بخشی از مقاله
چکیده
بنا های تاریخی عناصری مانا و گویا در یک شهرند. از روزگار دور در شهر بودهاند و اگر از آنها به درستی نگهداری شود تا روزگاری طولانی نیز دوام خواهند آورد. پایبندی و احساس یگانگی که این بنا ها برای افراد به وجود می آوردند یکی از مهم ترین کار کرد های این گروه بناهای شهر ایست . و از آنجا که عناصر به کار رفته در این بنا ها خود تعریف خاص دارند می باید به تکرار پذیری و اساسا باز احیای هویت آنها در شهر به عنوان یک نشانه شهری پرداخت. دراین مقاله به باز احیای عمارت ارباب هرمز به عنوان یک نشانه شهری پرداخته شده است
مقدمه
در جهان امروز معماری نه تنها علمی برای اسکان بشر است بلکه راهی است که به وسیله آن انسان به انسان بودنش پی میببرد. انسان در دنیای پیرامونش برای درک درست هستی و حیاتی رضایت بخش، همواره محتاج ارتباط برقرار کردن با محیط و جامعه بشری است. او بی ارتباط در دنیای خود عملا وجود ندارد و انسان شرط بودنش به عنوان حاکم هستی همانا درک زبان هستی برای برقراری آن ارتباط است. در قرون پیش همواره انسان برای بودن محتاج اندیشیدن بود و از این رو جمله معروف رنه دکارت بسیار به گوش میرسید که »من میاندیشم پس هستم« اما در دوران ما تنها اندیشیدن صرف برای بودن بشر کافی نیست. اکتفا صرف به اندیشیدن در دوران انقلاب صنعتی منجر به تفکر بشر درباره چیرگی بر طبیعت شد. در این دوران بشر خود را موظف به در خدمت گرفتن طبیعت به هر وسیله ممکن میدانست. اما این مهم به روندی منجر شد که در انتها به تخریب طبیعت منجر گردید.در قرن نوزدهم و بیستم روند تصرف طبیعت به آنجا انجامید که طبیعت تاب تخریب بیش از حد را نیاورد فجایع محیط زیست یکی پس از دیگری رخ نمودند و تنها دلیل آنها نیز تخریبی و تصرف طبیعتی بود که از قرون قبل شروع شده بود. دیگر دلیل تغییر رویکرد بشر از تصرف به برقراری ارتباط، خود جامعه بشری بود. گروهی از جامعه بشری به ویژه مردمان دنیای پیشرفته در هر یک از مبانی جامعه خود با ایجاد یک نظام کاستی نوین سبب شدند که بشریت خود را نیز تصرف کند. در این دوران هر گونه تفکر بشری به استیلای یک گروه بر دیگران میانجامید و پی آمد آن نیز بروز جنگهای جهانی و بحرانهای بینالمللی بود.
فلسفه زبانی و ضرورت ارتباط
زبان و زبانشناسی یکی از مولودهای قرن پیشین است. این رشته در ابتدا با هدفی استعماری به وجود آمد و آن این بود که از راهگذر آن بتوان زبانها گوناگون را شناخت و به سرعت فراگرفت. این ضرورت از این جا ناشی میشد که دول اروپایی با سفر به نقاط بسیاری در جهان آنها را به تصرف خود در آورده بودند و احتیاج داشتند با مردمان مستعمرات خود ارتباط برقرار کنند از این رو به دنبال علمی می گشتند که با آن بتوانند هر چه سریع تر زبانها گوناگون را با آن فرا بگیرند. اما در این میان زبانشناسی آرام آرام متحول شد. قواعد زبانهای گوناگون زبانشناسان را به این سو کشناد که زبان فارغ از نوع و جغرافیایی که در آن حاکم است یک سری قواعد کلی نیز دارد از این رو زبانشناسی به دو بخش بر زبانی و در زبانی تقسیم شد. زبانشناسی در زبانی بیشتر به کشف قواعد گرامری حاکم بر یک زبان و شباهت های آن با دیگر زبان ها دلالت دارد اما زبان شناسی بر زبانی به زبان به عنوان یک موجود مستقل میاندیشد و از این رو برای همه زبان ها به دنبال یک سری قواعد است. در زبان شناسی بر زبانی زبان به عنوان یک ابزار ارتباطی فرض می شود و زبان ابزاری برای ایجاد ارتباط پنداشته میشود . در این تفکر زبان واحدی مستقل برای ایجاد ارتباط است به آن معنا که فقط محدود به جامعه بشری نمیشود بلکه کلیه پدیدههای مرتبط با آن را نیز شامل میشود. یعنی در معماری، هنرهای تجسمی، شهرسازی و حتی در طبیعت زبانی وجود دارد که انسان علاوه بر توانایی درک آن میتواند به وسیله این ابزار ارتباطی با طبیعت ارتباط برقرار کند و با کمترین تخریب از آن استفاده کند.
در زبانشناسی بر زبانی دو بخش عمه وجود دارد .1 نشانه شناسی .2 معناشناسی
برای شناخت هر چه بهتری معناشناسی و نشانهشناسی باید اساس زبان شناسی بر زبانی را شناخت. در زبانشناسی هر پدیده به دو بخش دال و مدلول تقسیم میشود. دال ها صورت ظاهری یک پدیدهاند، و مدلول ها ذهنیتی است که بشر از آن دال در ذهن خود دارد نشانه شناسی به کم و کیف این دالها و توانایی بشر در درک مدلول های مستقیم و چندگانه برای یک دال میپردازد. حس تعلق به بنا هویتبخشی با رویکرد به نظریه تعلق به بنا زندگی طبقه متوسط شهری در منطقه و مهاجرت پذیری بسیار بالا در آن سبب شده است که اهالی هویت جدیدی را در منطقه جستجو کنند و این مهم سبب شده است که به عناصر هویتساز منطقه بپردازند. در این قسمت به نقش زرتشتیان منطقه اشاره میشود. زندگی طبقه متوسط شهری در منطقه و مهاجرت پذیری بسیار بالا در آن سبب شده است که اهالی به دنبال هویت جدید در منطقه باشند و این مهم سبب شده است که به عناصر هویتساز منطقه بپردازند. در این قسمت به نقش زرتشتیان منطقه اشاره میشود. نبود تحرک اجتماعی و فرهنگی از معضلات مناطق شهری مهاجرپذیر است و به عقبافتادگی و سرخوردگی ساکنین منطقه میانجامد. محله عمارت ارباب هرمز نیز در زمره مناطق مهاجرپذیر شهری جای میگیرد. عمارت ارباب هرمز و محوطه پیرامون آن ویژگیهای خاص تاریخی دارد و پتانسیل و استعداد آن را دارد تا به عنوان نشانه شهری، عنصری تقویتکننده باشد. میتواند حس تعلق به مکان را افزایش دهد و به مردم منطقه هویتی متمایز ببخشد و با برطرف ساختن این نیازهای مهم انسانی، در قالب مرکز فعالیت های فرهنگی و اجتماعی به ایفای نقش بپردازد. این ایفای نقش به فعالیت ها و اقدامات کلان دولتی نیازمند است. باید با عمارت ارباب هرمز همانند ارگانی زنده برخورد شود: ساختار درونی آن تغییر یابد و همه اجزای آن در هماهنگی با یکدیگر و با محیط طبیعی رشد و گسترش مییابد از پویایی درونی برخوردار باشد و توسعه یابد عمارت ارباب هرمز میتواند تداعیگر پیدایش شرق تهران و منطقه تهرانپارس و محله مجیدآباد باشد. نشانهای شهری که به ساکنان آن منطقه هویت می دهد و حس تعلق به مکان را در آنها ایجاد میکند و نیز میتواند پویایی و حیات اجتماعی را در منطقه تقویت کند و در آنجا تحول و دگرگونی پدید آورد. حس تعلق به مکان ضمن تقویت هویت و شخصیت تکتک افراد وگروه های اجتماعی، شرایط همکاری و تعامل را فراهم می کند و کمک می کند افراد به سرنوشت خود امیدوار شوند و به یکدیگر یاری برسانند و از این راهگذر مشارکت مردمی تعریف میشود و حاصل آن فراهم آمدن شرایط مناسب برای سکونت فردی و اجتماعی خواهد بود . عمارت ارباب هرمز با طبیعت پیرامون کم نظیر خود بخشی از طبیعت پنداشته میشود و انسان در درون آن خود را از بستر طبیعی جدا نمیبیند. آنجا محیط طبیعی چنان متناسب با زیست انسان است که خود به خود میان انسان و طبیعت پیرامونش پیوندی برقرار میسازد؛ در نتیجه فضایی سرشار از حس تعلق به مکان شکل گرفته است. عمارت و محیط پیرامون آن خود را به انسان نزدیک میکنند و روح مکان را عینیت میبخشند.بناهای تاریخی بستر حیات فردی و اجتماعی انسان اند و شرایط فرهنگی زمان و مکان خود را منعکس میکنند و به کالبد جنبههای مادی و معنوی و فرهنگی هر جامعه تجسم میبخشند. مکان و تعلق به مکان از ارکان سکونت بشر دانسته میشود. زندگی اجتماعی با مدیریت و هدایت مردمی ممکن میشود و از بین رفتن بناهای تاریخی سبب می شود چهره فرهنگی محله از بین برود و مناطق از حضور و مشارکت مردم در فعالیتها محروم بمانند، چون مردم آن منطقه حس تعلق به مکان ندارند و احساس می کنند پایگاه اجتماعی خود را از دست داده اند.