بخشی از مقاله

جلوه های اندیشه بایزید بسطامی و ابوالحسن خرقانی در منطق الطیر و تذکره الاولیاء
چکیده

از نکات اســـاســـی و مهم در اشـــعار عطار وجود وادی هایی جهت گذر عاشـــق از زبان یا داســـتان های مربوط به بایزید و ابوالحسن است. که شاعر در توجیه و تحلیل هفت وادی و گستره ی اندیشه ی این بزرگان از آن ها استمداد می طلبد و بیان می دارد و عصـاره دیدگاه های عرفانی را مطرح وبا پردازش موضـوعات متغیّر، شـاهراه حقیقت را نشـان داده و از شیوه ی اشــارات به نقل مفاهیم بلند می پردازد.در کتاب منطق الطّیر به بررســی 3 حکایت در خصــوص بایزید و ابوالحســن خرقانی پرداخته و از کتاب تذکره الاولیاء نیز به تفحّص در جهان بینی عرفانی این دو عالم پرداخته شــده اســت. در خروج بایزید از شـهر تکیّه بر عدم امکان ورود نامحرم در آسـتان حضرت حق است که حتی اشارت دارد جای دخول هر فقیر و گدا نیست ثبوت و ظهور نور و تجلّی حق پراکندن غافلان و جاهلان را به دنبال داشــته و با اوصــاف بر اینکه تنهایی موجب وحشــت بندگان اسـت، تعدادطالب در عرصه گاه حضرت ربوبی زیادند امّا پذیرش از میان صد هزار یکی است. و یا در حکایت در گذشـتن بایزید و سـؤال مرید از وی خواب در خصـوص پاســخ گویی به منکر و نکیر و فراغت از آنان در وجود خدا، ذکر گفتن خدا اوســت را از هوس بنده پنداشــته و رضــایت بنده خوانده حق، بر بنده ای را مهم می داند و عدم قبول بندگی هر انسانی از سوی معشوق، اسارت در بند نفس خود بودن است. موارد مشابهی از رویکرد همگون در دو اثر عطار نیشابوری از دو عارف، مورد قیاس و بررسی قرار گرفته است.

مقدمه

از نظر ســالک راه حق آســتان مبارک حضــرت حق همواره دارای شــیفتگان اســت. وجود هاتف دلیل بر عدم فراموشــی حضــرت حق از ســالک اســت. خالق همواره راهنمای انســان اســت ، در هدایت گاهی می گویند در چه ســطح و مرحله ای هسـتی در درگاه حق هرکس لایق ورود نیسـت. عزت همواره همراه با هر گروهی از انسـانها نیسـت. اقتضای عزت همراه با گدای خاصی برای حضور است، بعضی گداها از درگاه حق بدورند ، گدایان واقعی درگاه الهی اندکند. وی با ذکر اتصال عدم اتصــال به حق فرمود: نبود پیوند و ارتباط آســان بین بنده و حق، خداوند خواندن از ســوی بنده و من بایزید بی فایده است. و در بی اعتباری لاف خداوندی، اگر انسان بنده و اسیر حق نباشد، لاف خداوندی زدن خالی از اعتبار و دانش است. شــکل پذیری و چند رنگ بودن در درون، ونیّتفرع را به دنبال دارد. وجود ذرّه ای خودخواهی در انســان همراه با هزاران دو رنگی و چند رنگیرعونیّتف اســت. پناه بردن به منیّت و خودخواهی ، مســاوی اســت با مجادله و دشــمنی با دو عالم دنیایی و عقبایی اسـت. بشر نه توان خدایی دارد و نه در مقابل عظمت آیات پروردگار توان بندگی و محض، اما با این حال با توجه بر اینکه ابراز بیچارگی کامل از سـوی بنده نیز میسـر نیسـت ولی با این حال لازم و ملزم است.و از سوی دیگر زنده بودن وحیات یافتن در بنده و بیچاره ی حق بودن و رها کردن خودی و کبر و افتادن در اوج بندگی اســـت. بایزید خود در وصـف حال خویش گفته اسـت دویست سال بر بوستانی بگذرد تا چون ما گلی بشکفد و از نظر ابوسعید تنها بایزید از میان عرفا محو در حق اســـت . وی با خدمت به 113 پیر از جمله امام جعفر صـــادق، رضـــی االله عنه، در ریاضـــت و بیخوابی و گرسنگی قدم در طریقت نهاده و خلاف شریعت نمی رفت. در نظر او شیطان از بلند همتی اش در ولع و حرص و طمع بوده در میان بزرگان علاوه بر اندیشـه خدمت در جستجوی کرامت بوده است. نمونه چراغ بردن به منزل همسایه ی گبری در شـب و ایجاد تسکین در بچه به علل تبدیل به تاریکی به روشنایی و مسلمان شدن گبری در اثر وجود روشنایی روحی شیخ. مصداق عشق وافر و کامل به حق و حقانیت شیخ خواب احمد خضرویه است که ذکر کرد: شبی در خواب حق را دیدم که فرمود همـه ی مردان از من آن چه می خواهند می طلبند جز شـــیخ که مرا می طلبد. وی در همه حال عمر حرمت وتقدس پیغمبر را محترم می شــمرد و خلاف جهت عملکرد آنان، عملی مرتکب نمی شــد مثلا در اندیشــه ی درخواســت کفایت مؤونـت زنان از حق بود که چون پیغمبر چنین نکرد باز ایســـتاد و به جهت بزرگ شـــمردن رفتار نبی حق تعالی آن کفایت کرد. در اندیشـه شیخ عابد کسی است که به دنبال حقیقت در پی صدق و راستی، جهدش به سوی آرزوها و نفی شهوت ها در مقابل محبت و در دوسـتی و آرزوها آنچه که خواسـت حق و نظر اوسـت مد نظرش باشــد در شناخت عارف می گوید عارف در شربگاه آلوده نمی شود و دردها و رنج ها در نزد او صاف شوند.


بیان موضــوع: جلوه های اندیشــه بایزید بســطامی و ابوالحســن خرقانی در کتاب منطق الطیر و تذکره الاولیاء جلوه های اندیشه بایزید در منطق الطیر

در این مختصــر آنچه مد نظر و هدف اســت انتقال معارف و اندرزها و مواعظ از ســوی بزرگ مردی از تاریخاین ســرزمین اسـت که با پا نهادن در وادی ادب و عرفان به فضـایلی دست یافته و کوشیده است تا از طریق هنر شاعری آن نورانیت ها را برای ره جویان علم توشــه ای قرار دهد تا بتوانند با موشــکافی ها از لابلای داســتان های حیرت انگیز که در بردارنده هفت وادی سیر و سلوک سالکان و عارفان است، دانش و معرفت کسب کنند و از وادی دل به بوستان عشق و عرفان قدم نهاده و از گل واژه های موجود ، شـور عشـق و نشـاط عرفانی و باطنی یابند. در داستان بیرون رفتن بایزید از شهر، شیخ ما هرچه در دشــت و بیابان میگردید آثاری از حضــور انســان نیافت. از روی اجبار هراس و دلهره ای در دلش نمایان شــد و رو به ســوی
خدا کرده و فرمود در دل من هراسی و اضطرابی افتاده است.
با چنین درگه که در دفعت تراست اینچنین خالی ز مشتاقان چراست
هاتفی گفتش که ای حیران راه هرکسی را راه ندهد پادشاه

در این ابیات از زبان بایزید تکیه بر عظمت و اقتدار حضــرت حق بوده و او را به عنوان بزرگ عالم هســتی قلمداد نموده که عاشــقان زیادی را به ســوی خود جلب نموده بطوریکه درگاه او هیچ وقتبدون عاشــق نبود. از نظر ســالک راه حق آســتان مبارک حضـرت حق همواره دارای شـیفتگان است. وجود هاتف دلیل بر عدم فراموشی حضرت حق از سالک است. خالق همواره راهنمای انســان اســت ، در هدایت گاهی می گویند در چه ســطح و مرحله ای هســتی در درگاه حق هرکس لایق ورود نیسـت. عزت همواره همراه با هرگروهی از انسـانها نیسـت. اقتضـای عزت همراه با گدای خاصی برای حضور است ، بعضی گداها از درگاه حق بدورند ، گدایان واقعی درگاه الهی اندکند.


چون حریم عزّما نوارفکند غافلان خفته را دور افکند
سالها بودند مردان انتظار تا یکی را بار بود صد هزار

تجلی-درگاه الهی همراه با نور اســـت و این درگه نور را به ســـوی دیگران می پراکند ، غافلان و بازماندگان به درگاه الهی راه ندارند، زیرا آن ها را با نور ســروکاری نیســت از آن جهت که اعتقاد و عقیده آنان ضــعیف اســت. نور مخالفت جهل و تاریکی و غافلان خفته اســت و اهل نور در حریم عزت وارد می شــوند. غافلان خفته یا خفته های غافل باید دارای دســت یابی به نور و تجلیات آن از خفتگی و جهالت و نا آگاهی در آیند. مردان و ســالکان جهت رســیدن به درگاه در انتظار اند. هر رونده ای لایق ورود به درگاه الهی نیست. بعضی از انتظارها به مقصود منتهی نمی شود به طوری که از صد هزار یکی به درگاه واقعی می رسد و رسیدن به درگاه حق سالها طول کشیده و انتظار لازم دارد.

سال ها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن
سنایی

تجلیات در جسـتجوی معشوقمحض بودن و چیزی غیر معشوقرا طلب نکردن از صفات مرد عارف است. سحر و آه و دعای سحری بنده خطاب الهی را به دنبال دارد و پس از خطاب حجاب ها و موانع دور می شود.

بایزید از جمله مرد مرد خاست ز آنکه مارا خواست هیچ از ما نخواست گفت چون بشنودم آن شب این خطاب گفتم این و آن ، مرا نبود صواب و درد عشـق از دیگر خواسـته ها مهم تر اسـت و گاه طلب عشـق محبوب با طلب مرد عارف همراه می شود و تکیه بر مطیع محض امر الهی و میزان بودن کارها برابر فرمان الهی اسـت. هیچ چیز در نظر عاشق از انحراف و راه راست معنی ندارد و در اوج خردی و بی نامی خود را لایق خواهش نمی داند. بر بنده غلام درگه حضــرت حق حکم الهی و فرمانبری بس اســت.

ادعایی در کار نیست.
من زتو چون خواهم و درد تو نه یا تو را چون خواهم و مرد تو نه
آنچه فرمایی مرا آن است خواست کار من بر وفق فرمانست راست
نه کژی نه راستی باشد مرا من کی ام تا خواستی باشد مرا
آنچه فرمایی مرا آن بس بود بنده را رفتن به فرمان بس بود

علل سبقت بزرگی بایزید بر دیگران این ها بود: همیشگی اطاعت و بندگی سبب نفوذ سخن و واردات الهی بر جان هاست. این سخن آن هر دو شیخ محترم سبقتم دادند بر خود لاجرم بنده چون پیوسته برفرمان رود با خداوندش سخن در جان رود
تظاهر به بندگی از روی تداوم در ردیف غلامی و بندگی به حســـاب نمی آید و هر چیز با امتحان ثابت می شـــود، بنده ی

محض بودن ونشانه ی آن با امتحان معلوم می شود.
بنده نبود آن که از روی گزاف می زند از بندگی پیوسته لاف
بنده وقت امتحان آید پدید امتحان کن تا نشان آید پدید

از این مطلب می توان دریافت که بایزید ، به عرفان رسیده و تداوم فرمانبرداری باعث در جان رفتن سخن حق است. و مدام از روی بیهودگی ادّعای بندگی کردن نشانه بنده نیست ، در امتحاتن و نشان بنده مشخص می شود. در حکایت صفحه 158 که در خصـوص رحلت بایزید و خواب دیدن مریدی او را در شـب اسـت. که به سـؤال از رهایی بایزید در شب اول قبر از ملائکه مربوط می شـود در این موضـوعات و سـؤالات اعتقادی، درشب اول قبر سؤال از ایمان و اعتقاد به خداوند از انسان
ضعیف و مسکین است.
پس سؤالش کرد کای شایسته پیر چون ز منکر در گذشتی و ز نکیر
گفت چون کردند آن دو نامدار از من مسکین سؤال از کردگار

در ادامه، سخن از کمال انسان و ملائکه است. به طوری که کمال در سایه ی یک سؤال از بنده و ملائکه آشکار نمی گردد و بیان بنده به اینکه خدایم اوســـت و بس، زاییده ی هوا و هوس اســـت. به خواهش های نفس پرداخته و این را از صـــفات رذیله پنداشته است. گفتم ایشان را که نبود زین سؤال نه شما را نه مرا هرگز کمال زانکه گر گویم خدایم اوست بس این سخن گفتن بود از من هوس زمانی که از فرشـته می خواهد بعد از این گفتگوها به نزد خداوند رجعت کند و با توجه به این اوصـاف حال و وضع بایزید را جویا شود بحث بندگی را مطرح می سازد ، و می گوید پذیرش حق در گرو نامداری بنده در بندگی است و در توصیف غیر بندگی، عدم پذیرش حق از کسی را مشروط بر اسیر بند نفس خود بودن آن شخص ، دانسته است.

لیک اگر زینجا به نزد ذوالجلال بازگردید و از او پرسید حال
گر مرا او بنده خواند اینت کار بنده ای باشم خدا را نامدار
ورمرا از بندگان نشمارد او بسته بند خودم بگذارد او

وی با ذکر اتّصـال وعدم اتّصال به حق فرمود: نبود پیوند و ارتباط آسان بین بنده و حق ، خداوند خواندن از سوی بنده و من بایزید بی فایده اســت. و در بی اعتباری لاف خداوندی، اگر انســان بنده و اســیر حق نباشــد، لاف خداوندی زدن خالی از اعتبار وارزش است.

با کسی آسان چو پیوندش نبود من اگر خوانم خداوندش چه سود
چون نباشم بنده و بندیّ او چون زنم لاف خداوندی را
در خداوندیش سر افکنده ام لیک او باید که خواند بنده ام

در قبول بندگی از سـوی خدا ، آنچه ملاک اسـت ، مطیع درگاه حق بودن اسـت. زیرا اصل پذیرش بنده از سوی خداست. ودر سایه ی اطاعت ماجرای رد یا قبول اتفاق می افتد و عشق به ظهور می رسد و در عشق وعاشقی، مهم لیاقت و شایستگی است. عشق ریشه دار الهی که از سوی حق تأیید شده است. سبب اتّصال و شایسته ی روی حق یا معشوق است.

گر ز سوی او در آید عاشقی تو به عشق او به غایت لایقی
لیک عشقیکان ز سوی تو بود دان که آن در خورد روی تو بود

وی با اشـاره به این که خوشـی معشـوق آتش افکند، پیامد خوشـی حاصـل از معشـوق را آتش عشـق عاشق می داند که در ظواهر و عوالم طبیعت و عالم هسـتی به وضوح می توان دید که از این نمود ها عاشقان و ره توشگان و شیفته گان بزرگی به عنوان اولیا و ســمبل پدیدار گشــته که در خط ســیر انســان ها هادی و راهنما بوده اند و همگان را به حریم ســعادت رهنمون گشتند و خبر از کار عشق، معشوق داند. انسان بی هنر عشق را از معشوق خبری نیست ، پس اطلاعات معشوق از کار عشقی قطعی اسـت. و یا در صـفحه 162 منطق الطیر در حکایات: روزی شیخ بوبکر بیشابوری با مریدان خود از خانقاه خارج شد و به راهی، روانه شـــد از آن جایی که به همراه مریدان حرکت روحانی و معنوی را آغاز نمود گفت: امروز خود را به زیبایی آراسـته ام و موفقم و بدون شـک فردا در خوشـی حاصل از عزت و ارجمندی و ناز در دشت قیامت سربلند و سرافراز عبور نمایم. از روی قضا چون این اندیشه نمودم، خر در اینجا به بدی پاسخ داد.

گفت چندانی که می کردم نگاه بود از اصحاب من بگرفته
بود هم از پیش و هم از پس مرید گفتم الحق کم نیم از بایزید
همچنین که امروزخویش آراسته با مریدانم زجان برخاسته
بی شکی فردا خوشی درعزو ناز در روم در دشت محشر سرفراز
گفتچون این فکر کردم از قضا کرد خراین جایگه بادی رها

تا زمانی که تو در تکبر و خودبینی افتاده ای از حق فاصـله گرفته ای ، تکبر را شـکسته، خودخواهی ات را بسوزان با روح و روان اگر حاضـری، حضـورجسـمی ات را بسـوزان و اگر تو روزی در تن فناپذیر و نابود شـونده اسیر گردی و اگر از میان همه شب تنها در یک شب روشن شوی، من برخاسته از کبر و منیت وغرور را به زبان نیاور، ای کسی که از منی در صد بلا افتاده ، خود را مبتلای شـیطان مکن. سـخن از غره یا مغرور شدن است. و حضور تعداد زیاد یاران متکبر گردیدن یک شیخ عارف اســت. و همچنین امروز را دیدن و فردا قیامت را با امروز مقایســه ی نادرســت کردن اســت. فکر و اندیشــه نادرســت کردن انشعابات و عکس العمل های بدی را به دنبال دارد. و یا کسی که بر روشی وشیوه ای بیهوده اصرار می ورزد حتی از حیوان پاسخ بر بطلان عمل می شنود.
یعنی آن که می زند این شیوه لاف خر جوابش می دهد چند از گزاف آتش عصـبانیت گاهی مواقع جای حال را اشـغال می کند و غرور و فریفتگی ضد راه حقیقت و رسیدن به حق است ، تنها با
شـکسـت غرور، پرواز روح و روان میسر است. و پرواز روح و روان با وجود و حضورمداوم تن و ارزش دادن به آن امکان پذیر نیست.

زین سبب چون آتشم در جان فتاد جای حالم بود و حالم زان فتاد
تا تو در عجب و غروری مانده ای از حقیقت دور دوری مانده ای
عجب بر هم زن، غرورت را بسوز حاضر از نفسی، حضورت را بسوز

شــکل پذیری و چند رنگ بودندر درون، فرعونیت را به دنبال دارد. وجود ذرّه ای خودخواهی در انســان همراه با هزاران دو رنگی و چند رنگی و فرعونیت اســـت. پناه بردن به منیت و خودخواهی، مســـاوی اســـت با مجادله ودشـــمنی با دو عالم دنیایی و عقبایی است.


ای بگشته هر دم از لونی دگر در بن هر موی فرعونی دگر
تارتو یک ذره باقی ماندست صد نشان از نفاقی ماندست
ازمنی گر ایمنی باشد ترا با دو عالم دشمنیباشد ترا

اسـیر ودر قید بند تن شدن ودر این اسارت، اگر انسان، حتی زمان کوتاهی در صفا و خوشی باشد ، باز مضر است. توصیه بر پرهیز از من و منیت شده است. منی و منیت، زاییده صدها مشکل و گرفتاری است و نتیجه ی آن در اسارت ابلیس و شیطان قرار گرفتن می باشد.

گر تو روزی در فنای تن شوی گر همه شب در شبی روشن شوی من مگو ، ای از منی در صد بلا تا به ابلیسی نگردی مبتلا

جلوه های اندیشه ی شیخ ابوالحسن خرقانی در منطق الطیر

درصـفحه141 در خصـوص شـیخ ابوالحسـن خرقانی آمده است: شرح حال دل که در شور و عشق باطنی نسبت به حضرت حق اسـت. همان شـرح مشکل است. که در ارتباط بین بنده با خالق یا عاشق با معشوق به زبان می آید و در آن از جمله نفی بت پرستی در مقابل قادر دانایی است. که سر از تمام رموز و اسراردارد. و دوری از انحراف و کژی را تأکید می نماید ودر این ارتباط نفی بت پرســـتی ، بندگیســـت وما بقی هوا و هوس، واز نمادهای دیگر بندگی و اثبات ناچیزی انســـان در مقابل محبوب استمرار در مسیر بیچارگی در درگه حق است.

پس به عالمیان نمودندی دلم شرح دادندی که در چه مشکلم
تا بدانندی که بادانای راز بت پرستی راست ناید کژ مباز
بندگی این باشد ودیگر هوس بندگی افکندگیست، ای هیچ کس

بشـــرنـه توان خـدایی دارد ونـه در مقـابـل عظمت آیات پروردگار توان بندگی محض، اما با این حال با توجه بر اینکه ابراز بیچارگی کامل از سـوی بنده نیز میسر نیست ولی با این حال لازم و ملزم است. واز سوی دیگر زنده بودن و حیات یافتن در بنده و بیچارگی حق بوده ورها کردن خودی و کبر وافتادن دراوج بندگی است.
نه خدایی می کنی نه بندگی کی ترا ممکن است افکندگی هم بیفکن خویش را هم بنده ببای بنده و افکنده شو زنده بباش از نظر شـیخ رعایت حرمت گذاری و قدر شـناسی در مقابل باری تعالی مهم است. و بنده باید در تمام لحظات به این مقوله اهمیت گذارد و همواره در این جهت قدم گذاشـــته و اراده به خرج دهد زیرا در هرکاری اولین گام احترام متقابل وهویت بخشـی به طرف مقابل اسـت. شناخت موقعیت و جایگاه کوچک خویش از سوی بنده و آگاهی از جایگاه ملکوتی معشوق بر عاشـق لازم اسـت. تا قدر بشـناسد و بر این عشق بسوزدچون بنده ی بی حرمت ولا ابالی را به درگه محبوبی راهی نیست؛ اگر قرار باشـد هر انسان ناسپاسی بر درگاه راه یابد دیگر جایی برای حرمت گذاری نمی ماند و در آستان شناخت خوبان از بدان میسر و ممکن نبود. بنده بی حرمت و قدر ناشناس را ورود به درگه حرام است و با حرمت بودن و اعتبار نهادن بر حرم تضــمین کننده نعمت حضــور در حرم اســت و طاهران و پاکان لیاقت و شــایســتگی هم صــحبتی و انس و آرامش در کنار

معشوق را دارند و بار یا ورود می یابند.
چون شدی بنده به حرمت باش نیز در ره حرمت به همت باش نیز
گر در آید بنده بی حرمت به راه زود راند از بساطش پادشاه
شد حرم بر مرد بی حرمت حرام گر به حرمت باشی این نعمت تمام

در ادامه ی مباحث مربوط به شـیخ خرقان در صـفحه 143 و 144 منطق الطیر اشتیاق و تمایل شیخ به بادنجان را مطرح کرده که مادرش با عصـبانیت با هیجان و احساس نیم بادنجان را با اجبار به او خوراند و چون در بندگیّ هوای نفس گرفتار آمد و پذیرش خواسـته های نفس را عملی سـاخت و در این دام گرفتار شـد، در زمان کوتاه سـر پدرش را از دست داده که بدین

شرح است:
شیخ خرقانی که عرش ایوانش بود روزگاری شوق بادنجانش بود
مادرش از خشم شیخ آورد شور تا بدادش نیم بادنجان به زور
چون بخوردآن نیم بادنجان که بود سر زفرزندش جدا کردند زود

زمانی که شـب فرا رسـید و سر فرزند بیچاره را در آستان او نهادند شیخ گفت: من که کارم در هم و آشفته شده به جهت از دسـت دادن فرزند نزد شما چندین بار گفته امبیچاره، ی درگه اگر یکی بادنجان خورد و تبعیّت نفس نماید، تا تکان خورد بر جان و روان او ضــربتی وارد می شــود ،در این زمان با ســوزش جان، کارم با معشــوق آســان نخواهد بود واین ســوختن و تباهی جان که در اثر اطاعت از خواهش های دنیایی پیش می آید جبرانش به آســـانی نیســـت و در این حال کار عاشـــق با معشوق دشوار خواهد بود.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید