بخشی از مقاله

«بازتاب مرگ ارادی در منطقالطیر»

چکیده :
از منظر اهل عرفان، مرگ آغاز حیات بی مرگ است. این مهم نه تنها در مرگ اضطراری و اجباری بلکه در مرگ اختیاری و ارادی نیز صادق می باشد. اگر در مرگ اضطراری روح اجباراً از قید جسم، رها و به ملاقات حق نایل میگردد در مرگ ارادی با اراده و خواست سالک طریق حق و قبل از فرا رسیدن اجل این امر به وقوع میپیوندد. عطار نیشابوری در منطقالطیر خود که شرح سفر دشوار سالک در شاهراه وصول به حق است اذعان داشته که تنها آنان که وجودشان از آلایش های نفسانی و رذایل اخلاقی صیقل یافته و آینه حق نما شده اند رخصت حضور به بارگاه حق مییابند و در مییابند که حقیقت مطلقه با ایشان یکی است و در میانشان انفصالی نیست و در این راه عنایت و دستگیری حضرت حق و تبعیت از پیشوا و رهبری کاردان و راه شناسی، جد و جهد طالبان و جویندگان مقصود را ثمر می بخشد. کلید واژه ها: عطار، منطقالطیر، مرگ ارادی، نفس، رذایل اخلاقی
پیشگفتار
مرگ، محمل انتقال نفس از عالم ماده به عالم معنا، از بنیادی ترین تغییراتی است که انسان برای نیل به تکامل به اجبار و اضطرار با آن مواجه می شود. از منظر آنان که به واسطه شناخت و معرفت نسبت به حقیقت وجود در زمره اهل عرفان جای دارند و هستی را به دیده معرفت می نگرند این اضطرار، پایان فراق و سبب اتصال به معشوق ازلی است، از این رو مرگ را بازگشت به اصل خویش و به منزله حیات میدانند، همچنین ایشان بر این باورند که پیش از فرارسیدن مرگ اضطراری که در سرشت و طبیعت همه موجودات عالم مقدر گردیده است، می توان به عالم معنا دست یافت، از این رو نفس را به عنوان بزرگترین مانع رشد و تعالی محور قرار داده اند و با استعانت از حق و عنایت ربانی آن را از زنگارها و آلودگیهای عالم ماده تخلیه و به فضایل اخلاقی و ایمان الهی تحلیه و زمینه تجلی جلوه های خدا محوریش را مهیا میکنند. گرچه این تحول باطنی و انقلاب درونی که برای نیل به هویت اصلی صورت می گیرد، مرگ ارادی (اختیاری) نام دارد اما موجب تولد عارف در جهان معنوی و عرصه ملکوتی میگردد، این در حالی است که تمام این تغییرات بنیادین در عالم دنیا صورت می گیرد و بسیار دشوارتر از مرگ اضطراری است. شمس الدین محمد لاهیجی در شرح گلشن راز تأکید می کند که این نوع از مرگ، مخصوص نوع انسانی است و ان عبارت است از قمع هوای نفس و اعراض از لذات جسمانی و مشتهیات نفسانی و مقتضیات طبیعت و شهوات و هر که اجتناب از لذات و شهوات و آرزوی نفسانی نمود، البته نفس خود را کشته است و در اصطلاحات صوفیه، مخالفت نفس را، «موت احمر» گفته اند و «موتوا قبل ان تموتوا» اشارت به این موت اختیاری است.
ابن عربی نیز بر این عقیده است که آنچه برای سالک در موت ارادی کشف و ظاهر می شود همان است که برای میت در موت طبیعی منکشف و عیان میگردد، از این جهت موت ارادی قیامت صغری نیز نامیده شده است.
و جعل بعضهم الموت الارادی مسمی بالقیامه الوسطی لزعمه انه یقع بین القیامه الصغری التی هی الموت الطبیعی الحاصل له فی النشأه السابقه و القیامه الکبری التی هی الفناء فی الذات و بازائه ما یحصل للعارفین الموحدین من الفناء فی الله و البقاء به قبل وقوع حکم ذلک التجلی على جميع الخلائق و يسمى بالقيامه الكبرى."
مبارزه با هوای نفسانی و تعدیل شهوات در طریق الی الله، در اثر مجاهدت و مراقبت نفسی، امری تدریجی است که به صورت دائمی و مستمر حاصل می شود. هر لحظه که انسان از خواهشهای نفسانی ای که موجب فساد و تباهی است و از مصادیق معصیت به شمار می رود و یا آدمی را به مسیر گناه و تخلف از امر پروردگار می کشاند، چشم پوشی کند، موتی برای وی حاصل شده است، این اتفاق لحظه به لحظه و پی در پی رخ می دهد، چرا که ویژگی آدمی آن است که پیدرپی دل میبندد و پیوسته علاقه اش به اطراف، تعلق می گیرد، در حالی که مرگ ارادی (موت)، قطع علاقه ها و دلبستگیهای نفس به صورست پی در پی درپی و پیوسته است. اگر دل کندن صورت نگیرد جان دادن در واپسین لحظات حیات دشوار و صعبناک است و چه بسا محتضر، به جهت شدت تعلقات و دلبستگی ها، تمایلی به باز پس دادن جان به مبداً اصلیش نداشته باشد و جان او به سختی از کالبدش گرفته شود.
این معارف به عنوان آموزه های عرفانی در ادب فارسی تجلی ویژهای دارد، زبان شعر برای عارفی که عالم ماده را درنوردیده و به عالم اسرارآمیز معنا با پیچیدگیهای خاص خود دست یافته ابزاری مناسب برای بیان حقایق عرفانی تلقی می شود به عنوان مثال عطار نیشابوری عارفی است که بخشی از اندیشه عرفانی خود را به نظم در عرصه ادب فارسی و در اثر ماندگار منطقالطیر بیان داشته است.
طریق وصول به مرگ ارادی در منطقالطیر منطقالطیر مجموعه ای است از اندیشه های سالکانی که هفت شهر عشق را درنوردیده و هفت وادی صعب و دشوار را گذرانده و به مقصد رسیده اند، سخن از چگونگی حقیقت و کیفیت حرکت سالک از وادی طلب تا مقصد فنا و بقاء بالله است مضمون منطقالطیر سفر مرغان سالک است به قاف، سرزمین دل و سر منزل سیمرغ جان و حقیقت و راستی مطلق، اما رسیدن (سالک) به سرزمین مقصود بدون زحمت و مشقت و گذشتن از عقبات صعب سلوک ممکن نیست و سالک ناگزیر است که برای گذشتن از این راه بی نهایت که هر شبنمی در آن صد موج آتشین است همرهی خضر کند و دل و جان به هدهد سلیمان سپارد تا او که از مخاوف این طریق هولناک آگاه است او را به قله این کوه بیزینهار برساند و کیفیت این منزلگاه عجیب را که قلب و فؤاد و دل از آن اصطلاح می کنند، به او نشان دهد. در منطقالطیر هر یک از ویژگیهای پرندگان یکی از موانع سلوک است و هدهد که راهنمای راه و رهبر پرندگان است هشدار می دهد که تا پرندگان از آن خصائل نمیرند و نفس خود را از گرداب هلاکت و نجاست آن رذائل اخلاقی نجات ندهند به حق واصل نخواهند شد. وی نیز همچون دیگر سالکان راستین بر این باور است که باید پیش از اجل به پیشواز مرگ رفت و این راه جز با ترک خود و «من» انسانی امکانپذیر نیست. تا انسان « من » خویش را که در نزد صوفیه بالاتر حجاب و حائل بین انسان و خداوند است از میان برندارد و خود را از گرفتاری آن نجات ندهد به وصال دست نمی یابد. عطار، حضور من انسانی را نشان بی وفایی میداند و آن را قبیح میشمرد، از این رو چنین توصیه می کند
هرچه پیشت آید از گرمی بسوز
از آفرینش چشم جان کل بدوز چون بسوز
هر چه پیش آید ترا
نزل حق هر لحظه بیش آید ترا
چون دلات شد واقف اسرار حق
خویش را وقف کن بر کار حق
چون شوی در کار حق مرغ تمام
تو نمانی حق بماند والسلام
عطار وجود آدمی را دوزخی پر مار و کژدم میداند که اگر سالک، خانه دل را از وجود اینان نپردازد به اژدهایی خشمناک بدل خواهند شد، از این رو صریح و بی پروا وی را از آلودگیها و صفات مذموم برحذر می کند. تخلیه وجود از رذایل اخلاقی زمینه محقق شدن مرگ ارادی (موت) است و این عارف وارسته با اذن به آن، اندیشه خود را میسراید:
هر کسی را دوزخ پر مار هست
تا بپردازی تو دوزخ کار هست
گر برون آیی ز یک پاک تو
خوش بخواب اندر شوی در خاک تو

مرگ آن گاه چون خوابی خوش رخ می نماید که موت (مرگ ارادی) حاصل شده باشد.
از نظر عطار آن کسی که خواهان وصل است باید وجود خویش را از ظلمات اخلاق سیئه و حجاب خصائل نفسانی تخلیه کند تا همچون آیینه محل تابش انوار ملکوت گردد.
وی به سالک هشدار میدهد که تا اوصاف مذموم را از دل و جان خود نزداید ره به کوی معشوق نخواهد برد. بیان تمثیل گونه و رمزآلود شیخ در این منظومه عالی - فارغ از آنکه بیانگر قدرت شاعر در به کار بردن رمزهای عرفانی در بیان مراتب سیر و سلوک و تعلیم سالکان استدر گرو آن است تا با عباراتی زیبا و روان توجه آدمی را به این نکته جلب کند که تنها کسانی به سوی حق و حقیقت مطلق رهسپار می شوند که تار و پود عشق به محبوب راستین و معشوق ازلی وجودشان را فرا گرفته و عزمشان را برای پرهیز از هر آنچه مانع سلوک و وصول ایشان است جزم کرده اند.
گفتار ذیل در بردارندهٔ توصیه های شیخ نیشابور است. وی سالک را به پاسداری دل و صیقل درون از زنگارهای نفسانی فرا می خواند. عصاره کلام عطار که با جگری سوخته و دلی دردمند راهنما و هادی سالکان طریقت شده است، دعوت سالک به تقوا و پرهیزگاری برای نیل به حقیقت است.
آنچه عطار، سالک را از آن پرهیز می دهد عبارت است از:
- پرهیز از ظاهر گرایی و توجه افراطی به آن در منطقالطیر حکایت بط، روایتگر عابدان و زاهدانی است که تمام وقت خود را صرف
هدهد به ایشان نیز هشدار می دهد. هدهدش گفت ای بآبی خوش شده گرد جانت آب چون آتش شده در میان آب خوش خوابت ببرد قطره آب آمد و آبت ببرد آب هست از بهر هر ناشسته روی گر تو بس ناشسته رویی آب جوی
- پرهیز از زردوستی و سخت کوشی مشقت بار در کسب مال
حب مال یکی دیگر از ویژگی هاییست که آفریدگار منطقالطیر سالک را از آن برحذر می دارد.
عطار برای تفهیم این نکته از زندگی کبک الهام می گیرد؛ زندگی این پرنده کوچک در کوه سپری می شود و قوت او سنگ ریزه است. او به کمترین ها در زندگی رضایت می دهد اما بیشترین مشقت را برای یافتن جواهر بر خود تحمیل می کند. بدین ترتیب زندگی او حکایت از زندگی افراد زردوستی است که راه پر مشقتی را برای عبور انتخاب می کنند و پیوسته به جمع آوری زیورآلات دنیوی سرگرمند، این زردوستی مانع وصول ایشان به حقیقت است. هدهد به کبک نیز هشدار می دهد که آنکه از حقیقت بویی برده باشد به دنبال زر نمی گردد آنچنان که گوهر فروش، سنگ را نمیخرد.
را شریعت میداند و گویی به این روایت از پیامبر اکرم نظرداشته که : حمله دو گرگ درنده به یک رمه گوسفند زیانبار تر از حب مال و جاه برای دین انسان مسلمان نیست، در داستان همای، مشفقانه اما به صراحت اعمال همای را بر باد رفته میداند و آن را مانع سلوک این پرنده جاهطلب معرفی می کند. هدهدش گفت ای غرورت کرده بند سایه در چین، بیش از این بر خود مخند نیستت خسرو نشانی این زمان همچون سگ با استخوانی این زمان خسروان را کاشکی ننشانیی خویش را از استخوان برهانیی من گرفتم خود که شاهان جهان جمله از ظل تو خیزند این زمان لیک فردا در بالا عمر دراز جمله از شاهی خود مانند باز سایهٔ تو گر ندیدی شهریار در بلاکی ماندی روز شمار ( بیت ۹۴۰ - ۹۲۵) - پرهیز از تفاخر و مباهات در منطقالطیر «باز» سمبل سران و مقامات کشوری است که نزدیکی ایشان به پادشاهان سبب فاصلهٔ آنها از مردم و فخرفروشی به آنها شده است. حجاب سلوک این افراد، همان تفاخرشان است. هدهد به باز چنین میگوید: شاه دنیا گر وفاداری کند یک زمان دیگر گرفتاری کند
هر که باشد پیش او نزدیک تر
کار او بی شک بود تاریک تر
دایما شاه باشد بر حذر
جان او پيوسـته باشد پر خطر
شاه دنیا فی المثل چون آتش است
دورباش از وی که دوری زو خوش است
زان بود در پیش شاهان دور
باش کی شده نزدیک شاهان دور باش
بخل و خست از دیگر رذایل اخلاقی است. امام علی(ع) در نهج البلاغه آن را در بردارنده بدیهای هر عیبی معرفی کرده و فرموده اند: «البخل جامعلمَساوی ء الغیوب و هو زمام نقاڈ به الی گل سوء. بخل در بردارنده بدیهای هر عیبی است و افساری است که بخیل به وسیله آنམ་ سوى هر بدی کشانده می شود.»
شیخ نیشابور در منطقالطیر برای برحذر داشتن سالک از این آلودگی اخلاقی از تمثیل بوتیمار استفاده می کند. «بوتیمار» پرنده ای است که اگر چه جایگاهش بر لب دریاست اما قطره ای از آب دریا نمی نوشد، برای او عشق و غم دریا کافی است. در حکایت بوتیمار، افرادی مد نظر عطار هستند که خستت ایشان سبب آن است که نه خود از مواهب زندگی بهرهمند شوند و نه دیگران سودی از آن عایدشان شود. شیخ نیشابور با طرح حکایت بوتیمار هشدار میدهد که خساست، حجاب راه و مانع سلوک است.
هدهد، او را چنین خطاب می کند:
میزند او خود ز شوق دوست جوش گاه در موج است و گاهی در خروش او چو خود را می نیابد کام دل تو نیابی هم از و آرام دل هست دریا چشمهٔ از کوی او تو چرا قانع شدی بی روی او (بیت ۹۸۷ - ۹۸۳) - پرهیز از انزوا به بهانهٔ زهد کوف پرنده ای است که به عشق گنج در ویرانه به سر می برد و رنج تنهائی را خوش می دارد تا به گنج مقصود دست یابد. حکایت کوف روایتگر مردمانی است زاهد و منزوی،
آنانکه گنج مقصود را در انزوا و خلوت و بریدن از خلق می بینند و با گوشه نشینی به دنبال حقایقند اما غافلند از آنکه همین امر مانع سلوک ایشان است.
من گرفتم کامدات گنجی بدست
عمر رفته ره بسر نابرده گیرست
هرک از زر بت کند او آزریست
نیستی آخر ز قوم سامری
در قیامت صورتش گردد بدل
هدهدش گفت ای ز عشق گنج مست
بر سر آن گنج خود را مرده گیر
عشق گنج و عشق زر از کافریست زر
پرستیدن بود از کافری
هر دلی کز عشق زر گیرد خلل
- پرهیز از حسد و خشم
حسد و خشم از جمله پلیدی هایی است که همچون اژدها در گلخن وجود آدمی جولان می دهد. امام علی(ع) در کلامی گوهربار این دو رذیله اخلاقی را به هم مرتبط دانسته و فرموده اند: «الحسوذ ستریع الوئبه بطیی بهٔ آلعطفه. حسود زود خشم می گیرد و دیر کینه از دلش می رود» عطار سالک را به شدت از این دو رذیلهٔ اخلاقی که به سبب غفلت آدمی پرورش مییابند بر حذر می دارد و هرآنچه را رنگ و بوی نفسانی دارد، حرام و نجس معرفی می کند. آنچ در تست از حسد و از خشم تو هست در تو گلخنی پر اژدها روز و شب در پرورش شان مانده
اصل تو از خاک وز خون شد تمام
چشم مردان بیند او نه چشم تو تو ز غفلت کرده ایشانرا رها فتنه خفت و خورشی شان مانده وی عجب هر دو ز بی قدری حرام خون که او نزدیک تر آمد به تو هم نجس هم مختصر آمد به تو هرچ در بعد دلست از قرب حس هم حرام افتد بلاشک هم نجس گر پلیدیی درون می بینیی این چنین فارغ کجا بنشینیی پرهیز از خودبینی و غرور استکبار نفس، عجب و خودبینی مانع وصول سالک به مقام قرب خداوندست. سالک آن گاه که زمین بایر خودبینی را به باران خدابینی احیا کند زمینه وصال را برای خویشتن فراهم ساخته است. به فرموده امیرالمؤمنین علی(ع) تکبر ریشه نافرمانی حضرت حق می باشد. «احذر الکبر فانه رأس الطغیان و معصیت الرحمن. از تکبر حذر کن که آن ریشه طغیان و نافرمانی خدای مهربان است.» عطار پیوسته بر «بی خویشی» تاکید کرده است و این اعراض از خود در وهله اول « قدر نهادن بیش از حد به خویش» و «غرور ناشی از منزلت دینی و مقامات مکتسبه» را زایل می کند ولی در عین حال شرایط لازم را برای فنای واقعی فراهم میسازد. خویش را اول ز خود بی خویش کن پس براقی از عدم در پیش کن (بیت ۸ ۴۶۹) از نظر عطار « بی خویشی» ابتدای راه است: دستها اول ز خود کوتاه کن بعد از آن آن گاه عزم راه کن ( بیت ۲۵۳) چند اندیشی چو من بی خویش شو یک نفس در خویش پیش اندیش شو گم شدم در خویشتن یک بارگی چارهٔ من نیست جز بیچارگی
از وجود خویش بیرون ای پاک خاک شو از نیستی بر روی خاک تا تو هستی پای مال هر خسی نیست گشتی تاج فرق هر کسی تو فنا شو تا همـه مرغان راه ره دهندرت در بقا در پیشگاه آنکه «من» خویشتن را برتر بیند، در گرداب بلا گرفتار خواهد شد:
تا ز تو یک ذره باقی ماندست صد
نشان از تو نفاقی ماندست
«من» مگو، ای از منی در صد بلا
تا به ابلیسی نگردی مبتلا
فاصله بین انسان و شیطان، فاصله اندکی است، تنها یک «من»، انسان را به شیطان تبدیل میکند:
چون بدید ابلیس را موسی به راه
گشت از ابلیس موسی رمز خواه
گفت دائم یاد دار این یک سخن
من مگو تا تو نگردی همچو من
خودبینی و خود برتر بینی هر دو تجلی نفس است که آدمی تا از آن دو دور نشود حقیقت را نمییابد:
تا تو در عجب و غروری ماندهٔ
از حقیقت دور دوری ماندهٔ
عجب بر هم زن غرورت را بسوز
حاضر از نفسی حضورت را بسوز
(بیت اص۴۹۲- ۳۹۳۰) ( بیت ۱۷۰۹)
عطار هوشیارانه هشدار می دهد که اوج غرور با حضیضں ذلت همراه است. خه خه ای باز به پرواز آمده رفته سرکش، سرنگون باز آمده سرمکش چون سرنگونی مانده تن بنه، چون غرق خونی مانده

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید