بخشی از مقاله

چکیده:

جریانها و نظریههای هنری در قرن بیستم، پیوند نزدیکی با زیباشناسی و اندیشههای فلسفی دربارهی هنر دارند و خوانش دقیق آنها مستلزم داشتن شناخت کافی نسبت به جریانهای فکری و فلسفی مرتبط با آنها است. در تئاتر یکی از این نمونهها نظریه فاصلهگذاری برشت است که بر پایهی بنیانهای فلسفی استوار گردیده.

آفرینش یک اثر در هنر تئاتر، حاصل تاویل عوامل دخیل در تولید و بهویژه کارگردان از یک متن نمایشی است و در پرداخت این تاویل و ایدههای شخص هنرمند، نظریهها و مباحث تئوری که- بُعد اکتسابی این هنر محسوب میگردد- دخیل هستند . در یک قرن اخیر، متفکران حوزهی بینامتنیت و هرمنوتیک مدرن تلقی یکسر متفاوتی از مفهوم تاویل و متن ارائه کردهاند. سوالی که مطرح میشود این است که اتکا به این تلقیهای جدید چه تاثیری بر خوانش نظریهها و مباحث تئوریک هنری خواهد داشت؟

این مقاله برای بررسی این مسئله به واکاوی بنیانهای فلسفی نظریه فاصلهگذاری برشت پرداخته و ارتباط آن با نظریات افلاطون و ارسطو دربارهی هنر را آشکار کرده است. سپس برای پاسخ به پرسش پژوهش، نظریهی فاصلهگذاری برتولت برشت و زیباشناسی افلاطون از دو منظر تلقی سنتی و جدید از متن، مورد مطالعهی تطبیقی قرار گرفته است. در این پژوهش از تعبیر جدیدی که متفکران حوزهی بینامتنیت و هرمنوتیک از متن ارائه دادهاند یاری گرفتهشده است. این بررسی نشان داد که نظریهی فاصلهگذاری با دو تلقی متفاوت از متن، منجر به دو خوانش متفاوت از آن خواهد شد.

 مقدمه

تا به امروز هنر سیر تحول پرفرازونشیبی را به خود دیده و عوامل بسیاری منجر به شکلگیری تلقی امروزی هنر شده است. سیر تاریخی هنر و زیباشناسی تا به امروز، متونی هستند که به تلقی ما از هنر شکل میدهند و بهتبع آن، نظریات متفکران گذشته دربارهی هنر برخاسته از تلقی آنها از هنر بوده که از تلاقی متون ذهنی همخوان با زمانهی آنها ناشی میشود. بهاینترتیب انسان عصر حاضر چگونه میتواند به نظریات و آراء متفکران اعصار دور از خود رجوع کند و به تلقی آنها از هنر دست پیدا کند؟

در این پژوهش برای پاسخ به این سؤال و روشن شدن مسئله، نظریهی زیباشناسی افلاطون به سبب فاصلهی زمانی بسیار با امروز و نظریهی فاصلهگذاری در تئاتر برتولت برشت بهعنوان یک متفکر معاصر، موردمطالعهی تطبیقی قرارگرفته است. دلیل دیگر انتخاب افلاطون و برشت برای مطالعهی موردی این نوشتار، نگاه اخلاقی هر دو به هنر است. در این مقاله برای بررسی نقش پیش-فرضهای ذهنی در این مسئله، ابتدا از منظر تلقی سنتی متن، با اتکا به چهار بُعد هستیشناختی، معرفتشناختی، زیباشناختی و اخلاق بهعنوان متغیر، افلاطون و برشت موردبررسی تطبیقی قرارگرفتهاند و سپس رابطه هنر و اخلاق بهعنوان متغیر و دو نظریه ی یادشده از منظر تلقی جدید متن، موردمطالعهی تطبیقی قرارگرفته شده است.

 افلاطون

در نزد افلاطون اگرچه هنر جایگاه والایی نداشته است و نظریاتش دربارهی هنر مساعد و خوشایند نیست؛ اما در آثار او اهمیت هنر را -حتی بهصورت منفی- میتوان بازشناخت. »نظریهی افلاطون راجع به هنر بیشک ساده و ناقص و غیر رضایتبخش است، لیکن بهسختی میتوان در این ادعا موجه بود که او اصلاً نظریهای نداشته است« - کاپلستون، 1362، ص. . - 354 از منظر اصالت نیت مؤلف و تک معنایی متن، برای فهم تلقی افلاطون نسبت به هنر و کشف نیت او در آثارش، توجه به دو نکته ضروری است:

1 - میمهسیس بهعنوان نظریهای که در زمان افلاطون، هنر با آن معنا میشده است.

2 -  نظریه مُثُل که عقاید افلاطون بر پایهی آن استوارشده است.

میمهسیس

تقلید همواره یکی از کلاسیکترین مسائل زیباشناسی عمومی بوده است زیرا تقلید، از طریق مفهوم یونانی میمهسیس ما را به سرچشمههای اندیشهی غربی بازمیبرد. این مفهوم برای زیباشناسی بسیار اساسی است زیرا در زبان یونانی واژهی »هنر« وجود نداشته است بلکه یونانیان از تخنه3 برای اشاره به هنر، حرفه، مهارت، فن و غیره استفاده میکردهاند؛ بنابراین، وقتی فیلسوفان یونان از »هنر « یا »فن« سخن میگفتند منظورشان همهی »هنرها« بود و حتی میمهسیس را نیز شامل میشد.

گسترهی اصطلاح میمهسیس همه هنرها را از نقاشی و مجسمه-سازی گرفته تا شعر و موسیقی را در برمیگیرد. تقلید به معنای کوشش برای بازتولید نمودِ یکچیز از طریق روشهایی خاص است - سوانه، 1391، ص. . - 40 میمهسیس را در فارسی به محاکات نیز ترجمه کردهاند. افلاطون به آنچه ما هنرهای زیبا مینامیم بیتوجه نبود. او هنرها را نه بر اساس رکن زیبایی، بلکه به مدد مفهوم میمهسیس تعریف میکند - لاکست، 1392، ص. . - 21 درواقع افلاطون به انتقاد از هنرهای تقلیدی میپردازد و بهگونهای میمهسیس را موردنقد قرار میدهد.

زیباشناسی افلاطون

افلاطون درمجموع از چهار جنبه شاعران و هنرمندان را موردانتقاد قرار میدهد:

.1  نقد هستی شناختی
.2  نقد معرفت شناختی

.3  نقد زیباشناختی
.4 نقد اخلاقی با توجه بهنظام سلسلهمراتبی نظری همُثُل افلاطون که در تصویر یک نشان دادهشده است؛ آثار هنری، تقلیدی از اشیای محسوس هستند. افلاطون با استفاده از »تمثیل تخت خواب«، مراتب وجود را با پروسهی ساخت تخت نشان میدهد. از دید او سه تخت هست:
 
  نظریهمُثُل :

- یکی تخت اصلی ایدهآل که آن را خدا ساخته است.

 - دوم تختی است که درودگر میسازد. »اساس حکمت افلاطون بر این است که محسوسات ظواهرند  

- تخت سوم را نقاش میسازد.

نه حقایق و عوارضند گذرنده نه اصیل و باقی و علم بر آنها در اینجا افلاطون از زبان سقراط، خدا را »سازندهی تخت تعلق نمیگیرد بلکه محل حدس و گماناند و آنچه علم بر حقیقی«، درودگر را »سازندهی شبیه تخت« و نقاش را »مقلد« آن تعلق میگیرد عالم معقولات است به این معنی که هر مینامد - افلاطون، 1357، ص. - 1252 و جایگاه پست هنرمند و امری از امور عالم چه مادی باشد مثل حیوان و نبات و جماد اثر هنری را در سلسله مراتب نظام فکری خود مشخص میکند. و چه معنوی مانند درشتی و خردی و شجاعت و عدالت و  از منظر معرفتشناختی نیز افلاطون معتقد است که »شعر خوب غیرها اصل و حقیقتی دارد که سرمشق و نمونه کامل اوست متضمن خیالپردازی است و ازاینرو نسبت مستقیمی با جهل و به حواس درک نمیشود و تنها آن را درمییابد و آن را در شاعر به حقیقت امور واقعی دارد« 

زبان یونانی به لفظی ادا کرده که معنی آن صورت است« حتی با نزدیک شدن به مفهوم موردنظر افلاطون از هنر -که البته  اگر ممکن باشد- بازهم در سلسله مراتب نظریهمُثُل، زیبایی در نظر افلاطون ایده موجود است، موجود به معنی ماهیت که  حاصل از اثر هنری در پایینترین سطح قرار میگیرد. چراکه تنها با چشم تفکر محض میتوان مشاهدهاش کرد - بورمان، زیبایی مطلق، مختص عالم معقولات است.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید