بخشی از مقاله
مقدمه
اهميت خانواده به عنوان يك واحد اجتماعي، مسأله اي غير قابل ترديد است. تأثير خانواده در كودك از نظر فرهنگي، اجتماعي، اخلاقي و عاطفي بسيار مهم و باارزش است؛ زيرا طفل، مباني زندگي را در آنجا فرا مي گيرد و خوب و بد را از آنجا مي آموزد. از اين رو، خانواده اي كه آرامش روحي بر آن حكمفرماست، بهترين آموزشگاه براي كودكي است كه بايد در آينده به جرگه عظيم اجتماع بپيوندد. بيشتر «بايدها» و «نبايدها» «خوبيها» و «زشتيها» و روحيات كودك در خانواده پايه گذاري مي شود.
آشنايي با روشهاي تربيت كودك از ضروريات زندگي خانواده هاست. بر هر پدر و مادري لازم است كه قبل از تولد فرزندشان، اصول اوليه تربيتي را فرا گرفته، خود را براي رسالت سنگين تربيت فرزند، با استفاده از شيوه هاي صحيح تربيتي و كاربرد آن در مقاطع مختلف سني، آماده كنند.
تاریخچه نظام خانواده
نظام خانوادگی در دوره ساسانی، مقارن با ظهور اسلام
تعدد زوجات در دورة ساسانی جاری و معمول بوده است. و جای انکار نیست. ازهرودوت یونانی و استرابون در عصر هخامنشی گرفته تا مورخین عصر حاضر این مطلب را تایید کرده اند.
هرودوت دربارة طبقة اشراف عهد هخامنشی میگوید:
« هر كدام از آنها چند زن عقدی دارند ولی عدة زنان غیرعقدی بیشتر است.» (مشیرالدوله، تاریخ ایران باستان، جلد ششم، چاپ جیبی/ 1535.)
استرابون دربارة همین طبقه میگوید: «آنها زنان زیاد میگیرند و با وجود این، زنان غیرع
قدی بسیار دارند.» (همان ص 1543)
ژوستین از مورخان عصر اشكانی دربارة اشكانیان میگوید: «تعداد زنان غیرعقدی در میان آنها و بخصوص در خانوادة سلطنتی از زمانی متداول شده بود كه به ثروت رسیده بودند، زیرا زندگانی صحراگردی مانع از داشتن زنان متعدد است.(همان ص 2693)
آنچه در ایران باستان در میان طبقة اشراف معمول بوده است چیزی بالاتر از تعدد زوجات یعنی حرمسرا بوده است و لهذا نه محدود به حدی بوده است، مثلاً چهار تا یا بیشتر یا كمتر، و نه مشروط به شرطی از قبیل عدالت و تساوی حقوق زنان و توانایی مالی یا جنسی، بلكه همانطور كه نظام اجتماعی، یك نظام طبقاتی بوده است، نظام خانوادگی نیز چنین بوده است.
دختر مستقلاً حق اختیار شوهر نداشت. این حق به پدر اختصاص داشت. اگر پدر در قید حیات نبود، شخص دیگر اجازة شوهر دادن دختر را داشت. این حق نخست به مادر تعلق میگرفت و اگر مادر مرده بود متوجه یكی از عموها یا داییهای او میشد. (ایران در زمان ساسانیان/ کریستین سن 346 و 347.)
شوهر بر اموال زن ولایت داشت و زن بدون اجازة شوهر حق نداشت در اموال خویش تصرف كند. به موجب قانون زناشویی فقط شوهر شخصیت حقوقی داشت. (همان /ص 351)
شوهر میتوانست به وسیلة یك سند قانونی زن را شریك خویش سازد. در این صورت زن شریكالمال میشد و میتوانست مثل شوی خود در آن تصرف كند. فقط بدین وسیله زوجه میتوانست معاملة صحیحی با شخص ثالث به عمل آورد. (همان، ص 352)
هرگاه شوهری به زن خود میگفت: از این لحظه تو آزاد و صاحب اختیار خودت هستی، زن بدین وسیله از نزد شوهر خود طرد نمیشد، ولی اجازت مییافت به عنوان «زن خدمتكار» (چاكر زن) شوهر دیگری اختیار كند... فرزندانی كه در ازدواج جدید در حیات شوهر اولش میزایید، از آنِ شوهر اولش بود؛ یعنی زن تحت تبعیت شوهر اول باقی میماند. (همان، ص 353.)
شوهر حق داشت یگانه زن خود را یا یكی از زنانش را (حتی زن ممتاز خود را) به مرد دیگری كه بیآنكه قصوری كرده باشد محتاج شده بود بسپارد (عاریه بدهد)، تا این مرد از خدمات آن زن
استفاده كند؛ رضایت زن شرط نبود. در این صورت شوهر دوم حق دخل و تصرف در اموال زن را نداشت و فرزندانی كه در این ازدواج متولد میشدند، متعلق به خانوادة شوهر اول بودند و مانند فرزندان او محسوب میشدند... این عمل را از اعمال خیر میدانستند و كمك به یك هم دین تنگدست میشمردند.
خلاصه این است كه برای اینكه نام خانوادهها محفوظ بماند و اصل مالكیت خاندانهایی كه حق
مالكیت داشتهاند متزلزل نشود و ثروتی كه از آنها باقی میماند به دست بیگانه نیفتد، اگر كسی میمرد و فرزند پسری از او باقی نمیماند و به اصطلاح اجاقش كور میماند، «ازدواج نیابی» بعد از قوتش انجام میدادند.
در باب ارث مقرر بود كه زن ممتاز و پسرانش یكسان ارث ببرند. به دختران شوهر نكرده نصف سهم میدادند. چاكر زن و فرزندان او حق ارث نداشتند، ولی پدر میتوانست قبلاً چیزی از دارایی خود را به آنان ببخشد یا وصیت كند كه پس از مرگ به آنان بدهند. (همان /357.)
ملاك و محور مقررات خانوادگی دو چیز بوده و همة مقررات برای حفظ آندو بوده است: نژاد، ثروت.
ازدواج با محارم كه سنتی رایج بوده [و] در آن عهد و از دوران پیشین سابقه داشته است روی همین اساس قرار داشته است؛ یعنی خاندانها برای اینكه مانع اختلاط خون خود با بیگانه و افتادن ثروت خود در اختیار بیگانه بشوند كوشش میكردهاند تا حد امكان با اقربای نزدیك خود ازدواج كنند، و چون این عمل بر خلاف مقتضای طبع بوده، با زور و قدرت مذهب و اینكه اجر و پاداشش در جهان دیگر عظیم است و كسی كه امتناع ورزد جایش در دوزخ است، آن را كم و بیش به خورد مردم میدادهاند.
در صدر اسلام ازدواج با محارم میان زردشتیان امر رایجی بوده است، لهذا این مسأله پیش آمده است كه گاهی بعضی از مسلمین، بعضی از زردشتیان را به علت این كار مورد ملامت و دشنام قرار میدادند و آنها را بدین سبب زنازاده میخواندند، اما ائمة اطهار مسلمانان را از این بدگویی منع میكردند، تحت این عنوان كه این عمل در قانون آنها مجاز است و هر قومی نكاحی دارند و اگر مطابق شریعت خود ازدواج كنند فرزندانشان زنازاده محسوب نمیشوند. (وسائل الشیعه، چاپ امیر بهادر، ج 3، ابواب مواریث، ص 368.)
و هم در روایات باب «حدود» آمده است كه در حضور امام صادق (ع) شخصی از شخص دیگر پرسید كه با آن مردی كه از او طلبكار بودی چه كردی؟ آن مرد گفت: او یك ولدالزّنایی است. امام سخت برآشفت كه این چه سخنی بود؟ آن شخص گفت: قربانت گردم، او مجوسی است و مادرش دختر پدرش است و لهذا هم مادرش است و هم خواهرش پس قطعاً ولدالزّناست. امام فرمود: مگر
نه این است كه در دین آنها این عمل جایز است و او به دین خود عمل كرده است؟ پس تو حق نداری او را ولدالزّنا بخوانی. (وسائل الشیعة، چاپ امیر بهادر، ابواب الحدود، ص 439.)
راه كارهاي تقويت نظام خانواده
راه كارهاي تقويت نظام خانواده عبارت است از:
1ـ درك درست و علمي از نيازمنديهاي فرزندان
گفتيم كه تفاوت نظام ارزشهاي پدر و مادر با فرزندان به پديدهاي به نام شكاف نسلها انجاميده است. اين پديده، از تفاهم و درك مثبت و دو جانبه پدران و مادران و فرزندان كاسته و در الگوپذيري نسل جديد از نظام ارزشي خانواده اختلال ايجاد كرده است. به نظر ميرسد مناسب ترين راه براي ترميم شكاف نسلها، نزديك ساختن پندارها و نظرهاي پدران و مادران با فرزندان است. به همين دليل، پدران و مادران بايد نيازمنديها، شرايط، جايگاه سني و دوران رشد فرزندشان را به درستي درك كنند. در اين صورت، رفتاري متناسب با شرايط فرزندان خود خواهند داشت. اين كار به آگاهيهاي تربيتي از نيازمنديهاي اجتماعي فرزندان بستگي دارد. آموزش پدر و مادر براي درك واقع بينانه شرايط جديد، آگاهي از نيازمنديهاي فرزندان، رفتار متناسب با شرايط سني آنان و همدلي و همراهي براي برآوردن نيازهاي فرزندان شيوه عملي براي ترميم شكاف نسلهاست.1
شهيد باهنر در اين زمينه ميگويد: شنيدهايد كه گاهي گفته ميشود فلان پدر با پسر جوانش دوست است. ساعتها مينشينند و با هم صحبت ميكنند، راه ميروند و درد دل ميكنند. آيا شما هم حاضريد اين گونه عمل كنيد يا فقط در حدود همين تشريفات كه بايد احوالي پرسيده شود و سلام و عليكي باشد، قانع هستيد؟ اين قدر فاصله زياد است كه حرفي براي گفتن وجود ندارد. همين جوان اگر رفيقش را پيدا كند، دو ساعت با هم حرف ميزنند، اما با پدر و مادرش مثل اينكه حرفي براي گفتن ندارد. نميدانم كه آيا روحها به هم نزديك نيست يا عواطف شكوفا نيست؟ بالاخره صميمت وجود ندارد. بنابراين، بايد كاري كرد كه صميميت در خانه حاكم باشد تا روابط
صميمي شود.
2ـ تلاش براي كاهش جمعيت خانواده و فاصله سني پدر و مادر با فرزندان
«تحقيقات نشان ميدهد كه با محدوديت خانواده، امكان آموزش بهتر و رسيدگي بيشتر به امور فرزندان ميسر ميگردد و با ارتقاي ارزشهاي مذهبي و اخلاقي در فرزندان ميتوان عامل متعادل كنندهاي در ديگر ارزشها از جمله ميزان پايبندي اعضاي خانواده به استحكام اين نهاد مهم فراه
م آورد. از سوي ديگر، كاهش فاصله سني بين پدران و پسران و همين طور مادران و دختران، به وحدت و همسويي گرايشهاي ارزشي كمك ميكند. بنابراين، بايد براي تقويت سنت پسنديده ازدواج به عنوان يك اقدام ارزشي در جامعه گام برداشت و راههاي كاهش سن ازدواج را با تأمين زمينههاي رفاهي و اجتماعي تشويق كرد تا ميان نسلها، وحدت و همسويي ايجاد گردد. در اين صورت پايبندي اعضاي خانواده به نظام ارزشي و اعتقادي، رسوم، فرهنگ و سنتهاي پسنديده خانوادگي تقويت ميشود».
3ـ افزايش نقش پرورشي پدر و مادر
در مقايسه با گذشته، نظام خانواده در زمينه كاركرد پرورشي اقتدار و كارآيي لازم را ندارد. به همين دليل، الگوپذيري اعضاي خانواده به بيرون از نظام و مدار ارزشي خانواده گرايش پيدا كرده است. براي تقويت كاركرد پرورشي نهاد خانواده و كارآيي آن جهت الگوسازي براي فرزندان بايد جايگاه پدر و مادر به الگوهاي مورد احترام و پذيرش فرزندان ارتقا يابد. بنابراين، بايد به راه كارهايي كه چنين ايدهآلهايي را براي فرزندان به وجود ميآورند، توجه كرد. بهره گيري متعادل پدران و پسران از وسايل ارتباط جمعي در كاهش تفاوت ارزشهاي آنها نقش مهمي دارد. رغبت پدران به وسايل ارتباط جمعي سبب افزايش بينش هنري آنان ميشود و كاهش استفاده پسران از تلويزيون به وحدت نظر آنان با پدران در زمينه ارزشهاي علمي كمك ميكند. همچنين متعادل كردن اوقات فراغت پدران از افزايش تفاوت آنان با پسرانشان در گرايش به ارزشهاي علمي و سياسي پيشگيري ميكند. بنابراين، برنامهريزي براي اوقات فراغت خانوادهها از جدايي رفتاري پدران و مادران با فرزندان پيشگيري خواهد كرد و به وحدت رويه در گرايش به ارزشها ياري ميرساند. همچنين برنامهريزي وسايل ارتباط جمعي براي نزديكي گرايشهاي ارزشي فرزندان با پدران و مادران به ويژه در زمينههاي هنري، سياسي و اجتماعي، بستر مناسبي براي تقويت كاركرد
پرورشي خانواده فراهم ميآورد و زمينه الگوسازي از اين نهاد را در فرزندان تقويت ميكند.3]
4ـ تقويت سنت پسنديده «صله رحم»
در گذشته، اعضاي خانواده به دليل اشتغال كمتر، فرصتهاي بيشتري را در اختيار خانواده قرار ميدادند و ديد و بازديدهاي خانوادگي بيشتر از امروز رايج بود. «پيشتر خانه پدر و فرزندان از يكديگر جدا نبود و هر دو يك خانواده محسوب ميشدند. شعاع پيوند خانوادگي و رابطه عاطفي بسي گستردهتر بود و حتي رابطه عاطفي نزديكي ميان جد و نوادگان، خالهها و عموها، داييها و عمهها و فرزندان وجود داشت». در نتيجه «فرد از نظر رواني در خانواده، احساس همبستگي بيشتري داشت و كمتر احساس تنهايي ميكرد. بدين ترتيب، فرد به دليل تعامل بيشتر با اعضاي خانواده و اعضاي خانواده به دليل تعامل بيشتر با خويشاوندان، احساس تعلق قويتري داشتند و همواره خود را مورد حمايت عاطفي و حتي اجتماعي و اقتصادي خانواده و خويشاوندان ميدانستند.
آنچه به تعامل بيشتر اعضاي خانواده با خويشاوندان ميانجاميد، تأكيد دين مبين اسلام و رهبران ديني در پيروزي از سنت پسنديده صله رحم بود. متأسفانه در دهههاي اخير، به دليل پيروزي از فرهنگ غربي، الگوي هستهاي خانواده در جامعه گسترش يافته و نقش سنت الهي «صله رحم» كم رنگ شده است. در عوض، نقش سنتهاي غلط هم چون: چشم و هم چشمي، تجمل
پرستي، نيازهاي كاذب و... پررنگ تر شده است. پس براي بهره گيري از پيآمدهاي معنوي و رواني محيط خانواده و افزايش رضايتمندي ناشي از همبستگي اعضا با يكديگر بايد سنت پسنديده صله رحم احيا گردد. صله رحم، احساس تعلق به گرون بزرگ تر را براي افراد پديد ميآورد و در ترميم شكاف نسلها نيز نقش دارد. اين كار تنها با بهرهگري از امكانات نهادهاي فرهنگي، مذهبي و هنري و ديدگاههاي كارشناسان اجتماعي و ديني امكان پذير است.
دگرگوني روابط نهاد خانواده، شكاف نسلها، كاهش پايبندي به ازشها و و سنتهاي خانوادگي، كاهش كاركرد پرورشي خانواده و در نتيجه، كاهش الگوپذيري اعضاي خانواده به ويژه نوجوانان و جوانان، شكل شيوه متعارف دوستيها، رفت و آمدها و معاشرتها را دگرگون ساخته است. پژوهشها نشان ميدهد كه شيوههاي دوستي موجود ميان جوانان و نوجوانان از منطق، انديشه و ارزشهاي معقول اجتماعي پيروي نميكند و همين امر، آسيبهايي را براي سلامت و سعادت، اخلاق و رفتار اجتماعي خانوادگي جامعه به بار ميآورد. قربانيان اصلي اين آسيبها نيز جوانان و نوجوانان و خانوادههاي آنهايند. پس شايسته است براي متعادل و منطقي ساختن شيوههاي دوستي و معاشرت، چارهاي منطقي و عملي انديشيده شود.
گفتني است با كاهش و ترميم شكاف نسلها، درك دو جانبه و احترام آميز پدر و مادر و فرزندان، كوشش براي جذاب ساختن محيط خانوادگي، تقويت معيارهاي الگوسازي در خانواده و تحكيم مباني كاركرد پرورشي، اقتدار خانوادگي به دست خواهد آمد. به يقين، در پرتو اقتدار خانواده، نقش نظارتي و پوياي خانوادهها را بر دوستيها و معاشرتها ميتوان تحكيم بخشيد. در اين صورت، گسترش ارزشهاي معنوي، كاهش انتظارهاي مادي و اقتصادي شهروندان برنامه ريزي براي اوقات فراغت جوانان و نوجوانان، گسترش فرآوردههاي فرهنگي، مراكز فرهنگي و فرهنگسراها، متناسب با ارزشهاي اجتماعي در تضمين سلامتي روابط خانوادگي، نقش مهمي دارد.
براي كاهش ناسازگاريهاي خانوادگي بايد به اين نكتهها توجه كرد.
1ـ با شناسايي ريشههاي ناسازگاري و عواملي كه در آغاز ازدواج به سلامت زندگي خانوادگي ضربه ميزنند، بايد سلامت ازدواج را تضمين كرد.
2ـ دست اندركاران امور اجتماعي و دولت مردان بايد با توجه به الگوهاي تجربه شده جهاني و اسلامي، به مشكلات اقتصادي و اجتماعي نظر ويژهاي داشته باشند.
3ـ مسايل و مشكلات رفتاري را بايد با دانش افزايي و راهنمايي افراد به مراكز مشاورهاي كاهش داد.
4ـ براي افزايش سازگاري در فرهنگهاي اجتماعي بايد از در هم تنيدگي فرهنگي پرهيز كرد. حتي در مهاجرتها نيز سكونتها بايد بر اساس هماهنگي فرهنگي برنامهريزي شود.
5ـ براي ايفاي نقش مناسب اعضاي جامعه بايد فرهنگ احترام به حقوق متقابل در محيط خانواده و اجتماع، گسترش يابد.
6ـ براي پيشگيري از شكاف نسلها، پايبندي به ارزشها و سنتهاي فرهنگي آموزش داده شود.
7ـ تلاش براي انتقال ارزشها و اخلاق اسلامي به فرزندان
بايد دانست در سن 12 تا 15 سالگي، باورهاي مذهبي در نوجوانان از استحكام بيشتري برخوردار است. به همين دليل است كه از اين پديده براي بارور ساختن ارزشهاي ا صيل ديني در نسل جديد ميتوان بهره گرفت. خانواده و اجتماع در تثبيت باورها و ارزشهاي اسلامي يا متزلزل ساختن آنها نقش مهمي دارند؛ زيرا نوجوان از يك سو از ويژگيهاي اخلاقي خانواده و محيط اجتماعي اثر ميپذيرد و از سوي ديگر از ارزشها و انديشههاي گروههاي هم سال. دگرگونيهاي جسماني و رواني دوره بلوغ نيز نقش ويژهاي دارند. پژوهشها نشان داده است كه نوجوانان در مقايسه با جوانان، به مذهب و باورهاي ديني تمايل بيشتري دارند، ولي برخي سختگيريهاي بيمورد و انضباط بيروح مذهبي، آنان را از دين و مذهب، گريزان ميسازد. بايد دانست همواره خراب كردن، بسيار آسانتر و كم هزينهتر از ساختن است. به همين دليل، در دوره نوجواني كه دوره تحول روحي است، كوچكترين اشتباه در ا مر پرورش، به انحراف و لغزش آنان ميانجامد. همان گونه كه گرايش به مذهب در اين دوران وجود دارد، تمايل به انحراف نيز به همان ميزان خودنمايي ميكند.
با اين حال، ارزشها در دوران بلوغ دگرگون ميشود و برخي نوجوانان در باورهاي مذهبي، تردي
د ميكنند و پرسشهايي براي آنان مطرح ميشود. پس پدر و مادر نبايد بهراسند و به مخالفت و برخورد تند دست بزنند. پدر و مادر بايد با آرامش و تأمل به همه پرسشها و ترديدهاي فرزندانشان، به صورت مناسب، منطقي و قانع كننده پاسخ دهند. به گفته استاد شهيد مطهري: «شك مقدمه يقين است و پرسش مقدمه وصول به حقيقت و اضطراب مقدمه آرامش. شك معبري است خوب و لازم، هر چند منزل و توقفگاه نامناسبي باشد».
هر فرد با توجه به نوع شخصيت خويش (انديشمند، اقتصادي، سياسي، اجتماعي و مذهبي) به دستهاي از ارزشها بيش از ديگر ارزشها توجه ميكند. در نتيجه همان ارزشها محور و جهت رفتار او را تعيين ميكنند. جوانان، شيفته ارزشهاي فرهنگي اعم از ديني، سياسي، اجتماعي و... هستند و بيشترين تضاد آنان با نسل پيشين با شكاف نسلها نيز از همين جا ريشه ميگيرد. جوانان پايبند ارزشهاي كهنه بزرگ سالان نيستند و پدران و مادران نيز با ديدگاه نوجوانان خود، مخالف و از دگرگوني آنان، هراساناند. پس براي پيشگيري از انحراف نوجوانان بايد آنان را با اصول و ارزشهاي خانوادگي و اجتماعي اسلام آشنا سازيم و اجازه دهيم كه خود، با دانش و آگاهي براي پرسشهايشان در زمينههاي مذهبي، اجتماعي، سياسي و... پاسخي مناسب بجويند. در اين صورت، آييني را كه سالها به پندار خود با تقليد از ما ياد گرفتهاند، اين بار با بررسي آگاهانه، درك ميكنند و آن را دروني ميسازند.
جوانان در دوران نوجواني و بلوغ، به دنياي پيرامون خود ديدگاهي فلسفي پيدا ميكنند و ميپندارند درباره جهان و معناي وجودي انسان بايد پاسخهاي بهتري بيابند. از اين رو، به تكاپو دست مييازند. به يقين، اگر پدر و مادر در اين دوره به درستي رفتار كنند، آنان پاسخ خود را در مذهب و اخلاق اسلامي خواهند يافت. افزون بر خانواده، نهاد مدرسه و روحانيت نيز در اين روند، نقش دارند. همه اين نهادها ميتوانند با كاستن از فشارهاي بيجا و تهديدهاي بيمورد به جوانان در يافتن پاسخ مناسب براي نيازهايشان، ياري رسانند. ما بايد بكوشيم از آيينه جوان به جهان آنان بنگريم تا به نيازهايشان پي ببريم. البته بايد از نوجوانان به اندازه توانايي و خودشناسياش انتظار داشته باشيم و قاطعيت را نيز از ياد نبريم.
8ـ توجه به نقش مثبت صدا و سيما در تقويت نهاد خانواده
گفتيم كه صدا و سيما در افزايش شكاف نسلها نقش دارد. با اين حال، نميتوان انكار كرد كه اين رسانه با بهره گيري از كارشناسان امور خانواده، هنرمندان، برنامهسازان و ابزارهاي هنري و صنعتي ميتواند نقش مثبت خود را به صورت شگفتآورتري در قالب برنامههاي بسيار جذاب و تماشاگرپسند براي تقويت بنيانهاي خانواده ارايه دهد.
«معدودي معتقدند كه تلويزيون «سرزمين عجايب» است همچنان كه سرزمين بيهودگي است. آنها بسياري از برنامههاي عالي تلويزيون را نام ميبرند و اقرار ميكنند كه ما از بيشترين امكانات بالقوه تلويزيون براي عملكرد خوب استفاده ميكنيم. اكنون روشن است كه چرا روي تلويزيون انگشت گذاشته ميشود. اين رسانه، تجربههاي زندگي گونه را به بينندگان ارايه ميكند تا لذتببرند و اين كار را مؤثرتر و بهتر از ديگر رسانههاي ارتباط جمعي انجام ميدهد».8
آري، تلويزيون بيش از هر وسيله پيشرفته امروزي در زندگي خانوادهها نقش دارد. اگر ميخواهيم شكاف نسلها را كم كنيم، بايد نسل پيش را با دگرگونيها آشنا سازيم و نياز جوانان را كه با فرهنگ تكنولوژي امروز هماهنگ است، باور كنيم. آن گاه با انتقال فرهنگ اصيل «اسلامي» خودمان به جوان، او را از هجوم اين فرهنگ تكنولوژي در امان بداريم. در واقع، بهترين راه ايجاد ارتباط بين دو نسل، نوعي تعديل افكار و عقايد هر دو طرف ميباشد. تلويزيون به عنوان پرمخاطبترين وسيله ارتباط جمعي كه تحت نظر دولت «اسلامي» است، ميتواند در انتقال عميق فرهنگ اصيل «اسلامي» جامعه به نسل نو نقش مهمي ايفا كند».
تعريف خانواده و ويژگيهاي آن
تحول خانواده در بستر تاريخ / نظامهاي حاکم بر خانواده
اجتماع در گستره خويش متشکل از نهادهاي متعدد کوچک و بزرگي است. يکي از عمده ترين نهادهاي اجتماعي که جانشيني ندارد، نهاد خانواده است که از دير باز، همزمان با خلقت بشر به شکل ابتدايي وجود داشته است. به منظور شناخت خانواده، مي بايستي تعريفي از آن ارائه نمود.
خانواده يک نهاد حقوقي است که بر پايه روابط ويژه اي ميان حداقل يک زن و يک مرد موجوديت مي يابد.
در تعريف خانواده دو قيد وجود دارد :
1) وجود حداقل يک زن و يک مرد
2) وجود زن و مرد شرط حدوث است، نه شرط بقاء. بنابراين تعريف
چهار ويژگي خانواده عبارتند از :
1) وجود ارتباط ويژه بين زن و مرد :
زن و مرد بايد با هم ارتباط ويژه اي داشته باشند که به آن زوجيت و پيوند زنا شويي اطلاق مي شود. البته هر نوع رابطه اي ميان زن و مرد، رابطه خانوادگي محسوب نمي شود. به عبارت ديگر حتي رابطه زوجيت نيز بايد بر اساس قوانين موجود در جامعه باشد. بنابراين چنانچه رابطه نامشروعي بين زن و مرد باشد يا پيوند زناشويي بر خلاف قانون رايج جامعه باشد، ويژگي اول، يعني ارتباط ويژه ،تحقق پيدا نکرده پس خانواده هم وجود نخواهد داشت.
ازدواج پيروان يهوديت و مسيحيت در جامعه اسلامي نيز مصداق خانواده است. به عبارت ديگر چنانچه دو نفر يهودي يا مسيحي با هم ازدواج کنند خانواده تلقي مي شوند ،زيرا اگر چه طبق آداب و قوانين خود، ازدواج مي کنند نه قوانين اسلام، معهذا اين قوانين در ميان آنها مشروعيت يافته و در جامعه اسلامي محترم شناخته شده اند ؛ اما خانواده اسلامي محسوب نمي شوند.
2) وجودحداقل دونفر :
خانواده بايد متشکل از حداقل دو نفر باشد و يک نفر خانواده محسوب نمي شود، يک نفر نمي تواند همزمان عضو دو خانواده به شمار آيد. يعني يا فردي است که تابع والدين است و نفقه و هزينه هاي وي را آنها تأمين مي کنند و او عضو آن خانواده است و يا شخص به محض انتخاب همسر و اختيار وي، از خانواده اولي جدا و به خانواده جديد ملحق مي شود. البته خانواده قديم ( خانواده پدر و مادر ) و خانواده جديد ارتباط ناگستني دارند. اما اين يک خانواده و آن، يک خانواده ديگري است. در حقيقت انشعاب خانواده به وجود مي آيد. بنابراين هيچ گاه از نظر حقوقي يک فرد تابع دو خانواده نمي باشد، هر چند مي توانند با يکديگر ارتباط داشته و در طول گسترش يابند.
3) خانواده يک نهاد حقوقي است.
يعني فرزندان و والدين در برابر هم تعهدات و تکاليفي دارند که قطعاً تابع مقررات خاصي خواهد بود.
4) وجود زن و مرد شرط حدوث است نه شرط بقاء.
بدين معنا که براي ايجاد خانواده، زن و مرد لازم است اما چنانچه هر دو يا يکي از آنها از دنيا رفت، خانواده به شکل خود باقي است و فرزندان يک خانواده را تشکيل مي دهند.
در رابطه با ويژگيهاي مذکور، سئوالات مختلفي پيش مي آيد. از قبيل:
- آيا يک خانواده مي تواند مرکب از يک مرد و چند زن باشد ؟
براي تشکيل خانواده بايد ارتباط ويژه اي بين زن و مرد برقرار باشد که اين ارتباط نشانگر قانونمند بودن خانواده است.
در نظام اسلامي اجازه تعدد زوجات و چند زني به مردان داده شده است. بنابراين مرد مي تواند باچندين زن ( حداکثر چهار زن ) ارتباط زناشويي داشته باشد. مرد، چند زن و فرزندان، خانواده را تشکيل مي دهند.
-آيا کسي مي تواند خانواده را ترک کرده و به صورت مجرد زندگي کند ؟
ارتباط خانوادگي يک ارتباط طبيعي و قهري است. فرد مي تواند از نظر فيزيکي خانواده را ترک کند و از مزاياي خانواده محروم شود. اما ارتباط حقوقي وي با خانواده قطع نخواهد شد.
-آيا متفرق بودن افراد خانواده به ساختار خانواده لطمه اي وارد مي سازد ؟
در تعريف خانواده، اشاره اي به مکان يا تجمع فيزيکي افراد خانواده آورده نشده است. تفرق افراد در صدق اسم خانواده تأثيري ندارد ،اما در روابط عاطفي و انجام خانواده تأثير گذار است. بخصوص اگر اين تفرقه هم از نظر مسافت طولاني باشد و هم از نظر ارتباط با وسايل ديگر ،کمتر باشد.
-آيا خانواده قابل فرو پاشي است يا نه ؟
خانواده زماني متلاشي مي شود که زن و شوهر طلاق گرفته و در دو مکان جدا باشند و فرزندي نداشته باشند. خانواده جديد فقط مرد است و زني که طلاق گرفته به خانواده قبلي ملحق مي شود و مرد نيز مي تواند به خانواده قبلي بپيوندد. اما چنانچه آندو فرزندي داشته باشند، زن به خانواده قبلي ملحق مي شود و مرد و فرزندان، خانواده اي را تشکيل مي دهند ؛ به شرط اينکه تحت قيموميت افراد ديگر نباشند.
خانواده دو ويژگي عمده دارد:
1) قدمت : قديمي ترين نهاد اجتماعي، خانواده است.
2) همگاني بودن : هر کس که در نهاد خانواده به دنيا مي آيد عضو آن نهاد بوده و ممکن است در اثناي زندگي، خانواده جديدي را تشکيل دهد ؛ اما ارتباط وي با خانواده قبلي قطع نشده و خانواده گسترش مي يابد بويژه اينکه در اسلام، هر مرد تا پايان عمر،خانواده را با خود به دنبال مي کشد.
-اگر خانواده همگاني است، پس چرا برخي از افراد به صورت مجرد زندگي مي کنند؟ همگاني بودن براساس فطرت و غريزه انسان است و هر فرد در سن خاصي اين غريزه را نشان داده و مجموعه اي را تحت نظر مي گيرد.
منظور از فطري بودن خانواده،طبيعي بودن آن مي باشدمثل فطري بودن توحيد و خداپرستي، به ندرت مي توان بر خلاف فطرت و طبيعت عمل کرد و جزء موارد استثنايي است.
نظامهاي حاکم بر خانواده
در جلسه گذشته تعريف خانواده و ويژگيهاي آن بيان شد. خانواده، نهاد حقوقي است، يعني بايد قوانين و مقررات خاصي بر آن حاکم باشد. بحث اين جلسه اينست که چه نظامي مي تواند بر خانواده حکومت کند ؟حقوق خانواده را بر اساس چه قواعدي بايد تنظيم نمود ؟
نظامهاي حاکم بر خانواده عبارتند از :
1) نظام مادر سالاري
2) نظام پدر سالاري
3) نظام اشتراکي
در جهان امروز، بيشتر نظام اشتراکي بر خانواده حاکم است، اما در تاريخ نمي توان نمونه اي پيدا کرد که خانواده تحت تسلط هر دو باشد. در خانواده هايي که توافق ندارند اين نظام به بن بست برمي خورد.
1) نظام مادر سالاري : در نظام مادر سالاري، خويشاوندي از طريق زن صورت مي گيرد. منشأ پيدايش نسلها و گروههاي ديگر خانواده، مادر سالاري است. در اين نظام، زنان تصميم گيرنده اصلي بوده و مردان، تابع مطلق هستند و نمي توانند در اداره خانواده ،تصميم گيري نمايند.
بنابراين زمانيکه مادر سالاري بر خانواه حاکم باشد به طور قطع بر نظام حاکم بر جامعه، فرهنگ و عرف جامعه نيز تأثير مي گذارد و حکومت جامعه نيز به دست زنان خواهد افتاد. حتي بتها نيز به صورت زنان بوده اند.
در قرآن نيز بحث حکومت بلقيس را مي توان بر همين مبنا توجيه نمود. يا در آياتي که بحث ملکه سباء آمده مي توان جلوه اي از نظام مادر سالاري را پيدا کرد.
2) نظام پدر سالاري : در نظام پدر سالاري، خويشاوندي از طريق مرد صورت مي گيرد، اقتدار خانواده به دست پدر است ،زن و فرزندان مطيع محض مرد بوده و تأمين هزينه به عهده مرد است.
به طور کلي مي توان گفت که خانواده نياز به مدير دارد، چه اين مدير، مرد باشد چه زن. مدير بايستي از طريق آئين و مکتب يا نظام توحيدي يا شوراها تعيين شود و گرنه نظام بدون مدير دچار هرج و مرج خواهد شد. وجه مشترک نظام پدر سالاري و مادر سالاري نيز اصل مديريت واحد است.
خانواده امروزي بيشتر متأثر از نظام پدر سالاري است، زيرا در جامعه ايراني که متأثر از نظام اسلامي است، اسلام، پدر را در رأس خانواده مي داند. به طور مثال نفقه بر عهده مرد است، امتيازات به نفع مرد است، فاميلي افراد تابع فاميلي پدر است، جد پدري مقدم بر جد مادري است، سرپرستي کودک به عهده پدر است و. ....
بايد توجه نمود که در خانواده، نظام فرزند سالاري وجود ندارد. زيرا اين امکان وجود ندارد که
سرپرستي خانواده به عهده فرزندان باشد مگر اينکه به سني برسند که خانواده را تفکيک کنند که اين امر، عملاً غير ممکن است. شايد در خانواده فرزند محوري باشد به عبارت ديگر حتي در يک خانواده پدر سالاري نيز مي تواند مادر محوري يا فرزند محوري وجود داشته باشد. يعني تمامي مسئوليتها به عهده پدر است اما مادر، محور اصلي و مصلحت او در نظر گرفته مي شود.
تحول خانواده در بستر تاريخ
عوامل بسياري در تشکيل خانواده مؤثر مي باشند از جمله : فرهنگ حاکم بر جامعه، طرز تلقي افراد جامعه از زن و مرد و تفاوتهاي آنها، تعاليم ديني و مذهبي.
به منظور بررسي تأثير اين عوامل در گذر تاريخ، حقوق و احکام اسلامي در خانواده ناگريز به بحث پيرامون تحول خانواده در بستر تاريخ مي باشيم.
به طور کلي تحول خانواده را در سه جامعه بررسي خواهيم کرد : تمدن روم، تمدن يونان و تمدن ايران باستان.