بخشی از مقاله


شریعتی، مدرنیته سیاسی و انقلاب اسلامی

چکیده

دکتر علی شریعتی از نسل روشنفکرانی است که سعی داشتند با تلفیق مفاهیم مدرن و دینی و فارغ از معایب و نقصان آن به سنتزي جدید دست یافته و بر پایه آن جامعه و سیاستی آرمانی را بنیان گذارند. این اندیشه ورزان علاوه بر اینکه حداقل سپهر فکري چهار دهه را از خود متاثر ساخته اند، در شکل گیري انقلاب اسلامی و نهادهاي بر آمده از آن نیز تاثیر گذاشته اند. این مقاله سعی دارد برخی از مفاهیم مدرن در اندیشه شریعتی را نسبت به مدرنیته سیاسی مورد سنجش قرار داده و تاثیر آن را در انقلاب اسلامی مورد بررسی قرار دهد.

کلید واژگان

روشنفکران دینی، مدرنیته، انقلاب اسلامی، فردیت.


مقدمه

علی شریعتی از معروفترین شخصیت هاي تاریخ معاصر ایران که آثار او خوانندگان بسیاري داشته و دارد و بررسی هاي بسیار زیادي در خصوص شخصیت و آثارش صورت گرفته است و لذا در اینجا بر آن نیستیم که اندیشه هاي او را به طور مبسوط مورد بررسی قرار دهیم . چـرا کـه از یکـسو احتمـال تکـرار مطالب خواهد بود و از سوي دیگر، کثرت آثار شریعتی که عموما محصول سخنرانی هاي اوست، مملو از مباحث متضاد و متفاوت در باب موضوعات مختلف است، که علاوه بر اینکه اجازه بررسی کامل آن را در این مقاله نمی دهد، پژوهشگر را در رسیدن به فهمی منسجم ، در خصوص آثار او بـا دشـواري رو بـه رو می نماید . لذا با تمرکز بر چند مقوله خاص از دیدگاه هاي وي، علا وه بر اینکه نسبت آنها را بـا مدرنیتـه سیاسی مورد سنجش قرار دهیم، آثار اندیشه هاي او بر انقلاب اسلامی را نیـز مـورد بررسـی قـرار مـی دهیم.

.1 سیري در اندیشه هاي تلفیق گرایانه شریعتی

شریعتی نوشته هاي خود را به سه گونه اجتماعیات، اسلامیات و کویریات تقسیم بندي می کن د و بر این نظر است : که آنچه مردم می پسندند، اجتماعیات و آنچه من و مردم می پسندیم، اسلامیات و آنچـه خودم را راضی می کند و احساس می کنم که با آن نـه کـار و نـه نویـسندگی، کـه زنـدگی مـی کـنم : کویریات است.((1
این سخن که تبلور شرایط عینی و ذهنی فضاي عصر بر اندیشه هاي شریعتی اسـت نـشان دهنـده مختصات چند وجهی او نیز باشد؛ و اگر نسبت آنها با هم تعریف و تبیین نشود، تعارض هاي عمده اي در ساحت اندیشه او نمایان می گردد . سیر و رفت و آمد شریعتی در ساحت هر کدام، زمینه ساز نکته اي در شریعتی می شود که فرزین وح ـدت آن را علـت اصلـی تردید و نوسـان هـاي هـستی شناسـی او مـی داند.((2 این رفت و آمدها در خصوص رابطه شرق و غرب نیز در اندیشه او دیده می شود : »من اگـر بـه این فرهنگ پیوند نمی داشتم، اگر راز شرق در جانم تپش نداشت و اگر اسلام را نمی شناختم. اگر تشیع، در خون من گرماي عشق جاري نکرده بود و انسانی بودم بیگانه و بریده از همـه سرچـشمه هـا، کـسی چون دیگري در غرب، آمریکاي لاتین، بی شک آرزوهایم این بود : سوسیالیسم، اگزیستانسیالیسم، عشق (عدالت، انسانیت، پرستش ) هیچ کدام را انتخاب نمی کردم زیرا از این سه، از هیچ کـدام نمـی توانـستم چشم بپوشم (3)«. اما آیا شریعتی قادر اس ت نسبت شرق و غرب را تبیین نماید. شـریعتی البتـه بـه هـیچ وجه حاضر به پذیرش شرق و غرب آن گونه که وجود دارد نیست و لذا در عرصه واقعیت به نقد از هر دو می پردازد و سعی می نماید سازه اي را شکل دهد که ناشی از فهم آرمانی و شاعرانه وي از مولفه هـاي این دو جهان باشد، لذا مرز میان سوسیالیسم و عدالت، اگزیستانسیالیسم و انسانیت، عشق و پرستش، در هم می آمیزد، شریعتی در آمد و شد خود گاهی با تفسیر خاصی که از دین ارائه می دهد، غـرب را مـورد توجه قرار می دهد ؛ و گاه با تفسیري ایده آل از غرب به دین می نگرد . او چون اقبال لاهوري شریعت را در دو وجه می بیند . دینی که نیمش در غرب و نیم دیگرش در شرق رشد کرده اسـت و هـر دو نـسخه ناقص شریعت کامل است، پرنده اي است که دو بالش یکی در آن و یکی در این سو ، از هم جدا افتـاده اند.((4 او اسلام را پیوند دهنده این دو بال در یک اندام می داند، البته منظور او از اسلام همچـون سـایر مقوله هاست که در نزد او وجهی دوگانه دارند : »وقتی می گوییم اسـلام منظـور مـا دو اسـلام متفـاوت است، اسلام اول همان ایدئولوژي انقلابی است که حاوي اعتقادات برنامه هاي انتقادي و شور و اشتیاق براي رشد انسان است . این اسلام حقیقی است، اما اسلام دوم را می توان یک دانش تخصصی دانـست . این اسلام در بر گیرنده فلسفه، موعظه، تعلیمات منطقی و آموزش هاي مقدس است . اسلام دوم توسـط متخصصان و اهل فن، حتی افراد ارتجاعی فهمیده می شود . اما اسلام اول توسط مومنان درس نخوانده درك می شود و درست به همین دلیل است که گاهی مومنان حقیقی، اسلام را بهتـر از فقیـه و عـالم و فیلسوف می فهمند (5)«. شریعتی سعی دارد اسلام را از صورت تکرار سنت هاي ناآگاهانه که به تعبیر او بزرگترین عامل انحطاط است به صورت اسلام آگاهی بخش مترقی و معترضی تبدیل کند که به انسان، پیش از مرگ مسئولیت و حرکت و میل به فد اکاري بخشد . (6) مهـمتـرین ابـزار او در ایـن راه، فـراهم آوردن »ایدئولوژي« است و لذا تاک ید دارد که باید ایدئولوژي داشت (7). سازه ایدئولوژیک شریعتی که بـا اراده معطوف به عمل : »باید به فکري که جنبه عملی دارد تکیه فکـري بکنـیم (8)«. در پـی راه انـدازي انقلابی دینی است، او در ایدئولوژي انقلابی خود سعی دارد خارج از نهادهاي رسمی دین و حـاملان آن یعنی روحانیون تعریف جدیدي از انسان دیندار، اسـلام انقلابـی و تـشیع، ارائـه دهـد . او هـیچ ابـائی در بکارگیري مفاهیم انقلابی غرب و تلفیق آن با عناصر اسلامی و شیعی ندارد . اما سوال اینجاست که آیـ ا این انقلاب دینی می تواند خارج از تایید و قدرت مراجع دینی تحقق پذیرد؟
ساخته شریعتی در باب هویت ، در واقع سنتز اندیشه هاي روشنفکران نسل دوم و گفتمان بومی گـرا (غرب زدگی ) جلال آل احمد است که ب ه صورت بازگشت به خویشتن جلوه گر می شود، او بازگشت بـه خویشتن را نه مراجعه به ریشه هاي نژادي آریایی بلکه در ریشه هاي اسلامی جستجو مـی کنـد، البتـه همان گونه که مهرزاد بروجردي به درستی اشاره می کند، بازگشت به خویـشتن در اندیـشه شـریعتی را نباید ناهمزمانانه بلکه همزمانانه درك کرد، زیرا گفتمان او بیشتر نو - گشت زمان حال بود تا بازگشت به گذشته.((9 به جز موارد نادري که وي از مزدك و یا کاوه نام می برد ، توجه اصلی او در اندیشه بازگـشت به خویشتن کشف و بازخوانی شخصیتی چون ابوذر است . ابـوذر در ذهـن او فـرد ایـده آلـی اسـت کـه مسئولیت، خودآگاهی و اعتراض را در وجود خود دارد و با خصلتی عمل گرایانه، می تو اند الگوي مسلمان انقلابی در عصر حاضر باشد، و در این امر ابوذر از صدها بوعلی و ابن رشد و ملاصدرا اثر بخش تر است (10) و معتقد است : 500 تا ابوعلی تاثیري بر جامعه ندارد، ..... ولی یک ابوذر براي هر قرنی کـافی اسـت که آن را دگرگون کند . (11) پس ابوذر صرفا چهره اي تا ریخی نیست و شریعتی می تواند او را با برخـی انقلابیون مارکسیسیت، مقایسه کرده و حتی برتري او را نسبت به امثال پرودن نمایان سـازد، عناصـري که به عنوان »غیر« در سازه شریعتی در مورد هویت مطـرح مـی شـود در سـه وجـه زر و زور و تزویـر، (قارون، فرعون و بلعم باعور ) معنا می یابد و جلوه آن در دنیاي معاصر آشکار ست، غرب و پیامـدهاي آن یعنی غرب زدگی و ایدئولوژي هاي برخاسته از آن، حکومت پهلوي و اسلام تـاریخی اعـم از »مـومنین ارثی و متولیان رسمی « که در تشیع صفوي تبلور می یابد، به عنوان مهمترین مظـاهر از خـود بیگـانگی تلقی می شوند، مظهر »غیریت« در تعریف شریعتی از هویت اصیل می باشد.

انسان اصیل شریعتی با تعریف و کارکردي نوین خود را در دو ساحت نمایان می سـازد .شـریعتی در یک بعد واژه هاي چون »رهبر«، »امام« و »روشنفکر« و از سوي دیگر »امت«، »توده هاي انقلابی « و »مستضعفین« را قرار می دهد؛ و این دو، سازه ایدئولوژیک و انقلابی شریعتی را معنی می بخشد و از آن به عنوان شیعه به مثابه یک »حزب تمام « یاد می کند که »حیات وجود امت مستلزم روحی است به نام امام(12)« و می تواند به حرکتی بدل شود که وجوه سه گانه »غیر« را به مبارزه بطلبد . تبیین این بخش از اندیشه هاي شریعتی می تواند چگونگی فهم و تعامل او را با مدرنیته سیاسی آشکار نماید:

اگر مهمترین مولفه هاي مدرنیته سیاسی را »فردیت« بدانیم، در بخشی از آثار شریعتی وقتـی او بـا الهام از برخی اندیشمندان غربی از مقوله الیناسیون (از خود بیگانگی ) نام می برد و از حلول یـک غیـر و
بیگانه در انسان یاد کرده و آن را حالتی می داند که انسان »فرد بیگانه اي« را خود احساس مـی کنـد و در نتیجه خویشتن را گم می کند ، نوعی »محو و مسخ « مـاهوي در او پدیـد مـی آیـد . در ایـن تعریـف شریعتی به مفهوم روشنگري و تعریف کانت از آن یعنی خروج از صغارت نزدیک می شود و یا وقتی که در تعریف انسان به خـصوصیاتی چـون آگـاهی یـا خـود آگـاهی، اراده، آزادي، اختیـار، آرمـان و قـدرت آفرینندگی و خلاقیت اشاره می کند، به فردیت اعتبار ویژه اي می بخشد و این احساس بر انگیخته مـی شود که او با نقد اثبات گرایی و ماشینیسم از یک سو و استبداد و تحجر از سوي دیگر، در حـال نزدیـک شدن به مدرنیته سیا سی است اما رویکرد ایدئولوژیک وي ، او را به سمت مفاهیم عام و کل گرایانه سوق می دهد که »فردیت« در آن جایگاهی ندارد و اگر هم حضور می یابد، در غالب نخبگان، روشـنفکران و یا رهبران است و البته باز هم نه به مثابه انسان در اندیشه مد رن، بلکه به شیوه اي است که بنا به تعبیـر فرزین وحدت خودمختاري ذهنی انسانها مستلزم اطاعت از اراده خداست، چـرا کـه شـریعتی از احتمـال اینکه راهش به »جوهر فردیت، مدرنیت و نیهیلیسم « و دشت بـی کـران آزادي خـتم شـود ، انـدوهناك بود.((13

البته چنین تعریفی از انسان او را نه ب ه سمت دموکراسی بلکه به سوي رهبران آرمانی سوق می دهد که وظیفه آنان هدایت است و امت بدون امام معنی ندارد، شریعتی امت را ب ه مثابه »یک گروه متعهـد و معتقد(14)« می بیند که نیاز به الگو و امام دارد، در نگاه او امت مرکب از افـراد انـسانی هـم فکـر، هـم عقیده، هم مذهب و همراهند که در اندیشه و عمل نیز اشتراك دارند (15). او در بسیاري موارد سعی دارد با الهام گرفتن از تفاسیر عرفانی و یا کویریات، رهبر و مردم را بـه عنـوان یـک کـل و در مـسیر »االله« تعریف نماید . فهم شریعتی از امت و نظام سیاسی آن هیچ سنخیتی با ناسیونالیسم سیاسـی کـه یکـی از مولفه هاي اصلی مدرنیته سیاسی است ، ندارد. وجود بسیاري از واژه ها و مفاهیم مدرن در آثـار شـریعتی به معنی این همانی نیست و لذا آن مفاهیم در گفتمان ایدئولوژیک شـریعتی معنـی متفـاوت و حتـی در بسیاري موارد ، تباین دارد. مدرنیته در ذهن شریعتی مفهومی تقلیل یافته است و آن را در وجـوهی چـون فرهنگ بورژواي، علم گرایی، ماشینیسم و قد رت طلبی می بیند، او از یکسو فرد گرایی را تضعیف کننـده انسجام اجتماعی می داند که نتیجه آن مساله روز افزون انتحار است و از سوي دیگر آزادي فردي را بـه بینش بورژوازي و لیبرالیسم اقتصادي در جهت منافع اقتصادي طبقـه بـورژوا در جهـت چپـاول تعریـف میکند. لذا زمانی که به ستایش انسان می پردازد و حتی او را جانشین خدا می داند ، او را در فرد متجلی نمی بیند بلکه مفهوم جمع گرایانه »ناس« را مد نظر دارد و البته از ایـن دو واژه ، مفهـوم دموکراسـی را استخراج نمی کند چرا که او اصل حکومت دموکراسی را مغایر بـا تغییـر و پیـشرفت انقلابـی و رهبـري فکري می داند او نمی تواند بپذیرد که رهبري زاده آزادي عوام و تعیین شده و پسند عمـوم و برآمـده از متن توده هاي منحط باشد (16). او با تعریفی که از سیاست از شرق و غرب ارائـه مـی دهـد بـر خـلاف سیاست در غرب، فقط شیوه ا داره شهر را نمی پسندد چرا که در دموکراسی بهترین حاکمان انتخاب شده کسانی هستند که رضایت همه انتخاب کنندگان را جلب می کنند او بینش غربی در عرصـه سیاسـت را بینشی ایستا و حافظ وضع موجود می داند در حالی که سیاستی که او می پسندد، بینش شرقی است که : از یک قدرت رهبري کننده انقلابی و تربیت کننده و تغییر دهنده ارزش ها و تربیت کننده مردم و تغییـر دهنده روابط اجتماعی و سنتهاي منحط براي آماده کردن جامعه و تکامـل افـراد انـسانی و رهبـري و هدایت آنها به سرمنزلی دیگر برخوردار است (17). وي حتی نمونه هاي از حکومت هاي مطلوب نام مـی برد: »در این میان نوعی حکومت تازه در آفریقا و در آمریکاي لاتین و آسیا در سالهاي مبارزه ملتهاي عقب مانده در برابر استعمار غربی تجربه شده است که عبارتست از رهبـري دموکراسـی انقلابـی یعنـی حکومت از طرف مردم انتخاب می شود . اما سرنوشتش را به دست بازيهاي سیاسی اي که به نام مردم در جامعه فراوان است نمی دهد و هد فش جلب افکار عمـومی یعنـی جلـب آراي عمـومی نیـست ...ایـن حکومت انقلابی بر افکار عمومی و پسند عمومی تکیه نمی کند (18)«. لذا او رهبري را متعهـد میدانـد و می تواند نقش امامت را بر عهده گیرد که نه مطابق ذوق و سلیقه اف راد بلکه در مـستقیم تـرین راه و بـا بیشترین سرعت حتی به قیمت رنج افراد جامعه را به سوي تکامل رهبري کند (19). او وظیفه توده ها را تقلید از رهبران انقلابی می داند و معتقد است تقلید نه تنها با تعقل ناسازگار نیست بلکه اساسا کار عقـل این است که هرگاه »نمی داند « از آن که می داند تقلید می کند و لازمه عقل این است که در اینجا خـود را نفی کند و عقل آگاه را جانشین خود کند . بیمار خردمند کسی اسـت کـه در برابـر طبیـب متخـصص خردمندي نکند.((20

اما رهبر مطلوب شریعتی چه کسی است ؟ طبیعی اسـت بـا گرایـشهاي ذات پندارانـه و نقـد اسـلام تاریخی و شیفتگی به نهضت اصلاح دینی پروتستانیسم لوتر و کالون یعنی نفی اقتـدار مرجعیـت دینـی کلیسا و شعارهایی چون پروتستانیسم اسلامی و اسلام منهاي روحانیت و نفی هرگونـه مرجعیـت دینـی، روحانیون نمی توانستند رهبر مطلوب شریعتی باشند و لذا او این رهبري را در روشنفکران می جوید . »در عصر وحی پیامبران بودند و پس از خاتمیت که عصر فکر است روشنفکران اند ...رسالت روشنفکر حرکت زندگی، هدایت جامعه و دگرگونی و تکامل و »به شدن« انسان است.(21)« او روشنفکر را انسانی آگاه به ناهنجاري ها و تضادهاي اجتماعی می داند که نسبت به نیازهاي این قرن و این نسل آگـاهی دارد و راه نجات جامعه را نیز می داند و به تعبیري »در یک کلمه براي جامعه اش پیامبري کند.(22) «

به باور شریعتی، نقطه آغاز کار روشنفکر در احیا ، نجات و حرکت بخشیدن به جامعه اش ایجاد یـک پروتستانیسم اسلامی و همچنین ایجاد پل ارتباطی بین روشنفکران بـه عنـوان جزیـره اي اسـرارآمیز و تودههاي مردم می باشد (23). شریعتی معتقد است چنین پلی جز با تکیه بر مذهب امکان پذیر نیست، او در بسیاري از آثار خود به روشنفکران نسل پیش می تازد و تحت عنوان شبه روشنفکر اسیمیله، روشنفکر بزمی، پیش قراولان استعمار ، نوکران بی جیره و مواجب و فریب خورده از آنها یـاد مـی کنـد . روشـنفکر مذهبی در نزد او کسی است که می فهم د روح غالب بـر فـرهنگش اسـلامی اسـت (24).

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید