیگر لازم برای ازدواج موفق اختصاص می دهیم : بلوغ عاطفی و بلوغ اجتماعی .


فرض کنید فردی عمده رشدهای شخصیتی که در بالا نوشتیم را در خود فراهم آورد ، آیا می تواند از پس مسئولیت ازدواج برآید ؟ البته که نه ! با اینکه خیلی کار بزرگی کرده که آدم نرمال و خوبی شده اما اینها برای ازدواج موفق واقعاً کافی نیست بلکه لازم است .
اینجاست کهای بلوغهای دیگر به وسط کشیده می شود
بلوغ عاطفی
امروزه در دنیا دیگر خیلی مهم نیست که شما دارای هوش شخصی IQ بالا باشید ، تا حدی که محققین انسان شناسی و روانشناسی تا 10 هوش را برای انسان تعریف کرده اند و من از کشفیات تونی بوزان برایتان در کتاب زیبایش "راه نبوغ"(ترجمه مهدی قراچه داغی ) لیست این توانمندی ها را آورده ام که اتفاقاً همه آنها در هر فرد مشتاقی قابل پرورش است

.
1- هوش عاطفی
2- هوش معنوی
3- هوش کلامی
4- هوش فضایابی
5- هوش جنسی
6- هوش خلاق
7- هوش جسمانی
8- هوش عددی
9- هوش اجتماعی
چند سال پیش یعنی 1996 محققی در بریتانیا به نام دانیل گولمان کتابی نفیس به نام Intelligence هوش عاطفی ( که در ایران به این نام به ترجمه حمیدرضا بلوچ منتشر شده است ) نوشت که در آن اهمیت هوش عاطفی را بسیار بیشتر از هوش شخصی در زندگی قلمداد کرد .
گلمن اشاره کرد که مبنای بسیاری از استخدامها و گزینشها در مراکز مهم علمی و حتی اداری و تجاری مهم دنیا بر اساس این است که فرد چقدر از توانایی های زیر برخوردار باشد مهارتهای هوش عاطفی


o توان شناخت احساسات واقعی خود: یعنی فرد بتواند بفهمد که عصبانی است یا مضطرب است یا عاشق شده یا . . . و این توانی مهم در پرورش هوش عاطفی است.
o توان ابراز احساسات خود به شکل کنترل شده : یعنی مثلاً اگر عصبانی هستم بتوانم متناسب با شرایط و مخاطبین خود بخش لازم عصبانیت خود را ابراز کنم ، یعنی نه بگذارم که خشم چنان مرا تسخیر کند که همه کاسه کوزه ها را روی هوا بفرستم نه اینکه چنان ابراز عصبانیتم را سرکوب کنم که از درون متلاشی شوم .
o توان شناخت احساسات دیگران و کنترل متناسب آنها : این موضوع نیز مهم است که گاهی می بینید شما چنان قشنگ دیگران را درک می کنید که راحت با شما حرف می زنند و به شما اعتماد می کنند و انگار که دوست فهمیده ای هستید . به شما تبریک می گویم زیرا اگر چنین مهارتی دارید یعنی که هوش عاطفی شما بالاست . اتفاقاً گلمن اشاره می کند به تحقیقات محققین ایالات متحده در مدارس پیش دبستانی جدیدی که بچه ها را نه بر اساس IQ صرف ( حافظه و

سرعت انتقال و تمرکز خوب ) بلکه بر اساس سایر توانمندیهای خود نیز پرورش می دهند .
اتفاقاً بچه هایی را یافته اند که چه بسا نمرات بالای ریاضی و . . . نداشته باشند اما درک بالای عاطفی از اطراف خود دارند و مثلاً می دانند که فلان همکلاسی تنهاست یا فلانی از چی خوشش می آید و بلدند که چطوری بقیه را درک کنند و خلاصه اینکه رفقای بسیار خوبی هستند . همین بچه در بزرگسالی خود تبدیل می شود به مرد یا زنی که آدمها را خوب می فهمد و لذا با نشان دادن احساسات خود می تواند به آنها کمک کند . یا اینها در پست روابط عمومی ، بازاریابی ، مدیریت فروش بسیار خواهند درخشید .


چگونه هوش عاطفی برای ازدواج و روابط عاطفی بسیار مهم می شود ؟
با بلوغ عاطفی خود می توانید برای همیشه از دام خاطرات و تجربیات اتلخ روابط قبلی خود خارج شوید و در دام مقایسه نیفتد و در رابطه با همسرتان مدام تجربه های قبلی خود را مرور نکنید و احتیاطهای بیهوده و شکهای مخرب نداشته باشید .
مردی که بداند چه احساسی را نسبت به چگونه زنی پیدا می کند ، بعید است که پس از ازدواج چشمانش بچرخند ! زنی که می داند در بین انواع ، کدام مرد را بهتر درک می کند و کدام مرد بیشتر به عواطف او سازگار است ، به مراتب ارتباط یا ازدواج بهتری خواهد داشت تا کسی که از روی شانس و . . . وارد زندگی می شود .
وقتی همسر خوبی می شوید که اولاً بفهید که هر لحظه چه احساسی را تجربه می کنید مثلاً اگر از رفتار همسرتان در میهمانی عصبانی هستید ، سکوت بیهوده نمی کنید ، کنایه نمی زنید و مشخصاً به سراغ اصل موضوع میروید . ثالثاً اگر همسرتان عصبانی شود می توانید بدون سرکوب کردن او درکش کنید و او را از عصبانیت به عقلانیت سوق دهید .


هوش عاطفی به شما کمک می کند که از تنوع طلبی در ازدواجتان مصون بمانید . اگر کسی کمی مشاهدگر درون خود باشد می تواند رد کشش و گرایش خود را به روابط خارج از ازدواجدر بیابد و به راحتی ریسک این نوع روابط موقت و پر استرس را به زندگی خود وارد نکند .
با هوش عاطفی شنونده خوب و نه سطل زباله همسرتان خواهید شد زیرا می دانید که چگونه همسرتان حرف بزند که نه به بیراهه برود و نه نبش قبر خاطرات گذشته کند و در ضمن خودتان نیز این اشتباهات را نخواهید کرد .


هوش عاطفی IQ شما ، به شما کمک می کند که تاریخهای مهم زندگی خود و همسرتان را باشکوهتر کنید ، فرضاً برای سالگردهای مهم زندگی خود و فرزندانتان برنامه هایی خلاق تر تیب می دهید و می دانید که این کارها ولو تکراری هم باشند چقدر به سایرین احساس مهم بودن تزریق می کند و کسی که احساس کند مهم است ، بهترین شکوفایی های خود را به دنیا عرضه خواهد کرد و برعکس به قول امام هادی – درود خدا بر او باد – من هانیت علیه نفسه فلا تا من شره / کسی که در خود احساس شخصیت نکند ، مراقب باش شرش به تو نرسد .
با توجه به اشارات بالا ، برای ازدواج خوب لازم است که هوش عاطفی خود را پرورش داده باشیم و به بلوغ عاطفی رسیده باشیم .
بلوغ اجتماعی : منظور از بلوغ اجتماعی بر می گردد به درک درست از مرحله من / دنیا Ego-world یعنی فردی که در ایران قصد ازدواج دارد لازم است وضعیت اجتماعیش از نظر : 1- شغل 2- تحصیلات و ادامه آن 3- وضعیت خدمت سربازی 4- شهر ، کشور محل زندگی معلوم باشد و حداقل دورنمای آن معلوم باشد . به ویژه روی صحبت من با خانمهایی است که در دوران دانشجویی با

همکلاسیهای خود آشنا می شوند و به نوعی از او انتظار ازدواج دارند . پسری که قصد ادامه تحصیل در دکترا دارد محدودیتهایی دارد که حتی اگر به شما نگفته باشد ، خودتان باید این تیزبینی را داشته باشید که شاید زندگی راحتی در چند سال اول به خاطر امتحانات و . . . نداشته باشید، میهمانی به این راحتی نمی دهید و نمی روید چون همسرتان کار بزرگی دارد . یا خانمی قصد ادامه تحصیل در آلمان دارد و تحمل این موضوع برای همسرش آسان نیست .


در این شرایط اولاً شفاف قبل از ازدواج به طرفتان بگویید که چه در سر دارید ثانیاً فکر نکید که شما معجزه اید و از پس مشکلات بر خواهید آمد. یکی از مسائل مهم در بلوغ اجتماعی که می خواهیم خوب ان را مراقب باشید ، شأن و جایگاه اجتماعی افراد است . این مهم است که به شما در جامعه چگونه نگریسته می شود . اگر چنین است به چهار نکته طلایی برای موقعیت اجتماعی بهترتان ، نگاه کنید.


• تحصیلاتتان و دانشتان در سایر مسائل ( فلسفه ، دین شناسی ، بیولوژی و ریاضی و نجوم و سایر اطلاعات عمومی شما غیر از حوزه تخصصیتان )

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید