بخشی از مقاله

چکیده
حمله مغول به ایران وستم هاي آنان موجب شد تا روحیه ایرانی بسیار حساس شود.مردم ظلم دیده در جستجوي مرهمی بودند تا زخم هاي آنان را التیام بخشیده و روح دردمندشان را تسکین دهد.رشد حیرت انگیز تصوف وگرایش قشر بزرگی از بزرگان به این ایدئولوژي و پدیدار شدن عارفان بزرگی همچون محیی الدینبنعربی، شهاب الدین عمر سهروردي، شمس الدین تبریزي، صدرالدین قونیوي، شیخ سعید فرغانی، بابا کمال خجندي، بهاالدین زکریاي مولتانی و سایر اقطاب تصوف، مهم ترین اتفاق این دوره در تاریخ ادبیات ایران محسوب میشود.

از این میان دو عارف برجسته یعنی مولانا جلال الدین محمد مولوي و فخرالدین ابراهیم بن بزرگمهربن عبدالغفار همدانی مشهور به عراقی در دو سرزمین جداگانه با فاصله زمانی اندکی به موازات هم رشد نموده ومراحل سیروسلک عرفانی را طی میکنند.وجود شباهت ها از همان آغاز کودکی و از زندگی خانواده پدري، شروع شده .حتی نحوه تحصیل، مسافرت، مناسبتهاي اجتماعی، گرایشات، عقاید و آرائ مشابه، استعداد سخنوري وخلاقیت ادبی همانند و زندگی خانوادگی تقریبا یکسان، آنان را به سوي هم میکشاند و به حکم سرنوشت، دوستی میانشان استوار گشت.

آنچه در این میان بسیار جالب توجه به نظر میرسد، انتخاب مضامین مشابه و یکسانی است که آنان در شعر انتخاب کرده اند.واین شواهد در مثنوي معنوي مولوي ودیوان عراقی به چشم میخورد.نگارنده در این مقاله کوشیده تا موارد مشابه زندگی، اندیشه و شعردو شاعر را با توجه به مستندات موجود بررسی میکند.

مقدمه :

مولانا جلال الدین محمد بلخی در قرن 7 هجري 13 - میلادي - که براي مردمان ایرانی تبار به علت حمله مغولان از نگاه سیاسی و اجتماعی یکی از مدهش ترین و فاجعه بار ترین دوران تاریخی به حساب میآید، زندگانی و فعالیت نموده است. در این زمان وابسته از اوضاع نا بسامان زمانه و احوال روح افتادگی و بی علاجی مردم ، جریان تصوف به مثابه جهان بینی دینی، فلسفی و ایدئولوژي و اخلاقی به اوج شکوفایی خود رسید.زیرا که رفته رفته اذهان و دلهاي مردم اندیشه مند را همچون نوعی تسلی باطنی به خود مشغول داشت و موجب پدید آمدن علم تصوف گشت و میتوان گفت در همین دوره تصوف از حال به قال آمد که این ویژگی آن را عرفان نامیدند.

عارفان بزرگ ، مانند محیی الدین بن عربی ، شهاب الدین عمر سهروردي ، شمس الدین تبریزي ،صدرالدین قونیوي ، شیخ سعید فرغانی ، بابا کمال جندي ، بها الدین زکریاي مولتانی و سایر اقطاب تصوفدر همین دوره ،بود باش و فعالیت داشته اند.

تصوف و عرفان با مذاق مردم مسلمانی که از سوي مغول به سختی آسیب دیده بودند بسیار سازگار آمد و خیلی زود به تمام طبقات مدنیت معنوي و از همه بیشتر و آشکار تر به ادبیات بدیعی - هنري - خطی نفوذ کرد.

بنابراین در همین دوره میبینیم که ادبیات تصوف در زبان فارسی به گونه اي حیرت انگیز رشد و نمو کرد و بزرگترین نماینده آن یعنی مولانا جلال الدین بلخی نیز در همین دوره پدیدار شد.

قطب دیگر تصوف و ادبیات صوفیانه این دوره یعنی همزمان با مولوي، فخرالدین ابراهیم بن بزرگمهربن عبدالغفار همدانی مشهور به عراقی - تولد 1213م – متوفی 1289م - میباشد که او نیز در رشد ادبیات بدیعی عرفانی به زبان فارسی سهم شاخصی داشته است.

در این مقاله اندك، ما به اندازه سرمایه خود سعی میکنیم تا احوال و بعضی مشخصات آثار این دو مرد بزرگ را در مقایسه با هم ، به طریق اجمال بیان نماییم.

 تشابه اندیشه و هنر ادبی مولوي و عراقی 1701

اگر به احوال زندگانی و وضع معنوي و خلاقیت بدیعی هر دو شخصیت عالی قدر یعنی مولوي و عراقی بنگریم.

تشابه بسیاري میان آنان مشاهده میکنیم. هر دو ، اندکی پیش از هجوم هراس انگیز مغول به دنیا آمده اند. نیاکان هر دو از علما و افاضل بوده اند و طبق سنت خانوادگی ، پدران ایشان به تربیت فرزندان خود اهتمام خاص داشته- اند.

هر دو تحصیل کرده ي مدرسه بوده و مدتی نیز به تدریس پرداخته اند. و سپس به تربیت گرایش به تصوف عاشقانه ، این پیشه را رها کرده اند. هر دو از وطن آبایی خود به دور افتاده اند. یکی در آسیاي صغیر و دیگري در هندوستان و جایهاي دیگر به سر برده اند و هیچ گاه به وطن باز نگشتند.

هر دو مقامات تصوف را به ا کمال طی نمودند و به درجه شیخ خانقاهی رسیدند و به ارشاد و تربیت سالکان راه حق پرداختند.فرزندان هردو هم سلطان ولد، پسر ارشد مولوي وهم کبیرالدین، یگانه فرزند عراقی از استعداد فوق العاده سخنوري و خلاقیت ادبی برخورداد بودند.هریک ازآنان در زمان زندگی خود صاحب اعتبار بلند بودند واز اعزاز و اکرام خاصی در میان مردم بهره مند بودند.

تراوشات طبع سرشار آنان پیوسته نقل محافل صاحبدلان بوده است.شگفتی در این است که این هردو مرد بزرگ، به امر سرنوشت باهم روبرو شدند ومیانشان رفاقت ودوستی وهم سویی اندیشه ، استوار گشت.اما تفصیل این داستان یعنی ، رویارویی این دو بزرگواربه شرح زیر است:عراقی در سال 666هجري پس از درگذشت مرشدش، بهاالدین زکریاي مولتانی که همزمان، پدر همسرش بود، با چند تن از مریدان خاص خود ترك هندوستان میکند.پس از مناسک حج در تاریخ 1372میلادي، وارد قونیه در آسیاي صغیر میشود.و این در حالی است که 56 یا 57 سال سن دارد.در همین زمان، مولوي در قونیه زندگی و فعالیت داشته است.واین دو عارف آنجا به دیدار هم رسیدند.واز معاشرت ودوستی با هم بهره مند گردیدند

در این هنگام که حسام الدین چلپی مرید و هم نشین دائمی مولوي بود. به احتمال نزدیک به یقین، مشخص میشود که عراقی با او و یاران دیگر مولوي نیز مجالست و هم نشینی داشته است.

در مورد حقیقت داشتن چنین داستانی ، دلایل قوي وجود دارد .در" سلمه السوات"ابوالقاسم کازرونی نیز پش از حج در قونیه ، با مولوي و شیخ صدرالدین قونوي ، هم صحبتی عراقی به قلم تحریر در آمده است.

شمس الدین احمد افلاکی نیز در کتابش "مناقب العارفین ومراه العاشقین "در ارتباط علاقه عراقی به مولوي ، به چهار مورد اشاره کرده است. طبق روایت آورده که تنی چند از عرفا از قبیل شمس الدن ایلکی، شرف الدین موصلی، شیخ سعد فرغانی، نصرالدین قونیوي و دیگران در خانقاه شیخ صدرالین قونیوي نشسته واز مولوي تعریف میکردند ودر میان این جمعیت حضور فخرالدین عراقی تایید شده است.

درماخذي دیگر حتی درباره سماع خاص برپاکردن عراقی ومولوي اطلاعاتی وجود دارد.چنانچه میخوانیم :

"شیخ محمود نجار - ره - روایت کرد که روزي در مدرسه مبارکه سماع عظیم بود وخدمتی شیخ فخرالدین عراقی که از عارفان زمان بود در آن ساعت حالتی کرد خرقه وجبه اش افتاده میگشت و بانگ ها میزد. همانها ]همان لحظه[ حضرت مولانا در گوشه اي دیگر سماع میکرد وخدمتی مولانا اکمل الدین طبیب با جمیع علما نگه داشت میکردند]می نگریستند

یک جا سماع کردن عراقی و مولوي از اعتبار رفیع هردو نشان میدهد. زیرا آداب سماع این است که، هنگام سماع بزرگان تصوف دیگران اجازه همراهی نداشتند و فقط میتوانستند، به آدابی خاص سماع آنان رامشاهده نمایند.

معلوم میشود که میان مولوي وعراقی در مورد ایده ها واعتقادات عرفانی، وحدت نظر وجود داشته است.آن هنگام که عراقی در سرزمین روم به درجه عارف و شاعر رسیده و مشهور بود ومریدان بسیار گردش جمع آمده بودند، از جمله معین الدین پروانه که حکمران کل روم از سوي دولت ایلخانی مغول بود، نیز ثابت قدم او گردید.

در متن مقدمه دیوان عراقی آمده است که اخلاص و اعتقاد پروانه به عراقی آن چنان بوده است که اگر روزي به خدمت شیخ عراقی نمی رفت، آن روز را از عمر خود به حساب نمی آورد. 

بنا بر گفته افلاکی، امیر مذکور، با اشارت مولوي در طوقات - دوکات - ، نام موضعی در روم که در کنار قونیه وجود داشته، خانقاهی ساخته و دراختیار عراقی گذارده بود. مضمون این مطلب، در مقدمه قدیم دیوان عراقی نیز آمده است.

اسناد نامبرده شده گواه آنند که مولوي نیز نسبت به عراقی احترامی خاص میگذاشت.گرچه در خانقاه طوقات مقیم بود ولی ارتباطش به قونیه گسسته نشد.پس میتوان نتیجه گرفت که این دو خداوند تصوف از حال یکدیگر آگاهی تام داشتند.در سال 672 هجري ، قلب مولوي از طپش باز ایستاد.در آن هنگام عراقی 61ساله بود ویقینا در مراسم سوگواري آن عارف کامل حضور داشت.

اسناد موجود حاکی از آن است که عراقی چون میدان را از وجود مولوي خالی دید، همیشه دریغ وحسرت عدم حضور او را داشت.در این باره افلاکی این چنین نگاشته است:"شیخ فخرالدین دائما ازعظمت مولاناي روم باز گفته وآه هازدي وگفتی که اورا هیچ کس کما ینبغی ادراك نکردودر عالم غریب آمد و غریب رفت. - افلاکی. - 594.1362
اگر نیک بنگریم از این گفته عراقی که نسبت به مولوي ابراز کرده است ، بوي انس وا خلاص و صداقت میآید.
چنین سخن را کسی میتوانست بگوید که در کنه آثار مولوي تفکري ژرف کرده و ارزش و اعتبار آن را با تمام وجود حس کرده باشد.وگرنه دریغ نبودن اورا خوردن بی معنا بود واز سویی دیگر ، در حقیقت کمتر افرادي بودند که معناي اصیل سخنان مولوي را کاملا ادراك کرده باشند.درستی این مطلب را در مثنوي خود مولوي در مییابیم که گفته است:

"هر کسی از ظن خود شد یار من  //  از درون من نجست اسرارمن"

پس از یک سال از درگذشت مولوي یعنی در سال 673 هجري شیخ صدرالدین قونوي نیز رخت هستی به دارالبقا کشید وعراقی به درجه پیشوایی ومقتدایی صوفیان تمام آسیاي صغیر رسید.

این معنی از نوشته هاي خود عراقی در نامه هاي او به برادربزرگش ، قاضی احمد فقیه، استنباط میشود.چنانچه گفته است: "این درویش راحق تعالی به واسطه التماس و استناس ]انس گرفتن[ فقراي بلاد روم در این دیار مقید گردانید.طالبان حق تعالی رغبت مینمایند و سر میتراشندوخرقه میپوشند وذکر تلقین مییابند وخلوت اختیار میکنند .حالی موافقت این جماعت متعذر مینماید .تاخود چه پیش آید؟

حتی میتوان گفت ماندن طولانی مدت عراقی در روم نیز به سبب احترامی بوده که او براي مولوي قائل بود، وگرنه او که تا ان زمان مردي مجرد وآزاده بود و میتوانست نزد خویشان خود یا نزد برادرش ، خواجه احمد رود.

ناگفته نماند که عراقی با شمس تبریزي هم روبرو شده وبا مجالست داشته است.واین داستان در جوانی هردو اتفاق افتاده.از شرح حال عراقی معلوم است که شیخ بهائ الدین زکریاي عراقی را در مولتان از جمعیت قلندران جدا کرده وبه ماورائ النهر نزد بابا کمال خجندي روانه ساخته بود.ودر آنجا با شمس تبریزي همشاگردي بودند. در این باره عبدالرحمن جامی در نفحات الا نس گفته است: "گویند دراین وقت که مولانا شمس الدین در صحبت باباکمال خجندي بود ، شیخ فخرالدین عراقی نیز به موجب فرموده شیخ بهائ الدین زکریا، آنجابوده است، وهر فتح وکشفی که شیخ فخرالدین عراقی را روي مینمود ، آنرا در لباس نظم ونثر اظهار همی کرده وبه نظر باباکمال میرسانید.

.وشیخ شمس الدین از آن هیچ چیز اظهار نمی کرد.روزي باباکمال خجندي وي را گفت: "فرزند شمس الدین از آن اسراروحقایق که فرزند فخرالین ظاهر میکند به تو هیچ لایح نمی شود؟گفت:بیش از آن مشاهده میشود، اما به واسطه آن که وي بعضی از علوم و مصطلحات ورزیده، میتواند که آنها را در لباس نیکو جلوه دهد ومرا این قوت نیست.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید