بخشی از مقاله
چکیده
این مقاله پیشنهاد جدیدی را برای ارتقاء کیفیت آموزش و یادگیری علوم تجربی و توسعه ذهنیت علمی دانشآموزان ارائه میکند. این پیشنهاد مبتنی بر کارکردهای آموزشی تاریخ معرفتشناختی علم میباشد که برآمده از معرفتشناسی تاریخی علم است که توسط گاستون باشلار، فیلسوف علم فرانسوی، در نیمه اول قرن بیستم ارائه شده است.
برای این منظور ابتدا به بررسی اهمیت ویژهای که تاریخ علم از اوایل دهه شصت میلادی متأثر از پژوهشهای توماس کوهن پیدا کرد، میپردازیم. سپس نشان میدهیم که چند دهه قبل از آن در فضای فلسفه علم فرانسوی نگرش تاریخی در مطالعه علم در جریان بوده است که در فلسفه علم گاستون باشلار به شکل معرفتشناسی تاریخی بروز مییابد و بسیاری از باورهای فلسفههای علم غالب آن دوران یعنی پوزیتیویسم منطقی و ابطالگرایی پوپر، از جمله فرض پیشرفت خطی و انباشتی علم، را زیر سؤال میبرد.
پس از آن به شیوه توسعه معرفتشناسی تاریخی علم توسط باشلار و به چیستی تاریخ معرفتشناختی علم پرداخته، ضمن بررسی ویژگیهای آن وجه تمایز آن با تاریخنگاری عادی علم را مشخص میکنیم. سپس به بررسی کارکردهای آن در آموزش علوم تجربی میپردازیم. این بررسی نشان میدهد که تاریخ معرفتشناختی علم میتواند دارای دو کارکرد عمده - 1 وجه آموزشی خطاشناختی؛ و - 2 آشنایی با ماهیت علم؛ در آموزش علوم تجربی باشد.
-1 مقدمه
بازخوانی تاریخ علم، تصویری کاملاً متفاوت از تلقی رایج از علم، ارائه کرد. در دهههای قبل از آن دیدگاههای غالب فلاسفه علم "در کشورهای انگلیسیزبان"، در مورد چیستی، روش و عملکرد علم را پوزیتیویسم منطقی حلقه وین و ابطالگرایی پوپر تشکیل میداد. هر دوی این رویکردها، نگرشی غیرتاریخی به علم داشتند. آنها با نگرش منطقی و تحلیلی عمدتاً بر روششناسی علم متمرکز بودند.
هر دو رویکرد با تمایز مقام کشف از مقام توجیه و داوری؛ بر پیشرفت خطی، پیوسته و انباشتی علم تاکید داشتند و در مورد وجوه اجتماعی و جامعهشناختی علم، بحثی در میان نبود. در چنین فضایی بود که انتشار کتاب کوهن تحولی انقلابی را در تلقی از »علم« سبب شد.
کوهن به جای در پیش گرفتن رویکرد منطقی و تحلیلی صرف، به بررسی شیوه واقعی تحولات علمی در بستر تاریخ علم پرداخته بود و ماحصل چنین پژوهشی تصویری کاملاً متفاوت از دیدگاههای رایج، از علم ارائه میکرد. در این تصویر جدید نه تنها تمایز مقام کشف از مقام داوری و تقدم مشاهده بر نظریه - بر اساس پوزیتیویسم منطقی - به زیر سؤال رفته بود بلکه بر وجه غیرخطی، غیرانباشتی و گسسته توسعه و پیشرفت علم و حتی قیاسناپذیری نظریههای دوران مختلف نسبت به هم، تاکید شده بود.
آنچه در رویکرد کوهن وجه محوری داشت، » نگرش تاریخی به علم« برای درک ماهیت، شیوه تغییر و عملکرد آن بود. نگرشی که پس از آن در پژوهشهای فیلسوفان علم نقشی تعیینکننده یافت. کوهن کتاب خود را چنین آغاز میکند که »اگر تاریخ را چیزی فراتر از مخزنی از وقایع و ماجراها بدانیم، تحول تعیینکنندهای در تلقیمان از علم که امروزه محصور در آن هستیم، ایجاد خواهد کرد.
« حرف کوهن به این معناست که تا آن زمان تصور درستی از تاریخ علم و بهتبع آن از علم، وجود نداشته است. بهزعم کوهن تصور سابق از علم حتی» برای خود دانشمندان، عمدتاً از طریق مطالعه دستاوردهای علمیِ پایانیافتهای حاصل میشده که در گذشته در آثار کلاسیک و اخیراً در کتابهای درسی ثبت و ضبط میشوند؛ کتابهایی که هر نسل از دانشمندان شیوه عمل حرفه خود را از آن میآموزند.
« کوهن معتقد است که تلقی حاصل از کتابهای مذکور از علم، که هدفی ترغیبی و آموزشی دارند، به همان میزان احتمال دارد با جریان واقعی علم همخوانی داشته باشد که تلقی حاصل از کتابچه راهنمای جهانگردی یا متن آموزشی زبان در خصوص فرهنگ ملی یک کشور میتواند با فرهنگ آن کشور سازگاری داشته باشد.
ازاینرو کوهن در صدد است نشان دهد که این کتابها ما را بهطور بنیانی گمراه کردهاند و سعی دارد که با بررسی سوابق تاریخی پژوهشهای علمی تصویری واقعیتر از علم ارائه کند . کوهن بر این باور است که برای درک واقعی از طرز کار علم »انقلابی تاریخنگارانه در مطالعه علم« لازم است این نگرش انقلابی، لاجرم نتایجی انقلابی را نیز در تلقی از علم ایجاد میکند.
کتاب کوهن سبب شد که تاریخ علم در درک ماهیت واقعی علم نقشی ویژه پیدا کند اما همانطور که در ابتدای این مقدمه به قید "در کشورهای انگلیسیزبان" اشاره کردیم این تأثیر، فقط در همان کشورهای آنگلوساکسون و بهطورکلی در فضای تحلیلی فلسفه علم، تازگی داشت. به این دلیل که در فضای قارهای فلسفه علم و مشخصاً در آلمان و فرانسه سنتی پربار از نگرش تاریخی در مطالعه فلسفه و علم وجود داشت.
در سنت آلمانی این نگرش تاریخی که از هگل آغاز میشد بیشتر معطوف به فلسفه بود و در فرانسه متمرکز بر علم. در فضای فلسفه علم فرانسوی رویکرد تاریخی در مطالعه علم، چند دهه قبل از انتشار کتاب کوهن در جریان بود و بهویژه در فلسفه علم گاستون باشلار - Gaston Bachelard - ، به کار گرفتهشده و بر اهمیت آن تاکید شده بود. حتی بااینکه نظریات باشلار حاوی ابطال نسبتاً قطعی فلسفه علم غالب آن دوران - دهه سی میلادی - یعنی پوزیتیویسم منطقی بود اما تماماً مورد غفلت واقع شد
فلسفه علم باشلار علیرغم تأثیرگذاری بسیار بر فیلسوفان شاخص فرانسوی چون جورج کانگیم، لویی آلتوسر و میشل فوکو در خارج از فرانسه همچنان ناشناخته باقی ماند
این غفلت حتی تا زمان انتشار کتاب کوهن در 1962 و حتی پس از آن نیز تداوم داشت و این در حالی بود که باشلار بسیاری از مؤلفههای کوهنی علم از قبیل گسستگی تحولات و پیشرفت در علم، اهمیت نگرش تاریخی در فلسفه علم پیچیدگی عمل علم، و اهمیت جنبه اجتماعی و اجماعی در علم را چند دهه قبل به شکل مبسوطی در آثار متعدد خود مطرح کرده بود. حتی بر اساس برخی شواهد تاریخی، خود کوهن نیز بیشتر به واسطه آثار الکساندر کویره، که تحت تأثیر باشلار بود، به دیدگاه تاریخی به علم، گرایش پیدا کرده است. [ 4] علت این غفلت از آثار باشلار علاوه بر سبک نگارش خاص و دشوارخوانی کتابهای وی، با روش پژوهش او مرتبط بود که در ادامه به آن اشاره خواهیم کرد.
-2 گاستون باشلار و بنیانگذاری تاریخ معرفتشناختی علم
گاستون باشلار، در سال 1884 م. در روستای بار-سور-اوب - Bar-Sur-Aubes - در فرانسه به دنیا آمد و در سال 1962 در پاریس درگذشت. باشلار ابتدا کارمند اداره پست بود 1903 - ؛ - 13 و در همین زمان به تحصیل ریاضیات و علوم پرداخت. از سال 1919 تا 1930 در دبیرستان روستای زادگاهش به تدریس فیزیک و شیمی اشتغال داشت. باشلار در 35 سالگی به مطالعه فلسفه پرداخت و دوره لیسانس فلسفه را در 1922 به پایان رساند و در سال 1927 از رساله دکترای خود دفاع کرد. از 1930 تا 1940 استاد فلسفه در دانشکده ادبیات دانشگاه دیژون - Dijon - بود و در سال 1940 برای تصدی کرسی تاریخ و فلسفه علم به دانشگاه سوربن در پاریس فراخوانده شد، سمتی که تا 1954 بر عهده وی بود.
باشلار ابتدا به مطالعه علوم بهویژه فیزیک، ریاضیات و شیمی پرداخت. تحولات فیزیک در اوایل قرن بیستم وی را بسیار تحت تأثیر قرار داد. مفاهیم علمی ناشی از نظریات نسبیت و کوانتوم، باشلار را بر آن داشت که به ابعاد فلسفی و معرفتشناختی این تحولات بپردازد. فیزیک جدید باعث طرح سؤالات فلسفی جدیدی در مورد مفهوم واقعیت، نقش ناظر، عینیت، عدم قطعیت و امثال آنها گردید. باشلار، همچنین، در نگاه فلسفیاش به علم، تحت تأثیر افکار استادش، لئون برونشویک ، قرار داشت.
برونشویک که فیلسوفی نوکانتی بود »در پی مطالعه تحول ذهن در راستای شیوههای توسعه معرفت و علم بود. روش وی چنین بود که با استخراج اصول و قواعد معرفتشناختی از متون علمی و فلسفی، به تحلیل آنها بپردازد. برونشویک، خود را نه یک مورخ علم، بلکه فیلسوفی میداند که به مطالعه ذهن از طریق تحلیل تاریخ اندیشه، میپردازد.
« بنابراین، تاریخ برای وی، نه یک ابزار، بلکه بستری بود که تحولات ذهن بشر را به نمایش میگذاشت، ازاینروی است که از نظر برونشویک، »تاریخ برای فیلسوف به مثابه آزمایشگاه برای دانشمند است
« باشلار نیز با علاقهمندی به چنین نگرشی، به بررسی تاریخی و معرفتشناختی نحوه شکلگیری عقلانیت علمی و شیوه توسعه و پیشرفت علم، پرداخت. با چنین رویکردی، وی »در صدد یافتن نگرشی فلسفی بودکه کاملاً باز بوده و قابلیت به دست دادن برآیندی از انقلابهای فکری تاریخیای را داشته باشد که تجربهها و دانشهای بشری گونهگون را متمایز ساختهاند.
« او چنین رویکردی را در آثاری چون روح علمی جدید - 1934 - ، شکلگیری ذهن علمی: سهم روانکاوی معرفت عینی - 1938 - ، روانکاوی آتش - 1938 - ، فلسفه نه - 1940 - ، پویایی عقلگرایی فیزیک معاصر - 1951 - و ماتریالیسم عقلی - 1953 - به کار گرفت و توسعه داد.
از لحاظ روششناختی فلسفه علم باشلار در کلیت خود در قیدوبند قواعد مرسوم نمیماند و رشتههای مختلفی را بهعنوان ابزار مطالعات خود به کار میگیرد. باشلار، هیچ اِبایی ندارد که رشتههایی چون انسانشناسی، قومشناسی، جامعهشناسی، روانشناسی و روانکاوی را در فلسفه علم خود به کار گیرد. این استفاده از رشتههای متعدد به مثابه ابزارهای پژوهشی، به فلسفه علم باشلار خصلتی چندبعدی میبخشد، ویژگیای که توسط برخی نویسندگان، »چند گویشی« خوانده شده است.
فلسفه باشلار به مقولهبندی و ارائه در قالب دستگاه و نظام تن نمیدهد. شاید ازاینروی است که دومینیک لوکور - Dominique Lecourt - معرفتشناسی باشلار را به شکل گزینگویههای وی ارائه کرده و در مقدمه آن مینویسد: »معرفت شناسی باشلار به جهت آنکه همواره از سر گرفته میشود، بهصورت نظام و دستگاه در نمیآید