بخشی از مقاله

چکیده
رستم ، نامدارترین پهلوان اسطوره ای شاهنامه ، زندگانی جاودانه ای در زبان و ادب پارسی پیدا کرده که وامدار طبع بلند فردوسی است. سنایی که او را به عنوان آغازگر شعر عرفانی می شناسیم ، شخصیّت های شاهنامه و بویژه رستم را نیز در اشعار زاهدانه و عارفانه خود وارد می کند و به قهرمان حماسه ایران چهره های گوناگونی می دهد که در سه محور » معرفی انسان آرمانی « ، » رستم پهلوان و قهرمان « و » در سایه نعت رسول االله « بررسی می شوند. این چهره ها در شعر خاقانی هم کم و بیش ادامه می یابد و سرانجام در کلام مولانا به نهایت درخشش و شکوه می رسد.

واژه های کلیدی:رستم ، فردوسی ، سنایی ، خاقانی ، مولانا

مقدمه
فردوسی با سرودن شاهنامه به مسیحایی می مانست که در روح ادبیّات پارسی و بر پیکر فرهنگ ایرانی دمید. رستمی که پروریده هنر اوست ، در ذهن و زبان سرایندگان دیگر ، از جمله در دیوان سنایی ، متجلی می شود. برآنیم که این تجلی و تاثیراتش را از زوایای مختلف بررسی کنیم. در واقع حکیم سنایی بهانه ای است برای نگرشی دیگر به راز جاودانگی فردوسی و کاخ کلان کلامش.این پژوهش تقدیم می شود به استاد خردمند و فرزانه ، دکتر هادی حاتمی که مقاله »رستم در آثار مولانا«ی ایشان ، الهام بخش و سنگ بنای مقاله پیش روست.

تجلی رستم در سخن سنایی

سرایش شاهنامه و آفرینش قهرمانان گوناگون آن در فرهنگ و ادب ایران زمین تاثیری عمیق و پررنگ داشت. می شد شخصیّت های مثبت و منفی نامورنامه باستان ، مانند بسیاری از دیگر کتاب ها و روایت ها ، فقط در کلام آفریننده ی اثر زنده شوند و بمیرند و غبار فراموشی بر دامن آنان بنشیند ؛ اما بیشتر این آدم ها ، در کتاب های نظم و نثر پس از خود عمری نزدیک به هزارسال می یابند : »فردوسی ... فرد اول فرهنگ ایران ... و کسی است که بیشترین حق را بر گردن ملت ایران دارد ؛ زیرا بدون او و بدون کتاب او ، این کشور آن چه را که در طی این هزار سال بوده ، نمی بود ؛ زیراشخصیت قوم ایرانی تشکیل شد بر اساس آن چه در شاهنامه آمده. فردوسی به مردم شخصیّت و حافظه تاریخی داد.

از طریق شاهنامه کل خاطرات گذشته منعکس شد در دوران بعد از اسلام ؛ بطوری که در طی این هزار سال تقریباً هیچ کتاب مهمی در زبان فارسی نوشته نشده مگر اینکه تاثیر شاهنامه در آن باشد ؛ یعنی فرهنگ ایران
حرکت کرده است در کاروان شاهنامه . [1] « یکی از پرکششترین ابعاد واکاوی »حرکت فرهنگ ایران در کاروان شاهنامه«همان ادامه زندگی شخصیّتهایی است که فردوسی پروراند. درحقیقت ابَرمردان و ابَرزنان این حماسه ، هرکدام در تلاش هستند تا رازهایی را شفاف کنند از صفحه کدر زندگی. مفهوم این گفته را میتوان در » شاهنامه ابومنصوری« که یکی از مهم ترین آبشخورهای شاهنامه است ، یافت. آن جا که در مقدمه مشهور این کتاب آمده : » پس این نامه شاهان گرد آوردند و گزارش کردند.

و اندر این چیزهاست که به گفتار مر خواننده را بزرگ آید و هر کسی دارند - = این مطالب را نگاه میدارد و حفظ میکند - تا از او فایده گیرند و چیزها اندر این نامه بیابند که سهمگین نماید و این نیکوست چون مغز او بدانی و تو را درست گردد ؛ چون دستبرد آرش و ... چون ماران که از دوش ضحاک برآمدند. این همه درست آید به نزدیک دانایان و بخردان به معنی و آن که دشمن دانش بود ، این را زشت گرداند و اندر جهان شگفتی فراوان است ... [2] « در میان قهرمانان شاهنامه ، داستان رستم دیگرگونه است. پهلوانی است که به پروردگار ایمان راسخ دارد و پیروزی اش را داده ی او میداند:    
چه آزاردم او ، نه من بنده ام    یکی بنده آفریننده ام [3]
سرم گشت سیر و دلم کرد بس    بجز پاک یزدان نترسم ز کس [4]
هرآن کس که از دادگر یک خدای بپیچد، نیارد خرد را به جای [5] نیروی جسمانی و توان روحانی برتر دارد. از نبرد با هیچ جنبنده و پوینده ای هراس ندارد. میهن پرست است و در راه وطن از هیچ جان فشانی دریغ نمی کند ؛ حتی در این راه ، ناخواسته و نادانسته ، فرزندکشی می کند. در کنار این ویژگی های رزمی ، اما دوستدار شادی و باده گساری هم هست و هر دمی را برای شادمانی گرانبها می شمرد. خلاصه کلام همان است که شاعر از زبان تهمینه به ما می گوید:

جهان آفرین تا جهان آفرید    سواری چو رستم نیامد پدید [6]
 
پیداست که پرداختن به چنین آرمانمردی ، با این همه صفات نیکو ، آرزوی هر شاعر و نویسنده ای است. از سوی دیگر برمیخوریم به مسلک عرفان و مکتب تصوف که آن را هم میتوان حماسه ای درونی و معرفتی دانست ؛ حماسه ای که پهلوان باید پنجه در پنجه شود با دیو نفس ؛ چنانکه فردوسی فرزانه در جدال با هوای نفس این گونه می فرماید:
که گر بر خرد چیره گردد هوا     نیابد ز چنگ هوا کس رها

خردمند کآرد هوا را به زیر       بود داستانش چو شیر دلیر [7]
با دگرگونی شخصیّت سنایی غزنوی ، در غزل و شعر پارسی هم دگرگونی هایی چشمگیر ایجاد شد و نوع جدیدی از نظم به نام شعر عارفانه ظهور کرد. شعری با محتوای عرفان و زهد و با اصطلاحاتی خاص که شمه ای از آن را می شد در رباعیات ابوسعید ابوالخیر و دوبیتی های باباطاهر همدانی مشاهده کرد.سروده های زاهدانه ی سنایی عبارت بود از » بیان معانی زهد و توحید و عرفان در تعبیرات شاعرانه. توحید خدا ، ستایش قرآن ، نعت پیامبر و تذکار و بیان آن چه مکارم اخلاق خوانده میشود... نکته سنجی هایی نیز که در بیان این معانی دارد ، او را شاعری معنی آفرین نشان می دهد. : [8] «
بوحنیفه وار پای شرع بر دنیا نهیم بوهریره وار دست صدق در انبان کنیم [9] و اشعار عارفانه و قلندرانه او هم با »عشقی گرم ، تند و سوزنده که همه چیز را خرد می کند ، می سوزد و از بین می برد[10] « راهی نو در ادبیات نسبتاً نوخاسته ی دری گشود.همچنین باید افزود که سنایی »ظاهراً نخستین شاعری است که قلندریات عارفانه سروده و حدیث از مطرب ، میخانه و خرابات در میان آورده و نخستین شاعری است که رندنواز است. [11]

«تعابیر و مفاهیمی که شوریده غزنه به شعر نوپای عرفانی می دهد ، میوه ای کال است که عطار ، مولانا و گاهی خاقانی و حافظ ، آن را به اوج پختگی و غایت دلپذیری می رسانند. تعبیراتی همچون : چاه زنخدان ، باده ، می ، میخانه و خرابات که اوج آن ها در شعر شاهکار حافظ شیرین سخن است.اکنون باید به مجموعه مفاهیم و تعابیری که گفته شد ، واژه ی »رستم« و تعبیرات آن را نیز افزود ؛ یعنی نخستین بار ، حکیم غزنه ، پهلوان تیغ کِش و خصم کُش حماسه فردوسی را با رویه ها و سویه های مختلف ، وارد عرصه ی زهد و عرفان کرد. شاعر به یاری او ، به بیان و تفهیم مقاصد گوناگون و مضامین گسترده خود پرداخت. اوج این پردازش هنری و فکری در مثنوی و غزل های مولانا دیده می شود.حضور رستم را در ابیات سنایی میتوان در سه محور کلی جای داد:

-1 معرفی انسان آرمانی و شکست ناپذیر : سنایی از رستم آرمانمردی می سازد که در دین و زهد حماسه آفرینی می کند و در پیکارهای سخت ، بر دیو پلید نفس ، ضربه های کاری میزند:
 این سیه کاری که رستم کرد با دیو سپید خطبه دیوان دیگر بود و نقش کیمیا تا برون ناری جگر از سینه ی دیو سپید چشم کورانه نه بینی روشنی زان توتیا[12] این دو بیت از آشنایی کامل سنایی به شاهنامه و داستان رستم حکایت می کند. ابیات اشاره دارند به هفت خان سهمگین و مردافکن که رستم با سربلندی از پس آن ها برمی آید. او در خان ششم ، سالار دیوان ، ارژنگ ، را از پادرمی آورد. کاووس ، فرمانروای ایران ، را از بند می رهاند. اکنون او برای درمان تیره چشمی پادشاه باید خون دیوسپید را در دیدگان کاووس بچکاند. در خان هفتم ، رستم پس از آنکه بر نگهبانان دیو سپید غلبه میکند ، به غار آن اهریمن نژاد داخل می شود و خون دیوزشت کنش و بدمنش را میریزد و جگر از سینه اش بیرون می کشد:

فروبرد خنجر ، دلش بردرید  جگرش از تن تیره بیرون کشید [13] سنایی از این داستان هفت خان مبارزه درونی و معنوی را در نظر دارد که در نهایت باید جگر از سینه ی پلیدی و زشتی بیرو ن کشیدبر سیاهی ها چیره شد. همچنین آن خون را دوای تیره چشمی ها نابینایی های معرفتی و شناختی می داند. پس سالک باید شخصیتی توانمند همچون پور دستان کسب کند. البته او در بیتی دیگر از همین قصیده باز هم از هفت خان بهره می گیرد و می گوید که سختی ها و تلخی های راه سلوک بی شمارند. در آن جا اشاره دارد به خان سوم و نبرد رستم با اژدها که آن هم تمثیلی میشود برای کارزار نیکی و بدی:

آنچه افزون است از هندوستان هم کرگدن وآنچه افزون است از ده هفت خوان هم اژدها [14]در قصیده ای دیگر ، در همین راستا سروده که : ملک دین را گر بگیرد لشکر دیو سپید ما همه نسبت به زور رستم دستان کنیم [15]همچنین گریزی دیگر به این روایت نامبردار شاهنامه : در نهاد تو دو صد فرعون با دعوی هنوز تو همی خواهی که چون موسی عصا بر یم زنی چون ولایت ها گرفت اندر تنت دیو سپیدرستم راهی گر او را ضربت رستم زنی [16] گویی مولانا در زمانی که غزل ناب » بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست « را می سروده ، در خلق این دو بیت به ابیات بالا نظر داشته ؛ البته که بیت مولانا به لفظ و معنا و وزن ، خوش آهنگ تر و خواستنی تر است :

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت شیر خدا و رستم دستانم آرزوست جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او آن نور روی موسی عمرانم آرزوست [17]می بینید که مولانا برای پیمودن مراحل نفس گیر عشق و شهود ، به دنبال رستم مانندی میگردد. شاید این جستجو را هم از پیر غزنه در ذهن داشته باشد ؛ جایی که سنایی فریاد برمیآورد که :جهان دیو طبیعت جمله بگرفت دریغا از حقیقت رستمی کو ؟ [18] سنایی نه تنها در پی رستم میگردد ، بلکه خوانندگان کلامش را برای رستم شدن در وانفسای روزگار برمیانگیزاند. جالب این جاست که رخش هم به عنوان همگام رستم در ادب نمادین عرفانی وارد می شود و سنایی از او تمثیلی می سازد برای مرکب سلوک :هین که عالم گرفت دیو سپید خیز تدبیر رخش رستم کن [19] در ادامه هم به گنجینه شاهنامه رجوع و به آن استناد می کند:

همچو جمشید بر فراز باد صبا   تکیه بر مسند شه جم کن پس چو جمشید برنشین بر باد  همه را زیر نقش خاتم کن [20]البته در بیت بالا با » آمیختگی اسطوره جمشید با قصص سلیمان و نسبت دادن حکایات آن دو به یکدیگر - فرمانروایی بر باد و داشتن نگین خاص در خاتم - [21] « روبرو هستیم.سنایی در قصیده ای دیگر از چیرگی رستم بر اسفندیار میگوید و در این راه ظرافتی خاص به خرج می دهد. او نه تنها چهره ی فاتح رستم را نشان میدهد ؛ بلکه با ذکر کلمات نخوت و حقد و حسد که اگر به ابیات فردوسی مراجعه کنیم ، کم و بیش در اسفندیار و پدرش گشتاسپ دیده می شود ، دایره ی آشنایی او با شاهنامه هم گسترده تر می شود :از درون جان برآمد نخوت و حقد و حسد تا که از سیمرغ ، رستم گشت بر اسفندیار [22]

شاعر غزنوی برای بیان ویژگی های مرد آرمانی خود همچنان به رستم نظر دارد و در لف و نشر بیت زیر ، به دو ویژگی او اشاره میکند: مرد میدان به هنگام رزم و اهل شادی به هنگام بزم :در مجلس مستوران ، وندر صف رنجوران هم جام چو رستم کش ، هم تیغ چو رستم زن [23]بعید هم نیست به خان چهارم هفت خان نظر داشته باشد. جایی که پیرزن جادوگر به شکل جوانی پریرخسار به نزد جهان پهلوان می آید و جامی می در دست او میگذارد. رستم قبل از نوشیدن نام خداوند بر زبان می آورد. جادوگر به شنیدن نام خدا ، چهره ی واقعی اش آشکار میشود و رستم با ضربتی شمشیر ، او را دو نیم می کند.

استفاده از رخدادهای هفت خان در شعر فخیم و فاخر خاقانی هم یافتنی است :درد و آتش که نیستان هزاران شیر است شور صد رستم دستان به خراسان یابم [24]اشاره دارد به خان نخست و جایی که رستم در نیستانی استراحت میکند و به خواب فرو می رود. آن جا بیشه شیری بوده که پس از مدتی به کنام خود برمیگردد. شیر با رخش پیکار میکند و کشته می شود:
یکی نیستان بستر خواب ساخت    در بیم را جای ایمن شناخت
در آن نیستان بیشه شیر بود   که شیری نیارست از وی درود[25]
-2 رستم پهلوان و قهرمان در: این پرداخت به رستم ، سنایی تقریباً همان جهان پهلوان پرورده ی فردوسی را در کلام خویش می آورد و با تکیه بر ویژگی های جسمی پهلوان نامی ایران از تیزچنگی ، لشکرشکنی ، ستبری و نیرومندی او برای بیشتر جاافتادن مفهوم های عرفانی و زهدی خود بهره ها می گیرد.

در قصیده ای که عنوان آن » دعوت به آزادگی و عدالتخواهی« است ، تکلیف خود را با مخاطب روشن میکند :

در بلا چون روز قهر نفس روباهیت نیست در خلا دعوی ز فرّ رستم دستان مکن [26]در یک غزل ، با لحنی شورانگیز ، خود را جای رستم می گذارد و خطاب به محبوب میگوید : تو که مانند رستمی ، سخت ترین بلاها را بر من وارد کن که من هم چونان رستمم :

تیغ خویش از خون هر تردامنی رنگین مکن تو چو رستم پیشه ای ، آن به که بر رستم زنی [27]او حتی به رامشجویی و شادکامی و میخواری رستم هم اشاره می نماید و از آن برداشت عرفانی خود را دارد :مِی کش که غم ها می کُشد ، اندوه مردان وی کُشد در راه رستم کی کِشد ، جز رخش ، رخت روستم ؟!

بستان الهی جام را ، بردار از آدم دام را درباز ننگ و نام را ، اندر خراباتِ قدم [28]خاقانی شروانی هم همین مضمون را در غزلیاتش پی میگیرد و به نیروی بی همال رستم پیل افکن برای جدال با فلکِ گردان اشاره می کند :

ز افراسیاب دهر خراب است ملک دل دردا که زور رستم دستان نیافتم ! [29]او حتی شکست ناپذیری رستم را برای حریفی چون عشق که بنیادکَن است و روح شکن ، کافی نمی داند :مرد که با عشق دست در کمر آید گر همه رستم بود ، ز پای درآید [30]

-3 در سایه ی نعت رسول االله : سنایی در این بخش ، قهرمان شاهنامه را پیوسته با رسول االله مقایسه می کند تا مقام والا ، برین و دست نیافتنی نبی اکرم را نشان دهد :کو یکی سلطان در این ایوان که او هم تخت توست کو یکی رستم در این میدان که او همتای تو ؟! [31] هر که در میدان مردی پیش او یک دم زند رخش او گوساله گردد ، گر همه رستم بود [32]
زهی پشت و پناه هر دو عالم     سر و سالار فرزندان آدم

به نوک تازیانه برفگندی    نهاده گرز افریدون و رستم [33]
این نوع نگرش در کلام خاقانی پالوده تر میشود و او نام رستم را در کنار رسول االله ، امام علی و امام مهدی می آورد :

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید