بخشی از مقاله
جنبه هاي تعليمي مثنوي حديقه سنايي
چکيده :
عرفان همواره در رونق و شکوفايي ادبيات تعليمي نقشي اساسي داشته است . فرهنگ کناره گيري از دنيا، توجه به ناپايداري و گذرا بودن دنيا و شادي و غم هاي آن ، دوري از رذائل اخلاقي و پرداختن به فضائل از جمله مسائل مشترک عرفان و ادبيات تعليمي است . مثنوي حديقه الحقيقه نخستين منظومة عرفاني است که با هدف تعليم مباحث عرفاني ، ديني و اخلاقي سروده شده است و سنايي اولين شاعري است که از حکايت و تمثيل براي تعليم مسائل اخلاقي و عرفاني کمک گرفته و در اين زمينه سرمشق شاعران بعد از خود قرار مي گيرد.
اين مقاله بر آن است که جنبه هاي مختلف مفاهيم تعليمي و اخلاقي را در حديقة سنايي بررسي کند و نقش برجستة حکايت ها و تمثيل هاي اين منظومه را در بيان اين مفاهيم نشان دهد.
واژه هاي کليدي :
حديقه الحقيقه ، سنايي غزنوي ، ادبيات تعليمي ، مفاهيم اخلاقي ، حکايت ، تمثيل .
مقدمه :
نخستين منظومة عرفاني - تعليمي فارسي مثنوي حديقه الحقيقة سنايي غزنوي است ، که با هدف تعليم مباحث عرفاني ديني و اخلاقي سروده شده است . مباحث تعليمي حديقه گاه به ش وي ة مستقيم و گاه در خلال حکايت ها و تمثيل هاي گوناگون آمده است و در واقع يکي از وجوه اهميت اين منظومه اشتمال آن بر قصه هاي ديني و اخلاقي و پايه گذاري اين نوع داستان ها در متون عرفاني است . از نظر سنايي حکايت و تمثيل تنها ابزاري براي تبيين و تعليم مسائل اخلاقي و عرفاني است ؛ به همين جهت توجهي به دقايق داستان پردازي و جلب رضايت مخاطب ندارد.(فرخ نيا، ۱۳۸۹: ۴۰)
با مروري گذرا بر قصه ها و حکايت هاي سنايي مي توان دريافت که اين منظومه به لحاظ کيفيت نقل و روايت و برخورداري از عناصر داستاني ، از آثار عطار و مولوي ابتدايي تر است و البته تعداد حکايات ن زي در اين منظومه بسيار کمتر از مثنوي معنوي و منطق الطير است . دلايل کم توجهي سنايي به ش وي ة داستان پردازي و نقل روايت را مي توان در چند مورد بيان کرد: ي ي ک از اين دلايل توجه کمتر شاعر به مخاطبان عام است که اين امر خود معلول تعلق خاطر سنايي به دربار غزنوي است . علت ديگر حضور نداشتن مخاطب هنگام سرودن حديقه (در مقايسه با مثنوي ) است . عامل سوم اينکه ذهن سنايي حکمت آميزتر از ذهن مولوي و عطار است و چهارم اينکه در حديقه معني انديشي و معني گرايي بر خيال پردازي و داستان پردازي غلبه دارد. (فتوحي ، ۱۳۸۵: ۶۲)
اما به هر حال سنايي خود نيز در حديقه تعليم را حتي آنجا که کلام به ظاهر هزل و شوخي است ، هدف اصلي سرودن حديقه مي داند:
هزل من هزل نيست تعليم است بيت من بيت نيست اقليم است
(سنايي ، ۱۳۷۷: ۷۱۸) مهمترين جنبة تعليمي حديقه توجه به اصول و مباني عرفان و تصوف و تعليم آنها با آوردن حکايت هاي عرفاني است ، زيرا سنايي شاعري صوفي مشرب است و در تعليمات اخلاقي ، به عرفان و تصوف بيشتر توجه مي کند.
آنجا که مخاطبان سنايي خواص و علماي ديني هستند سخنانش جنبة فلسفي ، کلامي و فقهي پيدا مي کند و آنجا که خواسته نکات اخلاقي و تعليمي را براي مخاطب عام خود بيان کند، سخنش ساده و عاري از هرگونه اصطلاح کلامي و عرفاني و علمي بوده است .
همان گونه که مي دانيم عرفان و اخلاق با يکديگر ارتباط بسيار نزديکي دارند و توجه به ارزش هاي اخلاقي براي رسيدن به معرفت حقيقي لازم است ؛ حديقة سنايي نيز به عنوان اولين منظومة عرفاني فارسي با هدف تعليم مباحث عرفاني ، ديني و اخلاقي سروده شده است . اين مباحث گاه در قالب داستان و حکايت مطرح و گاه صريح و به صورت مستقيم بيان مي شود. يکي از وجوه اهميت اين منظومه نيز اشتمال آن بر قصه هاي ديني و اخلاقي و پايه گذاري اين نوع از داستان ها در متون عرفاني است .
(فرخ نيا، ۱۳۸۹: ۴۲)
در حديقه تعليمات اخلاقي متصوفه و اصول اخلاقي کهن فرهنگ و تمدن ايران در کنار تعليمات اخلاقي ، حکمي – فلسفي قرار مي گيرد؛ همين امر موجب مي شود تعليمات اخلاقي در حديقه به سه دستة جداگانه تقسيم شود: اخلاق صوفيانه ، اخلاق فلسفي و اخلاق عمومي (مشرف ، ۱۳۸۹: ۲۳۴).
در مقاله حاضر جنبه هاي مختلف مفاهيم اخلاقي و تعليمي را در حديقه سنايي به طور جداگانه بررسي و هدف سنايي از پرداختن به اين مفاهيم روشن مي شود، همچنين حکايت هاي حديقه و بعد اخلاقي و تعليمي آن و تأثيري که آوردن اين نوع حکايات در آثار تعليمي بعد از سنايي داشته مطرح مي شود.
حديقه الحقيقه و اصول اخلاقي صوفيه
انديشه هاي صوفيانه که از حدود قرن دوم و سوم شروع به رشد و بالش نموده بود در زمان سنايي پيشرفت قابل ملاحظه اي نمود تا آنجا که براي اولين بار سنايي اين انديشه ها را وارد حوزة ادبيات منظوم فارسي نمود. علاوه بر اين پيش از آن ، نويسندگان صوفي نيز اصول اخلاقي متصوفه را که در طي قرن هاي گذشته شکل يافته بود، از قرن چهارم به بعد به تدريج جمع آوري کرده و به شکل رساله هايي نوشته اند، از جمله کتاب «جوامع آداب الصوفيه » از عبد الرحمن سلمي است که از مشهورترين اين رساله هاست .
در اين آثار رفتار صوفيان که به آداب تعبير مي شود، معرفي شده است . صوفي بايد علاوه بر ادب ظاهر به ادب باطن نيز توجه نمايد.کسب ادب ظاهر که حاصل رعايت اصول ظاهري شريعت و پايبندي به حدود آن است ، آسان تر از کسب ادب باطن است زيرا صوفي در اين مرحله بايد به مبارزه با نفس که بزرگ ترين دشمن انسان است ، برخيزد و رذائل اخلاقي را از خود دور کند تا بتواند به فضائل آراسته شود. در واقع مبارزه با نفس در همة آثار اخلاقي و تعليمي مورد توجه قرار گرفته است .مولانا با تعاليم اخلاقي خود به سالکان مي آموزد که آزادگي و رهايي از هواي نفس از مهم ترين نکته هاي عرفاني و اخلاقي است .(باراني ، ۱۳۹۱: ۶۳) سنايي نيز در حديقه به اين اصول توجه داشته و از آن استفاده کرده است . علاوه بر اين ديگر اصول تعليمي و اخلاقي تدوين شده در دوره هاي قبل نيز در اين کتاب گرد آمده است که بر جنبة تعليمي آن مي افزايد. (مشرف ،۱۳۸۹: ۲۳۲و۲۳۳)
کناره گيري از دنيا
دوري گزيدن از دنيا و دل نبستن به آن در حديقه به شکل هاي مختلف مطرح مي شود که مهم ترين موضوعات آن به ياد مرگ بودن است که باعث مي شود زاهد به دنيا و آنچه در آن است دلبستگي نداشته باشد، اين تفکر در دوران زهد اسلامي يعني قرن دوم و سوم بسيار مورد توجه قرار مي گيرد؛ به گفتة «غزالي اصل دنيا سه چ زي است :خوراک ، پوشاک و مسکن . اين سخن يادآور کلام سرٌي سقطي است که گفت : کل دنيا زايد است ، مگر پنج چ زي : نان به قدري که س ري کند، آب اندک و جامه به قدر پوشاندن بدن و خانه به قدر سقفي بالاي سر و علمي که به کار او مي آيد.» (مشرف ، ۱۳۸۹: ۲۳۵) علاوه بر اين در حديقة سنايي به کم خوردن و ساده پوشيدن نيز سفارش شده و نکوهش دنيا و دلبستگي به آن از مضامين اصلي موجود در حديقه است .
يادآوري مرگ سنايي در جاي جاي حديقه ، مستقيم و غيرمستقيم انسان را به ياد مرگ و بي وفايي دنيا مي اندازد و از او مي خواهد از مرگ گذشتگان عبرت بياموزد و دل در دنياي غدار نبندد آنجا که مي گويد:
اي سپرده بدو دل و هَش را چه کشي سوي خود پدرکش را
پدرت را بکشت دنيا زار زان پر آزار دارد او آزار
کشته فرزند و مادر و پدرت تو بدو خوش نشسته کو جگرت
(سنايي ،۱۳۷۷: ۳۶۱) دنيا در برابر چشمان تو، عزيزترين کسان تو که پدر و مادر تو هستند و حتي فرزند دلبندت را گرفته و تو شاهد مرگ آنها بوده اي اما هنوز دل به دنيا خوش کرده اي و گمان مي بري در آن جاودان خواهي ماند.
وندرين مغکده چو ابله و مست پاي بازي گرفته اي بر دست
(سنايي ، ۱۳۷۷: ۳۶۲) تو به بازي و خوشي هاي دنيا مشغول شده و مرگ را تنها سهم دوستان و همسايگان مي داني ! کاش به جاي اينکه در مجالس وعظ حاضر مي شدي و به دنبال کلامي حکمت آميز از بزرگان بودي ، از مرگ اطرافيانت پند مي گرفتي و خود را براي رفتن آماده مي کردي و توشه اي براي سفر آخرتت فراهم مي نمودي :
مجلس وعظ رفتنت هوس است مرگ همسايه واعظ تو بس است
تو به پيري ز مرگ ننديشي ملک الموت را مگر خويشي ؟
سوي مرگ است خلق را آهنگ دم زدن گام و روز و شب فرسنگ
(همان :۴۲۰) با آنکه پير شده اي و عمرت رو به آخر رسيده اما هنوز به فکر مرگ نيستي ، گويي گمان مي بري خويشاوند عزرائيل هستي که تاکنون به سراغت نيامده و جانت را نگرفته ، کاش مي دانستي با هر نفسي که مي کشي و هر روز و شبي که از عمرت مي گذرد به مرگ نزديک تر مي شوي و روزي نيز نوبت به تو خواهد رسيد. اگر باور نداري خوب به من گوش کن تا سرگذشت آناني که اجل به سراغشان آمده و طعم مرگ را چشيده اند برايت بازگو کنم :
چه کني سرگذشت طراري سرگذشت اجل شنو باري
تا بگويد که شيث و آدم را چون بريدم ز جسمشان دم را
تا بگويد ز کشتن هابيل که ستم کرد بر تنش قابيل
(همان :۴۲۱)
و يک به يک سرگذشت مرگ پيامبران را از آدم ، نوح ، هود، صالح ، ابراهيم ، اسماعيل ، موسي ، هارون ، داوود، لوط ، خضر و بيان مي کند تا آنجا که مي گويد:
تا بگويد ز سيد سادات که ز ما بر روان او صلوات
احمد مرسل آنکه فضل احد کرده بر جمله انبياش اوحد
(سنايي ، ۱۳۷۷: ۴۲۲) آري اجل حتي به سراغ س دي کائنات محمد مصطفي (ص ) نيز رفته و او نيز از آسيب اجل در امان نبوده ، پس تو گمان مبر کسي هستي و مي تواني جان سالم از دست او به در بري . همچنان ادامه مي دهد و سرگذشت خلفاي چهارگانه ، شهادت امام حسن (ع ) و امام حسين (ع ) و حتي سرگذشت مرگ پادشاهان بزرگان فارس را بيان مي کند اما
تو ز روي هوي و پر هوسي وز پي فعل ناکسي و خسي
آنچنان با غرور گشتي جفت پيش تو مرگ خود که يارد گفت
(همان :۴۲۴)
نکوهش دنيا
هست بي قدر دنيي غدار مر سگان راست اين چنين مردار
(همان :۳۶۲) پيامبر اکرم (ص ) مي فرمايد: «الدنبا جبفهٌ و طبلاها کلابٌ» دنيا به اندازة گوشت مرداري که سگان بر سر آن دعوا مي کنند بي ارزش است ؛ اما ظاهر دنيا به اندازه اي فريبنده است که انسان ها با حرص و طمع به آن چسبيده اند و حاضر به ترک لذت ها و شيريني هاي ظاهري آن نيستند، غافل از آنکه دنيا هرچند ممکن است چند روزي به کسي روي آورد و او را بهره مند سازد، اما مهر و دوستي دنيا نيز چند روزي بيش نيست و بالاخره روزي با کينه آنچه را به انسان داده باز پس خواهد گرفت :
نيست مهر زمانه بي کينه سير دارد ميان لوزينه
(همان ،۳۶۴) دنيا همچون عروسي ظاهر خود را براي کساني که از خرد روي گردانده اند مي آرايد تا آنها را بفريبد و از مسير دين و خرد دور سازد و تنها انسان خردمند است که به بي وفايي دنيا و زشتي باطن آن آگاهي دارد و فريب دنيا را نمي خورد و دل در آن نمي بندد؛ اما انسان هاي نادان شيفتة ظاهر دنيا مي شوند و دنيا و آخرت خود را بر باد مي دهند و در قيامت شرمگين و خجالت زده از خاک برمي خيزند:
چو عروسي است ظاهر دنيا ليک باطن چو زال بي معنا
سرنگون خيزد از سراي معاد هرکه روي از خرد نهد به جماد
(سنايي ، ۱۳۷۷: ۳۶۹) سنايي در حديقه تمثيل زيبايي براي انسان هاي غافل از ياد مرگ و دل به دنيا سپرده مي آورد و در آن انسان فريفتة دنيارا همچون يخ فروشي در تابستان مي داند که تمام سرمايه اش يخي است که خريده و دل در آن بسته و اميدوار است از فروش آن سود کلاني به دست آورد اما غافل از آنکه آفتاب تابستان کار يخ ها را خواهد ساخت و پيش
از آنکه کسي يخ ها را بخرد، يخ ها آب خواهد شد:
مَّثَلت هست در سراي غرور مََّثل يخ فروش نيشابور
در تموز آن يخک نهاده به پيش کس خريدار ني و او درويش
هرچه زر داشت او به يخ درباخت آفتاب تموز يخ بگداخت
يخ گدازان شده ز گرمي و مرد با دلي دردناک و با دم سرد
زانکه عمر گذشته باقي داشت آفتاب تموزي اش نگذاشت
اين همي گفت و اشک مي باريد که بسي مان نماند و کس نخريد
برگ دنيا خرد نبپسندد مرگ بر برگ اين جهان خندد
(همان :۴۱۹) پس شايسته است که انسان دل از دنيا و محبت دنيا ببرد و فراغت و خوشي زودگذر دنيا را به سعادت جاويد عقبي نفروشد و عقل و خرد را به کار گيرد و از آز و فخر و کبر و محتالي در امان باشد:
دل ز دنيا و مهر او بگسل زانکه بر جان سم است و در دل سل
دنيي ارچه فراغت حالي است آفتش فخر و کبر و محتالي است
خردت خسرو گزيده کند باز آزت گداي ديده کند
مده از بهر لاف احمق وار رخصت دين به رخصت دينار
(سنايي ، ۱۳۷۷: ۴۴۱)
کم خوردن و ساده پوشيدن
سنايي همواره در حديقه شکم بارگي را مورد مذمت قرار مي دهد و آن را ماية تيرگي درون ، بي خردي و قوت گرفتن خشم و شهوت در انسان مي داند. انسان شکم پرست بسيار پست تر و بي ارزش تر از انسان بت پرست است چرا که ممکن است بت پرست به خاطر اعتقادي هرچند باطل که دارد از بدي ها دور شود، اما شکم پرست به واسطة آنکه از خرد بي بهره است به بدي ها دست مي يازد و از علم و حکمت که ماية کمال انساني است دور مي شود:
سبب خشم و شهوت از لقمه است آفت ذهن و فطنت از لقمه است
بندة بطن و لذت و شهوات بدتر از بنده عزي و منات
کاين ز خوف از بدي نسازد ساز وآن ز شهوت به بد گرايد باز
(همان : ۳۷۸) حضرت آدم ن زي اولين بار از طريق شکم فريب خورد و از جنت رانده شد، پس بدان که شکم بارگي نه تنها تو را از بهشت دور مي کند، باعث خواهد شد که فرداي قيامت جايگاه
تو دوزخ باشد. کم خوردن ، ذهن و خرد انسان را تقويت و انسان را فرشته صفت مي کند:
اولين بند در ره آدم بود ناي گلو و طبل شکم
بهر کم خوردن است و بي آبي ذهن هندو و نطق اعرابي
چون خوري بيش پيل باشي تو کم خوري جبرئيل باشي تو
(سنايي ، ۱۳۷۷: ۳۹۰)
سنايي در جايي از حديقه اصطلاح «گلوبنده » را براي انسان هاي پرخور و شکم پرست به کار مي برد که اصطلاح جالبي است :
روي بسيارخوار بي نور است کز گلوبنده خواجگي دور است
(همان :۳۹۱) جامة زيبا و گرانبها نيز نشانة خردمندي و انسانيت نيست ، جامه تنها براي پوشاندن بدن است و تنها زنان هستند که به جامه هاي زيبا و فاخر خود مي نازند وگرنه همان گونه که گنج در ويرانه ها يافت مي شود، مرد واقعي را ن زي بايد در لباس هاي کهنه و ساده پيدا کرد.
انساني که در سر خود خرد و دانايي دارد برايش چندان مهم نيست که کلاه و تاج ارزشمندي بر سر داشته باشد، چراکه جايگاه عقل درون سر است نه روي سر:
مر زنان راست جامه اندرخور حيدر و مرد و جوشن اندر بر
مرد را در لباس خلقان جوي گنج در کنج هاي ويران جوي
چه شد ار بر سر تو افسر نيست خرد اندر سر است بر سر نيست
(همان :۳۶۲)
توجه به درون و رفتار باطني
سنايي مانند ديگر صوفيان ، اخلاق نيکو را در رفتار ظاهري و باطني هر دو دنبال مي کند و بيشتر بر اخلاق باطن تکيه مي کند زيرا اصلاح درون بسيار دشوارتر از اصلاح ظاهر است و هدف نهايي انسان رسيدن به معرفت الهي است اما هرکس مطابق استعداد خود مي تواند به درجه اي از معرفت دست يابد.
سنايي آموزش خويش را ابتدا از خواص آغاز مي کند و در ابتداي مبحث تعليمي حديقه ، مراتب عالي روح را در نظر مي گيرد که با توکل فنا و رضا همراه است :
پي منه با نفاق بر درگاه به توکل روند مردان راه
(سنايي ، ۱۳۷۷: ۱۱۷) عارفان راستين جز رضا در برابر خداوند، راه ديگري نمي شناسند، از اين رو احوال آنها همواره با شکر و تسليم همراه است تنها چ زي ي که ماية آرامش و راحتي عارف است ، رسيدن به رضاي حق است و اين مرتبه تنها با تسليم محض بودن در برابر اوامر حق و انجام فرمان هاي الهي به دست مي آيد.
بي رضاي حق آنچه راحت توست آن نه راحت که آن جراحت توست
در رضاي خداي خويش بکوش به نه چيزش چو بندگان مفروش
هر کجا ذکر او بود تو که اي جمله تسليم کن بدو تو چه اي
(همان :۱۶۳) عارفان به ظواهر رنگ ها و صورت ها توجهي ندارند و تنها يکي مي بينند اما اين يگانگي و توحيد ه چ ي گاه به لفظ در نمي آيد، به همين دليل عارفان همواره ساکت و خاموشند و از خودنمايي و ادعا پرهيز مي کنند:
احد است و شمار از او معزول صمد است و نياز از او مخذول
نه فراوان نه اندکي باشد يکي اندر يکي يکي باشد
عارفان چون دم از قديم زنند ها و هو را ميان دو نيم زنند
(همان :۶۵) عارفان پيش از رسيدن به مرتبة مشاهده ، به مجاهده و ذکر دائم مشغولند اما آن گاه که به مرتبة شهود و حضور حق نائل آمدند، ذکر معناي خود را از دست مي دهد. در واقع عارف از مرتبة دين تقليدي گذشته و نفس و دنيا را پشت پا زده و به عقل معاش تکيه ندارد و با قطع از ماسوي الله به مرتبة تجريد رسيده است :
چون تو از بود خويش گشتي نيست کمر جهد بند و در ره ايست
چون کمربسته ايستادي تو تاج بر فرق دل نهادي تو
(سنايي ، ۱۳۷۷: ۷۹)
ذکر جز در ره مجاهده نيست ذکر در مجلس مشاهده نيست
رهبرت اول ارچه ياد بود رسد آنجا که ياد باد بود
(همان : ۹۵)
آن کساني که مرد اين راهند از غم جان و دل نه آگاهند
چون گذشتي ز عالم تک و پوي چشمة زندگاني آنجا جوي
هرکه خواهد ولايت تجريد وانکه جويد هدايت توحيد
از درونش نمايد آسايش وز برونش نباشد آرايش
(همان :۱۱۱)
معرفت و علم آموزي
صوفيه علاوه بر تکاليف ظاهري شريعت و علوم ظاهري به علوم باطني نيز توجه خاصي نشان داده اند و در پس ظواهر آداب و عبادات ، سري باطني را جستجو مي کردند. علم باطن و ادب باطن با هم ارتباطي دوسويه دارند؛ هرچه علم و معرفت بيشتر باشد، کشف اسرار الهي نيز بيشتر ميسر مي گردد.
سنايي عالم نمايان دين فروش و درويشان دروغين را مسخره مي کند و مي گويد: آنها نه تنها خود گمراهند بلکه مردم را نيز گمراه مي کنند و تنها براي کسب جاه و مال ، ظاهر خويش را همچون عالمان و نصيحت گويان مي آرايند.(همان : ۲۳۴)
مسألة معرفت ، ابيات زيادي از حديقه را به خود اختصاص داده است و اين امر نشان دهندة آن است که سنايي جامعه را از ناحية مدعيان دروغين و رياکار در خطر مي ديده است :
علم ، سوي در اله برد نه سوي مال و نفس و جاه برد