بخشی از مقاله

بررسي اجمالي پديدارشناسي کريستين نوربرگ شولتز و يوهاني پالاسما درمعماري

چکيده :
مي توان به پديدارشناسي به عنوان يکي ازمکاتب اصلي قرن بيستم اشاره کرد. پديدارشناسي به مطالعه و بررسي ماهيت يک چيز ميپردازد.کريستين نوربرگ شولتزويوهاني پالاسما ازجمله تاثيرگذارترين پديدارشناسان معماري هستند.کريستين نوربرگ شولتزازمنظر فلسفي متاثر از فلسفه ي هوسرل وهايدگر بوده است .يوهاني پالاسما ازمنظر فلسفي متاثرازفلسفه ي موريس مرلوپونتي بوده ،همچنين به تفکرات پديدارشناساني چون هوسرل و هايدگرنيز نيم نگاهي داشته است .يوهاني پالاسما و نوربرگ شولتزمعتقد به ازدست رفتن قدرت ارتباطي معماري و بحران معنا در دوران معاصر مي باشند. پديدارشناسي مي تواند سبب ايجاد محيطهاي واجد معنا و فراخواني حس مکان شود. بنابراين در اين مقاله به بررسي نظريات اين دو نظريه پرداز در رابطه با مفهوم مکان پرداخته شده است . روش تحقيق در اين پژوهش توصيفي– تحليلي وجمع آوري اطلاعات اسنادي وکتابخانه اي بوده است .نتايج اين پژوهش حاکي از آن است که معناي مکان ازديدگاه نوربرگ شولتز ازجمله مواردي مي باشد، که مي تواند به ارتقاء و تبديل فضاي معماري به مکان معماري کمک کند.يک مکان از فضا وکاراکترتشکيل شده است . مولفه هاي مربوط به فضاعبارتنداز:مرکزيت ،مرزوقلمرو،محصوريت و ديالکتيک درون وبيرون ومولفه هاي مربوط به کاراکترعبارتنداز:جهت يابي و شناسايي وحس مکان پديده کلي با ارزشهاي ساختاري،فضايي وجوي است که انسان از طريق ادراک جهت يابي و شناسايي به آن دست مي يابد. واما معناي مکان از ديدگاه يوهاني پالاسما با توجه به مشارکت حواس در فرآيند دريافت و ادراک و قراردادن کالبد و تن انساني به عنوان مرکزيت ادراک مشارکت حواس پنجگانه در باب کيفيات حسي مصالح ، نور، رنگ و قدمت و تاريخچه حضور مي يابند.از نظر پالاسما علم و عقل سبب ذهنيات محدودي متکي بر ادراک بينايي مي شوند،که پيامدهاي تأسف باري را در معماري معاصر داشته است .
واژگان کليدي:"پديدارشناسي "،"کريستين نوربرگ شولتز"،"يوهاني پالاسما"،"مکان "،"معماري "


مقدمه :
مکتب پديدارشناسي به عنوان يکي از مکاتب اصلي قرن بيستم مي باشد.کريستين نوربرگ شولتز ١و يوهاني پالاسما٢ از جمله تاثيرگذارترين وبرجسته ترين پديدارشناسان معماري هستند.که تاثير عميق بر گسترش پديدارشناسي معماري داشتند.کريستين نوربرگ شولتزنظريه پرداز و معمار نروژي متولد ماه مه ١٩٢٦ميلادي در اسلو است . او پس از جنگ جهاني در زوريخ به ادامه تحصيل معماري پرداخت و در سال ١٩٥٢ به مدرسه تحصيلات تکميلي هاروارد رفت تا زير نظر والتر گريپيوس تحصيل کند. و مدتي نيز درآي.آي .تي در شيکاگو نزد ميس ونده رو مشغول به کار شد[١]. نوربرگ شولتز از منظر فلسفي متاثر از فلسفه ي مارتين هايدگر بوده است . از ديدگاه نوربرگ شولتز پديدارشناسي يک روش است و نه نوعي از فلسفه ، راه و روشي که در پي اين است که تا ساختارها و معاني جهان زندگي را بدست آورد. پديدارشناسي در پي آن نيست تا جايگزين علوم طبيعي بشود، بلکه جايگزين روابط و کل اصول و معيارهايي مي شودکه آن علوم بيان مي کنند.واما معناي مکان ازديدگاه نوربرگ شولتز ازجمله مواردي مي باشد که مي تواند به ارتقاء و تبديل فضاي معماري به مکان معماري کمک کند. يک مکان از فضا و کاراکتر تشکيل شده است . مولفه هاي مربوط به فضا عبارتند از : مرکزيت ، مرزوقلمرو، محصوريت و ديالکتيک درون و بيرون و مولفه هاي مربوط به کاراکتر عبارتند از: جهت يابي و شناسايي و حس مکان پديده کلي با ارزش هاي ساختاري، فضايي وجوي است که انسان از طريق ادراک جهت يابي و شناسايي به آن نايل مي گردد[٢].
يوهاني پالاسما متولد١٩٣٦ ميلادي در شهرهمينليناي فنلاند مي باشد. اوکار معماري را از سال ١٩٦٠ ميلادي آغاز کرد. او علاوه بر طراحي معماري و برنامه ريزي شهري و طراحي داخلي داراي مقام استادي و رياست دانشکده معماري دانشگاه فني هلسينکي، مدير موزه معماري فنلاندو........ مي باشد. پالاسما به طور گسترده در دانشگاه هاي اروپايي، امريکايي، آفريقايي و آسيايي تدريس کرده است . و داراي آثار بسيار نظري و عملي در زمينه معماري مي باشد. يوهاني پالاسما از منظر فلسفي متاثر از فلسفه ي موريس مرلوپونتي بوده است ، اگرچه در اين ميان به تفکرات پديدارشناساني چون هوسرل و هايدگر نيز نيم نگاهي داشته است .
او معتقد است که تفکر مرلوپونتي به نسبت هايدگر پيشروتر ومرلوپونتي از محافظه کاري اي که در خط فکري هايدگرمي باشد آزاد است . پديدارشناسي از نظر پالاسما نگرش عميق است که ما را به گوهر چيزها نزديک مي کند و آنها را نزديک ما نگه مي دارد[٣].نگرش او با توجه به مشارکت حواس در فرآيند دريافت و ادراک و قراردادن کالبد و تن انساني به عنوان مرکزيت ادراک مشارکت حواس پنجگانه در باب کيفيات حسي مصالح ، نور، رنگ و قدمت و تاريخچه حضور مييابند. پالاسما هم چون نوربرگ شولتز معتقد به از دست رفتن قدرت ارتباطي معماري و بحران معنا در دوران معاصر است و از نظر پالاسما علم و عقل سبب ذهنيات محدودي متکي بر ادراک بينايي ميشود. که پيامدهاي تأسف باري را در معماري معاصر داشته است .پديدارشناسي مي تواند سبب ايجاد محيطهاي واجد معنا و فراخواني حس مکان شود.بنابراين در اين نوشتار به بررسي نظريات اين دو نظريه پرداز در رابطه با مفهوم مکان پرداخته شده است .
پديدار شناسي :
Phenomenology از ريشه يوناني phainein گرفته شده است ، به معناي نمايش دادن است .که آن را «پديدار شناسي»ناميده اند. واژه پديده ١ در فرهنگ و بستر به معناي «يک شئ يا يک شناخته شده از طريق حواس ، نه از طريق فکر»
جنبه و نمود آمده است . پديده معمولاً با اصطلاح معقولات به معناي «آنچه به وسيله تذکر دريافت ميشود در تقابل است . اين واژه ، از واژه يوناني nous مشتق شده است . پديده چيزي است که بر کسي ظاهر ميشود يا خود را نشان ميدهد، اما پديده شناسي، چيزي بيش از توصيف آن چيزي است که بر شخصي ظاهر ميشود.
آن گونه که مرلوپونتي ٣ميگويد: «پديده شناسي مطالعه ماهيت هاست و به تبعيت از آن براي همه مسائل ميتوان تعاريفي از ماهيت ايشان ارائه نمود». براي تعريف ماهيت يک چيز، بايد در پي يافتن نوعي ارتباط با ساختار باشيم که در ميان تعدادي از موقعيت هاي مرتبط به طور ثابت و لايتغير باقي ميماند. هدف اصلي پديدارشناسي، بررسي و شناخت مستقيم و بيواسطه پديده هاست . [٤].
ديدگا ه هاي پديدارشناسي

دياگرام ١:ديدگاه هاي پديدارشناسي ماخذ:نگارندگان

١-پديدارشناسي ادموند هوسرل (استعلايي)شناخت شناسانه
ادموند هوسرل پديدارشناسي را به يک فلسفه .روش ٥توصيفي کامل تبديل ميکند.ازديدگاه او پديدارشناسي، ديسيپليني است که در پي توصيف چگونگي بناي جهان و تجربه آن از طريق آگاهي است . مهم ترين چالشي که هوسرل با آن روبرو بود فلسفه اي که مانند علم بديهي باشد. و از دوگانگي سوژه و ابژه به دور باشد. هوسرل از دوگانگي دکارت فاصله ميگيرد و آگاهي انسان را توصيف ميکند. او با خط ابطال کشيدن بر انتزاعي بودن آگاهي و ذهن ، آن را همواره عالم و عجين با آن ميداند. اشياي عالم بر ما ظاهر ميشوند که اين ظاهر شدن همان است که هوسرل آن را پديدار ناميد. و اما شرط اين ظاهر شدن نه به استقلال بلکه در پرتو خصلتي از ذهن که او آن را قصد يا حيث التقاطي ٦ ناميد و شناخت اين پديدار را پديدارشناختي ناميد. پديدار، چيزي است که به خودي خود ظاهر است ، يعني چيزي که خود را نشان ميدهد، آن هم به وسيله خودش ، نه از آن جهت که از چيز ديگري حکايت ميکند يا مدلول چيز ديگري است [٥]..بنابراين از ديدگاه پديدارشناسانه ، ظاهر شدن و پديدار شدن عالم منوط به توجه و التفات ذهن انسان به آن است ، همچنين بازگشت به سوي خود اشياء٧. از ديدگاه هوسرل شرط ضروري براي نيل به شناخت پديدارشناسانه اشياء شهود و بصيرت است .
او بالاترين دانش را شهودي ميداند و او بر تجارب مبتني بر شهود تأکيد ميورزد. هوسرل تجديدگرايي سنتي را به دليل ساده انگاري آن واين ويژگي که همه قضاوت ها بايد صرفاً از طريق تجربه مشروعيت يابندبه جاي پذيرش انواع گوناگون بصيرت و بينش به عنوان شرط اوليه انواع قضاوت ها و فرآيندهاي عقلاني مورد انتقاد قرار ميدهد.هوسرل بعد از تحويل پديدارشناسانه تحويل يا رد و ارجاع استعلايي را پيشنهاد ميکند.هدف آن نيل به ذات پديده ميباشد که به معناي نوعي در پرانتز گذاشتن ١يا اپوخه است .که هدف رسيدن به ماهيت ميباشد. اين عمل تحويل (رد و ارجاع ) ماهوي ناميده ميشود.رويکرد پديدارشناختي هوسرل بر مبناي قواعد زير ميباشد:
١- نگاه موشکافانه و دقيق به اشياء آنگونه که بر ما ظاهر ميشوند.
٢- تحليل پديدار شناسانه به معناي عدول از روش هاي معمول مشاهده و کنار گذاشتن فرض هاي رايج .
٣- توصيف پديده مورد نظر و نه توضيح آن (به دليل آنکه قضاوت را به تعويق اندازيم )
٤- هم ترازي پديده ها به اين معني که پديده ها به طور واقعي فرض شوند و مانع از اين شود که پديده اي واقعيتر از پديده ديگر فرض شود.
٥- جست و جوي ساختار پديده مورد نظر بدين ترتيب روش پديدار شناختي به ما کمک ميکند تا به دنيايي که پيش از مفهوم سازيهاي ما وجود داشته دست يابيم .
پديدارشناسي ميکوشد واقعيت را دوباره کشف کند. سعي ميکند پيش فرض ها و پيش داوري ها را کاهش دهد و افکار انتزاعي را پاک کند. هوسرل همواره خود را به عنوان آغازگر مداوم توصيف مينمود. زيرا اعتقاد داشت بررسي ناب و حقيقي فلسفي هرگز ايستا نميباشد. او آماده تحول فکري و پذيرش سئوالات جديد بود.
١-١پديدارشناسي مارتين هايدگر هستي شناسانه
ديدگاه پديدارشناسي اگزيستانسيال و هرمونتيک از ديگر ديدگاه هاي پديدارشناسي مناسب تراست . پديدارشناسي اگزيستانسيال در پي کشف معني است . معني که فوري به شهود ما در نميآيد و قابل توصيف آني نيست و قلمرو تجارت و حوادث واقعي بشر را اساس تعميم توصيفي قرار ميدهد. که پايه گذار اين ديدگاه پديدارشناسي مارتين هايدگر مي باشد.
برداشت هاي اوليه هايدگر به تفکر هوسرل باز ميگردد. برداشت هاي او در قالب تازه اي قرار ميگيرند و در خدمت هدف متفاوتي در ميآيند.بنابراين نميتوان گفت روش پديدارشناسي را نظريه بينگاريم که هوسرل آن را بيان کرد و هايدگر براي هدف ديگري مورد استفاده قرار داد. بلکه برعکس هايدگر مفهوم خود پديدارشناسي را مورد تفکر دوباره قرار داد. از اين رو پديدارشناسي و روش پديدارشناختي خصلتي اساساً متفاوت به خود گرفت . اين تفاوت در کلمه هرمونتيک نمودار ميشود[٦].هرمونتيک تئوري وعمل تأويل ٣است .پديدارشناسي زماني آغاز ميشودکه امري احساس ميشود و اين احساس را توسط هرمونتيک به معني تبديل ميکند. که البته ارتباط تاريخي را نميتوان ناديده گرفت زيرا آثار تاريخي که گذشته را براي ما حاضر ميسازد، نقش واسطه دارد و اما هرمونتيک زماني شروع ميشود که ما فقط به تاريخ و سنت اکتفا نکرده و در پي معني هستيم ، تفسير بازسازي گذشته نميباشد. بلکه نظري به آينده نيز دارد و آن چيزي را که در گذشته فرصت بيان آن وجود نداشته است را بيان ميکند و به نوعي به گفتگو با گذشته تبديل ميشود گفتگويي که بر پايه و اساس نيازهاي امروز ميباشد.
٢-١-پديدارشناسي موريس مرلوپونتي
مرلوپونتي نيز از جمله پديدارشناساني است که به تفکرات هوسرل علاقه اي ويژه اي داشت ، او هم چنين انديشه هاي هايدگر را نيز مطالعه نمود، اگرچه در تمام دوران حيات فکري اش شاگرد صديق دکارت باقي ماند، ولي با دلايلي موجه نگرش او را مصادره نمودو شروع زندگي فلسفي اش با يورش به دو گانگي(ذهن و بدن ) دکارت آغاز شد.مرلوپونتي آدمي را سوژه تن دار مي نامد، که عبارت است از ترکيب برگشت ناپذير ديالکتيکي(تعاملي)بدن وذهن ، به لحاظ وجودي نمي توان مرز دقيقي ميان ذهن و بدن مشخص نمود. حيات جسماني ما مملو از امور ذهني است واز طرف ديگر حجاب بدن امورذهني را پوشش مي دهد. مرلوپونتي مي گويد:اما تلقي جديد زماني مي تواند شان فلسفي پيدا کند که طرز تفکر علت و معلولي يا مکانيکي، جاي خود را به تفکر ديالکتيکي(تعاملي)بدهد[٧].مرلوپونتي فرآيند ادراک حسي را با استفاده از يک قوس التفاتي ٤ توصيف ميکند که بر اساس آن ، تجربه هاي عقلاني و حسي ما مفروض است به اين امکان که آگاهي ما مي تواند به جهات کاملا متفاوتي معطوف شود[٨].
در فرآيند ادراک حسي از امکاني بهره گرفته مي شود که مرلوپونتي آنرا جنبندگي نام نهاد و اين جنبندگي در واقع همان توانايي هدف گيري پروژکتور به تمامي جهات ، هم بيرون و هم درون مي باشد. توانايي که اين امکان را مي دهد تا موقعيت خود را ترسيم نماييم .بنابراين وجود بدن ، پيش شرط تمامي تجربه هاي انسان مي باشد.در واقع بدن را مي توان پيش شرط سوژه معرفتي انسان قلمدادکرد. از آنجا که بدن ، جنبدگي را ممکن مي سازد سوژه تن دار مي باشد. سوژه تن دار، پيش شرط عمل معنا بخشيدن مي باشد، بدون وجودسوژه تن دار، ما نيز نخواهيم وجود داشت . بنابراين زندگي، تجربه ، شناخت و معاني انساني هم وجود نخواهد داشت . اهميت بدن به اين خاطر مي باشد که وقتي جهان براي ما معنا پيدا مي کند و ما نيز هدف مندانه در ميان چيزهاي جهان قرار مي گيريم ، آنگاه هر چيزي را که حس مي کنيم ديگر صرفا واقعياتي مستقل از ما نخواهد بود، بلکه از آن جا که ما سوژه هاي تن داريم و محل صدور معنا، وجودشان عميقا به وجود ما وابسته خواهد بود. با نظر به اين که بدن جنبنده و متحرک مي باشد، خودش را درون جهان جاي مي دهد و رو به سوي جهان دارد، پس به جهان تجربه ي انساني ما معنا مي دهد.

پديدارشناسي در معماري
در اين راستا به مطالعه پديدارشناسي در معماري، کريستين نوربرگ شولتز که تحت تاثير پديدارشناي مارتين هايدگر است و يوهاني پالاسما که از منظر فلسفي تحت تاثير موريس مرلوپونتي مي باشد مي پردازيم .


دياگرام ٢:ديدگاه هاي پديدارشناسي در معماري ماخذ:نگارندگان

پديدار مکان :
در «فرهنگ لغت جغرافيايي آکسفورد» واژه مکان ، نقطه اي خاص در سطح زمين تعريف شده است . محلي قابل شناسايي براي موقعيتي است که ارزش هاي انساني در آن ، بستر شکل گرفته و رشد يافته است . «فرهنگ لغت انگليسي وبستر» علاوه بر مفهوم جغرافيايي، به نحوه و قرارگيري افراد در جامعه در مکان هاي خاص اشاره دارد[٩].
پديدارشناسي کريستين نوربرگ شولتز
مکان از ديدگاه نوربرگ شولتز چيزي بيش از يک محل انتزاعي ميباشد. کليتي که از اشيا و چيزهاي واقعي ساخته شده است و داراي مصالح مادي، شکل ، بافت و رنگ اند، مي باشند. مجموعه اين عناصر يک خصلت محيطي را تعريف ميکنند که پايه و اساس مکان است . بنابراين مکان يک پديدار کيفي ١ و کلي است .
نميتوانيم آن را به هيچ يک از خصوصيات اش ، مثلاً نسبت هاي فضايي، بدون از دست دادن طبيعت واقعي آن کاهش دهيم .تجربه هاي روزانه بيانگر اين مسئله ميباشند که فعاليت ها متفاوت خواستار مکان هاي متفاوت ميباشند. ساده ترين اين فعاليت ها عبارتند از خوردن ، خوابيدن که به شيوه هاي متفاوتي واقع ميشوند و خواستار مکان هاي متفاوتي مطابق با سنت ، فرهنگ و شرايط محيطي ميباشند. از اين رو در رويکرد عملکردگرايانه ، مکان را در مقام اين جايي عيني که هويت ويژه خود را دارد، از دست ميدهيم . مکان ها، کليت هاي کيفي از يک ماهيت پيچيده اند، نميتوانند به واسطه مفاهيم علمي شرح داده شوند در واقع علم امور واقعي را «مجرد ميسازد» تا به دانشي بيطرف و «عيني» دست يابد[١٠].مکان ها را ميتوان با روشي به نام پديدارشناسي «بازگشت به چيزها» که در اين روش مخالفت با تجريدها و ساختارهاي ذهني وجود دارد شرح داد.از ديدگاه پديدارشناسي اولين گام در ساختار مکان تمايز بين پديده هاي طبيعي و پديده هاي انسان ساخت ميباشد. گام دوم طبقه بندي هاي از زمين - آسمان (افقي و عمودي) و بيرون – درون ميباشد.اين طبقه بنديها داراي معناي فضايي ميباشد البته فضا نه به عنوان يک مفهوم رياضي، بلکه به عنوان يک بعد وجودي تعريف ميشود. و بالاخره گام نهايي توجه به مفهوم کاراکتر (خصلت ) مکان است که درک اين مفهوم امکان بررسي را در زندگي واقعي روزمره ميسر ميسازد.
از ديدگاه پديدارشناسان مکان ، فقط با اين روش ميتوان روح مکان را به چنگ آورد مفهوم روح مکان ٢ و حس مکان به گوهر و ماهيت مکان اشاره ميکند. بنابراين ساختار مکان را ميتوان با طبقه بندي هاي «فضا» و «کاراکتر يا خصلت » تجزيه و تحليل نمود.
بين دو مفهوم «فضا» و «خصلت يا کاراکتر» تمايز قائل مي شويم .زيرا سازماندهي مشابه فضايي ممکن است خصلت هاي کاملاً متفاوتي را مطابق با رفتار عيني عناصر معين کننده فضا دارا باشند واز طرفي سازماندهي فضايي، محدوديت هاي خاصي را براي خصلت يا کاراکتر مکان ايجاد ميکند. البته واضح است که دو مفهوم فضا و خصلت يا کاراکتر به هم وابسته مي - باشند[١١].

دياگرام ٣: پديدارشناسي کريستين نوربرگ شولتز ماخذ:نگارندگان

١-فضا:
در فرهنگ لغت انگليسي آکسفورد واژه فضا، دست کم از سال ١٣٠٠ م به بعد، هر دو معني زماني و مکاني را با هم داشته است . تا پيش از آغاز اين قرن ، اين دو معنا همواره مجزا معني داشتند. فضا و زمان ، هر دو تحت غلبه يک پارادايم مشترک بودند و آن پيوستگي خطي رياضي است . فضا- زمان يک پيوستگي چهار بعدي است . که سه بعد فضا را با بعد زمان ترکيب ميکند[١٢].بنابراين ميتوان نتيجه گرفت که هر شئ علاوه بر طول و عرض و ارتفاع بايد تداوم زماني را نيز در بر داشته باشد.
اصطلاح فضا در مباني نظري معماري اصطلاح جديدي نمي باشد اما مي تواند معناهاي زيادي را در بر داشته باشد. در ادبيات رايج مي توان به دو کاربرد متفاوت آن اشاره کرد: الف :فضا همانند هندسه ي سه بعدي ب : فضا همانند حوزه ي دريافتي.
که ميتوان اين تعريف ها را بنابر تجربه روزانه قلمداد کرد. که فضاهاي عيني نيز ناميده ميشوند، که رضايت بخش نيز نمي باشند. آن چه در نظريه ي معماري مد نظر نميباشد و سعي شده است که آن را تعريف کنند فضا به صورتي عيني و کيفي ميباشد منظور از کيفي اين است که فضا داراي تفاوت هاي کيفي اي همچون «بالا» و «پائين » باشد و اين گونه متمايز شوند. مولفه هاي مربوط به فضا عبارتند از: مرکزيت ، مرزوقلمرو، محصوريت و ديالکتيک درون وبيرون .

١-١ محصوريت و مرکزيت :
محصوريت به معناي يک پهنه که توسط مرز ساخته شده (مصنوع ) آن را از محيط پيرامون جدا کند. دسته متراکمي از عناصر که داراي مرز پيوسته بوده و همچنين با تغيير صرف دريافت زمين محصوريت معنا مييابد.
از ديدگاه نوربرگ شولتز ويژگي مهم واصلي مکان هاي انسان - ساخت (مصنوع )، تمرکز و حصار ميباشد. اين مکان ها يک درون مي باشند. بدين معنا که آن چه را که شناخته شده است ، گرد هم ميآورند.اين مکان ها گشودگيهايي دارند که ميتوانند از اين طريق با بيرون ارتباط برقرار کنند، خصلت (کاراکتر) مکان انسان – ساخت (مصنوع ) بسيار زياد به واسطه درجه گشودگي آن تعيين ميشود.

٢-١ مرز و قلمرو
مرزها، سبب ايجاد نظم فضايي ميشوند و در نتيجه کيفيت فضايي را که ايجاد ميشود، را تعيين ميکنند. هايدگر در اين باره مي گويد: «يک فضاچيزي است که اتاقي در آن ساخته شده چيزي که آزاد شده و درون مرزهايي جاي گرفته مرز جايي نيست که چيزي در آن متوقف شود. بلکه مرز جاييست که از آن جا حضور آغاز ميشود» بنابراين هستي فضا شامل ، مرزهاي آن و لبه ها و

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید