بخشی از مقاله
مقدمه و بیان مساله
پرسش اساسی بر سر جایگاه فلسفه در مشاوره و یا هر چیز دیگر است. یک ادعا این است که هر اقدام انسانی، ناشی از فکري است که در سر انسان وجود دارد و آن فکر متاثر از نگاهی است که او به جهان و انسان و معرفت دارد، اگر این نگاه متفاوت باشد، اعمال انسانی هم متفاوت خواهد شد. نگاه مقابل آن آشکارا یا پنهان ، دانسته یا ندانسته، آموخته یا نیاموخته بر این باور نیست و تصور می کند کافی است فن یا روشی را آموخته باشی تا آنرا بکار گیري. متاثر از نگاه اثبات گرایانه تلاش می شود. نقش انسان در اعمالی که انسان انجام می دهد ، کاهش یابد و جیزي زمانی ارزش است که نگاه آموزشگر و پژوهشگر کمتر در آن دخالت داشته باشد. در هرحال اولین پرسش این است که آیا مشاوره متاثر مبانی فلسفی است؟ و اگر هست از چه فلسفه هایی متاثر می شود؟
چهارچوب نظري
بنیاد هاي نظري این ادعا که مشاوره نیازمند فلسفه است یا مشاوره از فلسفه سرچشمه می گیرد و یا مشاور و مشاوره موفق باید بر بنیاد فلسفه باشد را می توان در آرا پیشینیان فلسفی ، روان شناختی و مشاوره جستجو کرد. سقراط سر آغاز همه آنان است. واقع گرایی، ایدالیسم، فلسفه وجود گرایی، تحلیلی و انتقادي از دیگر بنیاد هاي مشاوره هست.
کار سقراط بیان نظریه یا عقیده اي نیست ، بلکه سنجیدن اندیشه هاي دیگران و آشکار کردن نادرستی بسیاري از عقیده هاي رایج و نادقیق بودن مفهوم هایی است که بنا به عادت ، به کار می روند . او نه نظریه اي نو پدید آورد و نه تعلیماتی عرضه کرد، اندیشه هایی که که در همنشینانش پدید می آید نه از او که از خودشان است . این گنجی است که در سینه آنها پنهان بوده و تنها یاریشان کرده تاآنچه را خود داشتند ، دریابند. بنابراین کار سقراط برانگیختن توجه فرد به شناختن خود و بیدار کردن طبیعت خود اوست. - نقیب زاده،1389، ص - 38روش او چنین بود که در ابتدا می گفت که خودش در ارتباط با موضوع بحث چیزي نمی داند ، سپس از حریف خود می خواست که دقیقا نظرش را در مورد موضوع صحبت بیان کند . آنگاه بود که سقراط حبابهاي باور غلط و توهمات حریف را با پرسشهاي نکته دار خود یک به یک زایل می کرد
.سقراط تلاش می کرد با شروع از اصول اولیه به وضوح در گفتگو دست یابد . این بدان معنا بود که مفهوم هاي پایه اي که حریف برآن مبانی عقاید خود ار استوار کرده بود می بایستی به دقت تعریف و تبیین می شدند ، ناسازگاریها و تناقضهاي آنها افشا و نتایج و تبعات آنها معلوم می شد. سقراط نگاه تیز بینی به ضعفهاي بشري داشت و ابایی هم نداشت که حریف را مسخره خاص و عام کند . به نظر می رسد سقراط باید حریف بحثی خشم برانگیز،گیج کننده و غیرقابل اتکا و در عین حال باهوش بوده باشد.
ویتگنشتاین معتقد است که فلسفه همه چیز را پیش روي ما قرار می دهد ، نه چیزي را توضیح می دهد ، نه چیزي را استنتاج می کند ، چون آشکارا همه چیز در معرض دید است وچیزي براي توضیح نمی ماند
هر مسئلهی فلسفه به این شکل است: من راه خروجی را نمی دانم.بنابراین، هدف واپسین او به تعبیر خود وي این است: هدف تو در فلسفه چیست؟ نشان دادن راه خروجی به مگس درون بطري.وي به همین سان، در جاي دیگري، درگیري با مسائل فلسفی را به گونه اي »اغتشاش« یا »رنجیدگی فکري« تشبیه می کند، که باید آن را تسکین داد؛ یا »گرهی« است در اندیشیدن ما که باید آن را گشود.می توان تصور کرد که ویتگنشتاین درگیري با مسائل فلسفی را به گونه اي بیماري روانی همانند می کند. و وظیفه ي فیلسوف زبان آن است که این بیماري را درمان کند. تصادفی نیست که ویتگنشتاین درست همین استعاره را به کار برده است
فیلسوف به هر مسئله ي - فلسفی - به چشم یک بیماري می نگرد، پس می توان گفت که پژوهش فلسفی براي او گونه اي »روش درمانی« است؛ و نتیجه ي آن سرانجام همان است که خودش می گوید:کشف واقعی آن است که مرا توانا سازد فلسفیدن را هر گاه که بخواهم قطع کنم ،کشفی که فلسفه را به آرامش می رساند، بدان سان که این ]کشف[ دیگر به ضربت پرسشهایی کوفته نمی شود که خود آن را موضوع قرار می دهند. بلکه اکنون، با نمونه ها و شواهد، روشی نشان داده می شودو رشته ي این نمونه ها را انسان می تواند ببرد. مسائلی و نه »یک« مسئلهحل می شوند . - دشواریهایی کنار نهاده می شوند. - »یک« روش فلسفی وجود ندارد ، بلکه روشها یافت می شوند، درست مانند روش گوناگون درمانها.
نتیجه هاي فلسفه کشف گونه اي یاوه ي خام و آماسها یا ورمهایی است که فهم در اثر دویدن به سوي مرزهاي زبان تولید کرده است.اینها - ورمها - سببمیشوند که ما ارزش آن کشف را بشناسیم.فلسفه چه می کند؟فلسفه مجاز نیست که هیچ مفهوم فرضی را در دایره ي مشاهدات خود وارد کند .هرگونه »توضیح« باید کنار نهاده شود و فقط »توصیف« به جاي آن به میان آید.و خود این بدان علت است کهفلسفه به هیچ روي مجاز نیست که به کاربرد عملی واقعی زبان دست بزند .فلسفه تنها می تواند در پایان ، توصیف کند. فلسفه حتی نمی تواند زبان را بنیاد نهد. فلسفه همه چیز را آن چنان که هست ، رها می کند.
پریشان اندیشی ، ناشی از بدفهمی منطق زبان است . ویتگنشتاین عنوان می کند که فیلسوف درمانگر در پی علاج بیماریهاي فهم انسان است و رفع کردن ابهامهاي موجود در زبان.»فلسفه نبرد علیه افسون عقل ما به وسیله زبان است «. ویتگنشتاین: فلسفه سراسر نقادي زبان است . غایت فلسفه روشن کردن اندیشه است و نشان دادن حدود دقیق آن.
وقتی عنوان می شود فلسفه درمان می کند به نظر می رسد مقصود فلاسفه اي همچون ویتگنشتاین این است که فلسفه به افکار پراکنده یک چارچوب خاصی ارائه می دهد و کلماتی را که قرار است به زبان آورده شود را وضوح می بخشد و بازي زبانی را که افراد به کار می برند . وقتی چیزي این وضوح را بدست بیاورد درك وبررسی اش آسان تر می شود و همین بازي پیغامهاي دیگران را نیز دریافت می کند . بنابراین اگر فلسفه این کار را می کند یا که می تواند بکند یا اینکه باید بکند به نظر می آید که به فکر کمک می کند تا از یک بن بست ، آشفتگی و یا مساله اي که دارد خارج شود و وقتی این رهایی از سردرگمی اتفاق بیفتد همان درمان صورت گرفته است.
بنابراین مشاوره ؛ درمان درد ذهن است و فکر واندیشه و هر آنچه که ما در دنیاي درونی خویش با آن درگیریم . پس بی راه نیست که درمان فلسفی ویتگنشتاین راه گشا باشد تا با از میان برداشتن موانع تفکر که معتقد است با سوء استفاده از زبان به وجود آمده و سخنان ناصواب و یاوه گویی ها عامل آن است ، خود را رها ساخته و به تبع آن روح و روان و اندیشه خود را درمان کنیم که خود حتما درمان بسیاري مسائل خواهد بود که ما در زندگانی خویش با آن دست به گریبان هستیم.
راه و روش »فلسفیدن« ویتگنشتاین، با تلاشهاي سنتی براي فلسفیدن ، فرق دارد . روش او شکاکانه است اما سقراطی نیست، مباحثه گونه است اما نه به معناي فلسفی سنتی آن. ویتگنشتاین می نویسد،»با خواندن ،گفت و شنودهاي سقراطی ، فرد احساس می کند که چه وحشتناك است که چنین زمان را هدر دادم!هدف مجادلاتی که هیچ چیز را اثبات نمی کنند هیچ چیز را شفاف نمی کنند چیست؟« »سقراط سوفیستها را به سکوت وادار می کند ، اما وقتی این کار را می کند آیا چنین حقی دراد ؟خوب این درست است که سوفیست آنچه را که فکر می کند می داند، نمی داند؛ اما این یک پیروزي بزرگ براي سقراط نیست . نه قضیه ي »دیدي بلد نیستی «!است نه قضیه ي آنکه پیروزمندانه بگویی» پس هیچ کدام از ما چیزي نمی داند!
سرمنشاء فلسفی نظریه ي الیس به افکار برخی از فلاسفه رواقی،به خصوص زنو،سیسرو،اپیکتتوس برمی گردد. که در قرن چهارم قبل از میلاد می زیسته و معتقد بود که انسانها به وسیله اشیاء برآشفته نمی شوند ، بلکه نگرشی که نسبت به امور پیدا می کنند آنها را برآشفته می کند.متفکران آیینهاي باستانی تائو و بودا نیز بر دونکته اصلی از فلسفه ي رواقیون تاکید کرده اند ؛ اول آنکه به نظر آنها عواطف انسان ، اساسا زاده ي فکر است و دوم آنکه درمانگر براي تغییر وکنترل احساسات مراجع باید عقاید فرد را دگرگون کند.
از میان روان درمانگران جدید، که با الیس تجانس فکري از دیدگاه فلسفی دارند می توان آلفرد آدلر را نام برد. وي معتقد بوئد که رفتار فرد از عقایدش سرچشمه می گیرد و فرد بر اساس تعبیر و تفسیري که از خویشتن و موقعیتش دارد خود را با دنیاي خارج مرتبط می کند.
هابرماس به فروید توجه دارد . البته بین آنچه که روانکاوان در سطح فردي انجام می دهند و آنچه خود او انجام دادنش را در سطح اجتماعی ضروري می داند ، تفاوتهاي بسیاري قائل است . هابرماس روانکاوي را یک نوع نظریه ارتباطی تحریف شده می انگارد که می خواهد افراد را به یک نوع ارتباط تحریف نشده سوق دهد. یک روانکاو می خواهد ، سرچشمه هاي تحریف ها را در ارتباط فردي ، یعنی موانع ارتباط سرکوب شده ، را پیدا کند .
روانکاوان، به فرد کمک می کنند تا از طریق بازاندیشی بر موانع فایق آیدو یک نظریه پرداز انتقادي می کوشد تا از طریق نقد-درمانی یعنی»یک نوع برهان که درخدمت توضیح خود فریبی منظم است . به عموم مردم کمک کنند تا بر مانع اجتماعی ارتباط تحریف نشده چیرگی یابند. پس میان نظریه هاي انتقادي و روانکاوي تقارنی وجوددارد .
نتیجه گیري
فلسفه بطور مستقیم و غیر مستقیم با مشاوره ارتباط پیدا می کند به همین طریق نیز بر مشاوره تاثیر می گذارد. به طور غیر مستقیم ادعا می شود همه نظریه هاي مشاوره از دبستانی فلسفی ریشه گرفته اند. نطریه هاي مشاوره ممکن است خود از نظریه هاي روان شناسی ناشی شده باشند با این وجود خود آن نظریه هاي روان شناسی هم ریشه در فلسفه دارند. بعنوان مثال ریشه نطریه رفتار گرایی در روان شناسی را می توان به دبستان واقع گرایی فلسفی بر گرداند و ریشه نطریه شناختی را به دبستان ایده الیسم در فلسفه نسبت داد. برخی دیکر از فلسفه ها یا فیلسوفان توانسته اند بطور مستقیم به کار یا روش مشاوره کمک کنند.
شیوه سقراطی ، به گونه اي روش فلسفی منجر شده است که مشاوره فلسفی خوانده می شود، ادعاي فیلسوفان تحلیلی در مورد روشن سازي تصورا ها و تصدیق ها به کار درمانگري مشاوران می آید چنان که بسیاري از دشواري هاي بشر امروز خود را در پس پیچدگی هاي زبان پنهان کرده است.
نگرش انتقادي در فلسفه نیز به مشاوران کمک می کند تا خود و مراجعانشان را در زمینه عقاید و رفتارشان نقادي کنند و به آنها کمک می کند تا جرات پیدا کنند تا با خود مواجه شوند ، چه یکی از کار هاي اساسی مشاوران کمک به مراجعان است تا با خود مواجه شوند و البته پیش از آن مشاوري که مایل است به درمان بپردازد ، باید جرات پیدا کرده باشد تا درون زشت و زیباي خود را دیده باشد. حداقل در کشور ما اگر مرسوم نیست که مشاور ابتدا خود باید نزد یک مشاور کارکشته دیگر درمان شود، خود از طریق گفتگوي درونی نظامند و خود انتقادي به درمان خود بپردازد. از این در آموزش رشته مشاوره نیز باید بنیاد فلسفی فرایند ها و نطریه هاي مشاوره در نظر آورده شود. به هر میزان که این نکته نادیده انگاشته شود، به همان مقدار موجب ضعف دانشجویان و فارغ التحصیلان مشاوره خواهد شد.