بخشی از مقاله

در این مقاله کارکردهای استعاره ترسابچه با استفاده از نظریه شناختی استعاره و با محور قرار دادن انگاره »معشوق، ترسابچه است« بیان میشود. بررسی استعاره ترسابچه در غزل- داستان های عطار نشان میدهد که در نظر عطّار، معشوق به هیچ وجه دست یافتنی نیست و شرط رسیدن به او تنها دست شستن از خویشتنِ خویش و گذشتن از همه دستاوردهای راه سلوک و گذر ازگذرگاهِ خوشنامی است. این انگاره و انگارههای مرتبط با آن، نوع ویژه ای از غزل عرفانی را خلق کرده که از انسجام درون متنی برخوردار است و بدون استفاده از اصطلاحات عرفانی، بلندترین مفاهیم عرفانی را تصویر میکند. استفاده از روشِ شناختی در بررسی این استعاره، جهانِ متن غزل-داستانهای عطّار و بسیاری از واقعه های عرفانی که دراین قالب بیان شده،
بر مخاطب آشکار و امکان دسترسی مخاطب به معنی را فراهم میکند.

غزل، یکی از قالبهای شعری است که در شعر عرفانی مورد استفاده شاعران بود است. قالب غزل از نظر محتوا با سنایی دگرگون شد و افق معنایی آن از زمین به آسمان تغییر کرد. با این همه، تغییری که عطّار در ساختار درونی غزل ایجاد کرد نقش او را در جریان شعر عرفانی فارسی حائز اهمیت میسازد. غزل عطّار یکی از مهمترین مراحل تکامل غزل عرفانی فارسی است. غزلهای عرفانی فارسی دو گروهاند: »بخشی از غزل فارسی که تحت تأثیر عرفان ابن عربی شکل گرفته است - از قبیل غزلهای فخرالدین عراقی و شمس مغربی و حتّی بعضی جوانب کار خواجه حافظ - « و بخش دیگر که »اوج آن را باید در دیوان شمس مولانا جلال الدین مولوی جست. درین شیوه از غزلها مهمترین نکته وحدت تجربه شعری است... در بسیاری از این غزلها نوعی سرگذشت یا واقعه تصویر میشود و چه بسیار از این غزلها که جوهر زندگینامه یک عارف است و این نمونه ها را در بخش غزلهای قلندری طّارع میتوان دید« ، مقدمه، ص - 57 غزلهای عطّار از منظرهای متفاوتی دسته بندی و عمدتاً به سه دسته تقسیم شده است. قدیمی ترین تقسیم بندی، از منظر مضمون غزلها صورت گرفته و این نگاه تقریبا در مورد دیوان اکثر شاعران قرن ششم وجود دارد و عبارت استزغزلهای عادّی و معمولی، عرفانی و و قلندری .

منظور از نوع اوّل غزلهایی است که در شیخ عطّار مانند اکثر شعرا به توصیف زلف و خط و خال و سایر مظاهر زیبایی معشوق پرداخته و بیان او به گونهای است که تاب تأویل ندارد و به نظر میرسد که متن بر وصف ساده عشق و معشوق دلالت دارد؛ تعداد این غزلها حدود % 40 غزل های دیوان را تشکیل می دهد. نوع دوم دربردارنده غزلهایی است که به وصف عشق حقیقی و ارتباط با شاهد غیبی و مسائل عرفانی می پردازد. شمار این غزلها از دو نوع دیگر بیشتر و حدود %54 است.نوع سوم نیز غزلهایی هستند که بر اساستفکّر قلندری سروده شده اند و دارای مضامینی چون تخریب ظاهر و عمل بر ضدّ عادات و عرف و رسوم است. بیشتر این غزلها ساختار داستانی دارند و به نوعی غزل - داستان محسوب می شوند و تعداد آنها اندک است و تنها%9 از غزلهای دیوان است. - فروزانفر: 1389، ص - 89 نوع اول که فروزانفر آنها را غزلهای عادی و معمولی نامیده است غزل عاشقانه نیز نامیده شده اند که با توجه به این امر می توان قائل به سه نوع غزل عاشقانه، غزل عارفانه و غزل قلندرانه شد. در این رویکرد به غزلها بسیاری از غزلهای عارفانه و عاشقانه با یکدیگر همپوشانی خواهند داشت زیرا غزل خواه عارفانه و خواه عاشقانه بر مدار عشق می گردد - بنگرید به پورنامداریان:1388، ص - 49 با این تفاوت که بر خلاف تقسیم بندی فروزانفر با توجه به بافت موقعیت و شناختی که از عطّار و افکار او در دست هست بسیاری از غزلهای عاشقانه مشمول تأویل خواهند شد.
یکی از تقسیم بندی های کارامد درباره غزلها را می توان از رهگذر بررسی عناصر غالب گفتمانی و صور خیال مرتبط با آن و چگونگی کاربرد آنها در غزل به دست داد. اگر تصویر را مرکّب از دو جزء فرض کنیم که یکی مقصود اصلی بیان - idea - - یا مدلول - و دیگری محمل این مقصود - - image - دال - باشد بنا به نسبتی که این دو جزء با یکدیگر برقرار می کنند معنی را باید حاصل بر هم کنش این دو بر یکدیگر بدانیم. - پورنامداریان: 1364، ص - 22 درنتیجه با توجه به نسبتی که تصویر با مقصود و معنی اصلی بیان پیدا می کند و کارکردی که در غزل پیدا می کند، می توان قائل به سه نوع صور خیال و در نتیجه سه نوع غزل شد.

در دسته ای از غزلها ، صور خیال چیزی جدای از معنی است که بر معنی نمیافزایند و تنها کارکرد تزیین و زیباسازی صورت کلام را دارند . دسته دیگر غزلهایی هستند که صور خیال به کار رفته در آن به قصد تأکید بر معنی و برجسته سازی به کار میرود، به طوری که اگر صورخیال را از کلام جدا کنیم با یک معنی نثر مواجه خواهیم بود. دسته سوم غزلهایی هستند که صورخیال در آن نقش معنی آفرینی دارد به این صورت که شاعر با اندیشیدن در قالب آن تصاویر به دنبال راهی برای بیان معنی و مفهومی است که انتزاعی و دست نیافتنی است و برای شکارمعنی و بیان آن راهی جز خلق آن تصاویر ندارد. به گونه ای که نمی توان معنی را از آن صور خیالی تفکیک کرد . اوج این گونه تصاویر در غزل-داستانهای عطّار شکل گرفته اند. - نیز بنگرید به پورنامداریان:1390، صص - 281-280عطّار در این دسته از غزلها بر تجربه روحانی خویش اشراف کامل دارد و چنان با آن آمیخته که بدون نیاز به آوردن اصطلاحات عرفانی و واژگان فنّی تصوّف، به شیوایی آن را تصویر می کند. - شفیعی کدکنی 1378:،ص - 59 با این همه و به رغم سادگی بیان و زبان در غزلهای عطّار با تصاویر واستعاره هایی روبرو هستیم که در یافتنِ مصداق برای آنها دچار ابهام می شویم. در غزل-داستان های عطّار که ساختار داستانی آنها برگرفته از حکایتهای مثنویهای عطار است ، وقایعی توصیف می شود که خلاف عادت و در قیاس با تجربه های ما ناآشنا و دیریاب و عادت ستیز است و برای درک آن باید به باطن شعر توجه کرد. - بنگرید به پورنامداریان:1390، ص - 228 غزلهای مورد بحث ما در این مقاله به طور خاص غزل-داستانهایی که ترسابچه به عنوان یکی از شخصیتها و
کنشگران اصلی در قالب استعاره نقش معشوق را دارد که بیست و هفت غزل را در بر میگیرد. در این غزلها چهارگروه از شخصیت ها حضور دارند که همه یا بعضی از آنها در ساختار غزل ایفای نقش کردهاند، دو رکن و شخصیت اصلی در این غزلها پیر و دختر ترساست. تنوع تعابیر در رکن دوم یعنی دختر ترسا نسبت به رکن اول زیاد است. از این شخصیت در ده غزل با لفظ »ترسابچه« یاد شده است که نشان دهنده علاقه ذهنی شاعر به این واژه است

در این مقاله بر آنیم تا ویژگی های معشوق را بر اساس این دسته از غزلها بررسی کنیم. علّت این انتخاب در این است که در این دسته از غزلهاست که استعاره ها مفهومی اند و به عنوان ابزاری برای معنی آفرینی از ساحت تخیل خلّاق و عالم ناخودآگاه شاعر خلق میشوند. در دو دسته دیگر، استعاره ها زبانیاند و تأثیری در معنی آفرینی ندارند، بلکه برای زیباسازی یا تأکید بر معنی ِ ازپیش اندیشیده و وجود داشته در ذهن عطّار، به کار رفته اند. که بر اساس بلاغت سنّتی قابل توضیح اند. اهمیت کاربرد استعاره در بیان ادراکات شهودی تا آنجاست که به عنوان یک شیوه شناخت و راهی مناسب برای تفکّر در حوزه متافیزیک شناخته می شود. کشف این استعاره ها به معنای کشف بعضی از ابعاد ساختار حقیقتی است که گرچه بینهایت بدیهی و عیان است،در سطح تفکّر بحثی چنان ظریف و گریزان است که عقل انسان آن را تنها در قالب استعاره درک می کند. 

.1 پیشینه تحقیق:

درباره پژوهشهای مربوط به استعاره از منظر شناختی و استعاره مفهومی در متون عرفانی میتوان به مقالات »استعاره مفهومی نور در دیوان شمس« - بهنام، مینا: 1389 - ، زنجیره» های استعاری محبّت« - هاشمی،، زهره: » - 1392بررسی شخصیت و اندیشه های عرفانی بایزید بسطامی بر اساس روش استعاره شناختی « - همو و قوام: » - 1392تحلیل شناختی استعاره های مفهومی »جمال« در مثنوی و دیوان شمس - کریمی،« طاهره، علّامی، ذوالفقار: - 1395 و »مفهوم ناکجاآباد در دو رساله سهروردی« - هاشمی، زهره: - 1392اشاره کرد. تاکنون مقاله ای درباره غزلهای عطّار و بررسی انگاره ها و استعارات مفهومی آن از منظر شناختی مشاهده نشده است.

2استعاره. ازدیدگاه بلاغت سنّتی:

به عبارت دیگر در نظرگاه بلاغت سنتی، که بر اساس جدایی لفظ و معنا و صورت تصویر و محتوای آن طرح مسأاله می کند، استعاره موضوعی کلامی و محدود به جابجایی کلمه هاست. در بلاغت سنّتی اروپایی نیز که میراث اندیشه های ارسطوست، هر نوع انتقال از لفظی به لفظ دیگر را استعاره - Metaphore - نامیدهاند. حال آنکه در نگاه بلاغیان جدید، استعاره در اساس، داد و ستد میان تصوّرات و مفاهیم و تعامل بین بافتهاست . - فتوحی، 1386، ص - 29 بنابراین در نظریات سنتی، استعاره عنصری زینتی است که در فضای الفاظ واقع شده متن را زیور میبخشد. خلاصه نظر اندیشمندان اسلامی درباره استعاره عبارت است از:
-    جاحظ - 225ه . ق. - : نامیدن چیزی است به جز با نام اصلی اش.
-    قدامه بن جعفر - 337ه . ق. - : تشبیهی را که در آن تنها مشبه به ذکر شده باشد - بر اساس مثالی که ارسطو در
توضیح استعاره آورده است: این شیر حمله ور شد - -رمّانی - 386 ه .ق. - : استعمال عبارت در موردی غیر از کاربرد اصلی لفظ.
-    ابوهلال عسکری - 395 ه . ق. - : انتقال عبارت از کاربرد لغوی آن به کاربردی دیگر به مقصودی خاص.
-    عبداالله بن معتز - 396 ه .ق. - : جانشین کردن واژه ای برای پدیده ای که پیشت به آن شناخته نشده باشد.

-    عبدالقاهر جرجانی - 474 ه . ق. - : جدا شدن نام اصلی از شی ء و جایگزین شدن نامی دیگر برآن.
-
.3 استعاره از دیدگاه زبانشناسی شناختی:

تحلیل شناختی آثار ادبی و دیگر تولیدات زیباییشناختی راه جدیدی را به سمت یکی شدن دانشِ در حال گسترش علومِ شناختی برای درک خلّاقیتانسان و لذّت هنری باز می کند. نظریه شناختی نشان می دهد که معنی به آن اندازه که به واسطه زبان در دسترس است در زبان استقرار ندارد؛ زبان محصولی است که متعلّق به نظام ساختاری مجزّایی درون مغز نیست، بلکه به فرایندهای شناختیِ عامی متعّلق است که ذهن انسان را قادر به مفهوم سازی تجربه می سازد، فرایندهایی که زبان شناسان شناختی از جمله جانسون آن را
 

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید