بخشی از مقاله
چکیده :
یکی از مباحثی که در سالهای اخیر مورد توجه قرار گرفته است مسئله هوش هیجانی و تاثیر آن بر عملکرد افراد می باشد امروزه میزان هوش هیجانی در استخدام افراد در شرکتها نقش به سزایی را ایفا می کند بطوری که در سازمانها قبل از استخدام افراد پرسشنامه ای جهت سنجش هوش هیجانی به آنها ارائه می گردد در این مقاله هوش هیجانی مولفه های آن مورد بررسی قرار گرفته است و مشخص گردید افرادی که دارای هوش هیجانی - - EQ بیشتری هستند نسبت به افرادی که ضریب هوشی - - IQ بیشتری دارند موفق تر می باشد و می توانند تفاوت و احساسات دیگران را بهتر درک کنند. سپس عواملی که باعث استرس شغلی می شوند و روشهای مهار آن مورد بررسی شد و نتیجه گیری شد که افرادی که هوش هیجانی بیشتری دارند استرس شغلی را می توانند مهار کنند و در نتیجه تعهد سازمانی بیشتری دارند.
بیان مسئله :
امروزه منابع انسانی جزو سرمایه سازمانها به حساب می آیند که در جهت رسیدن به اهداف سازمانها بسیار موثر می باشند لذا سازمانها جهت استخدام نیرو های موثر اقدام به برگزاری آزمونهای استخدامی می نمایند یکی از آزمونهایی که درخصوص سنجش توانایی کارمندان ا ستفاده می شود بررسی هوش هیجانی یا EQ می باشد بر این اساس اگر مدیران وکارمندان علاوه بر دانش و تجربه از هوش هیجانی بالا برخوردار باشد می توانند با احساسات و عواطف مثبت عوامل منطقی را در هم آمیخته و مشکلات را به نحوه مطلوب مدیریت نموده و با انتخاب راهبرد های مناسب نا سازگاری های موجود در سازمان را از بین ببرند.
مفهوم هوش هیجانی مفهومی نسبتا جدید است با نگاهی عمیق به هر عامل که براثر بخشی سازمانی تاثیر دارد می توان دریافت که هوش هیجانی نقشی در آن بازی می کند ودر مجموع در موفقیت افراد و کارایی سازمان دست کم به اندازه ضریب هوشی افراد دخیل است.و می توان گفت با وجود این که نیروی محرک تحولات در قرن بیستم هوش منطقی یا بهره هوشی بوده است اما طبق شواهد موجود قرن بیست ویکم هوش هیجانات موجب تحولات خواهد بود. منظور از هوش هیجانی توانایی دریافت سریع ،ارزیابی و ابراز هیجانات ، فهمیدن و اداره کردن آن وبه کاربردن اطلاعات هیجانی برای هدایت افکار و اعمال است.افرادی که هوش هیجانی رشد یافته ای داشته باشند قادر خواهند بود که بهتر ارتباط برقرار کنند و در کارهای گروهی همراهان خوبی خواهند بود. هوش هیجانی توانایی زیر نظر گرفتن احساسات و هیجانات خود و دیگران ، تمایز گذاشتن بین آنها و استغاده از آنها در تفکر و اعمال خود است.
هوش عاطفی یا هوش هیجانی - یا - EQ شامل شناخت و کنترل عواطف و هیجان های خود است. به عبارت دیگر، شخصی که EQ بالایی دارد سه مؤلفه هیجان ها را به طور موفقیت آمیزی با یکدیگر تلفیق میکند
مولفه های هوش هیجانی
دکتر دانیل گلمن مؤلفه های هوش هیجانی را به شرح زیر بیان می کند:
خودآگاهی: شناختن هیجان هایی است که آنرا احساس می کنیم و دلیلش را می دانیم. خودآگاهی به معنای آگاه بودن از حالت روانی خود و نیز تفکر ما درباره آن حالت است.
خودگردانی: تعادل هیجانی را خودگردانی می نامند. گاهی از خودگردانی به معنای کنترل احساسات، عواطف و تکانش ها یاد می کنند. خودگردانی یک قابلیت زیربنایی است که در کنترل رفتارهای هیجانی نقش مهمی دارد.
انگیزش: به معنای مولد، اثر بخش و خلاق بودن در زمینه کاریست. انگیزش توانایی انرژی دادن به دیگران و هدایت رفتار آنان علیرغم داشتن روحیه ضعیف است. در انگیزش از هیجان ها به عنوان ابزاری برای رسیدن به اهداف استفاده می کنیم.
ارسطو میگوید:"عصبانی شدن آسان است - همه میتوانند عصبانی شوند، اما عصبانی شدن در برابرشخصِ مناسب، به میزان مناسب، در زمان مناسب، به دلیل مناسب و به روش مناسب - آسان نیست!"
دانیل گلمن معتقد است، هوش عاطفی بالا تبیین میکند که چرا افرادی با ضریب هوشی - IQ - متوسط موفق تر از کسانی هستند که نمرههای IQ بسیار بالاتری دارند. ضریب هوشی - - IQ نمیتواند بخوبی از عهده توضیح سرنوشت متفاوت افرادی بر آید که فرصتها، شرایط تحصیلی و چشم اندازهای مشابهی دارند. وقتی نود و پنج دانشجوی دانشگاه هاروارد را در دهه - 1940 یعنی دورانی که دانشجویان دانشگاههای شرق آمریکا را افرادی با هوشبهرهای متنوع تر از امروز تشکیل میدادند - تا سنین میانسالی مورد بررسی قرار دادند، چنین دیدند که افرادی که بالاترین نمرههای تحصیلی را داشتند از نظر میزان حقوق دریافتی، بهرهوری و موفقیت شغلی از همدوره ایهای ضعیف تر خود موفق تر نبودند.
آنان حتی از نظر میزان رضایت از زندگی شخصی یا رضایت از روابط دوستانه، خانوادگی و عشقی نیز وضعیتی برتر نداشتند. - دانیل گلمن - 1940 با ظهور عصر اطلاعات و ارتقای ارزشمندی ارتباطات انسانی و هم چنین بروز موقعیتهای استراتژیک سازمانی، نظریه هوش عاطفی رشد چشم گیری یافته و از مباحث پرطرفدار سازمانی شدهاست. هوش هیجانی، اصطلاح فراگیری است که مجموعه گستردهای از مهارتها و خصوصیات فردی را در برگرفته و به طور معمول به آن دسته مهارتهای درون فردی و بین فردی اطلاق میگردد که فراتر از حوزه مشخصی از دانشهای پیشین، چون هوشبهر و مهارتهای فنی یا حرفهای است. هوش هیجانی از آخرین مباحث متخصصین در خصوص درک تمایز بین منطق و هیجان بوده و برخلاف مباحث اولیه در این جا، فکر و هیجان به عنوان موضوعاتی برای سازگاری و هوشمندی تلقی شده است. به علاوه، شبیه سایر مباحث مطرح درخصوص ماهیت انسان، هوش هیجانی نیز دستخوش دو نوع بحث و گفتگوی علمی و عوام پسند گردیدهاست.
اصطلاح هوش عاطفی برای اولین بار در دهه 1990 توسط دو روانشناس به نامهای جان مایر و پیتر سالووی مطرح شد. آنان اظهار داشتند، کسانی که از هوش هیجانی برخوردارند، میتوانند عواطف خود و دیگران را کنترل کرده، بین پیامدهای مثبت و منفی عواطف تمایز گذارند و از اطلاعات عاطفی برای راهنمایی فرایند تفکر و اقدامات شخصی استفاده کنند. دانیل گلمن صاحب نظر علوم رفتاری و نویسنده کتاب »کار کردن به وسیله هوش هیجانی« اولین کسی بود که این مفهوم را وارد عرصه سازمان نمود. گلمن هوش هیجانی را استعداد، مهارت و یا قابلیتی دانست کهعمیقاً تمامی تواناییهای فردی را تحتالشعاع قرار میدهد.
در مدلگُلمن به طور خلاصه پنج حوزه اساسی هوش هیجانی مورد بررسی قرار گرفته بود: .1 شناخت هیجانها و احساسات خود، خودآگاهی .2 مدیریت هیجانها و احساسات خود، خودمدیریتی .3 خودانگیزشی .4 تشخیص و درک هیجانها و احساسات دیگران، دیگرآگاهی .5 مدیریت رابطه با دیگران، دیگر مدیریتی مدلگُلمن که امروزه به طور وسیعی به رسمیت شناخته شده است، به این معنا نیست که وقتی کسی دارای هوش عقلی یا ضریب هوشی - - IQ بالایی باشد،لزوماً دارای هوش هیجانی بالا نیز هست. هوشمند بودن یک امتیاز است که البته تضمینی برای موفقیت در زندگی و روابط بین فردی و اجتماعی نخواهد بود.