بخشی از مقاله

چکيده
بدبيني به هستي و مناسبات آن ، همواره در طول تاريخ بشر مطرح بوده است ؛ ليکن رويکرد بدان به صورت يک مکتب فکري رسمي و با نام نهيليسم از ثمرات مدرنيسم ميباشد که به موازات ادامۀ حيات در آثار فيلسوفان و متفکران در اشعار شعراي زبان فارسي بازتاب يافته است . از آنجا که يکي از بهترين روشهاي تبيين يک مسأله ، مقايسۀ آن با نمونه اي هم شأن و همجنس است ، نوشتار حاضر با روش توصيفي- تحليلي، انواع نهيليسم را در مجموعه هاي شعري «ازين اوستا» «- آخرشاهنامه » «زمستان » اخوان ثالث مورد پژوهش قرار داده است . يافته ها نشان ميدهد که نهيليسم در اشعار وي در دو شاخۀ اصلي سياسي- اجتماعي و فلسفي نمود پيدا کرده است .
واژگان کليدي: اخوان ثالث ، نهيليسم سياسي، نهيليسم فلسفي، نهيليسم اجتماعي
١-مقدمه
نهيليسم به معناي نيست انگاري، هيچ گرايي، پوچ گرايي و نفي ارزش هاي مثبت بوده و از ارکان تمدن غرب و دنياي مدرن و صفت ذاتي آن به شمار ميآيد که توجه بسياري از نويسندگان معاصر ايران و جهان همانند کامو، صادق هدايت ، فرانتس کافکا، داستايوفسکي و... را به خود واداشته است .
در نهيليسيم سرنخ اصلي کلاف حيات ، معاش ، هستي، حتي خود و بسياري از وقايع و اتفاقات روزمره از دست به درميرود و طوري درهم ميپيچد که فرد خويشتن خويش را در برهوت و وادي بيمعنايي و حيراني و سرگشتگي واهمه واري مي بيند؛ طوري که خود را تنها متصور شده و هيچ ملجا و راه نجاتي را فرض نميکند. نهيليسم چهره هاي مختلفي را از خود نمايان ميسازد و ظهور و نمود آن در قوالب گوناگون رفتاري و کنش فردي و اجتماعي گاه به انحناء متضاد، نمايان مي شود. افسردگي و به طبع آن سردي از روند عيش و مسايل روز جامعه و بيتفاوتي از سويي؛ خشم و پرخاشگري و شورش طلبي عليه وضع موجود از سوي ديگر، از نيهيليسم سرچشمه ميگيرد.
نهيليسم يا نيست انگاري از ريشه لاتين (nihil) است به معناي نيست يا هيچ و در فارسي به معني هيچ انگاري يا نيست انگاري ترجمه شده است .(زرشناس ، ١٣٨٦: ١٣) در واقع ميتوان گفت : "نيهيليسم يعني نفي همه چيز يا نپذيرفتن راه حلهايي که تا کنون در پاسخ سوال چه بايد کرد؟ داده شده است و حاکي از ياس و در نتيجه سکوت در برابر سوال معروف چه بايد کرد؟ است و نيهيليست کسي است که در اثر نا اميدي و سرخوردگي فراوان به هيچ قدرت و آييني سر فرود نميآورد. " (غفوري، ١٣٣٦: ٣٨)
در نهيليسم ، نخست سرخوردگي و وازدگي از نظم و نظام موجود به ميان ميآيد و سپس ناتواني از ارزش هاي موجود در ذهن ، دامن ميگسترد و سرانجام نسبت به آنچه که هست کينه و کدورت سرميگيرد. در نهيليسم يا هيچ انگاري، فقدان هدف اجتماعي بيمعياري و نداشتن و نپذيرفتن شاخص ، ميزاني جهت سنجش امور مطرح است . منشأ نهيليسم را بايد در جوامع اوليه يافت که نوعي ترک دنيا، خود فراموشي، بياعتنايي و بياعتقادي نسبت به هدف دار بودن عالم و اظهار عجز دربارة توان ذهني و فکري آدمي را به دنبال دارد. شکاکيت افراطي نسبت به همه چيز و نفرت به حيات اجتماعي، سياسي، اقتصادي، فرهنگي و تربيتي و بيهودگي آنها از منشأهاي تکويني نيهيليسم و مايه هاي ابتدايي آن است . (آراسته خو، ١٣٨١: ١٠٣)
اين مشرب فکري و فلسفي در غرب ، توسط فيلسوفاني چون نيچه تئوريزه شده ؛ ليکن به موازات ادامۀ حيات در انديشۀ فيلسوفان و متفکران ، در شعر و ادب فارسي رسوخ يافته است . در اين ميان اخوان ثالث به عنوان ميراث دار اين گونه تفکرات در ادباي سلفي همچون خيام و ابوالعلاي معري تحت تأثير انديشمندان نهليست معاصر غرب بود و از سوي ديگر به علت يأس و نااميدي از بهبود اوضاع حاکم بر جامعه ، به پوچ انگاري سوق يافت .
اين نوشتار با هدف بررسي نمودهاي نهليست به بررسي بدبيني اين شاعر پرداخته و انواع آن را در مجموعه هاي شعري «ازين اوستا» «آخرشاهنامه » «زمستان » مورد بررسي قرار ميدهد.
١-١ پيشينۀ پژوهش
از معدود آثاري هم که در زمينۀ نهيليسم و انديشه هاي نهيليستي ميتوان مورد استناد قرار داد، دربارة نهيليسم و سير تطور آن (زرشناس ، ١٣٨٦) است که به حوزة معنايي اين اصطلاح در فلسفه و تاريخ و انواع آن و نيز صور بروز آن در آثار برخي از متفکران ميپردازد و چگونگي سير آن را تا امروز مورد تحليل قرار ميدهد. نيست انگاري، خاستگاه ، اقسام و پيامدهاي آن از منظر نيچه (کرباسيزادة اصفهاني، امامي، ١٣٩٤) به تشريح مبسوط گونه هاي نيست انگاري از نظر نيچه پرداخته است . رئاليسم و نهيليسم - نقدي بر مباني معرفت شناختي ضد رئاليسم (صادقي، ١٣٩٠)، نهيليسم و تأثير آن بر نقاشي معاصر(کيا، ١٣٧٩)، جلوه هاي نهيليسم در اشعار ايليا ابوماضي (مشايخي و دهنوي،١٣٩٠) از ديگر پژوهش هاي انجام شده در اين زمينه است .
٢- انواع نهيليسم در شعر اخوان ثالث
مهدي اخوان ثالث ، به عنوان برجسته ترين پيشرو و تثبيت کنندة شيوة نيما - يکي از هنرمنداني است که انديشه و قلمش را در راه پر خطر آزادي و عدالت به کار گرفت . وي که صاحب بينشي ژرف و نگرشي سياسي – اجتماعي بود، حوادث و مسائل روز و روزگار را هوشمندانه ميديد و ميکاويد و آنها را بنا به ضرورتهاي زمانه با زباني سرشار از نمادها، رمزها و تمثيل ها بيان ميکرد. " بعد از شکست مرداد ماه ١٣٣٢ دچار نوعي يـأس سياسي شد. او در زندگي با ناملايمات و سختي هاي زيادي روبه رو بوده است که لاجرم منجر به يـأس شده است . در ماجراي عشقـي که در جواني خود به تـوران داشت شکست خورد . بعد از آن با شکست کودتاي ٢٨ مرداد روبه رو شد و مدتي را در زندان به سر برد و بعد از آن نيز از لحاظ معيشت زندگي همواره در فقر و نداري زندگي ميکرد. در مجموعه زمستان وقتي با يأس و نوميدي او روبه رو ميشويم يا اين نوميدي به خاطر شکست در عشق است و يا فريب خوردن از دوستان و ياران نيمه راه ، اما در دوره هاي بعدي رفته رفته اين يأس و نااميدي به يأس اجتماعي و نهايتا يأس فلسفي مبدل ميشود. در اشعار آخر شاهنامه و بعد از آن اين يأس و سرگشتگي به عيان ديده ميشود اين اشعار درواقع معرفي نامه نسل نگراني است که پس از دوره موقت آزادي طعم تلخ شکست را تجربه کرده اند".(محمدزاده ، ١٣٩٠: ٣)
٢-١ نگرش نهليستي سياسي – اجتماعي
اخوان دوست داشت سحر آزادي را دريابد زيرا آن را به قدري زيبا ميپنداشت که احساس ميکرد، جا دارد انسان براي واقعيت دادن آن جان بسپارد... از اين رو، در روزگاري که ، تمرکز قدرت سياسي در دست يک فرد موجب سلب آزادي و حقوق حاکميت از بقيه مردم شده و افراد زيادي در نتيجۀ آن تا حدود زيادي نسبت به مسائل سياسي و سرنوشت جامعه بي تفاوت گشته بودند؛ (پيمان ،١٣٨٤: ٣٤) ميگويد: هر که آمد بار خود را بست و رفت ما همان بدبخت و خوار و بي نصيب زآن چه حاصل ، جز دروغ و جز دروغ زين چه حاصل جز فريب و جز فريب ( اخوان ثالث ، ١٣٤٤، ٩٩ )
وي که در نوجواني مدتي کوتاه فريفته رئاليسم اجتماعي ساده انديشانه حزبي شده بود، با شکست تاريخي ملت در ٢٨ مرداد ١٣٣٢ به درک تازه اي رسيد. او برخلاف «سايه » و «کسرايي» که در همان حال و هواي خوش بيني حزبي باقي مانده بودند و نيز برخلاف نوجويان افراطي که سخنشان به ايران و ايراني زبان تعلق نداشت ، به ژرفاي رنج ملت و نيروهاي زنده جامعه رسيد: زمستان ... و چه زمستاني. (کاخي، ١٣٧٠: ٢٥٢) اخوان روزها را همچون برگ هاي زرد پاييزي که فسرده وفرسوده ؛ در زير قدمهاي سنگين لحظات پست ناله ميکنند، سپري ميکند و ذهنيت تيره و اندوه بارش را در اشعارس منعکس ميکند.
روزها را همچو مشتي برگ زرد پير و پيراري مي سپارم زير ياس لحظه هاي پست لحظه هاي مست يا هشيار
از دريغ و از دروغ انبوه . ( اخوان ثالث ،١٣٣٨: ٦٥ )
در شعر او نشانه هاي غم و اندوه و لوگويي از نوستالژيهايي که منشأ آنها شکست ها و ناکاميهاي سياسي است به چشم ميخورد. شرايط خاص سياسي – اجتماعي هم در نحوه بيان و هم در ساختار معنايي ، تصويري و عاطفي شعر اين دوره تاثيرات عميقي بر جاي نهاد. (زرقاني، ١٣٨٧: ٣٧١) همه درهاي قصر قصه هاي شاد مسدود است دلش مي ترکد از شکواي آن گوهر که دارد چون صدف با خويش دلش مي ترکد از اين تنگناي شوم پر تشويش
چه گويد با که گويد آه کز آن پرواز بي حاصل در اين ويرانه مسموم ... ( اخوان ثالث ، ١٣٥٧: ١٣٥)
شاعر اين دوره همه چيز را سياه ميبيند و از سياست بيزار است . (درستي، ١٣٨١: ٧١) در برخي از اشعار اخوان ثالث در «آخر شاهنامه » به اعتراضات خشم آلودي برميخوريم که حاکي از فقري است که هم جنبه مادي آن مدنظر بوده و هم جنبه معنوي آن که به تلاش هاي فردي و جمعي بي حاصلي براي از بين بردن اين معظل انجاميد.
سال ها زين پيشتر من نيز
خواستم کاين پوستين را نو کنم بنياد
با هزاران آستين چرکين ديگر برکشيدم از جگر فرياد: اين مباد آن مباد
ناگهان طوفان بي رحمي سيه برخاست . (اخوان ثالث ،١٣٨٥ :٣٦)
او خود را هوادار مبارزان به ويژه مبارزان چپ ميدانست «شکست جنبش ملي شکست سختي بود. جامعه در وجود نبرد آزمايان جديد، به آينده اي درخشان چشم ميدوخت و پيروزي را در دو قدمي خود ميديد . مردم تجربه هاي عميق سياسي نداشتند و از موقعيت جهان و دسيسه هاي پس پرده بيخبر بودند. از اين هنگامي که شکست همچون فرمان قاطع «سرنوشت » فرود آمد، بر حيرت شان افزود.» (دستغيب ، ١٣٧٣: ١٢٠) مشت هاي آسمان کوب قوي وا شده است و گونه گون رسوا شده است يا نهان سيلي زنان يا آشکار
کاسه پست گدايي ها شده است . ( اخوان ثالث ، ١٣٦٩: ٢٠ )
اخوان در شهر سگ ها وگرک ها " گرگها را سمبل افرادي معرفي ميکند که عاشق آزادي و آزادگي هستند. آنها براي نيل به هدفشان تمام مشقت ها را تحمل ميکنند: در اين سرما گرسنه زخم خورده دويم آهسته سر بر برف ، چون باد وليکن عزت آزادگي را نگهبانيم ، آزاديم ،آزاد . ( اخوان ثالث ، ١٣٨٨: ٧٧ )
در واقع سرخوردگي و ياس روشنفکراني که از وضع نابسامان جامعه به ستوه آمده بودند اکثر آنها را به دل مشغوليهاي کذايي سوق داد و بسياري از آنها به افيون و باده و ... پناهنده شدند و يکي از پيامدهايي که چنين وقوعي رقم زد پديد
آمدن نوعي شعر به نام "شعر سياه " شد که بارزترين چهره و سيماي خود را در شعر اخوان ثالث پديدار ساخت و اين فضاي سياسي مخوف و سياه بال اميد اميد را نااميد کرد و او را به چاه تهي انگاري و ياس نگري سوق داد.
از جمله موضوعاتي که اخوان به آن پرداخته مسأله فقر و ناداري است که به صورت سمبوليک و نمادين به آن مي نگرد و نوعي افسردگي که ناشي از پيامدهاي فقر را در جامعه او که جامعه اي طبقاتي است و فرصتهاي نامساوي، عده اي سودجو را هر روز غني تر و عده اي را بينوا و روزبروز فقيرتر مي سازد ، برجسته نشان ميدهد. بيثباتي اقتصادي برايش رنجي مي شود که او را در راهي بي فرجام سوق مي دهد.
بيا اي خسته خاطر دوست
اي مانند من دل کنده و غمگين من اينجا بس دلم تنگ است بيا ره توشه برداريم
قدم در راه بي فرجام بگذاريم . ( اخوان ثالث ، ١٣٥٧: ٥٨)
با توجه به نوع تفکر اخوان چنين استنباط مي شود که در نظر او فقر و ناداري راهي بي سنگلاخ و بدون نشيب که جهت سوق دادن انسان به درون غار سياه و مخوف که بر سر درش نام نهيليسم نمايان است ؛ را هموار مي نمايد. در کشوري که اخوان منزل گزيده بود غني از داده ها و محلي براي ترقي بود و اگر اداره آن بر دست اهلش بود اخوان را دچار شعفي وصف برانگيز ميکرد. در زمان رژيم پهلوي وضع اسفناک مملکت عده اي را به فقر و ناداري فلاکت باري مبتلا ساخت و چون اخوان بر اين موضوع کاملا اشراف داشت که فقر ريشه و اساس هر نوع فسادي است ، از طرفي خفقان موجود در کشور زبان را قاصر از ابراز اعتراض به وضع موجود مينمود و اين مساله موجب رنجش روح لطيف شاعر مي شد . اخوان معتقد بودکه ايران جايي است آباد در دست نا اهلان ....
در شعر "ناگه غروب کدامين ستاره " از مجموعه شعري ازين اوستا ، با سايه خود در ميان خيل عظيم مردم به راه مي افتد و از نزديک با بدبختي و اوضاع اسفناکي که مردم با آن درگير هستند آشنا مي شود و اين درد عظيم مردم را مي فهمد و درک آن غمي بزرگ بر سينه اش مي گذارد زيرا او به خوبي مي داند کشوري که در آن ساکن است سرزمين گنج هاست و جوانان غرورمند آن براي بدست آوردن تکه اي نان چگونه غرور خود را زيرپاهايشان پايمال مي کنند .
اي سايه ره تيره تر شد ديگر نه دست و نه ديوار ديگر نه ديوار نه دوست
ديگر به من تکيه کن ، اي من ، اي دوست ، اما هشدار کاين سو کمينگاه وحشت وانسو هيولاي هول است
وز هيچيک هيج مهري نه بر ما . ( اخوان ثالث ، ١٣٤٩: ٤٣ )
زمستاني که اخوان بر بوم اشعارش نقاشي ميکند « تصويري است شاعرانه از پديده تجربه اي اجتماعي.» ( شاهين دژي،١٣٨٧ : ١٣٢) در چارچار زمستان من ديدم او نيز مي ديد
آن ژنده پوش جوان را که ناگاه صرع دروغينش از پا درانداخت يک چند نقش زمين بود
آن گاه ، غلت دروغينش افکند در جوي ( اخوان ثالث ،١٣٧٩، ٩٩)
اخوان از تغزل گويي به حماسه سرايي رسيد و شاعري اجتماعي شد. او با شور و هيجاني پاي به ميدان اجتماع گذاشت ؛ اما خيلي زود گرفتار شکست شد و به وحشت افتاد. از اين پس تمام وجود او را نااميدي و غمي سرد و سنگين فرا گرفت و او حماسه سراي غم ها گشت . ( شافعي، ١٣٨٠: ٤٧٨ )
نگاه تلخ و اعتراض آميز، درآخر شاهنامه اخوان ثالث نيز به چشم ميخورد که « فريادي است در برابر مادي و معنوي جامعه و تلاش هاي فردي و اجتماعي بي حاصلي که براي ريشه کن کردن اين بيماري از ديرباز آغاز شده است و هرگز به نتيجه اي نرسيده است . » (شاهين دژي، ١٣٨٧: ٢٠١) ما فاتحان شهرهاي رفته بر باديم
با صدايي ناتوان تر زانکه بيرون آيد از سينه
راويان قصه هاي رفته از ياديم . ( اخوان ثالث ، ١٣٣٨: ٤٦)

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید