بخشی از مقاله

​​​​​مقدمه

نظریهی بینامتنیت شکلگیری و آفرینش متن جدید براساس متون گذشته یا معاصر است. متن برمبنای الگوی ساختاری شکل یافته باشد که از قوانین و مقررات متون گذشته چیزی جز مفهوم آن نمانده وفقط خواننده آشنا در این حوزه قادر به تشخیص روابط بینامتنی این متون خواهد بود. از نظرکریستوا »بینامتنیت مبتنی بر این اندیشه است که متن نظامی بسته، مستقل و خود بسنده نیست. بلکه پیوندی دو سویه وتنگاتنگ با سایر متون دارد. دریک متن مکالمهای مستمر میان آن متن و متونی که بیرون از آن متن وجود دارند، جریان دارد. این متون ممکن است ادبی و غیر ادبی باشند، هم عصر همان متن یا به سدههای پیشین تعلق داشته باشند. درواقع کریستوا معتقد است هیچ متنی »آزاد« از متون دیگر نیست.« - مهاجر، » 1 - 1383 :72بینامتنیت تلاقی متون با یکدیگر و یا امکان تحلیل متون در کنار یکدیگر است. این اصطلاح برجایگشت متون و انتقال از یک نظام نشانهها به نظام نشانههای دیگر دلالت دارد چرا که مشخص میکندکه گذر از یک نظام دلالتی به نظام دلالتی دیگر، تبیین جدیدی از امر نهادهای-از وضعیت اظهار و ابزار-را مطالبه میکند.« - پارسا، » 2 - 1392 :49هر متنی همانند موزائیکی از نقل قول ها و ادغام و دگرگونی متن دیگری است یک متن وارث تمام متنهای پیش از خود است و تجربهی متنها در واقع تجربهی تمام جهان نشانهای انسان است. - نامورمطلق، - 117-1390 :118 در این مقاله به تحلیل بینامتنی مفهوم بدی در دو شخصیت زلیخا و سودابه در داستان های یوسف و سیاوش خواهیم پرداخت. از جمله عواملی که این دو شخصیت را درخور بررسی و تحلیل قرار داده، رفتار و نحوهی عملکرد آنان در داستان است. هر دو روایتی از عشق ناخجسته است که موجب رسوایی عاشقان شده، اصالت عشق را خدشه دار کرده و هنجارها را در هم میشکند. اما عملکرد این دو شخصیت با وجود مشابهتهای بسیار تفاوتهایی نیز باهم دارند. عشق زلیخا شائبهی جسمانیت کمتری داشت و با شنیدن پاسخ منفی از یوسف هرگز در فکر انتقام و دسیسه گری نبود ولی ابراز علاقهی سودابه کامجویانه و گناهآلود و با اهدافسیاسی همراه بود. عشق زلیخا در اثر دگرگونی او - در تاثیر یوسف - پالوده گشت و به عشق الهی مبدل شد ولی عشق سودابه موجب نزول جایگاه و شخصیت وی شد.

پیشینه تحقیق

امروزه »بینامتنیت اصطلاحی رایج در نظریهی ادبی و زبان شناسی متن است. ژولیا کریستوا در اواخر دههی شصت، اصطلاح بینامتنیت را وارد عرصهی نقد و نظریهی ادبی فرانسه کرد. وی بر این باور است که متن شبکهای از نظامهای نشانهای است که در نسبت با سایر کنشهای دلالتگر در متن فرهنگ جای گرفته است.« - مهاجر، - 73 :1383 بینامتنیت در نظر کریستوا »پدیده ای مستقل از دیگر پدیدهها نیست، بلکه با مجموعه تفکرات و تحولات ادبیات و زبان رابطهای مستقیم دارد. بنابراین مولفان متون خود را یاری اذهان اصیل خویش نمیآفرینند و متن خود را با توجه به متون از پیش موجود تدوین میکنند. ، هر متنی همانند موزائیکی از نقل قول هاست و هر متنی ادغام و دگرگونی متن دیگر است.« - نامور مطلق، » - 136 :1390بینامتنیت به معنی جایگشت متنهاست و این هرگز برای او به معنای جریانی نبود که با آن، یک متن، متن پسین خود را بازتولید کند، بلکه فرایندی نامعین برای پویایی متن بوده است.« - یزدانجو، 3 - 1392 :36 نظریه پردازان اغلب مدعیاند »در دورهی پسامدرن، دیگر امکان سخن گفتن از اصالت و یکتایی اثر هنری، خواه یک تابلوی نقاشی خواه یک رمان، وجود ندارد. بنابراین هر متنی معنای خود را از رابطهاش با دیگر متون دارد.« - همان، » - 17معنا همیشه براساس دلالت صریح کلمات بر افکار یا اشیا ساخته نمی شود؛ بلکه وجود افکار و احساس گوینده موجب پدیداری آن میشود. هر متنی آمیزشی از نشانه های زبانی و نمادهای احساسی است. مخاطبان همواره با خوانش به متن می پیوندند. به واسطه خوانش، تصویرسازی ذهنی و دلالت پردازی منطقی، کلامی در ذهن مخاطبان فعال می شود.« - نامور مطلق، » - 1390 :147کریستوا متن را به دو دسته یا دو لایه زایشی و پدیداری تقسیم میکند که با امر نشانهای و امر نمادین ارتباط تنگاتنگ دارد. متن پدیداری همان زبانی است که افراد از طریق آن با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند ولی متن زایشی پایین ترین و عمیق ترین سطح فرایند متنیست و

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید