بخشی از مقاله

چکيده
توصيف نوعي شيوة بيان است ، که به وسيلۀ آن ميتوان اشيا، آدم ها، رفتارها يا صحنه ها را با کلمات آفريد يا به تصوير کشيد. توصيف از ويژگيهاي اساسي شعر معاصر است ، و نيما آن را جزء مسائل محوري نظريۀ خويش قرار داده است .
موضوع مورد بحث اين مقاله ، بررسي ويژگيهاي توصيف ؛ موضوع ، انواع ، تکنيک و کارکردهاي توصيف در اشعار اخوان ؛ يکي از نام آوران خراسان و مقايسۀ آن به صورت موردي با رمان چشم هايش بزرگ علوي است . توصيفات در اشعار داستان وار اخوان خارج از روايتگري نيست ، و هنجار زباني در آثار او به گونه اي است ، که بستر لازم را براي روايت گري ايجاد کرده ، و در حقيقت توصيفات در آثار او تکميل کنندة روايت است . اين ويژگي نقطۀ مشترک داستان هاي رئاليستي علوي با اشعار داستان گونه اخوان است . بررسيها نشان ميدهد موضوعات توصيف ، شامل طبيعت و عناصر آن ؛ مکان ها، زمان ها، و شخصيت هاي مختلف بوده ، تنوع توصيفات موجب کارکردهاي گوناگون زيباآفريني، بيان و تجسم واقعيت ، بيان حال ، کارکرد نمادين و... در شعر و داستان هر دو هنرمند شده است . جستار حاضر با روش تحليلي- توصيفي نگاشته شده ، و به طورکلي نشان ميدهد، که در شعر و نثر معاصر انواع توصيف به کار رفته است و اين امر بيان گر اهميت توصيف در آثار معاصر است .
کليدواژگان : اخوان ثالث ، توصيف ، کارکردها، ويژگيهاي توصيف .
مقدمه
توصيف بياني از داستان است ، که راوي با نظرگاه خود به ترسيم محيط ، اشيا، سيماي ظاهري و باطني شخصيت ها ميپردازد، توصيف ها در حقيقت بن مايه هاي ايستا به حساب ميآيند و ازاين رو، کنش و رويداد محسوب نميشوند، بلکه در برابر بن مايه هاي روايي، که در سير علي و معلولي قرار ميگيرند، قابل حذف اند. اما اين بدين معنا نيست ، که بتوان اهميت درجۀ دوم را براي اين نوع از بن مايه ها در برابر بن مايه هاي پويا قائل شد و از کارکردهاي گوناگون آن (بيان حقيقت واقع ، توضيح ، تفخيم ، جداسازي بخش هاي روايي، القاي گذر زمان ، تزئين ، تأثير عاطفي، تمهيدساز، تعليق ، آگاهيدهندگي و...) غافل ماند. بررسي مقولۀ توصيف ، نقش و کارکردهاي آن را در ادبيات داستاني و شعر، بهتر تبيين مينمايد، به خصوص که در ظاهر، توصيف ارزش ثانويه دارد. براي درک بهتر توصيف بايد که مفهوم بن مايه را دانست .
بن مايه عبارت است از يک مفهوم ، يک تصوير، يک رويداد، يا يک کهن الگو که در داستان مرتبا تکرار ميشود و به غناي زيباشناختي اثر ميافزايد...(مقدادي،١٣٧٨: ٢٨١) پارسانسب در باب بن مايه ميگويد: «بن مايه هاي داستاني عناصر ساختاري – معنايي از نوع کنش ها، اشخاص ، حوادث ، مفاهيم ، مضامين ، اشيا، نمادها و نشانه ها در قصه هاست ، که بر اثر تکرار به عنصري تيپيک و نمونه وار بدل شده است و بن مايه ها در موقعيت روايي خاص و معمولا به سبب تکرارشوندگي، برجستگي و معناي ويژه مييابند و حضورشان در قصه موجب بسط حجمي آن ، زيبايي روايت و تقويت جاذبه ي داستاني و درون مايه ي قصه ميشود. براساس اين ، بن مايگي، حالت ثابت و ويژگي ذاتي عناصر داستاني نيست ، بلکه کيفيتي است عارضي، که به طور مقطعي، در موقعيت روايي خاص بر عنصري داستاني عارض ميشود، حال آن که ممکن است همان عنصر در داستاني ديگر داراي چنين صفت و موقعيتي نباشد. بن مايگي ممکن است بر عناصر اصلي داستان ، از نوع نقش مايه هاي مقيد عارض شود يا بر عناصر فرعي آن ، از نوع نقش مايه هاي آزاد؛ با اين همه لزوما تمام نقش مايه ها- اعم از مقيد و آزاد- هميشه بن مايه نيستند. (پارسانسب ،١٣٨٨: ٢٢)
بارت نيز در مقالۀ «تحليل ساختاري روايت » ميان نقش ويژه ها (Function) و نمايه ها (Indices) تمايزي قائل شده است . براين اساس نقش ويژه ها، واحدهاي روايتي هستند، که نقش مندي آن ها مبتنيبر کنش است ، و با واحدهاي کنشي قبل و بعد رابطۀ منطقي مبتني بر سير علت و معلولي و تراتب زماني دارند و منظور وي از نمايه ها توصيفات و جزئياتي است در سخن روايي، که تابعي و نتيجه مند هستند و به يک مدلول و معنا اشاره دارند تا به عمل . ازنظر وي نمايه مرتبط با هستي يک پديده هست و امرياست بيزمان (٢٤٧ :١٩٩٥,Barthes) بدين ترتيب در باب گزاره هاي يک داستان ميتوان گفت ، که در هرروايتي دونوع گزاره وجود دارد: گروه اول : گزاره هايي که مرتبط با کنش ها و رخدادهاست و زمان مند هستند،
و گروه دوم : که دربارة ويژگي ظاهري افراد، شخصيت ها، مکان ها و اشيا هستند، که اغلب بن مايۀ آزاد (ايستا) محسوب ميشوند.
"بوريس توماشفسکي" نيز بن مايه ها را در دوگروه ايستا و پويا قرار ميدهد و ميگويد: «بن مايه هاييکه موجب تغيير موقعيت ميشوند، بن مايه هاي پويا محسوب ميشوند و بن مايه هايي که موجب تغيير موقعيت نميشوند، بن مايه هاي ايستا به شمار ميآيند. توصيفات مربوط به طبيعت ، رنگ اقليمي، اسباب و اثاثيۀ منزل ، ويژگيهاي ساکن شخصيت ها و مواردي از اين دست عموما بن مايه هاي ايستا را تشکيل ميدهند. کنش ها و رفتارهاي شخصيت ، بن مايه هاي پويا هستند، که براي داستان اهميتي اساسي دارند و باعث حرکت آن ميشوند. (٦٨-٧٠ :١٩٦٥ ,Tomashevsky)
اين مباحث دلالت بر متمايز بودن روايت از توصيف در يک متن روايي است ، با اين توضيح ، که اين تمايز، تمايزي ساختارگرايانه است ، تا بتوان اجزاي سازنده ي روايت را بهتر تبيين و توضيح داد، وگرنه حقيقت آن است ، که نميتوان هميشه و همه جا خط و حد منطقي و صددرصدي را قرار داد؛ چراکه هرچند «توصيف » ضد روايت جلوه ميکند، از اين حيث که در سير توالي داستان مکث پديد ميآورد، اما با دقت نظر بيشتر، خود در مواردي «روايت » محسوب مي شود و اين در حالياست ، که مي دانيم هيچ روايتي نميتواند از رايحۀ توصيف به کلي تهي باشد. "ژرار ژنت " با مهم دانستن عنصر توصيف ، بر اين اعتقاد است که :« فهم توصيفي عاري از هر عنصر روايي ساده تر است تا برعکس آن ، چون که بيپيرايه ترين نوع انتخاب بين عناصر و موقعيت هاي يک فرايند ميتواند پيشاپيش ، آغاز يک توصيف محسوب شود: «خانه سفيد است و سقفش شيب دار» هيچ نشاني از روايت را در خود ندارد، در حاليکه جمله اي همانند «مرد به ميز نزديک شد و چاقو را برداشت »، حداقل در کنار دوفعل مربوط به عمل ، شامل سه اسم است ، که هرچه قدر هم جنبه ي توصيفي اين اسم ها کم باشد، با اين حال ميتوانند به عنوان توصيف تنها اين امر، در نظر گرفته شوند، که موجودات جاندار يا بيجان را نشان مي دهند، حتي يک فعل ، کم و بيش ميتواند توصيفي باشد، وقتي صحنه ي يک عمل را توضيح ميدهد، (براي متقاعدشدن کافي است به عنوان مثال ، «چاقو را قاپيد، با «چاقو را برداشت » مقايسه کنيم ) و بدانيم که هيچ فعلي به طورکامل خالي از طنين توصيفي نيست . پس ميتوان گفت توصيف از روايت ضروري تر است ، چون توصيف کردن بدون حکايت کردن ساده تر است تا حکايت کردن بدون توصيف کردن .»
(١٥٦ :١٩٦٩ ,Genette).
مثال هاي زير گزاره هاي روايي محسوب ميشوند، گزاره هايي که گوياي کنش شخصيت هاي داستاني است ، که با بيان آن هم زمان متن و هم زمان داستان به پيش ميرود.
«پرسيدم : کي فراشان عوض شده است ؟ غلام با همان آهنگ شيرين و مؤدب ، با همان خنده ي تصنعي، گفت : الان سه سال و چند ماه است که در اين مدرسه کار مي کند. عجب پس شايد من اشتباه مي کنم .» (علوي،١٣١١: ٣١)
در حالي که در گزاره هاي زير، زمان متن به پيش ميرود، متني در زمان خاص خوانده ميشود، اما زمان داستان به پيش نميرود، زيرا که کنشي روي نميدهد که در سير علت و معلولي داستان نقشي داشته باشد:
«تنها يک زن گويي مدتي مدل نشسته بود و از آن زن نه صورتي در دست است و نه در آثار نقاش شبيه او ديده مي شود. (علوي،١٣١١: ٩)
نمونه اي از شعر آخر شاهنامه اخوان :
« نشانيها که ميبينم در او بهرام را ماند/ همان بهرام ورجاوند/ که پيش از روز رستاخيز خواهد خاست / هزاران کار خواهد کرد نام آور،/ هزاران طرفه خواهد زاد ازو بشکوه / پس از او گيوبن گودرز/ و با وي توس بن نوذر/ و گرشاسپ دلير، آن شير گندآور/ و آن ديگر/ و آن ديگر/ انيران را فرو کوبند وين اهريمني رايات را بر خاک اندازند/ بسوزند آن چه ناپاکي ست ، ناخوبيست / پريشان شهر ويران را دگر سازند/ درفش کاويان را فره و در سايه ش / غبار ساليان از چهره بزدايند/ برافرازند...» (اخوان ،١٣٤٤: ١٧)
باتوجه به آن چه در باب تقسيم بندي بن مايه ها به دونوع ايستا و پويا مطرح شد، در نظريه هاي ادبي معاصر آن گاه که به بررسي روايت و سازه هاي ترکيبي آن پرداخته ميشود، بين دوسازه ي روايت و توصيف تقابل برقرار ميگردد. (امامي،١٣٨٧: ١٤٧) بدين معنيکه «روايتگري» در تقابل با يکيديگر از اجزاي دروني روايت ؛ يعني توصيف قرار ميگيرد. چرا که متون روايي، حماسه ها، داستان هاي غنايي، رمان ها و داستان هاي کوتاه و بلند فقط به بيان و روايت کنش ها و حوادث داستان نميپردازند، بلکه حجم زيادي از متون روايي، توصيف مکان ها و شخصيت ها و ابزار و آلات جنگ و طرز پوشش و آرايش و غيره است و از اين حيث خود عنصري جداگانه است ، که قابل تحليل و بررسي است ، در حاليکه در روايت هاي نمايشي و فيلم هاي سينمايي همۀ اشيا و جنبه هاي ايستاي داستان حضور دارند و لازم نيست که راوي آن را توصيف کند.
باتوجه به اهميت مسأله توصيف در داستان و شعر، اين موضوع جهت بررسي انتخاب شد، نوآوري اين موضوع بررسي يک رمان در کنار شعر است ، دليل انتخاب اين دو شخص ، هم عصر بودن هر دوهنرمند و توجه ويژة آنها به مقولۀ روايتگري و توصيف است ، و هدف نهايي در حقيقت اين است که روشن شود تا چه ميزان هردو در آثارشان از مقولۀ توصيف و انواع آن بهره برده اند، و همين اهميت موضوع را نشان ميدهد، که روشن کنيم تا چه ميزان کارکردهاي توصيف در آثار انتخابي يکسان است .
پيشينه پژوهش
مقالۀ « ابر در اشعار اخوان ثالث و منوچهري دامغاني»، نوشتۀ فاطمه راهي و يداله بهمنيمطلق ، چاپ شده در پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، انجمن علمي زبان و ادبيات فارسي، هشتمين همايش پژوهشگاه هاي زبان و ادبيات فارسي، ١٣٩٤. اين مقاله حضور « ابر» را در شعر شاعر سبک خراساني منوچهري، که نمايندة تصويرسازي و طبيعت گرايي محسوب ميشود، با مهدي اخوان ثالث ، که دل بستگي خاصي با ميراث کهن شعر فارسي و سبک خراساني دارد، مقايسه کرده و سير تحول معنايي و سبک و اشتراکات معنايي را در دو شاعر مورد بررسي قرار داده است .
مقاله «تقابل عنصر روايتگري و توصيف در هفت پيکر نظامي»، نوشتۀ دکتر نصراله امامي و دکتر قدرت قاسميپور، چاپ شده در فصلنامه نقد ادبي، شماره ي ١. اين مقاله به مدد نظريه روايت شناسي ساختارگرا به تحليل و بررسي دوعنصر مهم روايتگري و توصيف در روايت هاي داستاني پرداخته و مطرح کرده است ، که اگرچه به ظاهر توصيف عنصر ثانوي هرروايت داستاني است ، اما بازنمايي اشياء، مکان ها و جنبه هاي ايستاي داستان و شخصيت ها ازطريق آن صورت ميگيرد.
توصيف و نقش آن در روايت
يکي از عناصر سازنده و پيش برنده داستان ، توصيف است . بنابر گفتۀ " فليس بنتلي" توصيف در داستان زماني شکل ميگيرد که «رمان نويس جهان گردان داستان را متوقف ميکند و اما ميگويد چه ميبيند» (ايراني،١٣٨٠: ٣٢٥) درواقع توصيف آن بخش از داستان است ، که نويسنده به نقاشي محيط ، سيماي ظاهري و باطني شخصيت ها ميپردازد. چنان که گذشت ، روايت بيتوصيف ميسر نميشود، چراکه هيچ فعل روايي بيکارکرد توصيف نيست ، تا به آن جا که بعضي از محققين به تمايز اين دو عنصر داستاني موافقتي ندارند. "هنري جيمز" منتقدي را که کاربرد مفاهيمي چون «توصيف »، «روايت »، «گفت وگو» و غيره را روا ميدارد متهم ميکند که هم زمان دواشتباه مرتکب شده است :
١-باور به اين که واحدهاي مجرد ميتوانند به شکل ناب در يک اثر وجود داشته باشند.
٢- جسارت در استفاده از مفاهيم مجردي که اين موجود دست ناسودني (اين موجود زنده ) را که اثر هنري باشد، تکه تکه ميکنند.) (تودورف ،١٣٨٢: ٢٤)
بحثيکه به گونه اي ديگر در سخنان ژنت از پيش بدان پرداخته شد. اما به هر حال اگر قائل به تمايزي تقريبا صوري بين روايت و توصيف در يک متن روايي باشيم ، که براي تحليل ساختاري هر اثري، امري ناگزير محسوب ميشود، در هر داستاني اعم از منظوم يا منثور، داستان پرداز ناگزير است که به توصيف بپردازد، اما براي انتخاب نوع توصيف و موضوع توصيف و ميزان استفاده از عنصر توصيف ، در مقايسه با روايت و توجه به نقش و تأثيري که بر ذهن مخاطب ميگذارد، ذوق و گزينش صحيح لازم است ، چراکه اگر توصيف طولاني باشد، سير کنش داستاني را متوقف ميسازد و همراهي خواننده با متن به سردي ميگرايد و اگر متن فقط سير و توالي حوادث باشد و عنصر توصيفي مطلق در ميانه نباشد، ارتباط لازم برقرار نميگردد.
توصيف
تصوير و توصيف ، نقش بسزايي در شکل گيري روايت دارد، زيرا خواننده به ياري تصويرهاي زنده و توصيف هاي گوياست که در فضاي داستان قرار ميگيرد و وقايع و رويدادهاي قصه را به درستي درمييابد. بنابراين ، راوي براي روايت دقيق واقعيت هاي پيرامون خود به توصيف هاي بسياري نياز دارد.
با وجودي که برخي از شعرهاي اخوان ، هم چون «کتبيه » بر بنياد ايجاز استوار است ، و در آن ها بسياري از فنون داستان نويسي مدرن رعايت شده ، فن شاعري او در شعرهاي بلندش مبتني بر اطناب است ، که تاحدودي از ويژگيهاي شعر روايي است ؛ زيرا در شعر روايي، دقت در جزئيات و گزارش زنده ي آن ها، اطناب متناسب را اقتضا ميکند. با همۀ اين احوال ، ميتوان شعر او را داراي نوع خاصي از ايجاز دانست ؛ البته ايجازي که در اين جا از آن سخن ميگوييم ، ضرورتا به معني مختصرگويي نيست . منظور از ايجاز در شعرهاي اخوان ، همان مفهوم کلاسيک «لفظ اندک و معني بسيار» و «کوشش هدفمندي است ، که او به کار ميبرد تا شعرش را از کلمات تکراري و اضافي بپيرايد و مفاهيم ارزنده و روشنگر را با کمترين کلام در قالب شعرش بنشاند» (عدناني، ١٣٨٥: ٢٨٠). براي نمونه ، در شعر «طلوع »، آسمان در چهارچوب پنجره ، چنين توصيف ميشود:
«پنجره باز است ، و آسمان در چهارچوب ديدگه پيدا/ مثل دريا ژرف / آب هايش ناز و خواب مخملي آبي/ رفته تا ژرفاش / پاره هاي ابر هم چون پلکان برق / من نگاهم ماهي خون گرم و بيآرام اين دريا» (اخوان ،١٣٨٥: ٢٨١).
به گفتۀ يکياز پژوهندگان ، « هرعبارت ، مطلبي تمام شده است که در مجموع ، معنايي ژرف از نگرش به پهنه ي آسمان را تداعي ميکند. معجزة ايجاز همين است ، که شاعر نه تنها با کلمات بازي نميکند، بلکه در نشاندن آن به قالب شعرش به اندازة کافي خست ميورزد و به جد ميکوشد تا کاربرد ماهوي کلامش را توسعه دهد و تعالي بخشد» (عدناني،١٣٨٥: ٢٨١).
اخوان در توصيف ، بيشتر به شيوه ي نقالي عمل کرده است ، توصيف فضاها و شخصيت ها به همان رواني که خود روايت نقل ميشود صورت ميپذيرد و همه چيز به صراحت بيان ميشود و براي تأمل و تأويل جايي باقي نميگذارد. همچنين توصيفات او گاه بياني نمايشي دارد. او با نگاه عميق به درون انسان ها و محيط پيرامون ، و عينيت بخشيدن به مفاهيم ، توصيفي زنده ميآورد و روايت را به اثري نمايشي نزديک ميکند. نمونه هاي شاخصي از آن را در «مرد و مرکب »، «کتيبه »، «شهرسنگستان »، «خوان هشتم » ميبينيم .
او براي معرفي شخصيت هاي قصه هايش ، گاه مستقيم آن ها را توصيف ميکند و گاه از زبان يکياز شخصيت ها اين کار را انجام ميدهد. از راه توصيف هريک از شخصيت ها، نه تنها با شخصيت موصوف ، بلکه با شخص واصف و طرز فکرش نيز ميتوان آشنا شد.
نبايد فراموش کرد که شخص واصف ، گاه خود يکياز شخصيت هاي روايت است ، براي مثال در مجموعۀ «زندگي ميگويد ...» از توصيفاتي که "شاتقي" براي ديگر شخصيت ها ميآورد، ميتوان با شخصيت خود اخوان و طرز فکرش آشنا شد. همچنين با توصيفات راوي، ميتوان به رابطۀ عاطفي راوي و شاتقي، و شاتقي و ديگر شخصيت ها پيبرد؛ براي مثال راوي، شخصيت عمو زينل و عمو عينل و سيا سرمست و بيچارگاني از اين دست ، و همچنين «حضرت آقاي دفتردار» و شخصيت «دزد آقا»، را به واسطۀ شاتقي به خواننده معرفي ميکند، ولي لحن شاتقي در معرفي اين شخصيت ها کاملا متفاوت است . لحن جانبدارانۀ شاتقي در بيان ماجراي عينل و زينل و سيا سرمست ، رابطۀ عاطفي شاتقي با اينان را به خوبي نمايان ميکند. او معتقد است اينان تيره روزاني بخت برگشته و بيگناه اند، که بد آورده اند، حتي تا آن جا پيش ميرود که در ماجراي «شيرزاد پيله ور»
به جاي واژه «جرم » از «جذبه » استفاده ميکند. مانند شعر شاتقي، زنداني دخترعمو طاووس :
«شاتقي آن گاه / چندلحظه چشم ها ميبست و بعد از آن ،/ ميکشيد آهي و ميکوشيد/ با چه حالت ها و حيلت ها- / باز لبخند غريبش را، که چندي محو و پنهان بود،/ با خطوط چهره ي خود آشنا ميکرد/ ليکن اين لبخند، در آن چهره تا يک چند،/ از غريب غربت خود مويه ها مي کرد.(اخوان ،١٣٤٨)
توصيف از نظر کارکرد و انواع آن
والاس مارتين ميگويد: «کارکرد توصيف در متون روايي اين است ، که زمان و مکان باورپذيري را براي رويداد رقم ميزند و به نويسنده امکان ميدهد تا حال و هوا را مشخص سازد و اشيا را از اهميت درون مايه اي يا نمادين آکنده سازد، اما اين نگرش با جداکردن توصيف از ساز و کار کنش و شخصيت ، آن را به عنصر ثابت متن تبديل ميکند، عنصري که براي رنگ آميزي احساسي يا تزئيني افزوده ميشود و از اين رو در مرتبه ي دوم قرار ميگيرد. (مارتين ، ١٣٨٢: ٨٩)
«بارت توصيفات طولاني را که در متن هاي روايي ميآيند و نقشي در پيشرفت پيرنگ روايت ندارند اموري ميداند که هدفشان تأثيرگذاري «حقيقت واقع » است . در تشريح اين نظرگاه بارت آمده است ، که آشکارترين نقش اين موارد توصيفي در متن دلالت و اشارات بر حقيقتي واقع است . اين توصيفات اگر فاقد کارکردهايي نمادين يا درون مايه اي باشند تنها دلالت و اشارتي که دارند، اين است که بگويند. (١٩٣ :١٩٧٥,Culler)
هامان کارکردهاي توصيف را اين گونه برميشمارد:
١-کارکرد حد و مرز گذرانده ، با تأکيد بر بخش هاي مجزا در درون روايت ها.
٢- کارکرد تعويقي براي به تعويق افکندن آن چه ازپس ميآيد.
٣- کارکرد آرايه اي و تزئيني با تأثيري شاعرانه (امامي،١٣٨٧: ١٥٢).
با دقت نظر ديگري در اين باره ميتوان گفت که حقيقت آن است ، که آن چه را که بارت بر آن تأکيد ميورزد و در ضمن آن ، کارکرد توصيف هاي طولاني را «حقيقت واقع » ميداند و مارتين کارکردش را «باورپذيري زمان و مکان » مينامد، کارکرد اوليۀ تمامي توصيف هاست . کارکرد ديگري که جزء نقش و کارکرد اوليۀ تمام توصيف هاست ، کارکرد «حد و مرزگذارنده » يا جداساز است ، عاملي که سبب ميشود بين بن مايه هاي روايي (کنشي)، جدايي بيندازد، زمان متن پيش رود، اما داستان از سير زماني با زمان و مکث رويدهد. اما بخش ها و بن مايه هاي توصيفي علاوه بر نقش آگاهيدهندگي و نماياندن واقعيت ، نيز جداسازي، کارکردهاي ديگري هم دارند که عبارتنداز: کارکرد بلاغي، عاطفي، نمادين ، آرايه اي، توضيحي، تعويق افکني ، تمهيدساز و... که به نقش ثانويه ي حضور کنش در توصيف ميتواند مرتبط باشد.
در زير به انواعي از آن در حد مجال مقاله پرداخته ميشود:
واقع نمايي (Verisimilitude)
بارت کارکرد توصيف را «بيان حقيقت واقع » ميداند، کارکردي که همۀ انواع توصيف را دربر ميگيرد، اين که «اين گونه است » يا «اين گونه بود»، با اين توضيح ، که توصيف عبارت است از: بيان حقيقت از نظرگاه راوي، نه نسخه برداري کامل از حقيقت واقع ، چراکه نويسنده در توصيف صحنه ها و شيوة خوانش آن ، صحنه ها را متناسب با متن خود، خود گزينش ميکند. او به توصيف صحنه هايي ميپردازد که با احساسات درونياش و حوادث داستان هم خواني دارد. بنابراين ماهرترين داستان پردازان در اين مرحله کساني هستند، که بهتر بتوانند واقع نمايي کنند. تودورف در مقالۀ «درآمدي به راست نمايي» نشان ميدهد، که راست نمايي لزوما به معناي هم خواني با واقعيت نيست ، بل همراهي با برداشت همگان از واقعيت است .» (احمدي،١٣٨٠: ٢٨٣)
در نمونه هاي انتخابي واقع نمايي را ميشود به وضوح مشاهده کرد، اخوان و بزرگ علوي درموقع توصيف طوري مطلب را بيان کرده اند، که خواننده خود را درمقابل آن صحنه ميبيند و به راحتي آن وضعيت را درک ميکند.
«پردة چشم هايش صورت ساده ي زني بيش نبود. صورت کشيدة زني که زلف هايش مانند قيرمذاب روي شانه ها جاري بود.
همه چيز اين صورت محو مينمود. بيني و دهن و گونه و پيشاني با رنگ تيره اي نمايانده شده بود. گويي نقاش ميخواسته است بگويد، که صاحب صورت ديگر در عالم خارج وجود ندارد و فقط چشم ها در خاطرة او اثري ماندني گذاشته اند.
چشم ها با گيرندگي عجيبي به آدم نگاه ميکردند. خيرگي در آن ها مشهود نبود، اما پرده هاي حائل بين صاحب خود و تماشاکننده را ميدريدند و مانند پيکان قلب انسان را ميخراشيدند». (علوي، ١٣١١: ٨)
نمونه اي از شعر قصه شهر سنگستان : «غريبم ، قصه ام چون غصه ام بسيار/ سخن پوشيده بشنو، اسب من مرده ست و اصلم پير و/ پژمرده ست / غم دل با تو گويم ، غار!» (اخوان ،١٣٤٤: ٢٣)
جدا سازي (separatism)
اگر به مباحث پيشين ازجمله : اين که توصيف در داستان زماني شکل ميگيرد، که «رمان نويس جهان گردان داستانش را متوقف ميکند و با ما ميگويد، که چه ميبيند» (ايراني،١٣٨٠: ٣٢٥) توجه کنيم ، پس بايد بپذيريم که همه ي توصيف ها کارکرد حتميشان جداسازي و تفکيک بين بن مايه هاي پوياست و اگر توصيف وجود نداشت همه ي متون روايي ميبايست ساختاري اين گونه داشته باشد، که «يکي از بخارا پس از واقعه گريخته بود به خراسان آمده حال بخارا از او پرسيدند، گفت : آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند.» (جويني،١٣٧٠: ٨٣)
کارکرد مذکور هم بيان گر اهميت امر توصيف در ساختار متن است و هم اين که اغلب موارد، هيچ متني از چنين کارکردي از توصيف - تمايز بين کنش هاي روايي خالي نيست ؛ چراکه در غير اين صورت در متن فقط با سلسه اي از کنش ها روبه رو خواهيم بود. «اندوه و بيحالي و بدگماني و يأس مردم در بازار و خيابان هم به چشم مي زد، مردم واهمه داشتند از اين که در خيابان ها دوروبرشان را نگاه کنند، مبادا مورد سوءظن قرار گيرند.» (علوي،١٣١١: ٥)
نمونه اي از شعر خوان هشتم : «مرد نقال – آن صدايش گرم نايش گرم / آن سکوتش ساکت و گيرا/ و دمش ، چونان حديث آشنايش گرم - / راه ميرفت و سخن ميگفت / چوب دستي منتشامانند در دستش / مست شور و گرم گفتن بود/ صحنه ي ميدانک خود را تند و گاه آرام مي پيمود/ همگنان خاموش » (اخوان ،١٣٣٨: ٥١) عاطفي (Emotional)
آن گاه که شاعر يا نويسنده به توصيف احوال روحي و رواني شخصيت هاي داستان ميپردازد و بيش ترين دغدغۀ او آن است ، که بتواند چگونگي آرزوها و غم ها و هيجانات دروني شخصيت هاي داستاني را به خواننده منتقل نمايد تا وي را تحت تأثير قرار دهد و با داستان همراه نمايد، از کارکرد عاطفي توصيف سود ميجويد، توصيفاتي که در نهايت به سبب تکرارها و تواليها از رويکرد روايي نيز يکسره خالي نيست .
«همه چيز اين صورت عادي بود: پيشاني بلند، بيني کشيده و قلمي، چانه ي باريک ، گونه هاي استخواني، زلف هاي ابريشمي، لب هاي باريک ، جمعا اثر خاصي در بيننده باقي نميگذاشتند.» (علوي،١٣١١: ٩)
نمونه اي از شعر مرد و مرکب : «و فراخ دشت بي فرسنگ / (ساکت از شيب فرازي، دره ي کوهي/ لکه ي بوته و درختي، تپه اي از چيزي انبوهي/ که نگاه بيپناه و بور را لختي به خود خواند/ يا صدايي را به سويي باز گرداند)(اخوان ،١٣٤٤: ٢٩- (30
کنايه اي (Metonymical)
روشي که به وسيلۀ آن راوي از بيان و توصيف و تصويري سود ميجويد که به کمک آن مفهوم ديگري را به طور غيرمستقيم به خواننده منتقل کند، براعت استهلال در سر آغاز داستان يا در مقاطع مهم داستاني چنين کارکردي دارند.
«اما استاد چه فهميده بود؟ چگونه اين زن را شناخته بود؟ از اين نگاه ، از اين قيافه ي بيحالت ، چه استنباط ميشد؟ اين ها همه تخيلات است ، تا آدم نفهمدکه از اين نگاه و از اين حالت چشم ها چه استنباط ميشود؟ چگونه ميتواند به اين پرسش ها پاسخ بدهد؟» (علوي،١٣١١: ١١)
نمونه اي از شعر مرد و مرکب : «رخش رويين گرچه هرسو گردباد ميانگيخت / لکن از آن جاکه چون ابر بهار چارده اندام باران عرق ميريخت / (مرد و مرکب ، گفت راوي: الغرض القصه ميرفتند هم چون باد)/ پشت سرشان سيلي از گل راه ميافتاد/ لکه اي در دوردست راه پيدا شد/ ها چه بود اين ؟...»(اخوان ،١٣٤٤: ٣٠)

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید