بخشی از مقاله

بررسی نقش تعلقات روحی - روانی و معماری حواس در احیای هویت شهری و ارتقای کیفی فضاهای شهری(با

نگاهی به روش پدیدارشناسانه یوهانی پالاسما)

چکیده

انسان ها در شهر ها برای خود ماوایی، جهت زندگی می سازند و همزمان با آن مجموعه ای هزار چهره بوجود می آورند.امروزه با ساخت و ساز های بی رویه نه تنها به کیفیت فضای شهری توجهی نمی شود،بلکه فضاهای موجود نیز نابود شدند.انقلاب صنعتی و رشد سریع فناوری که محصول فرهنگ شهری است ، خود را به پدیده ای شهر ستیزانه تبدیل کرده است.تمدن به غیر از چند خانه که موزه وار آن ها را نگاه داشته است شروع به تخریب همه شهر نموده است. هدف از انجام این پژوهش ، بررسی نقش تعلاقات روحی-روانی مردم و معماری حواس، دراحیای هویت شهری و ارتقای کیفی فضاهای شهری است ، برای نیل به این منظور، ابتدا با نگاهی کلی به تعریف مکان، حس مکان، شاخص های تعلق روحی روانی و ... پرداخته شده است . دست آخر نیز،عوامل موثر بر ادراک فرم ، فضای معماری و فضای شهری با نگاهی به روش پدیدارشناسانه یوهانی پالاسما مورد بررسی قرار گرفته است. چنین نگریستن به معماری حواس، می تواند چالشی در طراحی شهری ایجاد کند و بر تاثیری که محصول یک کار تخصصی طراحی در باور و فرهنگ عمومی جامعه دارد، تاکید کند. روش تحقیق کیفی و بر پایه بررسی و جمع آوری اطلاعات از طریق کتب و مجلات تخصصی معماری،شبکه اینترنت و سایر منابع در دسترس بوده است.

واژگان کلیدی: حس مکان، معماری حواس، یوهانی پالاسما، ارتقا کیفی فضای شهری


1


مقدمه:

مکان و حس مکان عوامل شکل دهنده حس مکان

با توجه به مفهوم حس مکان در دیدگاههای مختلف و سطوح مختلف حس مکان، عوامل شکل دهنده حس مکان را می توان در دو گروه عوامل: (( ادراکی و شناختی)) و ((کالبدی)) تقسیم کرد. حس مکان ترکیبی پیچیده از معانی، نمادها و کیفیت هایی است که شخص یا گروه به صورت ناخودآگاه یا خودآگاه از فضا یا منطقه ای خاص ادارک می کند. معانی و مفاهیمی که پس از ادارک مکان توسط فرد رمزگشایی می شود، از عوامل ایجاد حس مکان هستند. در این صورت حس مکان تنها به معنای یک حس یا عاطفه یا هر گونه رابطه مکانی خاص نیست بلکه نظام و ساختاری شناختی است که فرد یا آن به موضوعات، اشخاص، اشیاء و مفاهیم یک مکان احساس تعلق پیدا می کند ( فلاحت، 1385، (62 فضایی که در فرد حس مکان و تعلق ایجاد می کند. دیگر برای او فضا نیست و تبدیل به مکان می شود. در این صورت، مکان تبدیل به کلیتی می شود که مردم تنها فعالیتها و اتفاقات را با آن می شناسند؛ مثلا مردم وقتی که به مسجدی وارد می شوند با مکان مسجد مواجه می شوند نه با اشکال مجرد، مردم و فضای آن. همین توانمندی مکان است که در ورای اجزا و فعالیت ها موجب احساس تعلق به مسجد می شود. تعلق به اجتماع نیز از عوامل موثر در ایجاد حس مکان است، چنانچه »هیومن(Hummon,1992 : 114) « حس مکان را شامل تعلق به اجتماع و حس محلی تعریف کرده است.

مفهوم مکان و مراتب آن
اصطلاح » پدیدار شناسی1« با » ادموند هوسرل (1859-1938) « تبدیل به » رویه ای توصیفی 2« می گردد که بر این اساس، نظمواره ای است که درصدد توصیف چگونگی تکوین جهان و تجربه مندی آن از طریق آگاهی می باشد. » پدیدار « را نیز می توان چیزی دانست که بخودی خود ظاهر است، یعنی آنچه خود را نشان می دهد: » نه از آن جهت که از چیز دیگری است ) « داراتیک، 1376، . ( 138 بر این اساس از دیدگاه پدیدار شناسی، پدیداری جهان به میزان و چگونگی » ادارک 3« والتفاوت ذهن انسان و پدیدار شناسی به مراتب بازگشت به خود اشیاء بر می گردد و پدیدار شناس نظریه پردازی نمی کند.4 بلکه بر ملاحظه دقیق پدیدارها و سپس توصیف آنها می پردازد، آنگونه که در نظر عاری از پیشداوری حضور می یابند ( اشمیت 1375، .(23 از دیدگاه هوسرل ابزار شناخت پدیدار شناسانه. » شهود 5« و » بصیرت « است که شهود حسی، در امور » واقع « و شهود مثالی، به » ذوات « می پردازد ( ریخته گران، 1378، ( 104

رویکرد » پدیدارشناسی هوسرل « مبتنی بر قواعدی است که به آنها اشاره می شود:

1. » توجه دقیق به اشیا آنگونه که بر ما ظاهر می شوند « ؛
2. » تحلیل پدیدار شناسانه به معنای عدول از روشهای معمول و کنارگذاری فرضهای رایج « ؛

3. » توصیف پدیده مورد نظر و نه توضیح آن « ؛

4. » هم ترازی پدیده ها به این مفهوم که پدیده ها بطور برابر واقعی انگاشته شوند « ؛

پدیده مکان
در » فرهنگ لغت جغرافیایی آکسفورد « واژه مکان، نقطه ای خاص در سطح زمین تعریف شده است که محلی قابل شناسایی برای موقعیتی است که ارزشهای انسانی در آن، بستر شکل گیری و رشد یافته است. » فرهنگ لغت انگلیسی و بستر « نیز علاوه بر مفهوم جغرافیایی، به نحوه و قرارگیری افراد در جامعه در مکانهای خاص ( بعد اجتماعی فضا ) اشاره دارد. (علی مدنی پور ،(1379 مکان را بخشی از فضا و دارای بار » ارزشی و معنایی « می داند و (افشار نادری ، (1378 آن را نتیجه بر همکنش سه مولفه .1 » رفتار انسانی، .2 مفاهیم، .3 ویژگیهای فیزیکی « تصور می کند. بر این اساس مکان را می توان تجربه » عرصه ای درونی 6« در برابر » عرصه بیرونی 7« دانست که در بر گیرنده جهات گوناگون و تعدادی گشودگی می باشد. » ادواردکاسی « در این تجربه درون و بیرون » بدن و چشم اندازها « را مرزهای مکان، می داند که بدن، مرز درونی و چشم انداز، مرز بیرونی است. براین اساس پدیده مکان، محمل گردآوری گونه گونی چشم اندازها می باشد تا تمایز در محیط و احساس خاص محلیت، را بوجود آورد. رسالت

2


معماری نیز آن است که جایی را تبدیل به مکان کند. یعنی محتوای بالقوه محیط را به فعل در آورد که بقول » افشار نادری «، طراحی » میدان کامپیدولیوم « در رم اثر » میکل آنژ «، تحقق روحیه و ارزش باقوه ای بود که در آن تپه قرار داشت، » رلف « در کتاب » مکان و بی مکانی « بر این نکته اشاره دارد که مکانها را ترکیبی از » نظم طبیعی « و » نظم انسانی 8« می داند و » هویت و کاشانه و اجتماع « را مفاهیمی اساسی در این باره می داند.

تعاریف مکان
مکان صیغه اسم ظرف است، مشتق از کون به معنای "بودن" و به معنای مطلق "جا"(دهخدا, 1373 )و بودن خود به معنای گذران عمر و"زندگی کردن نیز معنی می شود. در نزد حکما مکان عبارتست از سطح باطن جسم حاوی که مماس باشد به سطح ظاهر جسم محوی و در پیش متکلمین عبارتست از فضایی متوهم که جسم آن را اشغال کند و ابعادش در آن نفوذ نماید. (امیر بانی مسعود, (1386

مکانها مستقیما یک پدیدار آزموده از جهان زنده، پر از مفاهیم، با عین خارجی، فعالیتها و کارکردهای تداوم بخش عرضه می دارندو از این نظر منبع مهمی برای هویت فردی و جمعی می باشند و مرکزیتی بوجود می آورند که در آن پیوندهای عمیق عاطفی وروانی بین مردم برقرار می گردد وجایی برای جاری شدن رویدادها ووقایع به معنای زندگی کردن است.

به اعتقاد شولتز مکان امری است که به بخش درونی و ذاتی زیست- جهان شکل می بخشد و زندگی و مکان تمامیتی منسجم هستند .او گذشته ی انسانها را ارتباطی صمیمانه میان زندگی و مکان می داند امری که سبب می شد انسانها با وجود داشتن سختی ها و مشکلات فراوان و بی عدالتیهای موجود، در مجموع احساسی از تعلق به مکان و هویت داشته باشند، جهان آنها عالمی بود سرشار از کیفیتها و معانی که در پی خود مشارکت و همراهی انسانها با یکدیگر را به دنبال داشت .به نظر او فضا هنگامی برای مازنده می شود که تبدیل به نظامی از مکانهای با معنا شود.او معماری را هنر مکان می دانست که بنا به ساختار جزئی -کلی خود، هنری است دارای سلسله مراتب، از نظر اجزاء گزینشی-گردآورند و به لحاظ محتوا تاریخی . هنر مکان هنر کلیتها و هدف آن ارائه ی تصویرهایی از جهان بود .


حس مکان از دیدگاه پدیدار شناسی

از نگاه پدیدار شناسان حس مکان به معنای مرتبط شدن با مکان به واسطه درک نمادها و فعالیت های روزمره است . این حس می تواند درمکان زندگی فرد به وجود آمده و با گذر زمان عمق و گسترش یابد(.(Relph,1976 ارزش های فردی و جمعی بر چگونگی حس مکان تأثیر می گذارد و حس مکان نیز بر ارزش ها، نگرش ها و به ویژه رفتارفردی و اجتماعی افراد در مکان تأثیر می گذارد و افرادمعمولاً درفعالیت های اجتماعی با توجه به چگونگی حس مکانشان شرکت می کنند(.(Canter,1971 حس مکان نه فقط باعث هماهنگی و کارکرد مناسب فضای معماری و انسان است بلکه عاملی برای احساس امنیت،لذت و ادراک عاطفی افراد نیز می باشد و به هویتمندی افراد و احساس تعلق آنها به مکان کمک می کند . از دیدگاه پدیدارشناختی مهم ترین مفاهیم مرتبط در بیان حس مکان، واژه های مکان دوستی4 ، تجربه مکان و شخصیت مکان است و حس مکان به معنای ویژگی های غیرمادی یا شخصیت مکان است که معنایی نزدیک به روح مکان 5 دارد، از لحاظ تاریخی روح مکان برای برپایی جشن و مراسم مذهبی به کار برده می شد،از این رو جایی که این اعمال و مرا سم در آن اتفاق می افتاد خود تبدیل به مکان ویژه ای می گردید و این احساس احترام یکی از مشخصه های مکان بود که آن را از سایر مکان ها متمایز می کرد و روح مکان نامیده می شد(.(Brinckerhoff,1994در تفسیرهای امروزی، حس مکان چیزی است که افراد در دوره زمانی خاص می آفرینند و نتیجه رسوم واتفاقات تکراری است و حال و هوا ی محیط را توصیف می کند .در پدیدار شناختی مکان،تجربه اصلی ترین رکن در ادراک است.سطح اولیه حس مکان،آشنایی با مکان است که شامل »بودن در یک مکان بدون توجه و حساسیت به کیفیات یا معنای آن« است.

از نظررِلف 6 حس مکان مفهوم مشخصی نیست که بتوان تعریف دقیقی برای آن ارائه داد، بلکه باید با آزمون روابط میان مکان و پایه های پدیدارشناختی جغرافیا سنجیده و ارز یابی شود(.(Relph,1976 از دید او معنای اصلی مکان فراتر از عملکردها یی است که مکان تأمین می کند،بالاتر از اجتماعی است که آن را اشغال می کند و ورای تجارب مصنوعی ودنیوی مکان است . اگر چه همه این موارد جنبه های لازم مکان هستند،اما ماهیت مکان در تجربه، یعنی از جهت التفات 7 ناخودآگاهانه به مکان ،است که مکان را به مثابه مرکزی پرمحتوا و عمیق از هستی و وجود بشر، تعریف می کند(.(Seamon,1996این کیفیت خاص درون یک مکان قرار گرفتن 8 است که مکان ها را در فضا از یکدیگر جدا می کند . به عقیدهرِلف مکان از ترکیب اشیا طبیعی و ا نسان ساخت، فعالیت ها،عملکردها و معانی به وجود می آید و تجربه آن می تواند از یک اتاق تا یک قاره را در برگیرد . درون مکان بودن می تواند به شکل فرمی کالبدی مطرح شود، مثل حالتی در شهر های قدیمی که شهر دیواری دا شت که آن را ازفضای بیرون جدا می کرد . این تجربه را می توان در مراسم عبادی وفعالیت های دائمی که مشخصه های خاص یک مکان را نشان می دهد،مانند کلیسا یا مسجد، مشاهده کرد . در این مکان ها، تجربه فعالیت های عبادی عاملی اساسی در حس افراد نسبت به مکان است.در پدیدار شناختی مکان، تجربه اصلی ترین رکن در ادراک


3


است . تجربه پدیدارشناختی به معنای تطهیر ذهنی و دست یابی به ذات چیزها به واسطه نمود اشیا از خلال فرد است که در حس مکان مؤثر می باشد
.آلن گاسو 9 این تجربه عمیق را عاملی می داند که هر موقعیت فیزیکی ومحیطی را به یک مکان تبدیل می نماید .یک مکان قطعه ای از محیط است که توسط حس ها بیان شده و همین حس است که شناخت بهتری از طبیعت مکان به ما می دهد .در عمیق ترین سطح های آگاهی انسان ،ناخودآگاهی وجود دارد که با مکان همراه شده است، این مکان است که ریشه های انسان در آن نهفته است و مرکزی از سلامت، امنیت، ارتباط و در نهایت نقطه ای از جهت گیری است ( Gussow in Relph, 1976 ) . تجربه مکان، فردی و ذهنی است که انسان درآن با خیلی از افراد هم احساس می شود و این هم احساسی که در واقع حضورفیزیکی شخص در مکان و تجربه ناخودآگاه آن است، حس مکان نامیده می شود .سطح اولیه حس مکان، آشنایی با مکان است که شامل، بودن دریک مکان بدون توجه و حساسیت به کیفیات یا معنای آن است . بسیاری از مردم، مکان ها را در حد آشنایی تجربه


می کنند و رابطه آنها با برخی ازمکان ها فقط از طریق فعالیت ها است . این افراد توجه عمیقی به خود مکان ندارند و شکلی از مکان را تجربه می کنند که باعث ندیدن واقعی مکان وعدم مشارکت در فعالیت های آن می شود .به نظر می رسد برای افرادی که تحت فشارهای فرهنگی یا فن آور انه قرار گرفته اند، محیط ها در این سطح تجربه می شوند، در نتیجه احساس تعلقی به مکان ندارند و از لحاظ جغرافیایی احساس بیگانگی می کنند ) . Gussow in Relph, 1976)

شخصیت مکان نیز از مهم ترین عوامل حس مکان است، از نظرسیمون 13 مکان نه تنها به یک محل جغرافیایی اشاره دارد بلکه نشان دهنده شخصیت اصلی یک سایت 14 است که موجب تمایز آن از سایرجاها می شود .به این ترتیب در مکان ابعاد گوناگون چشم انداز جمع می آیند تا یک محیط متمایز و یک حس محلیت 15 خاص ر ا ایجاد کنند(.(Seamon,1982 اما از دیدگاه نوربرگ شولتز مکان چیزی بیش از یک فضای انتزاعی است . کلیتی است که از اشیا و چیزهای واقعی ساخته شده و دارای مصالح، شکل، بافت و رنگ است ، مجموعه این عناصرشخصیت محیطی 16 را تعریف می کنند ) Norberg Schuls,1975)،چیزی که در واقع ماهیت مکان محسوب می شود .مکان دوستی 17 نیز اصطلاحی است که جغرافی دانان پدیدارشناس، معادل با حس مکان مطرح می کنند، توآن 18 به جای حس مکان از این اصطلاح استفاده کرده و آن را پیوندی پرمحبت و تأثیر گذار میان مردم و مکان ها یا قرارگاه ها می داند(.(Tuan, 2001مکان دوستی به صورت های متفاوتی ابراز می شود که می تواند زیبایی شناختی، حسی یا عاطفی باشد وحس یک مکان شامل واکنش زیستی یا بیولوژیکی به محیط کالبدی بیرونی و آفرینش فرهنگ است.


نمودار:1حس مکان و عوامل تاثیرگذاردر آن،ماخذ:فلاحت زاده، 1385

تعلق اجتماعی به مکان
مجموعه ای از حکایات و روایت های فردی و جمعی که توأم با مکان رخ می دهند در ایجاد تعلقات اجتماعی به مکان مؤثرند( حبیبی .(1378, این حس به گونه ای به پیوند فرد با مکان منجر می شود که انسان خود را جزئی از مکان می داند و براساس تجربه های خود ازنشانه ها، معانی و

4


عملکردها، نقشی را برای مکان در ذهن خود متصور می سازد .این نقش نزد او منحصر به فرد و متفاوت می باشد و درنتیجه مکان برای او مهم و قابل احترام می شود .یک مکان به دلیل امکان رخداد یک رابطه اجتماعی و تجربه مشترک میان افراد،احساس تعلق و دلبستگی را شکل می دهد (پاکزاد ). 1388,بخشی از شخصیت وجودی هر انسان که هویت اجتماعی وی را می سازد مکانی است که خود را با آن شناسایی کرده و به دیگران نیز می شناساند، طوری که آن را می توان خودهمانی با فضا نامید و در این راستا فرایندهای اجتماعی در ایجاد تعلق مکانی بیش از کیفیت کالبدی اهمیت دارند( رضازاده , 1378 ).در روا نشناسی محیطی، تعلق مکانی به رابطه شناختی فرد یا جمع با یک محیط اطلاق می شود و از لحاظ هویتی، تعلق مکان رابطه هویتی فرد به محیط اجتماعی است .تعلق مکانی رابطه هویتی فرد به محیط اجتماعی است، که در آن زندگی می کند و در محیطی فرهنگی به وجود می آید. »کراس« معتقد است که ارتباطات با مکان و تعلق به مکان از طریق برقراری انواع پیوندهایی که افراد با مکان تشکیل می دهند، صورت می گیرد وی انواع ارتباطات با مکان و فرآیند آن را به شرح زیر می داند(.( Cross, 2005


نمودار:2ارتباطات با مکان،ماخذ:نگارنده بر اساس Cross, 2005

شاخص های تعلق روحی روانی

خاطره هیچ گاه بی واقعه در خیال نقش نمی بندد و آن زمان که حادثه فرجام می پذیرد و روزها و سال ها از آن می گذرد، آنچه در ذهن باقی می ماند، فضایی است که حادثه در آن رخ داده است( حبیبی,. (1387 تعلق به مکان همان گونه که با طولانی شدن مدت سکونت فرد در یک محل افزایش می یابد، وابستگی زیادی به تعامل فرد با دیگران در آن مکان دارد .(Relph, 1976)فرایندی که در ایجاد تعلقات روحی روانی نسبت به محیط ایجاد می گردد، از جنس آشنایی، احساس، هیجان و خاطره است(Cross, 2005 ).تحقیقات، نشان می دهد که معیارهای خاطرات جمعی که نقش مؤثری در ایجاد تعلق جمعی به مکان دارد، به دو دسته اصلی" شکل گیری رویدادها وتعاملات اجتماعی " و" ثبت و انتقال خاطره "تفکیک می شود، که هریک از این دوگروه به دو بخش" ساختار اجتماعی و سیاسی "و"ساختار فضایی و کالبدی " تقسیم می شوند( میرمقتدایی (1387, .معیارهای فرعی تأثیرگذار در" امکان شکل گیری رویدادها و تعاملات اجتماعی " مربوط به ساختار اجتماعی و سیاسی شهر، شامل امنیت اجتماعی و محیطی، تنوع قومی، طبقات اجتماعی، وقوع رویدادهای تاریخی، برگزاری مراسم، و معیارهای

فرعی مربوط به ساختار کالبدی و فضایی، شامل وجود انواع فضاهای عمومی و پاتوق ها در مقیاس محله هستند .معیارهای فرعی تأثیرگذار در" ثبت و انتقال خاطره و تاریخ محله "مربوط به ساختار اجتماعی و سیاسی محله، شامل ثبات وتداوم سکونت، و معیارهای فرعی مربوط به ساختار فضایی و کالبدی، شامل حفظ ابنیه تاریخی و محله، وجود یادمان ها، نشانه ها و حفظ نام ها و اسامی می باشد( همان).

رویدادها و عناصر محلی که غبار زمان نیز بر آنها نقش بسته است در خیال جمعی اهالی محله حک شده است و آن را به احساس خاص همراه با هیجان و خاطره تبدیل می کند که در نهایت تعلقی خاص از جنس روحی و روانی را برمی انگیزاند .به همین علت همه فضاهای محله قدیمی از آنجاکه استمرار سکونت در آن واقع است، خاطره های نسل ها در آن نقش بسته است .آن دیوار و این نبش و آن گذر و این کنج، پیش از آنکه دیوار و گذر باشند، مکان انباشت خاطره های جمعی ما هستند، مکان انباشت فرهنگ ما، مکان انباشت سنت های جاری و مکان صور خیالی مردمان شهر ما (حبیبی (1387, .مکان های مرجع محله همان ریشه های آشنایی با فضاهای محله سنتی است که محله به واسطه این فضاهای آشنا، به خود صورت می بخشد و موجبات تعلق روحی روانی ساکنان را فراهم می نماید .


5


عامل مهم دیگر در این زمینه، نقش آیین ها و افسانه ها و یا به عبارتی سنت ها در ایجاد حس تعلق و ماندگاری در مکان است. »رلف« از بین رفتن آیین ها را باعث مردن مکان می داند .(Relf, 1976) به عنوان مثال، برگزاری سالیانه مراسم عاشورا نه تنها موجبات تعلق افراد ساکن به محله را فراهم می نماید، بلکه شاهد این هستیم که افرادی کهقبلاً در محله سکونت داشته اند، برای شرکت در این مراسم،محله گذشته خود را انتخاب می نمایند .از عوامل ساختاری و کالبدی که موجب ایجاد خاطره و در نهایت تعلق روحی روانی در محلات قدیمی گشته است، عدم شباهت بیش از حد اجزای محله است که خود موجب خوانایی خاص هر محله و تمایز ساختاری و کالبدی بین محلات می گردد .تصویر ذهنی و بار خاطراتی هر شخصی نسبت به اجزای محله با تفاوت های خاص خود، ممکن است متفاوت باشد.لیکن همین اجزای متفاوت در تشخص و هویت بخشی به محله نقش مهمی را دارا هستند .در این میان، نقش نقاط شاخص محله را نمی توان نادیده گرفت .این نقاط شاخص همان مبادی هستند که به واسطه آن موجب شناسایی و نشانی دادن به همه نقاط محله می باشد .بار خاطراتی این نقاط، زمانی بیشتر عیان می شود که سایر اجزای محله نیز با این نقاط، برخلاف محلات امروزی، ارتباط فضایی و کالبدی قوی ای برقرار نموده اند .این نقاط شاخص می تواند امام زاده، مسجد، مرکز محله، درخت و .... باشد .فضاها، گره ها وکاربری هایی که تظاهر بیرونی بیشتری داشته نظیر مرکز محله یا مسجد، بار خاطراتی جمعی بیشتری را در اذهان ساکنان محله نقش بسته است.


نمودار:3 شاخص های تعلق روحی –روانی ،ماخذ:نگارنده

مکان امروز از دست رفتن مکان

پس از جنگ جهانی دوم اغلب مکانها دچار تغییرات عمیق گردیدند.کیفیتی که به صورت صنعتی قرار گاههای انسانی را از هم متمایز میساخت یا ویران و مخدوش شدند و یا به گونهای جبران ناپذیر از دست رفتند.از لحاظ فضایی قرار گاههای جدید دیگر فاقد محصوریت و تمرکزند.خیابانها و میدانها که »آزادانه« در درون فضایی پارک مانند قرار گرفته اند،دیگر به مفهوم صنعتی وجود ندارند و نتیجه ی کلی این امر اجتماع پراکندهای از واحد هاست.این امر حاکی از آن است که رابطه ی پیکره- بستر دیگر وجود ندارد؛پیوستگی منظر و چشم انداز قطع شده و بناها به صورت خوشهای یا گروهی شکل نمیگیرند. اگرچه نظمی عمومی حاکم است،به ویژه زمانی که با دید پرنده نگریسته میشود،اما برای ما هیچ مکانی حس مکانی را منتقل نمیکند.تغیرات ایجاد شده در شهرهای پیش تر موجود نیز تاثیرات مشابهی دارند.بافت شهری»گسترده« شده،پیوستگی »دیوارهای«شهری قطع گردیده و انسجام فضاهای شهری آسیب دیده است.در نتیجه،گره ها،راهها و محلهها این -همانی خود را از دست داده اند و کلیت شهر فاقد خوانایی و تصویر پذیری است.خصلت محیط امروزی معمولا یکنواخت شده است.اگر تنوعی باشد،حاصل عناصری است که از گذشته باقی مانده اند. »حضور«اکثریت بناهای جدید بسیار ضعیف است. در واقع محیط مدرن به ندرت شگفتی و اکتشاف را که موجب جذابیت تجربه شهرهای قدیمی بودند مطرح میسازد و تلاشهایی که برای از بین بردن یکنواختی عمومی صورت میگیرند،اغلب خیالپردازیهایی سبکمایه اند. در کّل،قراین موجود به از دست رفتن مکان اشاره دارند.

به دیگر سخن،قرارگاه به عنوان مکانی در طبیعت،کانونهای شهری چونان مکان های زندگی جمعی و ساختمان به مثابه زیر- مکانی معنادار که انسان بتواند فردیت و تعلق آن را تجربه کند،از دست رفته اند.رابطه ی با زمین و آسمان نیز چه بسا از دست رفته باشد.اغلب بناهای مدرن در یک »نا - جا)nowhere( « قرار گرفته اند؛آنها نه به یک چشم انداز مرتبط اند و نه به یک کلیت منسجم شهری؛بلکه به حیات تجریدی خود در نوعی فضای ریاضی گون - فنی که در میانه ی بالا و پایین به سختی قابل تشخیص است ادامه میدهند.


6


در راس جنبش مدرن،آنگونه که لوکوربوزیه تعیین کرد،خواست کمک به انسانِ مدرنِ از خود بیگانه جهت تحصیل مجدد وجودی راستین و معنادار برای خود قرار داشت.انسان جهت تحصیل این امر به »آزادی«و نیز »این -همانی « نیاز داشت. »آزادی« به معنی رهایی اولیه از نظامهای مطلق گرایانه ی دوران باروک و جانشینان آن،یعنی داشتن حق انتخاب و مشارکت،و »این - همانی« به معنی بازگرداندن انسان به آنچه که اصیل و اساسی است. جنبش مدرن به واقع شعارNeue Sachlichkeit را به کار گرفت که میتوان آن را به »بازگشت به چیزها« به جای »خرد گرایی نوین« ترجمه کرد. کار اولین پیشگام مدرن، فرانک لوید رایت،از همان آغاز متأثر از »ولع عینی به واقعیت« بود، آثار رایت پس از آن که در سال 1910 در آلمان منتشر شد تاثیری عمیقی بر پیشگامان اروپا یی گذارد.آنها به روشنی دریافتند که رایت توانسته است ابزارهای عینیای را تعریف کند که برای سکنی گزیدن نوین انسان مورد نیاز است.

در اینجا ضرورت دارد که به ایده ی وی در مورد »معماری دموکراسی« نیز اشاره کنیم .پیش تر،معماری از »بالا«تعیین و تبیین میشد و سکنی گزیدن تنها در قالب فرمهای معناداری نمایان میشد که در رابطه ی با کلیسا و قصر بودند. در معماری مدرن،بدین گونه است که نظام سنتی وظایف ساختمان وارونه میشود.این امر بدان معنا ست که معماری دیگر مبتنی بر جزم و اقتدار نیست،بلکه باید از متن زندگی روزانه رشد و نمو یابد،و بیان کننده فهم انسان از طبیعت،دیگر مردمان و خود باشد.بدین سان وظایف »عالی » ساختمان نه یک شرط بلکه نتیجه است، و بیان کننده ی آن چیزی است که انسان باید در زندگی خویش به آن دست یابد.پس روح جدید باید انسان را از دست »نظام ها« رها سازد،و به شکاف و انشقاق تفکر و احساس که محصول ویژه جامعه ی بورژوا بود چیره شود (نوربرگ شولتز, . (1388

نگاهی کلی و خلاصه به روش پدیدار شناسانه یوهانی پالاسما

پدیدار شناسی به مثابه نگرستین بی تکلف و ناب

معتقدم که معماران ، همچون شاعران می باید به تصاویری که چیزها بر می انگیزند حساس باشند . ما باید نگرستین بی تکلف را باز آموزیم (Pallasmaa , 2005b , 78) .طبق نظر پالاسما ، معماران بناها را بر پایه ی تصاویر و احساس های بنیادین کسانی طراحی می کنند که در آن ها زندگی می کنند ، و پدیدارشناسی ، به واقع ، این احساس های بنیادین را تجزیه و تحلیل می کنند. پدیدار شناسی ، به زعم وی ، به احساس های مشترک و بنیادین انسان ها و تصورات آن ها می پردازد. او با ارجاع به هوسرل و هایدیگر چنین بحث می کند که پدیدار شناسی بر آن است تا پدیدار ها را با رویکرد و توجه مستقیم به صرف آگاهی شرح دهد و نمایان سازد ، بدون آن که نظریه ها یا مقولاتی از علوم طبیعی یا روان شناسی را پیش فرض قرار دهد. بدین سان پدیدار شناسی یعنی نگرش ناب به پدیدار یا دیدن گوهر آن . پدیدارشناسی رویکردی کاملاً نظری به تحقیق و پژوهش است در معنای اصیل واژه ی یونانی تئوریا9که دقیقاً به معنای نگرستین است(. (Pallasmaa , 1996 , 450

در این راستا پالاسما پدیدارشناسی معماری را به معنای نگرستین به معماری از درون تجربه ی آگاهانه ی آن و از طریق احساس معمارانه دانسته و آن را در تقابل با تحلیل وجوه فرمال و خصوصیات ظاهری بناها و ویژگی های سبکی آن قرار می دهد. به تعبیر او پدیدار شناسی معماری در جست و جوی زبان درونی ساختمان است . (Ibid)

پالاسما همانگونه که خواهیم دید بیشتر متاثراز تفکر و اندیشه ی پدیدارشناختی مرلوپونتی و یاشلار است. او معتقد است که تفکر مرلوپونتی به نسبت هایدگر پیشروتر و زایاتر است. مرلوپونتی از محافظه کاری ای که در خط فکری هایدگر احساس می کنم آزاد است. کلبه ی جنگل سیاه هایدگر معماری را واپس می راند ، در حالی که مرلوپونتی تفکراتم را به پیش می برد.( (18Pallasmaa , 2005b

معماری حواس تفوق بینایی بر دیگر حواس

پالاسما بحث خود را با ذکر سرگذشت تفوق بینایی و دیدن بر حواس دیگر در فرهنگ غرب آغاز می کند. به نظر وی در یونان کلاسیک ، یقین بر مبنای دیدن و رویت پذیری حاصل می شد تا آن جا که هراکلیت معتقد بود که چشم ها به نسبت گوش ها گواهان دقیق تری هستند. افلاطون نیز بینایی را بزرگترین هدیه به انسان به شمار می آورد و ارسطو نیز بر این امر صحه می گذاشت . بدین سان از زمان یونانیان در نوشته های فلسفی دانش و آگاهی به بینایی و دید روشن تشبیه شده و روشنایی استعاره ی حقیقت بوده است( , (Pallasmaa , 2005b .این تلقی در رنسانس نیز وجود داشته

و نوعی نظام سلسله مراتبی بر حواس حاکم بوده است ، به طوری که در کالبد کیهانی ، بینایی به آتش ، شنوایی به هوا ، بویایی به بخار ، چشایی به آب

، و لامسه به زمین مرتبط است. این تفوق با اختراع پرسپکتیو که چشم انداز را مبنای خود قرار می داد ادامه یافت.10 بدین سان می توان گفت فرهنگ غرب همواره تحت تأثیر یک پارادیم بینایی ـ محور ، و مبتنی بر تأویل بصر ـ محور دانش ، آگاهی ، حقیقت و واقعیت بوده است.



در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید