بخشی از مقاله

چکیده:

بر اساس اصول مکتب رئالیسم تهاجمی؛ دولت ها به عنوان بازیگران اصلی نظام بین الملل جهت کسب قدرت و حفظ بقاء خود در فضای آنارشیک، اقدام به خودیاری می کنند و قدرت های بزرگ، با ترسیم سیاست بین الملل اقدام به ایجاد توازن در این نظام می نمایند؛ همچنین بازیگران منطقه ای نیز سعی دارند تا پس از بیشینه سازی مؤلفه های قدرت ساز خود، اثرگذاری بیش تری بر منطقه داشته باشند که طبیعتاً این کنش ها می تواند منجر به واکنش از سوی دیگر بازیگران برای دستیابی به توازن گردد.

با این رویکرد جمهوری اسلامی ایران و ترکیه نیز به عنوان دو بازیگر اثرگذار منطقه ای به لحاظ موقعیت خاص ژئوپولیتیکی و ژئواستراتژیکی از این قاعده مستثنی نبوده، و همواره مورد توجه بازیگران بزرگ بین الملل بوده اند.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران و خروج ایران از بلوک غرب و باقی ماندن ترکیه به عنوان هم پیمان آمریکا و عضویت در ناتو، هرگونه کنش همکاری جویانه ترکیه با دشمنان جمهوری اسلامی به خصوص تعاملات نظامی- امنیتی ترکیه با ایالات متحده آمریکا می تواند از سوی ایران به عنوان چالش امنیت ملی مورد رصد قرار بگیرد. همچنین دیپلماسی دفاعی که در هم تکمیلی با سیاست خارجی و بر مبنای سیاست امنیت ملی برای تأمین و امنیت ملی و حداکثر سازی ضریب امنیتی در محیطی امنیتی و حوزه نفوذ خود همواره متأثر از این چالش ها می باشد یکی از سرفصل های مهمی است که می بایست به آن توجه ویژه داشت.

در این پژوهش سعی خواهد شد تا با بررسی رویکرد دولت اسلام گرای ترکیه نسبت به مناسبات خود با ایالات متحده آمریکا، چالشهای امنیتی حاصل از این تعاملات را نسبت به دیپلماسی دفاعی و امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران، مورد واکاوی قرار دهیم.

-1 مقدمه:

بی تردید واقع گرایی عملاً مهم ترین وپایدارترین نظریه روابط بین الملل بوده است. هنگامی که از جریان اصلی در روابط بین الملل سخن می رود، معمولاً نام نویسندگان واقع گرا به ذهن متبادر می شود. جاذبه تقریباً بی بدیل این نظریه بیشتر بدان روست که سرشت آن نزدیکی متعارفی با عملکرد سیاستمداران در عرصه بین الملل دارد، مزید آنکه این نظریه با واقعیات بین المللی

همخوانی دارد.

در ادبیات رئالیستی، ساختار به دو مفهوم آنارشی و توزیع قدرت مورد استفاده قرار گرفته است. ساختار آنارشی استعداد و ظرفیت کنش های موازنه ساز را فراهم می سازد و این کنش ها نیز از طریق بازتولید الگوی توزیع قدرت بین المللی، پویایی و دوام آنارشی را ضمانت می کنند. 

از ماهیت آنارشیک ساختار نظام و ثابت بودن میزان کل قدرت سیستمی نیز چنین استنباط می شود که همواره امکان ظهور تعداد بسیار محدودی از قدرت های بزرگ در نظام بین الملل وجود دارد و به دلیل برخورداری این بازیگران از توانایی تأثیرگذاری بر فرایند بین المللی، روابط و مناسبات آنها تعیین کننده خواهد بود.

آنچه از این مکتب فکری به عنوان رهیافت نظری با پژوهش حاضر انطباق دارد، آخرین وجه ی این مکتب است که از آن تحت عنوان واقع گرایی تهاجمی یاد می شود؛ مؤلفه های اصلی رئالیسم تهاجمی را همانند رئالیسم کلاسیک، مفروضه هایی چون قدرت، امنیت، دولت، آنارشی وقدرت های بزرگ تشکیل می دهند. آنان چنین استدلال می کنند که آنارشی دولت ها را وادار می سازد قدرت یا نفوذ نسبی خود را به حد اکثر برسانند. امنیت و بقاء در درون نظام بین الملل هرگز قطعی نیست و دولت ها می کوشند با به حداکثر رساندن قدرت و نفوذ خود، امنیت را به حداکثر برسانند. البته اکثر دولت ها همواره در گیر توسعه گرایی نامحدود نیستند و در مواردی که منافع این امر بیش از هزینه های آن باشد، به آن مبادرت می نمایند.

پیروان مکتب رئالیسم تهاجمی ضمن اینکه در چهار چوب های رئالیستی، دولت ها را به عنوان بازیگران اصلی صحنه روابط بین الملل به رسمیت می شناسند، بر این باورند که این قدرت های بزرگ هستند که سیاست های بین المللی را شکل می دهند و در تأثیرگذاری بر سیستم بین المللی بروندادهای قدرت های بزرگ تعیین کننده و مؤثر واقع می شوند.

از دید واقع گرایان تهاجمی،آنارشی بین المللی حائز اهمیت زیادی است. این آنارشی عموماً وضعیتی هابزی است که در آن امنیت امری کمیاب است ودولت ها می کوشند با حداکثر رساندن امتیازات نسبی خود به آن نائل شوند. در این جهان، دولت های خردورزی که به دنبال امنیت اند، به انجام اقداماتی تمایل دارند که ممکن است به تعارض با دیگران منجر شود و می شود. از این منظر تفاوت های داخلی میان کشورها، نسبتاً بی اهمیت است، زیرا فرض بر این است که فشار های نظام بین الملل آن قدر قوی است که باعث می شود دولت هایی که در وضعیت مشابهی اند، رفتار مشابهی داشته باشند. بنابراین با بررسی توانمندیها و محیط

بیرونی دولت ها، می توان رفتار آنها را فهمید.
به باور رئالیست های تهاجمی؛ دولت ها در شرایطی که به شکلی فزاینده ثروتمند می شوند، ضمن ایجاد ارتش های بزرگ، خود را درگیر مسائل خارج از مرزهایشان می کنند و به دنبال افزایش نفوذ بین المللی خود می روند. به عبارت دیگر، توانمندیهای نسبی تا حدّ زیادی می توانند به نیات دولت ها اشکال متفاوتی دهند. هنگامی که دولتی قدرتمندتر می شود، می کوشد نفوذ خود را افزایش دهد و به حداکثر برساند و محیط بین المللی خود را کنترل نماید. بنابراین دولت ها در مواردی که تصمیم گیرندگان اصلی آنها تصور کنند توانمندی نسبی کشور بیشتر شده است، راهبرد های تهاجمی و با هدف بیشینه سازی نفوذ را دنبال خواهند کرد.

جان میرشایمر به عنوان پیشرو مکتب رئالیسم تهاجمی در پاسخ به این پرسش که چرا قدرت های بزرگ به صورت تهاجمی رفتار می کنند، می گوید؛ ساختار سیستم بین المللی، دولت ها را مجبور می کند تا در شرایطی آنارشیک به دنبال تأمین امنیت خود باشند و نسبت به یکدیگر متجاوزانه رفتار کنند. به عبارت دیگر، دولت ها در جهانی زندگی می کنند که سرشار از تهدید است، و واحد های سیاسی تمایل دارند قدرت خود را به حداکثر برسانند تا بتوانند به بقاء خود ادامه دهند. به باور میرشایمر، هدف اصلی هر دولتی آن است که سهم خود را از قدرت جهانی به حد اکثر برساند که این به معنای کسب قدرت به زیان دیگران است.

میرشایمر درارتباط با رفتار دولتها در این نظام آنارشیک بیان می کند : هر دولتی که خواهان بقاست باید دست کم به دولت های دیگر بدگمان بوده و از اعتماد به آن ها اجتناب ورزد. در نظام بین الملل یک اقتدار مرکزی وجود ندارد که دولت تهدید شده بتواند هنگام مواجه شدن با خطر برای کمک به آن متوسل شود. امری که، انگیزه هایی به مراتب قوی تر در دولت ها برای ترس از یکدیگر بوجود می آورد.

دولت ها طبق اصل خودیاری و بر اساس منابع ملی خود عمل می کنند و هرگز منافع ملی خود را تابع منافع دیگر دولتها و یا منافع جامعه بین الملل قرار نمی دهند، به دلیل آنکه؛ در دنیایی که قاعده ی رفتار، اصل خودیاری است باید خودخواه بود. این قاعده هم در دراز مدت و هم در کوتاه مدت صادق است چرا که اگر دولتی در کوتاه مدت ببازد، شاید در درازمدت هم نتواند باخت را جبران کند.

هرچه قدر دولتی نسبت به رقیبان بالقوه اش قدرتمند تر باشد، احتمال اینکه هر کدام از رقبا به او حمله کنند یا بقایش را تهدید نمایند کمتر است.

در نتیجه، دولت ها توجه خاصی به نحوه ی توزیع قدرت در میان خود دارند و کوشش بسیاری به عمل می آورند تا سهم خود را از قدرت به حد اکثر برسانند. بویژه در پی یافتن فرصت هایی برای تغییر موازنه قوا هستند و در این راستا سعی می کنند معیارها و عوامل جنبی قدرت خود را نسبت به رقیبان افزایش دهند.

دولت ها برای تغییر موازنه قوا به نفع خود به ابزارهای متفاوت اقتصادی، سیاسی و نظامی متوسل می شوند.در این بین دیپلماسی دفاعی نیز می تواند به عنوان حلقه ی اصلی اتصال میان ابزارهای مختلف موازنه ساز نقش اصلی را ایفا نماید.

در دنیائی که استراتژیست ها، راهبردهای خود را بر اساس امنیت نسبی تبیین می نمایند، طبیعی است که ابزارهای تحقق امنیت، صرفاً بر اساس قابلیت های نظامی سازماندهی نخواهد شد. قدرت نظامی به گونه تدریجی تبدیل به یگان های عملیاتی برای ایفای

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید