بخشی از مقاله
چکیده
با راهیابی عرفان به ادبیات فارسی، افزون بر بیان حالت روحی عرفا در تعلیم و پاکی روح سالک تأثیر شگرفی از خود بر جای نهاد. این مقاله با نگاهی به سیر عرفان در پی نشان دادن جایگاه مولوی در این عرصه است. مولانا انسانی است متفاوت که جهان بینی اش با فلسفه و منطق و علم فرق می کند زیرا مولانا نه در پی استدالال است و نه دنبال بحث عقلانی و نه هم تجربه های حسی را جدی می گیرد.
بنابراین تفاوت او با دیگران، مولانا را هر چه بی کرانه تر و بزرگتر جلوه می دهد که فقط می تواند این بی کرانه گی مولانا در عرفان بگنجد و فراتر از فلسفه و علم، هستی و جهان را با رمزورازش دریابد و این رمز و رازعالم هستی را مولانا نه با عقل بلکه با عشق می خواهد، بکشاید. بی شک اثر بزرگ و بی مانند مولانا » مثنوی« است که چکیده و حاصل جمیع تجربه های عرفانی مطرح شده در دنیای اسلام در عالم شعر به شمار میرود. یافتهها نشان میدهد که اساس عرفان و معرفت عرفانی، معرفتی است عاشقانه، و مولانا به عنوان بزرگ ترین عارف جهان اسلام دیروز و عارف بشر امروز، جهان بینی عاشقانه عرفانی را به اوج رسانده است.
مقدمه
عرفان پیشینه دراز و متداوم در جهان بینی بشریت دارد اما امروز عرفان و پیام عرفانی سر از نو در اندیشه و شورو حال مولانا جلال الدین محمد بلخی، برای بشریت و عصر حاضر به ویژه در اروپا و امریکا جدی گرفته شده است. مولانا انسانی است متفاوت که جهان بینی اش با فلسفه و منطق و علم فرق می کند زیرا مولانا نه در پی استدالال است و نه دنبال بحث عقلانی و نه هم تجربه های حسی را جدی می گیرد. بنابراین تفاوت او با دیگران، مولانا را هر چه بی کرانه تر و بزرگتر جلوه می دهد که فقط می تواند این بی کرانه گی مولانا در عرفان بگنجد و فراتر از فلسفه و علم، هستی و جهان را با رمز و رازش دریابد و این رمز و راز عالم هستی را مولانا نه با عقل بلکه با عشق می خواهد، بگشاید.
نگاه خاص به انسان و جایگاه ویژه او در جهان بینی عرفانی مساله مهم دیگری است که در شیوه و روش مولوی در میان حقایق انسانی موثر بوده است، گرچه از دیدگاه عرفا هر موجودی مظهر اسمی از اسمای الهیاند؛ ولی انسان در این جهان بینی عالم کبیر است و جهان عالم صغیر. غربت انسانی از دیگر مسائل مهم در جهان بینی عرفانی است، این که انسان در این جهان یک موجود غریب و تنهاست. یک موجودی است که با اشیا، نامتجانس است؛ یعنی احساس عدم تجانس میکند، با هر اشیای دیگر. نمونه اعلای این نگاه در ابیات آغازین مثنوی در بیان فراغ نی آمده است. در جهان بینی مولانا، جریان قوانین در جهان هستی به استمرار حفاظت خداوندی از آنهاست
پس دریافت مولانا و درک جهان بینی او با منطق، فلسفه وعلم امکان ندارد، به این معنا که مولانا را فقط با شور و وجد وحال عرفانی می توان شناخت بنابراین برای شناخت مولانا بایست عواطف عرفانی داشت یعنی عارف باید بود نه فلیسوف و منطقدان.
در این مقاله ماهم از ظن خود یار او می شویم، طوری که مولانا می گوید:
هرکسی از ظن خود شد یار من // از درون من نجست اسرار من
باهمین دریافت مولانا از دیگران نسبت به خودش، بحث را ادامه می دهیم:
مولانا عارف بزرگ
نام مولانا به اتفاق تذکره نویسان، محمد و لقب او جلال الدین است و همه مورخان او را به این نام و لقب شناخته اند و او را جز جلال الدین به لقب خداوندگار نیز می خوانده اند. خطاب خداوندگار گفته بهاء ولد است و در بعضی از شروح مثنوی هم از وی به مولانا خداوندگار تعبیر می شود و احمد افلاکی در روایتی از بهاء ولد نقل می کند: » که خداوندگار من از نسل بزرگ است
بگذریم از این که مانند تذکره نویسان و زندگی نامه نویسان، از زندگی مولانا روایت کنیم. زیرا مولانا در تذکره نویسی و زندگی نامه نویسی نمی گنجد، او عارف است و همه شور است وحال است وعشق است یعنی انسانی است کامل. درست است که زندگی مولانا با دیدار شمس دیگرگون می شود پس از این دیدار مولانا با منطق وفلسفه یکسره حساب اش را یک طرفه می کند و دو کتاب بزرگ را پس از دیدار شمس به یادگار می گذارد که در حقیقت همین دو کتاب مولانا را برای همیشه جاویدانه می سازد این دو کتاب عبارت است از:
دیوان شمس و مثنوی معنوی؛ دیوان شمس بیانگر شور وعشق مولانا و مثنوی معنوی نقطه وصل حدیقه الحقیقه سنایی ومنطق الطیر عطار است در حقیقت کامل کننده این دو اثر عرفانی است و عرفان با مثنوی معنوی به اوج خود می رسد و مولانا به عنوان عارف بزرگ با سبک وبیان وجهان بینی ویژه عرفانی اش، عرفان را برای همیشه چون یک شناخت مستقل و جدا از منطق وفلسفه وعلم، برای بشریت معرفی می کند. و این شناخت جز با عشق با چیزی دیگری میسر نیست.
چیستی عرفان
مایه و جوهر اصلی و حقیقی عرفان، عشق است و آن ودیعه یا امانتی است الهی که بردل عارف و سالک نهاده شده و او را به سیر و سلوک برای رسیدن به سر منزل اصلی وا می دارد. پس عرفان و تصوف بدون عشق مفهومی ندارد. عشق به خدا و موجودات عالم، زیرا این همه از آن خداوند است.
به گفته سعدی : عاشقم به همه عالم که همه عالم از اوست
برای همین است که مایه عرفان عشق ورزی است که سراپا این عشق ورزی معنویت است.
همین عشق ورزی و محبت است که انسان را از دیگر موجودات عالم، حتا فرشتگان، متمایز می سازد. و هر چه این عشق ورزی معنوی در انسان اوج بگیرد، مرتبه انسان بلندتر می رود و انسان را به خداوند نزدیک تر می کنداصولاً. از دید عرفان، هدف از آفرینش عشق بوده است، طوری که حافظ می گوید:
در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد // عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت // عین آتش از این غیرت و بر آدم زد
بنابراین موضوع عرفان، عشق الهی است که عارف را به مشاهده می رساند یعنی عارف با این عشق همه راز و رمز هستی را می بیند.