بخشی از مقاله
زندگی نامه اخوان ثالث
به نام خدای جهان آفرین زمین آفرین، آسمان آفرین
بزرگ آفرینندهی بود و هست که بالاتر از دست او نیست دست
سنه بود و نه هست و نه باشد سپس جزا و آفرینشگری، هیچکس
خدایا تویی هست و بود آفرین نهاد و نماد و نمود آفرین
در آن ژرف پهناور پیکران بسی آفریدی شگرف اختران
در آن بیکران آسمان بلند تو دانی چهها کردهای ، چون و چند
نیایشگرانت از آن کهترند که راه شناسانیت بسپرند
خدا برتر از نام هنگام و جاست فراسوی هر نفی و اثبات ماست
کجا منطق و فلسفه برده زه به ذاتش ، که آن گنگی است، این سفه
تو هر وصف گویی، خدا زاو جداست بهر نام خواهی بخوانش ، خود است
همان به کد سویش نیازی بریم نیایشگر نه سازی بریم
نماز و نیایش زلالت کند صفا بخشد و بیملالت کند
برون از خود ای و خداجوی باش سپاسش گذار و ثناگوی باش
از آنجا که او نور تابیده است وزآنجا که جوینده یابنده است
خداجوی آخر خدابین شود اگر راه جستن به آیین رود
به بینندگان آفریننده را توان دید، بگشا دو بیننده را
منش دیدهام بارها در نماز زچشم ستردهست اشک نیاز
نپوشانده از دیدهام چشم و چهره کشیده است برگیسویم دست مهر
نمازش چه هشیار خوانم چه مست درین بیگمانم که او هست هست
خوش آنکس چه چشم خدا بین گشود به درگاه او جبهه بیشبه سود
اخوان نمادی از آمیزش کهنه و نو
اخوان یکی از تابناکترین چهرههای شعر معاصر است کهن سرایی است که در تحول و دگرگونی اساس شعر فارسی نقشی بسزا بر عهده میگیرد در پیدایش نارسایی ابهامها و لغزشهای شعر نو میکوشد و بدعتها و بدایع شعر نیما را آشکار میسازد
در دورهای که عدم آشنایی عمیق یا حتی آشنایی نسبی با جلوههای مختلف فرهنگ گذشته ایران بخصوص شعر و ادب کهن از جمله عوامل ضعف و کمبود بسیاری از شاعران نوپرداز معاصر است اخوان با توشعهای پر بار از قصیده و غزل از دوبیتی و رباعی به شعر نیمایی رو میکند و به متعصبین کهنه پرست نشان میدهد که خواست و پذیرش صورت و قالبی تازه و بدیع از عجز شاعر در سرودن ابیاتی به سبک و سیاق بزرگ شاعران قدیم سرچشمه نمیگیرد
وانگهی اخوان ادیب است، سخنران و استاد مسلط زبان فارسی و در این زمینهها هیچ یک از سرایندگان عصر ما ، حتی نیما، هم سنگ و هم پایهی او نیست نگاهی هرچند گذرا به مقالات و تالیفات او به خوبی خواننده را متقاعد میکند که اخوان مهمترین آثار نظم و نثر پارسی را بارها و بارها خوانده، با آثار درخشانترین ستارگان آسمان ادب، از فردوسی گرفته تا ایرج و بهار و نیز با دیوان دیگر شعرا شاید کم اهمیت چون حبیب خراسانی، عاشق اصفهانی، فکری، گیلانی، حسن غزنوی بسیاری دیگر آشنایی کامل دارد. او در عین حال به خوانشی اجمالی بسنده نکرده است بلکه به تحلیل جنبههای مختلف این آثار پرداخته آمیختگی و آلودگیهای دیوان شاعرانی چون عنصری ، فرخی، انوری، و غیره را تمیز داده ، سره را از ناسره جدا نموده و اندوختهای که خود از گنجینه سرشار ادب برداشته ، بیشک مجموعهای از نابترین گوهرهاست.
اما اخوان در عین حال به زبان مردمان عصر خویش بیاعتنا نیست. او با استفاده از اصطلاحات ساده و روزمره امثال وحکم مردمی و حتی لن و بیان عامیانه، اشعاری مینویسند که به دل اهل و نااهل شعر مینشینند و گاه سخت و پرشور و حال جلوه میکند قطعاتی چون قاصدک و آواز کرک ، لحظه دیدار، زمستان ، نادریا اسکندر، هدیه، پرستار و بسیاری دیگر از سرودههای او همچنین سخنی که از دل برآید لاجرم بر دلها نشیند و سرود و زمزمه مردم یا نشانی از خشم و خروش آنها میشود.
زندگی نامه اخوان ثالث
اخوان ثالث در سال 1306 یا 1307 خورشیدی در توس مشهد بدنیا آمد. پدرش عطار طبیب و مادرش خانهدار بود علی اخوان ثالث پدرامید که عطاری و داوفروشی و طبابت قدیمی داشته و علاقهمند به اشعار فردوسی و سعدی و حافظ بوده با این همه امید بیش از شاعری و موسیقی دلبستگی پیدا کند و پنهان از پدر به تارزدن و مشق موسیقی میپردازد و با برخی از دستگاههای آن ماهور ، همایون ، ترک و افشاری .... آشنا میشود علی اخوان از کار پسر آگاه میگردد. و چون باور داشته که موسیقی نکبت میآورد و موسیقیدانها شور بخت میشوند به او اندرز میگوید که من خود از موسیقی لذت میبرم....
و از لحاظ مصلحت زندگانی راضی نیستم تو گرفتار این هنر نکبتبار شوی و پس او را به مشاهدهی فارابی موسیقی دان شوریده و معتاد و دورهگرد مشهد میبرد تا عبرت گیرد و دیگر دنبال موسیقی نرود . شوق موسیقی در مهدی به تدریج جایش را به اشتیاق به شعر و سخن میدهد و او به شعر سرایی روی میآورد، شعرکهایی که سروده روی کاغذهای کوچک مینویسد و درای کتابهای پدر میگذارد تا او بخواهد و از هر فرزند آگاه شود و سرانجام علی اخوان در مییابد که مهدی به شعر سرایی روی آورده اشعارش را نزد دوست خود اتخار مسنن ، ؟ شاهرودی دندانساز از خضای مشهد میبرد. افتخار از این شعرها خوشش میآید و یک جمله مسالک المعسنین ، طالب زاده به شاعر جایزه میدهد و به این ترتیب مهدی اخوان ثالث به شعر سرودن روی میاورد.
مهدی پس از آموزش ابتدایی وارد هنرستان صنعتی مشهد میشسود و ا کارسوهان کشی و اره کشی و آهنگری سردرمیآورد. در این زمان پدر به او میگوید حالا دیگه خودت باید بروی نانت را در بیاوری و او ناچار به تهران می اید و معلم میشود محل خدمت او در کریم آباد ورامین بوده است.
با اوجگیری مبارزات ملی و حزب چپ در سال 1328 مهدی وارد نبردهای اجتماعی میشود و در نتیجه به زندان میافتد و به کاشان تبعید میشود. اشعار این دوره او که جنبهی رئالیسم حزبی دارد بیشتر در روزنامهها و مجلههای حزب چپ به چاپ رسیده است در این دوره او و شاملو کسرایی و ابتهاج و شاهرودی و نیما ... در جبهههای حزبی فعالیت دارند و در 1331 به پویندگان راه صلح میپیوندند.
امید به واسطه شعری که درباره مبارزههای صلح طلبانه سروده به دستیابی به جایزه شعر صلح توفیق مییابد.
در اثر کودتای مرداد 1332 امید، نیما و دیگران به زندان میافتند بعضی زندانیان توبه نامه کذایی را مینویسند و از زندان آزاد میشوند ولی امیر مقاومت میکند و یک سال در زندان قصر و قزل قلعه میماند پس از رهایی از زندان، مدتی به کار روزنامهنویسی می پردازد و همزمان با آن در رادیو و برخی موسسههای فرهنگی از جمله سازمان فیلم ابراهیم گلستان بکار میپردازد.
سالهای چند پس از کودتای 28 مرداد سال 1332 هـ.ش اخوان شاعر روزهای خستگی و درد خود را مزد شتی خواند.
و اعلام کرد زرتشت و مزدک را در دل و دنیاز خویش آشتی داده و بر حاصل این آشتی پیامهای بودا و مافی را نیز افزوده است پناه به مزداشت واکنشی مردی تنها به زمانهای پرجوز و زخم بود واکنش مردی که مزدکهای زمانهاش را عارف میخواست مانیها زمانهاش را عادل پیامبرانی که پیش از آن که شمشیر در راه عشق کشند آن چه در سر دارند بنهند آن چه در کف دارند بدهند
و آنچه بر آنها آید بفهمد اخوان نیک پنداری زرتشت و عدالت جویی مزدک و بینیازی ما نی را یک جا میخواست بازگشت او به سوی شرف طبیعی و خانهی پدری نشان نیاز به جهان دیگر بود. نیاز به سرودی نیکانی رسته از بند هرچه هست افلاطون گفته بود نیاز مدینهی فاضله ان جاست که مردان خوب حکم رانند و اخوان همهی خوبیها را گردآورده بود تا مدینه فاضله در دل برپا کند که جهان را امید رستگاری نبود.
اخوان در 1345 در نثر منازعهای خصوصی به زندان فصر میرفته و نه ما در زندان میماند بهرحال ماجرا هرچه بوده از لحاظ شعر اخوان اهمیتی دارد زیرا دفترهای پاییز در زندان 1348 و زندگی میگوید 1357 یادگاری از این ایام زندان اوست.
اخوان از شاعرانی است که بسیاری از دشواریهای شخصی و خانوادگیشان را در آثار و یادداشتهای خود ثبت کردهاند از توضیحها و حاشیهنویسیهای اشعارش بر میایبد.که مردمی صمینی و بی شیله و پیله بوده است البته گاهی در این یادداشت ها به باورهای خود نیز می پردازد
نصرت رحمانی مینویسد «شیفته عماد خراسانی بود و در همان نخستین دیدار احساس میکردم به خراسان به هر چیز خراسن توجه خاص دارد.
از چشمهای بسیار زیبایش تیزهوشی و غروری که شباهت بسیاری به خودخواهی داشت میبارید.
در آخرین سال عمرش سفری چند ماهه به کشورهای اروپایی داشت و در بازگشت پس از زمانی کوتاه زندگی را بدورد گفت در توس در آرامگاه حکیم ابوالقاسم فردوسی در آیندهای شاهنامه او را به خاک سپردند اخوان ثالث یکی از برجستهترین شاعران قرن اخیر زبان فارسی است و شعرش آمیزهای است از سنت و تجدد.
به این ترتیب شعر نو از برج عاج خود فرود میآید و در بطن جامعه راه میگشاید اما چنان که گفتیم اخوان و اصرار کلام فاخر بزرگان قلم نیز هست. او نه تنها با ظرایف و دقایق زبان آنها آشنایی کامل و دیرینه دارد بلکه این زبان استوار و پرصلابت چنان بر باد و ذهن او چیره گشته که شاعر همزمان با بهرهگیری از لحن صمیمانه مردم عصر خود واژها و ترکیبات کهن را با مهارت و سهولت تام به کار میگیرد و اگر آن چنان که گفتند هیچ آبایی ندارد که فعل مجموری را به کار ببرد از این روست و نه متغایر گاه با چنان ظرافتی به هم پیوند میخوردند که نه تنها خواننده معمولی بلکه ناقدان فرهیخته نیز از تفکیک و تجزیه این دو باز میمانند. اخوان خود در این بار میگوید :
میکوشم تا بتوانم اعصاب و رگهای سالم و درست زبانی پاکیزه و متداول را که اغلب تاروپودش زنده و استخوانبندی استوارش از روزگاران گذشته است- به خون و احساس و تپش امروز پیوند بزنم
و در جای دیگر مینویسد
اتکای من به ادب هنر مساله فارسی است از تمام آنچه امکان داشته بهرهبرداری کنم ، کردهام و میکنم و خواهم کرد. زبانی که محدود باشد به شکلی است که دایره زیبایی شناسیاش محدود است. وقتی چنین بود راه نمیدهد به ورود کلمهای دیگر وقتی زیبایی شناسی و بلاغت یک زبان گسترده باشد و راه وسیع داشته باشد خیلی چیزها که دارای حالت بلاغی هستند شکل و شمایل دارند، میتوانند بیایند.
و زیبایی شناسی زبان اخوان دارای چنان وسعتی است که واژها و ترکیبهای تازه بسیار حتی نام آوا بیان کوچه و بازار و عبارات نادر و غریب آشنا در شعر او وارد میشوند باقی میمانند و گاه مأنوس جلوه میکند. البته اخوان بر این نکته تأکید دارد که گسترش آگاهانه «دایره کلمات» نمیتواند و نباید هدف شعر باشد و کوشش عمدی در این زمینه بیارزش ، بچگانه و مضحک است مگر آنکه واقعا معنویتی در کار باشد و شاعر به واژه یا ترکیبی احساس نیاز کند اما به صورت ، معنویت اقتضای زمان، جستجوی شیوه بیانی تازهتر و رسانه ، حاجت و نیاز شاعر یا هر علت و دلیل دیگری که بیابیم و بررسی کنیم نتیجه آشکار تمام این عوامل گسترش دایره واژگان و غنای زبان اخوان است و این نکته در پژوهش حاضر یکی از معیارهای ما در انتخاب این شاعر بخصوص بوده
زیرا بدیهی است که شاعری با دستمایهای اندک فقط میتواند به تفهیم مطلب مورد نظر خود بپردازد حال آنکه گنجینه سرشار شاعری پرتوان، گزینش واژهایی را برای وی میسر میسازد که نه تنها بیانگر مفهوماند بلکه در پیدایش موسیقی کلام را نقشی بسزا بر عهده میگیرند و این ویژگیها اخوان است که شاید بیش از هر چیز به آهنگین بودن شعر توجه معطوف میدارد. اخوان در انتخاب واژها و اصطلاحات دقت و حتی وسواس به خرج میدهد و افسوس کلام وی، نه تنها از غنای زبان بلکه از حساسیتی نشئت میگیرد که گوش و هوش او به لطف و زیبایی موسیقی اصیل ایرانی دارند. در واقع اخوان از دیرباز با هنر موسیقی آشناست.
خود این باره مینویسد:
در آن وقتها من قبلا با یک هنر دیگر با موسیقی هم کم و بیش سروسری داشتم خیلی بیشتر از شعر و بیشتر هم یعنی پنهانی برای خودم چندی بود که تار میزدم و پیش استادی مشق و تمرین میکردم و کمابیش در آن راه مثلا پیشرفت هم کرده بودم تا آنجا که دیگر کم کم ترانههای آن روزا تا حدی که بشود شنید از آب در میآوردم و به بعضی دستگاههای موسیقی میشناختم محلیمان آشنا شده بودم ماهوار و همایونی ترک و شوری افشاری و سه گاهی خلاصه درآمد و فرود و واج و میشناختم و دستم با پردههای ساز کمکم آشنا شده بود و مضرابم قوت گرفته بود
اما در جوانی اخوان ، موسیقی ظاهرا با مصلحت زندگی سازگاری ندارد و راهی است نوازده را به ناکجا آباد میکشنا پس اخوان به تشویق پدر استاد و مشق و تمرین را کنار میگذارد و به شعر روی میآورد با این همه موسیقی را هرگز رها نمیکند و عشق به آهنگ و نغمه و ترانه نیز بسان میلی سرکوب شده در شعر او تصعید و شکوهمندی میرسد.
خوانندهای که تنها با یکی از دیوانهای «م. امید» آشنا میشود چنان با تکرارها و طنین خاص او خو میگیرد که در میان صدها قطعه شعر معاصر و آوای اخوان را به دلیل آهنگ و ترنم ویژه، تمیز و تشخیص میدهد.
منتقدان گاه از تکیه اخوان بر موسیقی جاوی موسیقی و بخصوص قافیه بازی او با کلمات سبک او در برخورد باواژها وسواسهای لفظی و وسواسههای تغزلی او سخن گفتهاند اما آنچه بسیار جالب توجه مینماید آن است که تنها یک نفر یک موسیقیدان از ارزشهای والایی که در شعر او از نظر موسیقی وجود دارد و از احاطه اخوان به ظرافتهای موسیقیهایی کلام صحبت کرده است. پرویز مشکاتیان به عنوان اولین عامل پدید آورنده این موسیقی به ارزش حروف یعنی در حقیقت اهمیت آواها اشاره میکند و میافزایند به راحتی میتوان گفت که شاعری که با موسیقی و آهنگ کلام آشناست به همان اندازه موفقتر است که آهنگسازی با شعر
اینک اگر به گفته استناد کنیم و هم رای با او باور داشته باشیم که :
در هر شعر خوب یک طنین پنهانی هست یک نوا و نجوا که در زیر صورت آشکار کلام جریان دارد.
آن را آهسته میشنوید ولی همان است که به نهانیترین تارهای روان نواخته میشود.
سوینبدن شاعر معروف انگلیسی (1909-1837) شعری دارد با عنوان «باغ پروسرپاین) در اساطیر رومی نام درختر زئوس (ژریتر) و میگرداند اما دمتر دختر را باز میگرداند و سرانجام توافق میکنند که فصل بهار و تابستان دختر بر روی زمین و پاییز و زمستان را در زیر زمین بسر برد که کنایهای است از هنگام شکوفایی و باروری زمین و دوره بیفاصلی آن در این شعر اشاراتی به این اسطوره وجود دارد که نموداری از اوضاع عصر شاعر و ناخرسندی او از پژمردن شور و شادیها بر اثر نیرو گرفتن پیرایشگران (پیوریتنها) تواند بود.
در بند دوم آن چنین میخوانیم
من از اشکها و خندها خسته شدهام
و از مردمی که میخندند و میگویند
از آنچه که ممکن است اولین پیش پیش آید
از برای مردمی که میکارند و میدروند
من از روزها و ساعتها ملولم
از غنچه ها پرپر شده گلهای نازا
از آرزوها و احلام و قدرتمندیها
و از هرچیز به جز خواب
الیور التن در این شعر رنگی از مردن و خاموش شدن میبیند و صفاتی که سرنیبری بکار برده نیز نموداری از این حالت تواند بود.
بادهای ساکن امواج بی رمق غنچههای ناشکفته سرها زده از برخا غشقهای کهن بالهای خسته و خوابی جاودانه در شبی جاودانه مرگ نیز به صورت زنی رنگ پریده با تاجی از برگهای بیحرکت ایستاده است او همه چیزهای فنا پذیر را گرد میآورد با دستهای سرد و فنا ناپذیر او در انتظار هر کس و همه کس است.
شعر سوینبرن نمونهای است که چگونه شاعر توانا اخوان خود و عرصه خویش را خلال اسطورهای کهن و تصاویر گویا نقش کرده است به نظر بنده شعر زمستان مهدی اخوان ثالث (م . امید) نیز از لحاظی دیگر چنین کیفیتی دارد و اثری است شاین توجه و تحسن در زبان فارسی بسیاری از پیشینیان و معاصران از زمستان و جلوههای آنان تصور گوناگون به اقتضای مقام سخن گفتهاند.
برخی از این آثار وصفی است بسیار کوتاه از منظرة زمستان و برف و گاه به شرح سخن میرود از سرما و افسردگی و سرسپیدی باغ و بوستان و پرواز از ، تعزلی زمستانی و مناسب و احیانا گریز به مدح بدیهی است در این میان توصیف برف به عنوان مظهر بارز زمستان جایی خاص دارد .
ثونانیان قدیم که چهار فصل را به شکل چهار زن نمایش میدادند. زمستان را زنی تصور میکردند سربرهنه در کنار درختان بیبرگ و آنگاه که چهار جانور را برای نمایش دادن فصلها برمیگزیدند زمستان به صورت یک سمندر نقش میشد.
در هر حال در برابر این همه اشعار فارسی که بسیاری از آنها خوب زیباست آنچه م. امید سروده با هه آنها تفاوت بارز دارد چه از نظر مایه و مصمون و چه از نظر صورت و طرز بیان به عبارت دیگر وی از این موضوع معروف و مأنوس تابلوی تازه نقش کرده و اثری بدیع و بیسابقه پرداخته است که اینک به تماشای آن میپردازیم.
این شعر که تاریخ سرودن آن دی ماه 1334 است. ظاهرا نمودار برخورد شاعر با فضای کشور پس از 28 مرداد 1332 و آنچه او را میآزرده است محیط تنگ و بسته و خاموش نبودن آزادی قلم و بیان نابودی آرمانها تجربههای تلخ پراکندگی یاران و همفکران بیوفا و پیمان شکنیها و سرانجام کوشش هر کس برای گلیم خویش از موج به در بردن و دیگران را به دست حوادث سپردن در این سردی او پژمردگی و تاریکی است که شاعر زمستان اندیشه و پویندگی را احساس میکند در این میان غم تنهایی و بیگانگی شاید بیش از هر چیز در جان او چنگ انداخته است که وصف زمستان را چنین آغاز نمایند.
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
سرما در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار باران را
نگه جز پیش پا را دید نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگردست صحبت سوی کس بازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است.
گذرندگان «نی خواهند» سلامتش را پاسخ دهند هر کس در خور رفته و به راه خویش میرود و یارای آن ندارند که سر برکند و اظهار آشنایی نماید. در این راه تاریک و لغزان بیشتر از پیش پای خویش را نیز نمیتوان دید دیدی محدود و راهی بسته و آیندهی مجهول سردی کشندة تهدید و مرگ ، چنان همه را بیم زده کرده که پاسخ به محبت آشنایان را نیز با اکراه برگزار میکنند.
میبینید با وصف این شهر سرد و مردم سرمازده شاعر احوال خود را چگونه بیان کرده است اینک تصویری دیگر زیبا و گویا از جنس نفس در سینهها پروای سخن خویش داشتن برخورد با دیوارها و نومیدی از همگان
نفس کز گرمگاه سینه می آید برون ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است پس دیگر چه داری چشم
زچشم دوستان دور یا نزدیک
در این بی کسی و تنهایی و گریز همه از تو و تو از آنان در این زمستان به کجا توان پناه برد آیا با تأثیر از سنت شعر فارسی است و یا در جستجوی بیخبری و فرو خواباندن اعصاب بیقرار و اندیشههای پریشان است که شاعر داوری غم را در باده میجوید و در هوایی که بس ناجوانمردانه سرد است به جوانمردی پیر باده فروش پناه میبرد.
مسیحا جوانمردی من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است .... آی
دقت گرم و سرت خوش باد
سلام را تو پاسخ گوی در بگشای
وقتی که کوبندة دراز خویشتن یاد میکند حاکی از افسردگی ، رمیدگی و تلخکامی گوینده است از آنچه بر سر او و دیگران آمده است با لحنی بیزار از هستی:
منم من ، میهمان هر شب لولی وش مغموم
منم من سنگ تیپا خوردة رنجور
منم دشنام پست آفرینش نغمه ناجور
زمزمة او با جملاتی کوتاه و آهنگی مناسب ادامه دارد بیان دلتنگی است از نیرنگها اظهار بیرنگی و کنارهگیری از همه رنگها از سرمای شبانگاهی لرزیدن در سکوت صدای دندان بهم خوردن خویشتن را شنیدن:
نه از روهم نه از رنگم همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در بگشای دلتنگم
حریفا ! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد
تگرگی نیست ، مرگی نیست
صدای گر شنیدی ،صحبت سرما و دندان است.
من امشب آمده دستم وام بگذارم.
حسابت را کنار جام بگذارم.
در پاسخ باده فروش که میگوید شب بیگاه و سپری شد ، و بامداد آمد گویی رفتار کسانی درج شده که در آن روزهای تاریک نوید فرارسیدن روشنایی بامداد را میدادند. ما مرد تنهای شب فروغ این صبح کاذب را باور نمیکند و آن را غریبی بیش نمیداند سیلی سرد زمستان را بر بناگوش خویش احساس میکند آسمان را تنگ میبیند و چراغ او را در تابوت ظلمات پنهان شب و روز را یکسان اگر نوری در این دل ظلمات بتوان جست چراغ ماه است همان گونه که حافظ نیز از جام سعادت فروغ خورشید قدح چراغ می و شعاع جام سخن میگفت و میسرود ساقی به نور باده برافروز جامها اما امید چراغ باده را در شبی غم زده و تاریک و نومید بزم افروز خویش میخواهد اینک از او بشنوید