بخشی از مقاله
چكيده
در فرآيند شكل گيري نگرش، تصميم گيري و كنش افراد در جامعه، عواملي چند نقش دارند. از جمله مهمترين آنها افراد يا گروههاي مرجع اند كه مبنا و معيار داروي و ارزيابي كار كنش گران اجتماعي قرار مي گيرند. گروههاي مرجع دو كاركرد عمده ي هنجاري و مقايسه اي دارند. سوال اصلي دراين مقاله آن است كه گرايش و نياز افراد تا چه حد بنياني اجتماعي دارد و در جامعه ساخته مي شود و تا چه حد مستقل از عوامل اجتماعي و فرهنگي شكل مي گيرد . در پاسخ به اين سوال مهم، رويكردهاي روان شناختي و روان شناسي اجتماعي به ويژگي ها وابعاد فردي توجه ميكنند و رويكرد جامعه شناختي به عامل ساختارها و نظام ارزشي حاكم در جامعه مي پردازد. اين مقاله به شرح و تفصي و مقايسه اين رويكردها به ويژه ديدگاههاي مرتن و فستينگر خواهد پرداخت.
واژگان كليدي :گروه مرجع، تعامل، مقايسه اجتماعي، ساخت اجتماعي، كاركرد، منزلت .
مقدمه
در جريان تصميم گيري ها، كنش ها و حتي شكل گيري نگرش انسانها در جامعه، عواملي چند نقش آفرينند كه از جمله مهمترين آنها افراد يا گروههايي هستند كه مبنا و معيار قضاوت و ارزيابي كنشگران اجتماعي قرار ميگيرند. اينها كه «گروه مرجع» گفته مي شوند دو كاركرد عمده ايفا ميكنند: اولاً هنجارها، رويه ها، ارزشها و باورهايي را به ديگران القا مي كنند و به اصطلاح كاركرد هنجاري دارند، ثانياً استانداردها و معيارهايي در اختيار كنشگران قرار مي دهند كه كنش و نگرش خود را با آنها محك مي زنند و اصطلاحاً كاركرد مقايسه اي و تطبيقي ايفا مي كنند. با ملاكهاي عيني به صحت رفتارها يا باورهاي خود يقين پيدا كنند، مقايسه با گروههاي مرجع وارجاع به آنها راهي براي برون شدن از اين معضل و بن بست است. اين ارجاع حتي اگر خود آگاهانه نباشد، نقش انكار ناپذير و به سزايي در تصميم گيريها و رفتارهاي اعضاي جامعه ايفا مي كند.
در تحليل و بررسي اين موضوع، سوالي كه مطرح مي شود اين است كه، اين گرايش و نياز تا چه حد از نيازها و انگيزشهاي فردي ناشي مي شود و چه ميزان از ساختارهاي فرهنگي و اجتماعي تاثير مي پذيرد؟ به عبارت ديگر در تعيين گروههاي مرجع- كه نقطه اتكا و مبناي مقايسه، ارزيابي و تصميم گيري افراد قرار مي گيرند، عوامل و عناصر اجتماعي يا گروهي و فردي چه ميزان تاثير گذار هستند؟
در رويكرد روانشناختي و روانشناسي اجتماعي به ويژگيها و ابعاد فردي مساله در گروه توجه ميشود، اما در رويكرد جامعه شناختي، ارزشهاي اجتماعي و ساختارهاي حاكم در جامعه نقش آفرين تلقي مي شوند و بيشتر مورد توجه قرار مي گيرند. زيرا اساساً موضوع جامعه شناسي بررسي ساختارها و تعاملات اجتماعي است در حالي كه روانشناسي اجتماعي به رفتارهاي فردي انسانها در بستر جامعه مي پردازد وعلائق و انگيزشهاي فردي را در تعامل با ديگران مورد توجه قرار ميدهد. « روانشناسي اجتماعي و جامعه شناسي هر دو رفتار افراد را در گروه يا نسبت به قالبهاي گروهي يا دريافت جمعي مطالعه مي كنند، اما جامعه شناسي به رفتارها آن چنان كه در افراد خاصي ظاهر مي شوند، كاري ندارد، بلكه آنها را به صورت جمعي ، يا به بيان بهتر به صورت تعيين اجتماعي در نظر مي گيرد، در حالي كه رواشناسي اجتماعي به عكس در رفتارها به مطالعه ي چگونگي ايجاد آنها در فرد مي پردازد.» (استوتزل 1374، صص 30-29).
مقايسه اين دو رويكرد و بهره گيري از امتيازات هر يك مي تواند پرتويي روشنگر بر موضوع بحث بيافكند و با توجه به كاربردهاي رو به گسترش آن در زمينه هاي مختلف از قبيل جامعه شناسي سياسي، جرم شناسي، تبليغات و بازار يابي، آسيب شناسي و... الگويي مناسب براي تحقيقات ميداني و كاربردي در اختيار محققين قرار دهد.
در حوزه ي جامعه شناسي «رابرت.كي.موتن» شاخص ترين نظريه پردازي است كه به شرح و بسط مفهوم «گروه مرجع» پرداخته است. او اين مفهوم را در قالب نظريه برد متوسط ارائه كرده است. وي در مقالات مفصلي كه طي سالهاي 1950 تا 1957 با همكاري جامعه شناسان ديگري از قبيل «لازارسفلد» ، «روسي» و «كيت» به رشته تحرير در آورد، تلاش كرد تا يك تئوري كامل و جامع درباره كاركردها و عوامل انتخاب گروههاي مرجع ارائه دهد. مرتن در اين راه از دستاوردهاي جامعه شناساني از قبيل «كولي» و «ميد» و بخصوص از يافته هاي تحقيق معروف «استوفر» تحت عنوان «سرباز آمريكايي» استفاده كرد و در تداوم تلاش هاي علمي آنان، «تئوري گروه مرجع » را به عنوان يك تئوري جامعه شناختي در عرصه اين علم
ارائه داد. اما همانطور كه خود او نيز اذعان دارد خاستگاه اصلي مفهوم «گروه مرجع» در روانشناسي اجتماعي است. در واقع «هيمن» اولين كسي است كه اين مفهوم را وضع كرد و بكار برد. پس از وي ساير روانشناسان اجتماعي از قبيل «نيوكمب» ، «مظفر شريف» و «سينگر» تحقيقاتي درباره ي اين مفهوم انجام دادند و آثاري از خود به جا گذاشتند. اما «لئون فستينگر» مهمترين نظريه پردازي است كه در حوزه ي روانشناسي اجتماعي در باب مضمون و كاركرد گروه مرجع- يعني تاثير گروه بر شكلگيري نگرش ها و رفتارهاي فرد- به نظريه پردازي پرداخته است، وي با ارائه «نظريه ي مقايسه ي اجتماعي » جايگاهي ويژه در فرآيند تاريخي رشد و تكوين مبحث تاثيرات گروه بر فرد يافته است. جذابيت و كاربرد وسيع نظريه فستينگر موجب شده است كه طي چند دهه گذشته تحقيقات علمي فراواني در چارچوب اين نظريه اجرا شوند و اهميت و سودمندي آن مورد توجه قرار گيرد.
گروه مرجع در روانشناسي اجتماعي
«هيمن» مفهوم گروه مرجع را اولين بار در سال 1942 بكار برد. او در مقدمه ي كتابي كه همراه با «سينگر» تحت عنوان «مطالعاتي درباره تئوري گروه مرجع» تدوين كرد، آورده است:« انسان ها در شكل دهي به نگرشهاي خود بيش از آنكه به خود متكي باشند، به گروههايي كه با آنان در ارتباط اند، تكيه دارند» (هيمن و سينگر 1968 ، ص 4) . وي همچنين در مقاله اي تحت عنوان «روانشناسي منزلت»،مفهوم منزلت ذهني را به عنوان يك بعد از رفتار بشر معرفي كرد و آن را به عنوان تصور فرد از موقعيت خود در مقايسه با سايرين تعريف نمود. او براي بررسي منزلت ذهني و شناسايي ويژگي هاي مشترك گروههايي كه توسط افراد مبناي ارزيابي و مقايسه قرار ميگيرند، مصاحبهها و آزمايشات كنترل شده اي را انجام داد. وي در اين مصاحبه ها سوالات زير را درباره ي گروه هاي مرجع از مخاطبين پرسيد:
1) خود را با چه گروه هايي مقايسه مي كنيد؟
2) آيا آنان افرادي واقعي و شناخته شده هستند يا گروههايي فرضي اند؟
3) آيا آنان داراي منزلت بالاتري هستند يا منزلتي پايين تر از شما دارند؟
او در اين تحقيق به اين نتيجه رسيد كه گروه هاي مرجع افراد غالباً از ميان نزديكان آنها هستند. بنابراين افراد در يك جامعه ي بزرگ غالباً تحت تاثير همان كساني قرار دارند كه در قالب گروههاي كوچك ارتباط نزديكي با آنان دارند، به عنوان مثال دوستان و همكلاسي ها بيشترين تاثير را در فرآيند خود ارزيابي بر افراد به جا مي گذارند. نتيجه اينكه چون گروه مبناي
مقايسه فرد در ارزيابي منزلت ذهني او قرار مي گيرد، وقتي كه فردي گروه مرجعش را تغيير دهد، شاخصهايي كه براي ارزيابي خود در روابط اجتماعي در نظ دارد، تغيير يافته و قضاوتش درباره ي منزلتي كه در جامعه دارد، تغيير خواهد كرد.«شريف» نيز در تحقيقاتش، به بررسي ابعاد هنجاري گروههاي مرجع پرداخته است. او در تعريف گروههاي مرجع چنين مي گويد: گروههاي مرجع ، گروههايي هستند كه فرد در صدد كسب عضويت آنها است يا حداقل از حيث ذهني و رواني پيوستن به آنها را آرزو مي كند. بنابراين ارزشها و هنجارهاي گروه مرجع
يك فرد، مهمترين تكيه گاه او را در شكل گيري هويت فردي و اجتماعي اش تشكيل مي دهد. گروههاي مرجع ازنظر شريف، لزوماً گروههاي عضويت فرد نيستند بلكه هر گروهي كه مورد توجه وي قرار گيرد و ارزشها و هنجارهاي آن گروه در شكل گيري و سازمان يابي درك فرد از موقعيت و هويتش نقش ايفا كند، گروه مرجع وي تلقي ميگردد.
يكي ديگر از روانشناسان اجتماعي كه تحقيقاتي درباره ي گروههاي مرجع انجام داده، «نيوكمب» است. وي اولين كسي است كه به صورت تجربي تاثيرات گروههاي مرجع را مورد بررسي قرار داده است. او نقش گروههاي مرجع را در شكل گيري دريافتها و تغيير نگرشهاي افراد مهم و تعيين كننده مي داند و بر جنبه ي هنجاري اين گروهها تاكيد مي كند. به اعتقاد نيوكمب انگيزه فرد براي كسب تعلق يا عضويت در يك گروه ( به عنوان گروه مرجع هنجاري) بيش از عضويت واقعي او در آن گروه در رفتارهايش تاثير گذار است. در نتيجه تمايل و ارجاع فرد به يك گروه موجب شكل گيري نگرش ها و رفتارهاي وي براساس هنجارها و رويه هاي گروه مزبور خواهد بود.