بخشی از مقاله

چکیده:

در این جستار، داستان نخست کلیله و دمنه، یعنی باب »شیر و گاو« را بر مبنای نظریه-ی تأویل نحوی »عبدالقاهر جرجانی« تحلیل نمودهایم. این نظریه، رسیدن به فهم معنا را در یک متن، در نتیجهی مجموعه روابط نحوی بین اجزای آن میداند و آگاهی نسبت به ساختارهای نحوی زبان را راه ورود به اندیشهی گوینده و گفتمان غالب متن تلقی میکند. تأویل نحوی با کشف روابط بین اجزای یک جمله، پارهگفتار و کلیت متن، بین آرایش معانی در ذهن گوینده و چینش زبانی آن در محور همنشینی ارتباط عمیقی می-یابد و با مطالعهی ساختار و نظم نحوی خاص یک متن به شیوهی تفکر و ساخت اندیشهی گویندهی آن راه میبرد.

در این مقاله داستان »شیر و گاو« را بر مبنای تحلیل ساختها و نظامهای نحوی حاکم بر متن بررسی نموده و از طریق بازخوانی دقیق مقولههای نحوی چون جمله و ساخت آن، ترتیب و آرایش نحوی کلمات در جمله، فعل و مقولهی وجهیت و نقشمندی هر واژه - جزء - در بافت نحوی کلام به گونهشناسی تعلیمی متن و روانشناسی شخصیتها در ارتباط با گفتمان قدرت و سبکشناسی متن پرداختهایم.

مقدمه:

در خوانش و تحلیل دقیق یک متن ادبی میتوان از منظرها و چهارچوبهای نقدی متعددی بهره گرفت. اما نکتهای که جای تأمل دارد، این است که در محمل قرار دادن یک متن و سنجش آن با معیار یک نظریه یا نقدی نظاممند میبایست اجزای متن با کلیت آن در نظر گرفته شود تا نتیجهی تحلیل، منسجم، علمی و دقیق باشد؛ زیرا اجزای متن عناصری مجزای از هم نیستند، بلکه در هم تنیده و همپیوند میباشند. با توجه به این نکته، هر نقد منسجمی دو بعد متن را با هم میسنجد؛ یکی بررسی نظام روساختی متن - نظیر نظام واژگانی، نظام صرفی، نحوی، نظام فرعی و... - و دیگر نظام ژرفساختی آن - چون نظام اندیشگانی، درونمایهای، موضوعی، تفسیری، انسجامی و... - . یکی از شیوههای تحلیل متن ادبی، به ویژه در ژانر نثر، تحلیل نظام نحوی آن است.

قرار گرفتن علم نحو در کنار علم صرف، بیشتر صبغهی شکلی و ساختی این نظام را در بررسی متن به ذهن میآورد؛ در حالی که نحو، در وسیعترین صورت کاربردشناختی آن، از جامعیتی برخوردار است که از صورت و شکل فرمی متن به لایههای معنایی-اندیشگانی آن نیز راه مییابد. نحو را اینگونه تعریف کردهاند: »نحو عبارت است از مطالعهی روابط میان صورتهای زبانی در جمله و چگونگی توالی و نظم و همنشینی و چینش واژهها.

در کتب نحوی نیز بر خلاف صرف که واژه را به تنهایی و خارج از روابط نحوی و بافتی آن در نظر میگیرد، کارکرد نحو بررسی روابط بین اجزای جمله و کیفیت این پیوند شناخته شده است. کارکرد نحو به عنوان یک روش تحقیق میتواند فراتر از جمله را نیز در بر بگیرد و تبدیل به یک واحد گفتمان-شناسی شود. در نظریههای زبانشناسیای چون نقشگرایی و تحلیل گفتمان، شاخصهی مرکزی تحلیل بر محور نمودهای نحوی بندها قرار دارد. برای مثال، در دستور نقش-گرای »هلیدی«، نقشها و معناهای زبان به سه دستهی »اندیشگانی، بینافردی و متنی« تقسیم میشوند. که در هر سهی این ساحتهای زبانی، نقش تحلیل به عهدهی نحو است؛ در ساخت اندیشگانی که فرآیند افعال و مشارکان و عناصر پیرامونی بررسی میشوند، یا در ساخت بینافردی که توجه به وجهیت - Modalite - اهمیت بسزایی دارد و در ساخت متنی که بحث در باب ساخت اطلاع و شیوههای آغازگری و پایانبخشی و شیوهی توزیع اطلاعات کهنه و نو جملات تحلیل باب »اسد و ثور« بر اساس نظریهی تأویل نحوی در بندهاست، کارکرد نظریه، کارکردی بر مبنای تأویل نحوی است؛ یعنی شیوهی قرار گرفتن واژه در جمله یا بند و کیفیت ارتباط آن با دیگر اجزای بند.

در تحلیل گفتمان نیز که زبان را در قلمرو فراتر از جمله بررسی میکند و مقولاتی چون پیوستار معنایی، پیوستار دستوری، بافت، کنش گفتار و... بررسی میشوند ، یکی از رویکردهای مهم این نظریه، تأویل و تحلیل نحوی بافت کلام است. تا جایی که میتوان بافت زبانی کلام را قلمرویی نحوی به شمار آورد که در باب نوع ارتباط اجزاء با کل بحث میکند. قلمرو کارکرد نحو آنقدر وسیع است که بخشی از مباحث زیباییشناسی و بلاغت و عوامل ایجاد آن چون صورخیال و انسجام نیز در چهارچوب نحوی کلام قابل بحث است؛ برای مثال وقتی از مجاز و استعاره سخن میگوییم، مگر جز این است که دربارهی محور همنشینی و جانشینی کلام سخن می-گوییم و مجاز بودن یا استعاری بودن زبان در متن با توجه به نوع قرار گرفتن عناصر زبانی در کنار هم فهمیده میشود. برای نمونه در بیت:

چو تنها مانده ماه سروبالا فشاند از نرگسان لؤلؤی لالا استعاری بودن زبان این بیت تنها با توجه به نحو جملات و پیوند بین واژگان در محور همنشینی قابل تشخیص است. به عبارتی دیگر، قطب استعاری این بیت بر مبنای قطب مجازی - مجاورت واژهها - آن تحقق پذیرفته است.

یکی از روشهای سبکشناختی متن ادبی نیز، سبکشناسی نحوی است که هم به کشف نظام ساختاری متن و هم نظام اندیشگانی آن منتهی میشود: »نحو منظم، مولود ذهن نظاممند است. ساخت اندیشه با نحو پیوند آشکارتری دارد تا با واژه. کیفیت چیدمان کلمهها در جمله، طول جملهها، کیفیات وجه و زمان، همگی بیانگر نوع اندیشهاند. بنابرای کیفیات روحی و ذهنیات پنهان گوینده در عناصر نحوی بیشتر خودنمایی میکند

اصطلاح تأویل برگرفته از نظریهی »معانیالنحو« نظریهپرداز بلاغت کلاسیک، »عبدالقاهر جرجانی« است. نظریهی او در باب ساخت، بسیاری از متفکران زبان و بلاغت را در زمینهی اهمیت این بحث و مقایسهی آن با نظریههای زبانی نقد امروز چون بافت و نشانهشناسی زبان به اذعان واداشته است. جرجانی نظریهی نظم یا ساخت را به عنوان یکی از عوامل مهم تقلیدناپذیری قرآن مطرح کرد. این نظریه، مبنایی مستحکم برای علمی شد که به »علم معانی« معروف گشت.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید