بخشی از مقاله

چکیده

در تحلیل آثار کهن ادب فارسی، اغلب محتوا و درونمایه اشعارموضوعِ سخن بوده است و کمتر ساختار اشعار و ارتباط اجزای سخن مورد مداقّه قرار گرفته است. در این مقاله سعیشودمی حدیقه سنایی از سه منظرِ ساختارِ بیت، ساختار ِحکایت و ساختار کل منظومه، تحلیل و بررسی شود و رابطه هر کدام از این سه ساختار با موضوع ادبیات تعلیمی و مخاطب اثر تبیین شود. همچنین در مقایسه حدیقه سنایی با منظومههای تعلیمی دیگر تفاوتهای موجود درسه سطحِ یاد شده آشکار میشود و میتوان به این پرسش پاسخ داد که چرا حدیقه در میان مخاطبینِ» عام« ادب فارسی مهجور مانده است.

درآمد

مفهوم »شکل ادبی« که درآثارفرمالیستها اهمیت زیادی یافت، به دو پیشنهاد مهم که آنها طرح کردهاند وابسته است. نکته نخست که دراین مقاله قابل طرح است آن است که، هرنکته ادبی از واژه تا سخن باید درپیوندی که با سایر نکتهها مییابد بررسی گردد و شناخته شود. به این اعتبار شناخت ساختار یا شالوده اصلی اثر، مهمترین جنبه پژوهش ادبی است

همانگونه که در نظام نشانهشناختیِ زبان، از تشکیل واحدهای زبانی کوچکتری چون؛ واج، هجا، تکواژه، واژه و گروه اسمی به ساخت و نظام زبانی بزرگتر جمله میرسیم. در نظام نشانهشناختی ادبیات نیز از واحدهای ادبی کوچکتری چون؛ تشبیه، استعاره مجاز، قواعد قافیه و... به ساخت و نظام ادبی بزرگتر بیت میرسیم. بیت کمترین مقدار سخن موزونی است که شاعر با آن پیام خود را به مخاطب ابلاغ میکند.

شاعر با سرودن یک »بیت« فضای هنری ایجاد میکند. مخاطب با خوانش مجدد، در آن فضای هنری قرار میگیرد. هراندازه که بیان شاعر هنریتر و ادبیّت سخن والاتر باشد، به همان میزان فضای هنری گستردهتر، و لذت مخاطب افزونترمیشود. منظور ازبیان هنری و ادبیّت سخن پیوند میان واحدهای کوچک زبانی وادبی است که بیت از آن شکل گرفته است.

بیت که ساخت ونظام ادبیِ کوچک است، میتواند جزئی از یک ساخت و نظام بزرگترباشد. با توجه به قالب اثر ادبی این ساخت ها متفاوت است. مثلا درشعر فارسی »غزل« یک ساخت و نظام بزرگتری است که ازچند بیت - نظام ادبی کوچک تری- شکل گرفته است. قالبهای قصیده، قطعه، مثنوی و... نیز میتواند نظام بزرگ ترازبیت باشد.

درمنظومه تعلیمی ساختارِ بزرگ تراز بیت »حکایت وتمثیل« است و پس از آن بزرگترین ساختارساختارِکلِ» منظومه« است هنر شاعر وبلاغت سخن در رعایت نظمِ این»نظامها « مشخص میشود. سوال این است که؛

-1 بلاغت درهرکدام از این نظامها به چه معناست؟

-2 درمنظومه تعلیمی اهمیت واساس با بلاغت کدام نظام است؟ بیت، حکایت، یا کل مجموعه؟

-3 -آیا میتوان اثرادبی نشان دادکه درآن هرسه این نظامها دراوج بلاغت باشد؟

-4 .آیا اوج بلاغت دریک ساختار به بلاغت ساختار دیگرخلل وارد نمیکند؟

با تجزیه و تحلیل این سه نظام هنری در شعر حدیقه میتوانیم به ارزش بلاغی هرکدام از نظامها پی ببریم.

الف: واحد هنری بیت براساس استقرایی که از دو هزار بیت منظومه حدیقه انجام دادهایم، 42 درصد ابیات این منظومه ردیف فعلی دارند. قرارگرفتن فعل

در پایان مصراع و بیت، بر دستورمند بودن سخن دلالت دارد که با ذات زبان ادبیات تعلیمی سازگار است؛ زیرا زبان در این نوع اثر ادبی نقش ابلاغ معنی را برعهده دارد و هراندازه که ابلاغ معنی آسانتر وسریعتر صورت بگیرد، مخاطب خرسندتر خواهد بود، اما در حدیقه مخاطب نمیتواند جمال معنی را به آسانی منظومه های تعلیمی مشابه- بوستان مثنوی و منطقالطیر- نظاره کند، زیرا برای درک معنا نیاز به تامل بیشتری دارد. علت این امر را باید درتوجه خاصِ سنایی به بلاغت »بیت« دانست.

اگر در بیت های حدیقه سنایی دقت کنیم از منظر زبانی و محور افقی، ابیات حدیقه قوی است. سنایی سعی کرده است که جانب لفظ ومعنی را بالسویه رعایت کند. همان گونه که به ابلاغ معنی بیت اهمیت میدهد به زینت سخن و چگونگی ارائه پیام نیز میاندیشد. در حدیقه لفظ را به اندازه معنا بریدهاند نه بیشتر و نه کمتر. نه لفظی حشو و زائد است و نه لفظ فدای معنی میشود. این نکته را میتوان از اهتمام ویژه سنایی به آرایههای لفظی بدیع چون، انواع جناس، قلب، ترصیع و موازنه دانست.

سنایی از میان آرایه های ادبی و انواع موسیقی، سخن خودرا با موسیقی های لفظی برجسته میکند. »عنصر غالب« هنری حدیقه بعد از حکایت، انواع موسیقی لفظی است. اصرار سنایی بر استفاده از این صنایع زبان شعر حدیقه را به زبان شعر خراسانی به ویژه قصاید نزدیک کرده است. شاید رعایت حال مخاطبان خاص - بهرام شاه و درباریان او - شاعر را به ایجاد تعادل بین لفظ و معنی ملزم کرده است.

- موازنه و ترصیع که در حدیقه به وفور دیده میشود به زبان روایی اثر، طنین خاصی میدهد.

خنده گریند عاشقان ازتو  //  گریه خندند عارفان ازتو
خالق و رازق زمین و زمان   // حافظ و ناصر مکین ومکان

- انواع جناس گاه خواننده را به سکوت و تامل و خوانش مجدد سخن وادار میکند.

جُّبه مرد، زهد وسنت اوست  //  زآن که تصحیف جبه، جنه اوست
ای بلندان به عقل و جان شریف  //  مکنید آن بلند را تصحیف

تناسبهای لفظی این چنینی که بسامد آن در حدیقه بهویژه در آغاز فصلها بالاست گرچه سبب آرایش سخن میشود، اما باذات ادبیات تعلیمی که درآن مخاطب بایدهیچبی ابهامی به لُبّ معنی و اندیشه شاعر برسد، سازگاری چندانی ندارد. در منظومه تعلیمی باید جمال معنی از ورای حجاب لفظ هویدا باشد، درحالیکه در بسیاری از موارد در شعر حدیقه موسیقی لفظی پردهای بر جمال معنا میگستراند و مخاطب را از ادراک آسان معنا باز میدارد.

1 - سنایی در به کاربردن حروف نیز نهایت دقت را به کار میبرد. گاه با جابهجایی حروف اضافه در فعل مرکب پیشوندی بلاغت سخن را دو چندان میکند و سخن را در نهایت ایجاز بیان میکند. مخاطب باید با مکث نسبی به معنی سخن برسد تا از کاربرد صحیح حروف آگاهشود.

 به تو سیریم و ازتو سیر نه ایم  // ازتو چیریم و بر توچیر، نه ایم        

ارتباط افقی ابیات حدیقه چنان قوی است که کمتر بیتی را میتوان یافت که کلماتی درآن یله و رها باشد و بیهدف بیان شود. -وزن عروضی و موسیقی برخاسته از آن نیز در ابلاغ معنی مؤثر است. وزن شعربا محتوای سخن و عاطفهای که شاعر قصد القای آن را دارد، هماهنگ میشود. همانگونهکه پیش تر گفتیم چون غرض شاعر در ادبیات تعلیمی ابلاغ معنی بدون اندک گره و برجسته سازی است، پس باید وزن متناسب با آن را نیز برگزیندمثلاً. وزن مثنوی معنوی آرام و نرم و بدون فراز و فرود هجایی است.

وزن بسان جوی صاف و بدون مانعی است که لفظ و معنی در آن مانند آب صاف، آرام بی صدا پیش می رود و هدف آن رسیدن به ساختاری بزرگ به نام »حکایت« و پس از آن ساختاری بزرگ تر به نام کُل» مثنوی« است، وزن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن هم سه جز همسان بدون فراز وفرودآهنگی و هم هجای پایانی حذف شده دارد. این موافق انتظار مخاطب است که میخواهد پس از گرفتن پیام »بیت« هرچه زودتر به پیام »حکایت« برسد. اما وزن حدیقه دارای برجستگی و ناهمگونی است.

ناهمگونی به علت وجود سه رکن عروضی متفاوت فاعلاتن/ مفاعلنفَعَلُن//، و برجستگی به علت وجود هجای بلند »فا« در مفاعلن؛ این برجستگی و ناهمگونی موسیقایی زبان حدیقه را از زبان روایی شعر تعلیمی دور و به زبان توصیفی قصیده نزدیک و جریان ابلاغ معنی را کُند می کند. درست مانند جویی که مانعی در مقابل جریان آب قرار بگیرد و در تلاقی آب با مانع اصواتی تولید شود. این گونه است که قالب و ساختار بیت در حدیقه تشخّص می یابد و برجسته میشود، اما نمی تواند به زبان روایی حکایتهای حدیقه کمک کند و جزئی از آن قرار بگیرد.

سنایی - گویا لااقل درمثنوی های خود - به تناسب میان وزن عروضی و محتوای سخن توجه چندانی ندارد. وزن عروضی را ابزاری میداند که میتوان با آن سخن را تنها از نثر به نظم تبدیل کرد. شاید بدین سبب است که سنایی همه مثنوی های خود را در یک وزن سروده است. از مقایسه ابیاتی از حدیقه با مثنوی که درون مایه مشترک دارند، می توان به تاثیر وزن »رمل« در ایجاد فضای روایی در مثنوی و بحر »خفیف« درشکلدهی فضای توصیفی درحدیقه پی برد.

در توصیف ظاهر پیر الهی: سنایی

اندر آمد چون ماه در شبگیر کُند جسمی و ساکن ارکانی روی چون آفتاب نوراندود آفتابی در میان سایه ی نیست بود و هست بر شکل خیال

این وزن وقتی با زبانِ دشوارنزدیک به قصایدخراسانی همراه میشود، چنان حدیقه را دیرآشنا و دورازفهم مخاطب قرار میدهد که زبان حدیقه به مرزتعقید معنایی نزدیک میشود.آنگاه این سخن دوراز باور؛ ادعای پذیرفتنی به نظر میرسد که، مثنوی جام جم دربحرخفیف سروده شده، ازحدیقه زیاده فصیح وسلیس است. - نعمانی، - 115 :1363 ب:واحد هنری حکایت و تمثیل همانگونه که درقالب غزل یا قصیده پس از بیت- کوچکترین واحد هنری- یک غزل و قصیده واحد هنری بزرگتر است، درمنظومه تعلیمی نیز میتوان پس از بیت، حکایت و داستان را واحد هنری دانست، زیرا پس از مشخص شدن هنر شاعر در سرودن بیت، اینک هنرشاعر در بیان روایت و نقل حکایت، توصیف احوال شخصیتها و توصیف صحنههای داستانی است که جلوهگر میشود.

چون حدیقه منظومه تعلیمی و عرفانی است و شاعر باید مفاهیم انتزاعی را تبین و ملموس کند، عنصر غالب هنری در آن حکایت وتمثیل استزیرا. تمثیل روایتی است که هم مفهوم درآن به شکل بارز وظاهر طرح، و هم سخنِ مجمل درآن گسترده میشود. پس عناصر دیگر بلاغی چون انواع استعاره و تشبیه بسامد چندان بالایی ندارد. شاعر از حکایت و تمثیل برای تایید و تفهیم بیشتر سخن خوداستفاده میکند.

نکته ای که با مطالعه حدیقه نظرخواننده را به خود جلب میکند این است که در مواردی آنچه با عنوان - حکایت والتمثیل - آمده است، اولا مرز بین تمثیل و حکایت در آن مشخص نیست، ثانیا در مواردی چندآنچه با این عناوین آمده نه حکایت است و نه تمثیل.

اگر تمثیل را در تعریف عام آن؛ روایتی به شعر یا نثر که مفهوم واقعی آن از طریق برگرداندن اشخاص و حوادث به صورتهایی غیر از آنچه در ظاهر دارند؛ بدانیم که معمولترین شکل آن در شخصیت بخشیدن به مظاهر و اشیاء طبیعت و حیوانات است؛ با حکایت که قصه ساده و کوتاهی است حقیقت های عام وکلی را تصویر میکند و ساختار آن نه به مختصات عناصر درونی خود بلکه در جهت تحکیم و تایید و قصد و غرض های اخلاقی گسترش مییابد؛

دو تفاوت عمده بین حکایت و تمثیل وجود دارد. اولا ساختار حکایت بلندتر و گستردهتر از تمثیل است. دوم این که در تمثیل عناصر اصلی حیوانات و اشیایی هستند که به آنها شخصیت انسانی بخشیده شده است، اما در حکایت شخصیتها انسانی است.

البته در آثار عرفانی به هر حکایت داستان و قصه ای که در تایید سخن بیاید، حکایت تمثیلی و یا داستان و قصه تمثیلی میگویند و غرض در اینجا استدلال قوه تخیلی است.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید