بخشی از مقاله

چکیده:

بر خلاف نگاه معمول که اخوان را شاعری بی اعتنا به مباحث فلسفی- معرفتی معرفی می کند و شعر او را صرفا در ستایش ایران و اسطوره های ملی خلاصه می کند، تأمل در اشعار او نشان می دهد که وی از زمره شاعران اندیشه گری است که مقولات دینی و تأملات هستی شناسانه از اصلی ترین دلمشغولی های او در طول حیات بوده، اما بسامد بالا و گستردگی مضامین میهن پرستانه، جنبه های ایدئولوژیک و معرفتی شعر او را تحت الشعاع قرار داده است.

دقت در برخی سروده های اخوان، بخصوص دفترهای واپسین وی، بسیاری ازدغدغه های فکری و هستی شناسانه او آشکار می کنداگر. چه این اظهارات را نمی توان تماماَ در مکاتب فلسفی شناخته شده و معهود گنجاند و نحوه ورود و خروج او در این مباحث،فیلسوفانه نیست امّا حکایت از روح جستجوگری دارد بهکهدنبال یافتن راه حلّی برای معمّای هستی است. در اشعاری چون نماز، ماجرا کوتاه ، و ندانستن، درخت معرفت، روی جاده نمناک، او هست هست، صدا یا خدا، ای خدا خوانده خود آ و سروده هایی از این دست، با نوعی تأملات فیلسوفانه یا به تعبیری نیم فیلسوفانه مواجهیم. هستی و هستن، مفهوم خدا، فلسفه زندگی، زروان، مرگ اندیشی و پوچ گرایی موضوعاتی هستند که در این نوشتار بررسی شده اند.

-1 مقدمه

اخوان به هیچ وجه فیلسوف به معنای خاصّ آن نیست و قصد هم نداریم او را در کسوت فیلسوفی که به مسائل فلسفه اولی توجّه خاصّ نشان داده است، معرفی کنیم. خود او نیز این عنوان را برنمی تابد؛ در جواب مصاحبه کننده ای که از او می پرسد: »آیا شما خود را پیرو فلسفه ای خاصّ می بینید؟» پاسخ می دهد: »من اهل فلسفه و این حرفها نیستم. وانگهی فلسفه بیش از هر چیز حوصله می خواهد.« - اخوان، - 392 :1382حتّی در قصیده »درخت معرفت« به فلسفه و فیلسوفان و چند و چون عقلی آنها سخت می تازد:    
ند و چون فیلسوفان، چون بَرِ دیوار ندبه ست  //  پیرکِچندی زَنَخ زن، ریش جنبان در کنارت
شهر افلاطون ابله، دیده تا پس کوچه هایش   // گشته وز آن بازگشتم، می کند خمرش خمارت
ما غلامانیم و شاعر، در فنون جنگ ماهر  //  سنگ چون اردنگ می سازیم ای ابله نثارت

امّا بسیاری از اشعار او حاوی دغدغه های فکری و هستی شناسانه ای است که اگر چه نگاه عمیق فلسفی در آن نیست و نحوه ورود و خروج او به مباحث فیلسوفانه نیست اما حکایت از روح جستجوگری دارد کهبه دنبال یافتن راه حلّی برای معمّای هستی است. در اشعاری چون نماز، سبز، ماجرا کوتاه ، و ندانستن، درخت معرفت، روی جاده نمناک، او هست هست، صدا یا خدا، ای خدا خوانده خود آ و سروده هایی از این دست، با نوعی تأملات فیلسوفانه یا به گفته شفیعی کدکنی »نیم فیلسوفانه که صدمه ای به جانب شعر ندارد.

اخوان در طول زندگی پر فراز و نشیب خود برای یافتن پاسخی در خور به آنچه »پرسش زندگی« می داند، به دامان بسیاری از ادیان دست یازیده و گمشده خود را در آن جسته است: توجّه او به زردشت پیامبر ایران باستان از شناخته ترین جنبه های تفکر اوست به طوری که هرگاه از اخوان و شعر او سخنی به میان آید، ایران باستان و آیین زردشت نیز در ذهن تداعی می شود.

این گره خوردگی حاصل انس و الفت دیرین و عمیق او با آموزه های زردشتی است. مزدک نیز از جمله پیامبران ایرانی ست که اندیشه اشتراکی وی در باب ثروت - که بنا به اعتقاد اخوان الگوی اصلی مارکس در پی ریزی مکتب مارکسیسم است - باعث علاقه شاعر به این پیامبر اندیشه گر می شود و این علاقه و ارادت را در مؤخره »از این اوستا« می توان پی گرفت. 

مانی نیز از پیامبران محبوب اخوان است. ستایش های او از مانی اغلب به تبع دو پیامبر زردشت و مزدک است و ایرانی بودن مانی عامل این محبوبیت است. بودا با اینکه ایرانی نیست اما اخوان به عظمت از او یاد کرده و احترامی بسیار برای او قائل است. وی، آیین بودایی را آبشخور اصلی عرفان اسلامی می داند. در کنار توجه به این آیین ها بیش از هر چیز جبهه گیری های متضاد اخوان در برابر فرهنگ اسلامی مشهودست؛ دهه های اولیه زندگی اخوان با نقد و موضع گیری تند در برابر فرهنگ اسلامی - و به گفته خود فرهنگ عربی - همراه است و در سالهای یانیپا با نوعی نرمش و حتی ارادت به مقدّسات اسلامی مواجهیم.

پناه بردن اخوان به آغوش ادیان مختلف و حتی آفرینش آیینی برساخته مانند مزدشت -که به قول خودش فقط یک پیرو دارد که خود اوست! - نشان از نداشتن نقطه اتکّایی ست که شاعر بتواند به مدد آن پرسشهای هستی شناسانه و الهیاتی خود را پاسخی درخور بدهد. از این روست که وی برای این پرسش، پاسخهایی می آفریند که ما آن را »تأملات فیلسوفانه« نامیده ایم. اکنون برخی از این موضوعات را بررسی می کنیم.

-2 تأملات فلسفی و هستی شناسانه

مفاهیمی که به عنوان تأملات فلسفی شاعر آمده اند، در بسیاری از سروده های اخوان مشهود است، اما گاه نگاه اخوان به این موضوعات از لونی دیگر است و با نوعی چالش معرفتی مواجهیم. برای نمونه مفهوم »زندگی« بارها در شعر او تکرار شده اما گاه شاعر با نگاهی عمیق تر به چیستی و ماهیت زندگی پرداخته که در ذیل »فلسفه زندگی« مطرح شده است. هستی و هستن، مفهوم خدا، فلسفه زندگی، زروان، مرگ اندیشی و پوچ گرایی موضوعاتی هستند که در این نوشتار بررسی شده اند.

-2-1  هستی و هستن

اندیشه پیرامون »هستی« و »هستن« شاید فلسفی ترین موضوع در شعر اخوان باشد؛ از این جهت که »هستی« اصلی ترین سؤال در فلسفه است و بخصوص در مکتب اگزیستانسیالیسم، چه در معنای عمیق فلسفی آن -که بر اصل هستی و چونی آن می پردازد - و چه در معنای ملموس و اجتماعی آن - که نحوه بودن انسان را به طور خاصّ مورد مطالعه قرار می دهد -هسته اصلی و مرکزی است. اینکه مصداق »هست بودن« یا »هستنچیست« و به چه نوع کیفیّتی می توان عنوان هستی را اطلاق کرد و آیا کیفیتی برای آنچه که از آن به »هستنتعبیر« می شود می توان یافت یا نه، ظاهراً سؤالاتی است که ذهن اخوان به نوعی درگیر آن است

چیست بودن؟ چیست دانستن؟
ظاهراً در سطر آخر شاعر می داند که ندانستن »نبود آگاهی« و نبودن »عدم هستی« است اما اینکه »دانستن« چگونه بودنی است و »بودن« خود چیست، درک واقعی و قانع کننده ای ندارد.

اما نهایتاً هستی را معنی می کند: من نمی دانم که دانستن لیک می دانم که چون از باده ای مستم...

کائنات آواز می خواند که: »آنک مست! آنک مست!« وآید از جوّ اثیری پاسخ و پژواک: »اینک هست! اینک هست!«

مستی است و راستی، آری راست می گویم باده هر باده ست گو باشد

مهر و کین، یا طیفی و انگور، یا هر شعله دیگر همچنان کز هر خم و ساغر من یقین دارم که در مستی می تواند بود اگر باشد هستن و هستی شعله هر شعله ست گو باشد

من سخن از آتشِ آدم شدن در خویشتن گویم

»مستی« برای او مساوی »هستیاست.« امّا این مستی صرفاً مستیِ انگور نیست؛ »باده هر بادهست گو باشدشعله« ای هم که از آن سخن می گوید مقدّس و ارزشمند است؛من» سخن از آتشِ آدم شدن در خویشتن گویمتعابیر« شاعرانه است، امّا گویی اخوان هستی واقعی انسان را به شور و شکفتگی و تکاپوی روح می داند؛ آدمی تا از چیزی سرخوش است و به آن عشق می بازد هست و وجود دارد.

تا زمانی که انسان دغدغه ای داردهستنِ«» او معنا پیدا می کند و والاترینِ این شرابها یا شعله ها، »آدمیتاست.« نهایتاً اخوان فلسفه »هستی و هستنرا« در این دو عبارتِ خوش ترکیب خلاصه می کند: »اوج مستی، کسوت هستی است« و »ما اگر مستیم، بی گمان هستیم.« جمله اخیر در برابر جمله معروف دکارت است که »هستی« آدمی را در گرو »اندیشیدن« معنا می کند: »من می اندیشم، پس هستم.« سخن اخوان نیز جلوه پررنگ تری از همین اندیشیدن است؛ اندیشه ای که آدمی را به راهی و جهتی سوق دهد و در آن راه، به شوق و مستی برسد. در شعر نماز هم هستی اش را با مستی اثبات می کند: مستم و دانم که هستم من ای همه هستی ز تو، آیا تو هم هستی؟

-2-2 مفهوم خدا

در دو سطر پیشین که از شعر »نمازنقل« شد، وی در کنار اثبات هستی خود، در هستی خدا شکّ می کند. عبارت »ای همه هستی ز تو، آیا تو هم هستی« جمله پارادوکسیکالی است که در فقره اول هستی او را مسلّم می شمارد از آن جهت که او را مخاطب قرار داده و جمله کائنات را از او می داند

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید