بخشی از مقاله

چکیده

کارناوال بخش مهمی از نظریهي میخاییل باختین، نظریهپردازان قرن بیستم روس، را به خود اختصاص داده است. کاربست کارناوال در ادبیات داستانی پیچیدگیهایی دارد که تحلیل آنها بر ژرفا و تازگی اثر میافزاید. داستان کوتاه »خواهرم لاله« از کتاب مجموعه داستان نوروز آقاي اسدي - 1390 - نوشتهي محمد کلباسی از جمله آثاري است که داراي قابلیت کارناوالیشدن است.

براي این منظور ابتدا متن داستان خلاصه و سپس تحلیل کارناوالی شده است علاوه بر آن مهمترین بخشهاي همخوان با تحلیل به عنوان شاهدمثال از دل داستان بیرون کشیده شده است. در » خواهرم لاله« به بهانهي مراسم ابوالهول مهمترین کارکرد کارناوال یعنی شکست مرز و وارونگی نقش نمود مییابد بنابراین این امکان را میهد تا با عینک باختینی بر آن بنگریم و با تحلیل کارناوالی به آن طراوتی نوین بخشیم.

درآمد

میخاییل باختین - - 1975 - 1895، منتقد و نظریهپرداز روس، تمام عمر در شرایط خفقانآور و خشک استالینی از نبود پاسخ رنج برد و نوشت: »من چیزي را معنا مینامم که پاسخی به یک پرسش است

باختین مجبور شد براي حفظ جان و ادامه ي راه، گفتههایش را با نام و امضاي مستعار انتشار دهد، نظراتی متناقص ارائه دهد، به حبس و تبعید تن دهد. این تنگناها پرداخت چهارچوب نظریهي منطق گفت وگوي او نقشی بنیادین داشت. او با تفسیر مفهوم »وجود دیگري« در آثار داستایفسکی و رابله رو آورد و به خوانش جدیدي رسید که امروزه تأثیر آن خوانش مرزهاي ادبیات را در نوردیده و به مطالعات جامعهشناسی و سیاسی و... راه یافته است . در بیان ضرورت تفحص در آراي باختین همین گزاره بس که منتقدین او را »مهمترین اندیشهگر شوروي در عرصهي علوم انسانی« و »بزرگترین نظریهپرداز قرن بیستم« مینامند.

»دیگري« مفهوم مرکزي کلیدواژههاي باختینی چون: کارناوال، چندصدایی، جدل، نقیضه، سبکبخشی، بینامتنی، دیگرزبانی، خنده، بدن گروتسکی میباشد. شبکهي اصصطلاحات باختینی همگی در پی نفی سلطه و اقتدار »منِ« برترند بنابراین دو سبک، دو دیدگاه زبانی، و دو حیطهي کلامی یکدیگر را قطع میکنند. این دو زبان اگر در شخصیتها وارونه شوند کاناوالیشدن رخ میدهد. کارناوال تعبیري انسانشناسی و زیرمجموعه ي فرهنگ عامه و کمیک به شمار می رود. مفهومی از کارناوال که باختین دنبال آن بود با معناي معهود ذهنی امروزین آن متفاوت است. فرهنگ بزرگ سخن در مدخل کارناوال مینویسد:

»مراسم سرگرمکننده اي که در زمان هاي خاصی از سال بیشتر در اروپا برپا میشود و در آن افراد حین حرکت در خیابانها به رقص، پايکوبی، سواري، و بازيهاي مختلف میپردازند

اما کارناوال در گفتمان فکري باختین به معنی:

نمایش باشکوه در آمیزشیِ آیینی است که اجرا نمیشود بلکه شرکت کنندگان در آن می زیند؛ نه صحنه میشناسد و نه تماشاخانه. فاصلهي میان بازیگر و تماشاگر از میان میرود زیرا به وساطت ایده ي میدان، متعلق به همهي مردم میشود. همه با کنش کارناوال یگانه میشوند و در تماسی خودمانی در آن شرکت میکنند، تا زمانی که قوانین کارناوال کارا باشد طبق این قوانین زندگی میکنند. حیات کارناوالی حیاتی پشت ورو یا »نیمهي پشتی جهان« است . مقولههاي مهم کارناوال عبارتند از: تماس آزاد و خودمانی افراد، عرفشکنی، پیوندهاي ناهمتراز، و قدسیت زدایی

انسان متعلق به سدههاي میانه، دو گونه زندگی داشت: اولی زندگی اي رسمی، جدي بود؛ دیگري زندگی میدان کارناوال، حیاتی آزاد سرشار از خندههاي دوسویه، کفرگویی، قدسیتزدایی از هر امر مقدس، سرشار از خوارداشتها و هرزه دراییها و سرشار از تماس خودمانی با همه چیز و همه کس . هر دوي این زندگیها مشروع شمرده میشدند 

دوران رنسانس نقطهي اوج حیات کارناوالی بود از آن پس افول این حیات آغاز شد. تا نیمهي دوم قرن هفدهم مردم دستاندرکاران مستقیم کنشهاي کارناوالی بودند و در کارناوال میزیستند از این رو کارناوالگري همچون امري بیمیانجی تجربه می شد اما از آن به بعد، کارناوال جایگاه خود را به تأثیر متونِ از قبل کارناوالیشده واگذار کرد. تأثیر نیرومند ادبیات کارناوالیشدهي دوران رنسانس را در آثار رابله، و سروانتس میتوان مشاهده نمود

تأکید باختین بر کارناوال، این اندیشه را مطرح می سازد که آثار ادبی عمده میتوانند چندسطحی باشند و بهآسانی به تلاش ما براي وحدت بخشی تن ندهند و ارگانیکگرایی بیچونوچرا را از هم بگسلد.

هر چه ادعاي قدرت دارد، ثابت، استوار و جدي باشد، مورداستهزاء قرار می گیرد و با دشنامهاي شدید و توهینآمیز با آن برخورد میشود.

رفتار، ایماها و سخن فرد در کارناوال، از اقتدار همهي مواضع پایگانیِ تعیین کنندهشان در زندگی غیرکارناوالی - وضعیت اجتماعی، مقام، سن، دارایی - ، رها میشوند و درنتیجه از منظر آن زندگی، عرف شکن و ناشایست به نظر میرسند .

نمونههاي ویژهي عرف شکنی کارناوالی عبارتند از: گذاشتن ظرف به روي سر به جاي سرپوش، استفاده از وسایل خانگی به جاي سلاح ، پشتورو یا جلوعقب پوشیدن لباسها، پوشیدن شلوار از سر، تاجگذاري تصنعی و برداشتن تاج، جناسهاي لفظی پرشمار، اهانتهاي طنزآمیز به مقدسات، مجاز بودن مصرف گوشت خوك، از سرگیري فعالیتهاي جنسی، وصلت ناجور قطبهاي مخالف مثلاً آمیختن متدین با نامتدین، رفیع با پست، مقدس با رکیک، عاقل با نادان، گدا با پادشاه

کارناوال ساختار تلفیقیافته از سطوح مختلف اجتماعی ایجاد میکند که آزادانه میتوانند ساختار قدرت را وارونه سازند و معیارهاي اجتماعی را برهم زنند

انگارههاي کارناوال دوسویهاند؛ یعنی هر دو قطب تغییر و بحران را در خود یگانه می کنند: زایش و مرگ - انگاره ي مرگ آبستن - ، دعاي خیر و نفرین، ستایش و توهین، جوانی و پیري، اوج و فرود، صورت و پشت سر، حماقت و خرد

یکی از مهمترین انگاره هاي دوسویه »تاجگذاري/ خلع سلطنت« است که قدرت آفرینشگرانهي دگرگونی-بازسازي و نسبی بودن شادمانهي هر ساختار را بیان می کند. تشریفات آیین خلع سلطنت با تشریفات آیین تاجگذاري در تقابل است: جامهي شاهی از تن پادشاه مخلوع خارج میشود، تاجش برداشته میشود، و مورد ضرب وشتم قرار میگیرد. خلع سلطنت در استادانهترین فرم و مهمترین ریشهي کارناوال: »ساتورنالیا3« پرداخته شده است. در روم باستان ساتورنالیا یا جشن کیوان، جشنواره اي هفت روزه بود که به افتخار ساتورن - خداي کهن کشاورزي - و در زمستان برگزار میشد.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید