بخشی از مقاله

چکیده

در تحقیق حاضر به بررسی تأثیرات انقلاب 57 و فرایند مدرنیزاسیون بر نقشهای خانواده با تأکید بر خانواده طبقه متوسط با روش اسنادی پرداخته شده است. چارچوب نظری بهکار رفته در این تحقیق، یک چارچوب ترکیبی است و پایه اصلی تئوریکی نیز بر اساس نظریه پارسونز بوده است. با توجه به نظریه نظامهای پارسونز، انقلاب و مدرنیته بهعنوان دو نظام ساختاری و کلان شناخته میشوند که بر همدیگر و بر سایر نظامهای جامعه تأثیر میگذارند. یکی از این نظامهای تأثیرپذیر نهاد خانواده است که این پژوهش در پی کشف چگونگی تأثیرگذاری دو نظام ساختاری نامبرده بر نهاد خانواده و نقشهای آن میباشد. لذا هدف اصلی پژوهش نحوه تأثیرگذاری دو پدیده انقلاب 57 و مدرنیته بر نهاد خانواده در ایران است. تحقیق حاضر بر آن است تا با بهره گیری از روش اسنادی- تطبیقی به هدفی که بدان اشاره شد دست یابد. نتیجه برآمده از تحقیق بر این واقعیت صحه گذاشته است که در جامعه ایرانی انقلاب 57 و فرایند مدرنیته بر ساختار و کارکرد خانواده تأثیر داشتهاند. مدرنیته علاوه بر تأثیر مستقیم بر این نهاد از طریق انقلاب نیز بر آن تأثیر گذاشته است. این تأثیر، تأثیری بر خلاف جهت تأثیر مستقیم مدرنیته است. در واقع انقلاب تأثیری بازگشتی و معکوس بر نهاد خانواده نهاده است که منجر به محفوظ ماندن ساختارهای خانواده در ایران شده است. از طرف دیگر مدرنیته با بهوجود آوردن شکلهای گوناگون خانواده، نقشهای متنوعی را برای خانواده به ارمغان آورده است. بنابراین انقلاب مانع تغییر ساختار نهاد خانواده در جریان مدرنیته شده است، حال آنکه مدرنیته نقشهای خانواده ایرانی را تغییر داده است.

مقدمه و بیان مسأله

هربرت اسپنسر1 در نخستین جلد کتاب اصول جامعهشناسی درباره اهمیت نهادهای اجتماعی مینویسد: جامعه شناسی باید روشن کند که نسلهای بعدی چگونه پدید میآیند، چگونه رشد میکنند، و به چه طریق برای همکاری آماده میشوند. وی در پاسخ به این سوال نهادهای اجتماعی را در نظر میگیرد و نهاد خانواده و خویشاوندی را مورد توجه قرار داده و مینویسد: این خانواده است که درجه اول اهمیت را دارا است و پس از آن جامعهشناسی باید به موضوع نهادحکومت توجه نماید، رشد سازمان سیاسی را مورد مطالعه قرار دهد که چگونه و از چه راههایی امور جامعه را تنظیم مینماید و فعالیت اعضای آن را هماهنگ میسازد نهاد خانواده رکن بنیادین اجتماع بشری است و به عنوان مهمترین نهاد اجتماعی وسیلهای است برای پیوند اجتماعی و همچون سایر نهادهای اجتماعی، ترتیبات اساسی زندگی را که انسانها در کنش متقابل با یکدیگر پیدا میکنند و از طریق آنها زندگی در طول نسلها تداوم مییابد، فراهم میکند. به علت پیوستگی این نهاد با حیات اجتماعی تغییرات و تحولات جامعه میتواند موجب تغییر در نوع ساختار و کارکردهای خانواده شود که تحولات جوامع و به ویژه سرعت فزاینده این تغییرات و تأثیرات آنها بر ساخت و کارکرد خانواده، آن را به قول گیدنز2 - 1378 - به صورت »مناقشهانگیزترین بحثهای سیاست مدرن« درآورده است.چنانکه تافلر3 در کتاب موج سوم بیان داشته است: خانواده در طول تاریخ، تحت تأثیر تحولات گوناگون اقتصادی و اجتماعی، دگرگون شده است. ابتداییترین تحول عمده در ساختار خانواده مربوط به فرایند گذار از ساختار اقتصادی مبتنی بر گردآوری و شکار به اقتصاد کشاورزی است که به تعبیر مارکس زمینه ساز الگوی غالب خانواده بود که با ویژگیهای عصر ماقبل صنعتی تناسب داشت. با ظهور انقلاب صنعتی خانواده دچار تغییراتی شد. با افزایش مهاجرت به شهرها، رشته خانواده از هم گسست و کارکردهای خانواده به نهادهای جدید مانند مهدکودکها، مدارس، خانههای سالمندان، رسانههای جمعی و نهادهای تأمین رفاه اجتماعی واگذار شده است. در این خانواده هستهای با انتقال فضای تولید اقتصادی از خانه و مزرعه به کارخانههای صنعتی و بنگاههای اقتصادی و تجاری، نقش اقتصادی و تجاری خانواده کمرنگ شده است. کاهش تعداد فرزندان، زندگی یک پدر و مادر و فرزندان زیر یک سقف و حضور زنان در فضاهای اجتماعی خارج از خانواده از دیگر ویژگیهای خانواده هستهای در عصر مدرن محسوب میشود بر اساس یافتههای گود - 1963 - 4 و تورنتون5 و همکاران 2001 - و - 2004، در خلال چند دهه گذشته، ساختار و کارکردهای خانواده با تغییر و تحولاتی وسیع همراه بوده است. در این زمینه میتوان به کاهش باروری و کوچک شدن بعد خانواده، گسترش خانواده هستهای، تغییر روابط جنسیتی و بین نسلی، تغییر از مکمل بودن نقش زنان به سمت برابری و تغییر از روابط فرمانبردارانه به سمت مذاکره و غیره اشاره کرد. چنین تغییراتی در خانواده بعد جهانی دارد و علاوه بر جوامع غربی، در سایر جوامع نیز از گستره و شتابی چشمگیر برخوردار است گر چه گاهی به دلیل تفاوتهای میان فرهنگی، این تغییرات دارای ماهیت نسبتا متفاوتی هستند چنانکه تورن - 2003 - 1 خانواده را به مثابه »کوره تغییر« تلقی نموده است زیرا بسیاری از تغییرات اتفاق افتاده در نظام اجتماعی بزرگتر را منعکس می نماید. از سوی دیگر خانواده به عنوان مهمترین کانون اجتماعی، طیف وسیعی از خدمات عاطفی، جسمانی و حمایتی را برای اعضای خود فراهم میآورد و در عین حال نمایانگر مسیری است که از طریق آن کمکهای دولتی و غیر دولتی به اشکال مختلف در دسترس تمام اعضای خانواده قرار میگیرد. در واقع این نهاد مجموعهای گسترده از ساختارها، شکلها، وظایف را در بر میگیرد که در هر کشوری متفاوت است و در درون جامعهای واحد نیز، بر اساس طبقه اجتماعی، سطح فرهنگی و سطح درآمد، تغییر مییابد. به همین سبب جای آن دارد که خانواده را نه به صورت عاملی ایستا و تغییر ناپذیر بلکه همانند هستهای تحول یابنده در نظر بگیریم که انعطافپذیری و انطباقپذیری چشمگیری دارد. در ایران طی دهههای گذشته، تغییرات در شکل و کارکرد خانواده به طور عمده متأثر از عواملی چون ارتباط ایران با جامعه جهانی، اجرای برنامههای نوسازی چه در بعد اجتماعی- فرهنگی و چه در بعد اقتصادی به ویژه از آغاز سلطنت رضاشاه و همچنین گسترش شبکه ارتباطات جهانی موضوعی قابل بحث بوده است. آنچه در کنار این عوامل شایان توجه است رویداد انقلاب 1357 ایران میباشد که طی سه دهه اخیر تأثیرات همه جانبهای به ویژه بر نهاد خانواده اعمال نموده است. از میان عوامل تأثیرگذار بر تغییرات نهاد خانواده در ایران آنچه مشخصا در این نوشتار مورد توجه قرار میگیرد تغییرات منبعث از فرایند توسعه از منظر نوسازی است که از دوره پهلوی اول آغاز گردید. در روند مدرنیزاسیون شکل گرفته در سیاستهای اجرایی حکومت پهلوی طبقهای موسوم به طبقه متوسط جدید در میان طبقات اجتماعی ایران شکل گرفت. توسعه اقتصادی و نوسازی اجتماعی زمینههای شکلگیری این طبقه را فراهم ساخت. توسعه اقتصادی باعث تحول و دگرگونی در طبقات سنتی نظیر مالکان، رعایا، پیشهوران و کاسبکاران گردید و با فزونی گرفتن شمار افراد تحصیلکرده جهت تأمین نیازهای دیوانسالاری رو به گسترش، طبقه متوسط شکل گرفت. در خصوص نحوه شکلگیری این طبقه هزارجریبی و صفری در تحقیقی با عنوان »بررسی نظری در شناخت طبقه متوسط« اذعان داشتهاند که: »مفهوم طبقه متوسط جدید در ایران حاصل ارتباط با غرب است 

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید