بخشی از مقاله
تأثير آموزه هاي عرفاني اسلامي بر نهاد خانواده
چکيده
هدف اين مقاله بررسي تأثير تعاليم نظري و عملي عرفان بر نهاد خانواده است . در مقدمه بحث به مباني عرفان، عرفان و هدف زنـدگي و ازدواج از منظـر عرفـان پرداخته شده است ، سپس نقش تربيتي آموزههاي نظري عرفان در زندگي انسان: عنصر معنويت ، وسعت ديد، تغيير نگاه به زندگي و انسانهـا، مخالفـت بـا نفـس ، تزکيه نفس ، مراقبه و محاسبه احوال و تأثير صحبت مطرح شدهاند. عوامل تقويت و تداوم زندگي خانوادگي از نظـر عرفـان: آرامـش بـاطني ، تلطيـف روح، خوش خلقي ، نشاط و شادي، اعتدال در معيشت و غيرتورزي بيان شدهاند. در بحث سير وسلوک عارفانه و تأثير آن در زندگي خانوادگي بـه مبـادي سـير و سلوک احوال و مقامات عرفاني نظير زهد، ورع، تواضع ، صبر، توکل ، عشق ، و تأثير آنها بر بنياد خانواده پرداخته شده است .
واژههاي کليدي: عرفان، مراقبه ، سير و سلوک، مقامات و احـوال، زهـد، تزکيـه ، توحيد، مولوي، غزالي ، ورع، تواضع ، توکل ، صبر، عشق .
مقدمه
نهاد خانواده و تأثير تربيتي آن همواره مورد توجه انديشمندان بوده اسـت . خـانواده کانوني است که بذر هويت ، فرهنگ و شخصـيت هـر فـرد در آن پايـه گـذاري مـي شـود. شناخت عواملي که به تحکيم بنياد اين نهاد مدد مي رساند امري ضروري و بديهي اسـت .
زيرا اين نهاد نظير ساير نهادهاي اجتماعي با آسيبهايي تهديـد مـي شـود. شـناخت ايـن تهديدها و تبيين پديدهها و عوامل و مؤلفه هـاي تحکـيم بخـش خـانواده يـک ضـرورت اعتقادي، اجتماعي و فرهنگي است .
مسئله اصلي اين نوشتار بررسي ، توصيف و تبيين تأثير تعاليم نظري و عملي عرفان بر نهاد خانواده است . آيا بين دو متغير عرفان و خانواده مي توان نوعي رابطه برقرار نمود؟ آيا عرفان داراي مؤلفه هايي هست که بتوانند بر نهاد خانواده تأثير نهند؟ آيـا آمـوزههـاي عرفاني صرفاً داراي کارکرد فردي هستند يا آثار اجتماعي نيز بر آنها مترتب است ؟ آيا در برابر تهديدها و آسيبهاي راجع به نهاد خانواده مي توان از آموز هاي عرفاني مدد جست ؟ آيا آموزهها و تعاليم عرفاني براي وفاق و سازگاري انسانها به طور عموم و زوجين به طـور خاص مؤثر هستند؟ آيا آمـوزههـاي عرفـاني در آشـفته بـازار رواج فرهنـگ مـاديگـرا و تن پرست ، تهاجم فرهنگي ، ترويج ابتذال و فمينيسم منحط متاعي براي عرضه دارند؟ فرضيه ي نگارنده اين است که آمـوزههـاي عرفـان بـر نهـاد خـانواده تـأثير مثبتـي مي نهند. همچنين آموزههاي عرفاني صرفاً داراي فوائد و کارکردهاي فردي نيستند بلکـه داراي آثار اجتماعي نيز هستند. به نظر مي رسد که به کاربستن تعاليم عرفاني مـي تواننـد از خانواده در برابر چالشهاي امروزين حمايت نمايند. ظاهرًا کالاهـاي عرفـاني در آشـفته بازار رواج "ايسم "هاي منحط قابليت ارائه دارند. با توجه به اهميت نهاد خانواده به منزله اولين کانون تربيت و هويت بخشيدن به انسان، به نظر مي رسد کـه يـافتن مکانيسـم هـا، آموزهها و روشهايي که بتواند به استحکام و تحکيم بنياد آن مدد رساند امـري بـديهي و بي نياز از استدلال است . امروزه استفاده از دسـتاوردهاي علـوم مختلـف و پـل زدن بـين نتايج و معارف علوم مختلف جهت حل يک مساله يا يافتن روشهاي حل مسائل نيز مورد تصديق همگان اسـت . پيـدايش دانشـهاي ميـان رشـته اي نظـري روانشناسـي ديـن يـا جامعه شناسي دين ناشي از درک اين ضرورت است . تأثير آموزههاي عرفاني اسلامي بر نهاد خانواده. ٨٧ رويکرد اصلي در اين مقاله ، رويکردي تحليلي ، توصيفي و اسـتنباطي اسـت . مسـئله اين است که چگونه مي توان از آموزههاي يکي از اصيل ترين منابع معرفتي بشر (عرفان) جهت تحکيم يکي از بنياديترين نهادهـاي اجتمـاعي (خـانواده) اسـتفاده نمـود. انجـام چنين پژوهشي از دو ناحيه قابل توجه است :
يک. تهديدهاي زندگي خانوادگي در عصر حاضر
دوم. اهميت عرفان و دستاوردهاي اين مکتب بي رقيب در حيات انسان
تهديدهاي راجع به زندگي خانوادگي در عصر حاضر
در عصـر حاضـر پيـدايش مکاتـب رقيـب ديـن نظيـر اگزيستاليسـم ، مارکسيسـم ، ماترياليسم و فمينيسم ، نگرش انسان معاصر را نسبت به زنـدگي دچـار دگرگـوني کـرده است و نظامهاي غيرغربي نيز با پذيرش دستاوردهاي آن مکاتب دچـار عـوارض و آفـات آنها شدهاند، اين آفات بطور مستقيم زندگي خـانوادگي را تهديـد مـي کنـد کـه بـه طـور
خلاصه به قرار ذيل مي باشند:
الف – ماديگرايي : اصالت بخشيدن به اهداف مادي و اولويت دادن به کسب منـافع دنيوي همراه با غلبه ارزشهاي دنيا مدار بر ارزشهاي معنوي چکيده مـاديگرايـي اسـت .
يکي از آفات پارهاي مکاتب معاصر، نگرش تک بعدي به حيات بشري است : تهـي کـردن يا تهي ديدن انسان از ارزشهاي ماورايي و معنوي و تبديل او به حيوان چرندهاي که بايد در اين عالم زيست کند. غلبـه تفکـر مـادي بـر اذهـان، موجـب بـروز سـيطره جـويي و منازعه هاي ناگوار بر سر اهداف مادي در حيات اجتماعي مي گـردد. ارزشـهاي معنـوي و فضائل ديني به فراموشي سپرده مي شود. سيطره نگرش کمي بر حيات بشري بـه مسـلخ بردن نگاه آسماني و معنوي انسان است . طبق تعاريف عرفا انسان عبارت از چيزي اسـت که دوست مي دارد (يثربي ، ١٣٦٦: ٦١) بنابراين تمايل به لذتهاي مادي و اصـل دانسـتن اهداف مادي موجب سقوط انسان از مرتبه کرامت انساني و معنوياش مي گردد.
ب- لذتانگاري و لذتطلبي : رواج فرهنگ دم غنيمتي و لذتخواهي نيز از عوامـل
تضيعف خانواده و فرو پاشي آن است . در فرهنگ دم غنيمتي و لذتطلبي ، ثروت، قـدرت و زييايي جانشين حکمت ، بزرگواري و شرافت (يا عدالت ، زيبايي و خيـر) مـي گـردد کـه خانواده و در پي آن جامعه را تهديد مي نمايد.
ج – فمينيسم متجدد: فمينيسم متجدد از زنان مي خواهد که از مسئوليتهاي اوليـه به عنوان انسان صرف نظر کنند و نقشهاي خداداديشان را در زندگي مورد ترديـد قـرار دهند. همچنين موجب عصيان زنان در مقابل زنانگي ، هويت و سرنوشتشان شـده اسـت .
آنان زندگي شان را در مبارزه براي کسب برابري اجتماعي و اقتصادي با مردان در جهان سپري کرده و اهميت واقعي زنانگي را فرامـوش نمـودهانـد (کـيس ويـت ، ١٣٨١: ١١٣) هدف نهضت فمينيسم متجدد، مبارزه با ظلمهاي اجتمـاعي نسـبت بـه زنـان در دنيـا و کسب تساوي اجتماعي ، اقتصادي و سياسي با مردان دانسته شده است . اما به طور کلـي نهضت فمينيسم نه دغدغه ترس و عشق نسبت به خدا دارد و نه دغدغه طلـب نجـات را.
همچنين فمينيسم متجدد با ديدگاه تشريع ديني سر ناسازگاري دارد زيـرا ايـن تشـريع فرديت و آزادي را محدود کرده و بر انجام وظايف مردان و زنـان در قبـال خـدا بـيش از وصول به حقوق فردي تأکيد مي کند (همان: ١٣٠). اين سنخ مخالفتها امروزه در جوامـع غربي و به تبع آن جوامع مقلد آنان آثار خـود را نشـان مـي دهنـد: گسـيختگي قيـود در روابط جنسي ، زوال اعتقاد به حرمت پيوندهاي روابط زنا شـويي ، طـلاق و خـانوادههـاي متلاشي شده، بزهکاري جوانان و ازدياد امراض ناشـي از روابـط جنسـي (همـان: ١٣٢).
عصر حاضر شاهد زوال حرمت زنان و تبديل آنان به ملعبه و بازيچـه مـي باشـد. در عـين حال که فمينيست ها براي کسب حقوق و تساويشان با مردان در تلاش هستند، زنـان و دختران سخت در فشارند تا در سنين هر چه جوانتر فريبنده باشـند. زنـان بايـد سـعي کنند تا زيبايي جواني خود را با هورمونها، کشيدن پوست صورت، دارو درمان و رژيم هـا و غير حفظ کنند. يک عروسک باربي بچه براي او الگوي زنانگي آرماني مي شود و تحقيـر نهايي زيبايي زنانه ، انتشار زشت و گسترده صور قبيحه است کـه دنيـوي کـردن چيـزي است که بنا بود مقدس باشد (همان: ١٤٦).
د - بحرانهاي خانوادگي و مسئله طلاق: ماديگرايـي ، لـذتانگـاري و نهضـت هـاي فمينيسمي متجدد با خود کالايي را براي زندگي خانوادگي به ارمغان آوردهانـد: طـلاق و فروپاشي نظام خانواده، بهم خوردن ارزشها و هرج و مرج اجتماعي و بحرانهاي ناشـي از آن ، باعث فروپاشي نهاد خانواده در بعضي قسمتهاي جوامع غربي شده است تا آنجـا کـه انسان را به اسفل سافلين سوق دادهاند: تقاضـاي حـق بهـره منـدي از همجـنس گرايـي (همان: ١٤٦).
وقوع طلاق نشانگر بحران در نظم طبيعي اجتمـاع و خـانواده اسـت . محـور بحـران طلاق را مي تواند دميدن بـي حـد و حسـاب در دم «حـق » و کاسـتن از ارزش «عشـق ، محبت و مدارا» دانست . اصولاً شعار مطرح در عمـوم مباحـث خـانوادگي مسـئله حقـوق است ، گويي که دو موجود مکمل در سنت دينـي را در هويـت مقابـل يکـديگر توصـيف مي نمايد. تقابل زوجين و نه تفاهم آنها مفروضي بنيـادي تلقـي مـي شـود. رابطـه ازدواج درنگرش حقوقي ، نوعي قرارداد تقابل صرف به نظر مي رسـد. در چنـين نگرشـي دو فـرد بيش از آن که در انديشه شناخت متقابل يکديگر، کوشش براي کشف دنياي هم ، سـعي براي رسيدن به زبـان مشـترک، درک عواطـف و احساسـات يکـديگر باشـند، بيشـتر در انديشه شناخت حقوق متقابل و استيفاي آن به شيوه هاي مختلف هستند: بيشـتر رابطـه کار و کارفرما تداعي مي شود تا دو خويش که بناست يکـي شـوند. مقصـود نفـي مطلـق نگرش مذکور نبوده و هدف بيان فضيلت جهل نسبت به حقوق زوجين نيست . اما هـدف بيان عدم اولويت اين نگرش است . احتياج به علم حقوق و داور نظير مراجعه بـه طبيـب است که هر گاه اختلالي پيش آيد ضرورت پيدا مي کند اما چگونه مـي تـوان بـه تقويـت فرهنگ همت گماشت که در آن کارها کمتر ختم به داور شود؟ اين پرسشـي اسـت کـه بحث ذيل متکفل آن است .
اهميت عرفان و دستاوردهاي آن در زندگي خانوادگي
١- مفهوم عرفان:
طبق تعاليم عرفاي بزرگ، تصوف يا عرفان شيوهاي شـهودي، در کشـف و شـناخت خداوند بيان شده است : عرفان طريقه اي است که در کشف حقايق جهان و پيوند انسـان و حقيقت ، نه بر عقل و استدلال بلکه بر ذوق، اشراق، وصول و اتحاد با حقيقت تکيه دارد
و براي نيل به اين مراحل ، دستورات و اعمال ويژهاي را به کار مي گيـرد (يثربـي ، ١٣٦٦:
٣٣). مراد از عرفان را توحيد صمدي بر شمردهاند: توحيد صمدي ظهور وشـهود سـلطان وحدت حق تعالي شانه و سيرا انفس سالک الي ا.. است که به علم اليقين ، بلکه فـوق آن به عين اليقين بلکه بالاتر به حق اليقين دريابد کـه هـوالاول الاخـر و الظـاهر و البـاطن (حسن زاده، ١٣٧٨: ١٢) و گفته اند که تصوف تقوي و پرهيزگاري است يا تصوف راحـت رسانيدن و کم آزار بودن است يا تصوف انصاف از خود طلـب کـردن و از ديگـري طلـب ناکردن است (نسفي ، ١٣٥٩: ١٢١).
براي نيل به شهود حق بايد مسير سير و سلوک يا هفت شهر عشـق و صـد ميـدان طريقت پيموده شود. در حقيقت عرفان و تصوف داراي دستگاه اعتقادات نظـري و نظـام
عملي مناسک و شعاير براي رسيدن به هدف خود مي باشد:
الف - توحيد بنياد جهاننگري عارفانه : باور به يکتايي خداوند و حکمرانـي مطلـق او در هستي اساس نگرش عارف است . در مذهب عارف، يک حقيقت ، يک خداوند و يـک موجود در عالم اصالت دارد و چيزهايي ديگر کثرات وهمي هستند. «وحدت » يا «واحـد» مفهوم کانوني عرفانهاي گوناگون است کـه عرفـاي مسـيحي و مسـلمان آن وحـدت را همان وجود واحد ربوبي يا خدا در عالم دانسته اند ( اسـتيس ،١٣٦١: ٧٤). از نگـاه عـارف ديدن هر چه غير واحد در عالم مرادف با ثنويت و شرک است و لازمـه شـرک، انحـراف، کژبيني و کج روي و ناسازگاري با قوانين هستي و جهان است .
ب - انسان در عرف عرفان: هبوط انسـان از عـالم معنـا و بهشـت ازلـي وي را بـه غربـت گرفتـار نمـوده و آدمـي از جايگـاه و مـوطن اصـلي اش بريـده و منقطـع شـده است (رازي، ١٣٧٣: ٥٢): انسان ني بريده از نيستان است که ناله تلـخ جـدايي هـا را سـاز نموده و در بيان شرح درد اشتياق سينه اي چاک چاک دارد و در پي باز جسـتن روزگـار وصل خويش است . (مولوي، ١٣٦٠، ج١، بيت ٤– ١) هبوط انسـان وي را دچـار خـوابي گران کرده و پردههاي نسيان بر ذهن و ضـميرش کشـيده اسـت . لازمـه رهـايي انسـان، هشياري و بيداري از خواب غفلت است که توسط پيامبر(ص ) بـه خـوابي کـه بـا مـرگ، انتباه حاصل مي شود، تشبيه شده است . هشياري نسبت به ماهيت فنا پذير نفس و عـالم باعث ترک دلبستگي هاي مادي و آني مي گردد و در عين حال آدمي را به دلبستگي هـاي اصيل سوق مي دهد. تأثير آموزههاي عرفاني اسلامي بر نهاد خانواده. ٩١ در بينش عرفاني ، انسان به صورت الهي خلق شده است و هر انساني که صفات الهي را در خود محقق نسازد از انسانيت انسان غفلت ورزيده اسـت . عرفـا همچنـين انسـان را خليفه خداوند توصيف نموده و مدلول مفهوم خلافت اين است که خليفه تاحـدي داراي اوصاف خداوند باشد اوصافي از قبيل کرامت ، سخاوت، حيا، شجاعت ، بخشندگي و.... لـذا عرفان در پي تخلق انسان به صفات الهي است و الگوي اعلاي فرد متخلق به اخلاق الهي شخص پيامبر اکرم (ص ) است که شخص عارف او را مقتداي بي همتـا مـي دانـد کـه در قرآن کريم به تبعيت از ايشان توصيه شده است : «اطيعوا ا... و اطيعوا الرسول ... » و «قـل ان کنتم تحبون ا... فاتبعوني يحبکم ا....» پرسش اساسي اين است که تحقق صفات الهي در انسان سالک به روابط وي با خانواده محيط و اجتماع چه تأثيري مي نهد؟ آيا آشـنايي با تعاليم عرفاني بر سلوک فردي انسان ها تأثير به سزايي دارد؟
٢- نقش تربيتي آموزه هاي نظري عرفان در زندگي انسان
پارهاي از آموز هاي عرفاني بالقوه واجد ويژگيهـاي تربيتـي خاصـي هسـتند کـه در صورت آموزش صحيح آنها به افراد مي توانند تأثير مهمي در زندگي خانوادگي بگذارنـد و در صورت ورود آنها به عرصه عمومي و حيات اجتماعي و تبديل شدن به رفتار فرهنگـي باعث زيستن در فضايي معنوي، همراه بـا آرامـش ، صـلح وصـفا مـي شـوند. مؤلفـه هـاي دگرگون کننده عرفاني به قرار ذيل هستند.
الف - عنصر معنويت : هدف آموزههاي عرفاني افزايش توجه انسان به عنصر معنويت است . تعاليم عرفاني ، تقويت و تعميق گرايشهاي معنوي را سر لوحه کار خويش قرار داده و انسان را به رهايي از روزمرهگي مي خوانند. عرفان افق هـاي وسـيع معنـوي را بـه روي انسان مي گشايد و به او امکان پرواز روح را مي بخشد.
نتيجه عملي تقويت عنصر معنويـت در زنـدگي انسـان، بخشـيدن روحـي متعـادل، تصفيه يافته و پيراسته به آحاد انسـاني اسـت . عرفـان و آمـوزههـاي آن، انسـان را از در غلتيدن به ماديگرايي صرف، روزمرهگـي ، غلبـه احسـاس پـوچي و بـي معنـايي رهـايي مي بخشد. عنصر مراقبت که در عرفان رکن اساسي سـير و سـلوک بـه حسـاب مـي آيـد موجب نيل انسان به مقام والاي معنوي و درک توحيد و بلکـه تجلـي توحيـد بـر آدمـي مي شود و مراد از توحيد، توحيد افعالي ، صـفات و ذات اسـت (حسـن زاده آملـي ، ١٣٦٧:
.(24
ب – وسعت ديد و مشرب: يکي از نتايج تعـاليم عرفـاني ، برخـوردار شـدن شـخص عارف از وسعت مشرب و ديد مي باشد. در نزد انسانها که هستي خود را محدود، موقتي و محاط به دور چند روزه هستي مي دانند بروز ديدگاهاي تنگ نظرانه و کوتاه بينانه امـري طبيعي به نظر مي رسد. عموماً بر زندگي هاي متداول و روزمره، آفـات مترتـب مـي شـود.
افراد به عوض پيشرفت دچار رکود مـي شـوند. بيـنش و مشـرب عرفـاني روح را تصـعيد مي بخشد و او را به ساحت هاي متعالي تر، اصيل تر، پاکتر و والاتر وجودش سوق مي دهد لذا روح او منزه و پيراسته و کمتر آلوده مي شود.
اصولاً بسياري از بد اخلاقي ها و قساوتها و سخت گيـريهـا ناشـي از عـدم وسـعت مشرب و تنگ نظري است . مباني اعتقادي عارف مانع گرفتاري او به کج خلقـي و بيـنش محدود مي گردد. به تعبير شيخ اجل کسي که همه جهـان را جلـوه گـاه معشـوق تلقـي
مي نمايد بر همه جهان عاشق است :
به جهان خرم از آنم که جهان خـرم از اوسـت عاشقم بر همه عالم که همه عالم از وست
(سعدي، بي تا: ٥٤٩) جهان مجرا و محل ظهور حـق اسـت و انسـان عـارف حـق را در همـه چيـز درک مي کند و مي بيند و به همه مظاهر حق عشق مي ورزد زيرا خود مستغرق در محبت حـق تعالي است .
بلند نظري عارف، زيست مسالمت آميز و منصفانه با خلق را بـراي وي در پـي دارد.
لذا بلند نظري او موجب مي شود که از تجسس و عيب جويي ديگران اجتناب کنـد و بـه او صفاتي نظير شجاعت ، خطاپوشي و خطابخشي ، دوري از کينه و ستيز و چشـم پوشـي از کوتاهي ها مي بخشد (يثربي ، ١٣٦٦: ٤٧٨). ايـن همـان تعبيـري اسـت کـه مولانـا بـه زيبايي آنرا چنين بيان مي کند:
در کف ندارم سنگ من با کس ندارم جنگ من با کس نگيرم تنگ من زيرا خوشم چون گلستان (مولوي، ٦١٢:١٣٣٥) ج – تغيير نوع نگاه به زندگي : انسان عارف،هستي و حيات آدمي در روي زمـين را متفاوت از افراد عادي و حتي پيروان فلسفه هاي بشري درک مي کنـد. عـارف در هسـتي متداول، معنا و ژرفايي را مي بيند که در عمق جانش قابل فهم و هضم است . وي هسـتي را پرتوي از شعشعه ذات ذوالجلال و الاکرام مي يابد که هستي انسانها، همه موجودات بـه يک دم او وابسته است . عالم همه به فرمان اوست و بـه يـک «کـن » او «فيکـون» شـده
است . همه اجزاء هستي از خداوند خبر مي دهند و تسبيح گوي اويند:
جملـــه اجـــزاي زمـــين و آســـمان بـــا شـــما گوينـــد روزان و شـــبان مـــا ســـميعيم و بصـــيريم و هشـــيم بـــا شـــما نامحرمـــان مـــا خامشـــيم
(مولوي، ١٣٨١، ج٣: ١٠١٩)
هستي و عالم پديدهاي سرد، بي روح، کسل کننده و بي معنـا نيسـت بلکـه هسـتي
مجلي و محل ظهور خداوند است :
«کـــارکن در کارگـــه باشـــد نهـــان تــو بــرو در کارگــه بيــنش عيــان» انساني که هستي را کارگاه حق تعالي مي داند و او را هر روز در کاري : «کل يوم هـو في شأن»، گرماي وجود الهـي را در عـالم حـس مـي کنـد و روح و جـان خـويش بـدان مي نوازد. لذا عالم همه پر غلغله و هياهوست :
بلبل به چمن زآن گل رخسار نشان ديـد پروانه در آتـش شـد و اسـرار عيـان ديـد عارف صفت روي تو در پيرو و جوان ديد عارف صفت روي تو در پيرو و جوان ديد (شيخ بهايي ، ١٣٦١: ٦٣)
بنابراين عارف هستي را ساجد و راکع در مقابل حق مي يابد و دنيا را جلوه گر يار: رفتم به در صـومعه عابـد و زاهـد ديدم همه را پيش رخت راکع و سـاجد (همان) امام حسين (ع) مي فرمايد: «متي غبت حتي تحتاج الـي دليـل يـدل عليـک»: کـي غايب شدهاي تا نياز داشته باشي به دليلي که بر وجودت استدلال شود؟... «عميت عـين لا تراک عليها رقيباً »: کور باد چشمي که ترا نبيند با اين که تو مراقـب او هسـتي . (امـام حسين (ع)، ١٣٧٩: ٥١١).
د- تغيير نوع نگاه به انسان: در روابط چهارگانه انسان با عالم : رابطـه او بـا هسـتي ، با خداوند، با خود با ساير انسانها، رابطه چهارم رقم زننده کيفيت سـلوک و زيسـت او در مقطع کوتاه هستي است .
مشرب و روحيه عرفاني عموماً انسان را به سازگاري بـا ديگـران و حسـن شـهرت و معاشرت دعوت مي کند. در اين نگرش، نزاعهاي عنيف ، مشاجرههـاي درشـتناک و حتـي مسائلي به مراتب کمتر از آن در مناسبات اجتماعي و انساني منع شده است . شرط سيرو سلوک صلح و سازش و حيات سالم در بين انسانهاست .
انسان در عرف عرفان شايستگي و امکان تکامل تا پايگاه «همساني با خداونـد» دارا است . نظريه انسان کامل در عرفان اسلامي حد نهايي امکـان رشـد شخصـيت انسـاني را نشان مي دهد .زيرا پديده عشق و روحيه عشق ورزانه در انسان الهي ولي خداونـد در اوج است . به تعبير استيس در سرشت عرفان، عشق سرشته است که خـود والاتـرين انگيـزه کردارهاي نيک است . (استيس ،٣٥٥:١٣٦١).
٣ – نقش تربيتي عرفان عملي در زندگي انسان
الف - مخالفت با نفس و هوي و هوسها: يکي از مهلکه هاي وجـود انسـان تسـليم و رضا در مقابل خواهشهاي نفساني است در قرآن کـريم آمـده اسـت : «ان الـنفس لامـاره بالسوء» (يوسف :٥٢) در خصوص نفس بيان شده که " همه وحشت ها از نفس است . اگـر تو او را نکشي او ترا بکشد و اگر تو او را قهر نکني او تو را قهر کند و مغلوب خـود کنـد"
(محمدبن منور، ١٣٦٥، ج١: ٢٨٩ ). به تعبير ديگر ابتدا مرض دنيا پرستي و هوا خـواهي باعث مي شود که محبت دنيا قلب انسان را فراگيرد و نسبت بـه خـدا و پيـامبران و اوليـا الهي دشمني ورزد(امـام خمينـي ، بـي تـا: ٥٦) بزرگـان و عرفـاي مسـلمان منشـا همـه گرفتاري انسان را حب جاه و حب نفس بر شمرده اند. همه خطاهـا ناشـي از حـب نفـس توصيف شده اسـت (امـام خمينـي ، ١٣٥٩: ١٤) و رسـالت همـه انبيـاء را بيـرون آوردن انساني از چاه و نفسانيت برشمردهاند (همان: ١٥). حتي مفهـوم دنيـاي مـذموم را آمـال انسان و توجه او به نفس برشمردهاند.( همان: ٢٨ و ٤٠).
اصولاً در زندگي خانوادگي ، تسليم شدن به هوي نفس از طرف هر يـک از زوجـين بنياد خانواده را به خطر مي اندازد. اين تسليم شدن گـاهي در قالـب انحرافـات و مفاسـد تأثير آموزههاي عرفاني اسلامي بر نهاد خانواده. ٩٥ اخلاقي و گاهي در قالب زياده خواهي هاي زوجين ، بنياد خانواده را در معرض تهديد قرار مي دهد. آموزههاي عرفاني به رام و مطيع کردن نفس سرکش کمک مي کند و همين امر به استحکام زندگي خانوادگي نيز مدد مي رساند.
ب - تزکيه نفس : «و نفس و ما سويها فالهما فجورها و تقويها قد افلح مـن زکيهـا» (قرآن کريم ، ٩١: ١٠-٦) ارفان نفس را دشمني قوي و داراي مکرهاي فراوان مـي داننـد و اصلاح و تربيت آن را کاري عظيم بر شـمردهانـد. از تربيـت نفـس شـناخت نفـس و از شناخت نفس شناخت حق حاصل مي شود. (رازي،٩٨:١٣٧٣) به عقيده صوفيه ، دو صفت هوا و غضب ذاتي نفس است که اين دو صفت خمير مايه دوزخ اسـت . ايـن دو صـفت را بايد در حد اعتدال نگه داشت و قانون شريعت و طريقت معيـاري بـراي در اعتـدال نگـه داشتن آن دو است تا در مرتبه بهيمي و سبعي نيفتنـد ( همـان: ١٠١) زيـرا بسـياري از صفات رذيله انسان که مايه بروز مشکلات اساسي در زنـدگي زوجـين مـي گردنـد، نظيـر شره، حرص، امل ، خسيس بودن، دنائت طبع ، شهوت، بخل همگي محصول تسليم شـدن انسان در مقابل صفت هوي است . همچنـين در صـورت تسـليم شـدن در مقابـل صـفت غضب ، انسان دچار بدخويي ، تکبر، عداوت، تندي، خود رأيي ، استبداد بي ثباتي ، عجـب و تفاخر، مي گردد (ابن مسکويه ، ١٣٩٨: ١٧٠) بـه تعبيـر نجـم الـدين رازي، کيميـا گـري شريعت (يا عمل به احکام شرعي ) اين است که صفات هوي و غضـب را بـه اعتـدال بـاز مي آورد و انسان را به اين صفات غالب مي کند تا مغلوب آنها نباشد (رازي، همـان: ١٠٢).
نتيجه تسلط بر نفس بروز صفاتي چون حيـا، جـود، سـخاوت، شـجاعت ، حلـم ، تواضـع ، مروت، قناعت ، صبر، شکر و ساير اخلاق حميـده اسـت کـه مايـه پـاکي روح مـي گـردد (همان: ١٠٢).
بسياري از مشکلات خانوادگي ريشه در رذايل فردي انسانها، نظير حرص، خساست ، بخل ، حسد و تکبـر، تنـدخويي ، خـودرأيي ، تفـاخر دارد. لـذا تعـاليم اخلاقـي و عرفـاني مي توانند تا حدي از شدت صفات مذکور بکاهند و همين امر براي مثمر ثمر بـودن آنهـا کفايت مي ک دن.
تعاليم عرفا عموماً بر نيکو سيرتي انسان تأکيد مي کننـد و مقصـود از نيکـو سـيرتي اين است که انسان با هيچ کس بدي نکند و با همه کس نيکـي کنـد و بـد هـيچکس را نخواهد و همه کس را نيک خواهد. زيرا خاصيت نيک خويي و نيـک نفسـي آنسـت کـه اول، حال و کار نيک نفس و نيک خواه، خوب شود. همچنين خاصيت بـد خـواهي و بـد نفسي آن است که حال و کار نفس بدخواه، بد شود. پس هر که بـدي مـي کنـد و بـدي خلق مي خواهد به حقيقت با نفس خود بد مي کند (نسفي ، ١٣٥٩: ٢٠٣).
در واقع ، عمل به اين تعاليم ، نـوعي سـازگاري اجتمـاعي پديـد مـي آورد کـه منشـأ خيرات و خدمات در جامعه مي گردد.
ج- مراقبه و محاسبه احوال: فـرو رفـتن در خواهشـهاي نفسـاني و شـهوات باعـث غفلت انسان از خود اصيل و وجود شريفش مي گردد. رهـا نمـودن نفـس بـه حـال خـود مضرات و آفات زيادي را در پي دارد و منشاء بسياري از اختلافات خانوادگي ، گـرايش بـه شهوات و خواستهاي آني و زودگذر است . مراقبه و محاسبه احوال و اوضاع نفس يکـي از تعاليم اساسي صوفيه است . مراقبه نفس سبب مي شود که آدمي به حال خود رهـا نشـود و در مسير خودسازي قرار گيرد. صوفيه بيان مي کنند که عاقل کسي است که او را چهار ساعت بود. ساعتي که در آن تدبير معاش خود کند و ساعتي که به مناجات حـق تعـالي مشغول شود و ساعتي که در آن محاسبه نفس و تدبير معارف خـود کنـد و سـاعتي کـه بدانچه ويرا مباح کردهاند بياسايد. شرط زيـان و خسـران نکـردن در ايـن عـالم توجـه و مراقبت از نفس است (خوارزمي ، ١٣٦٠: ١٤١).
به تعبير کمال الدين حسين خوارزمي «چـون عمـر گذشـتني اسـت و ملـک عـالم گذاشتني ، عاقل آن است که حساب فردا امـروز کـرده باشـد و جـواني بـيش از پيـري و تندرستي پيش از بيماري و فراغت پيش از شغل و زندگي پيش از مرگ غنيمـت دانـد» (همان: ١٤٩).
مراقبه نفس اگر ملکه انسانها شود و در همه حال مراقب گفتار و رفتار خود باشـند، از بسياري از آفات و مهلکات نفساني نجات پيدا مي کنند. مراقبـه نفـس موجـب کنتـرل ذهن و زبان انسان مي شود و زبان آدمي که پردهاي بر وجود است : «المرء مخبـوء تحـت لسانه » (امام علي ، ١٣٩٥: ٤٩٧) آنگاه تحت کنترل خواهد بود که ذهن کنترل شود. لـذا عموماً عرفا به حفظ زبان توصيه مي کنند. اما حفظ زبان فرع بر کنترل ذهـن اسـت . فـن مراقبه از بروز مشکلات، درگيريهاي لفظي و مشاجرات ممانعت مي کند.