بخشی از مقاله

چکیده

رهیافتهای نظری مختلف در حوزه روابط بین الملل پاسخهای متفاوتی به ابهامها و پرسشهای موجود در مورد دلایل گسترش روابط ایران و روسیه در دوره اخیر میدهند. رویکردهای واقعگرایانه تلاش میکنند که تا موضوع همکاری های ایران و روسیه را موضوعی در چهارچوب روابط قدرتهای بزرگ و کوششهای دائمی این قدرتها برای ایجاد موازنه تعریف کنند، رویکردهای لیبرال انگیزه ها و برقراری این سطح از روابط را به برقراری این سطح از روابط را به منافع و انگیزه های مادی و اقتصادی دو کشورمرتبط می نمایند.

در این میان، موضوعی که هر دو گروه کم و بیش آن را نادیده میگیرند، این است که هم ایران و روسیه در دوره پس از فروپاشی شوروی به لحاظ تحولات هویتی در شرایطی به سر میبردند که نیاز مبرمی به بازسازی هویتی خود احساس میکردند. اندیشه مقاله حاضر این است که ایران و روسیه در این دوره که همچنان ادامه دارد علاوه بر آنکه منبعیبرای تامین نیازهای امنیتی و یا منافع مادی یکدیگر تلقی میشدند، منبعی برای تامین نیازهای هویتی یکدیگر نیز به شمار میرفتند.

ادعای ما این است که طی دوره پی از فروپاشی شوروی، ایران مهمترین دلیل و به عبارت بهتر مهمترین عرصه ای بوده که به روسیه امکان بازیگری به مثابه یک قدرت بزرگ جهانی را بخشیده و به طور متقابل نیز رفتارهای روسیه یکی از مهمترین موانع انزوای بین المللی ایران دردوره اخیر بوده است.مقاله حاضر با استفاده از رهیافتهای نظری واقعگرایانه و لیبرالیستی در روابط بین الملل تلاش میکند تا نظرگاههای این دو نظریه را در خصوص روابط فعلی ایران و روسیه تبیین و تشریح نماید و به ارزیابی نقاط قوت و ضعف هر کدام از آنها بنشیند. ایده مقاله حاضر این است که هیچ کدام از این دو رهیافت در تشریح مناسب روابط ایران و روسیه موفق نبوده اند و از ضعفهای عمده ای برخوردار هستند.

چارچوب تئوریک بحث

نکته ای که در این نوشتار مورد تاکید قرار می گیرد این است که ظرف دو دهه گذشته دو کشور از وجود یکدیگر برای هم تکمیلیهای هویتی متقابل استفاده کرده اند. ترجمان برجسته این موضوع این بوده است که روسیه از وجود ایران به عنوان برگ برنده ای برای اثبات ابرقدرتی خویش استفاده کرده است و ایران نیز به نوبه خود روسیه را بازیگر مهمی دیده است که به وسیله آن می تواند از انزوای منطقه ای و بین الملل خارج شود. بنا بر این نه معیارهای قدرتی موجود در رهیافت واقعگرایانه و نه معیارهای ایده آل گونه لیبرالها نمی تواند توضیح مناسبی ازچارجوبه روابط ایران و روسیه ارایه نماید.

پرسشها و ابهامهای زیادی در خصوص روابط ایران و روسیه وجود دارد: چرا ایران و روسیه که خاطرات تاریخی چندان خوشایندی از یکدیگر ندارند در دوره پس از فروپاشی شوروی روابط متعادل و نزدیکی با یکدیگربرقرار کرده اند؟ چرا روسیه به رغم نزدیکی بیشتر جغرافیایی با ایران به اندازه کشورهای غربی نگران دستیابی احتمالی ایران به تسلیحات هسته ای نیست؟ چرا روسیه در آغاز دوره جدید حیات بین المللی خود ایران را یک تهدید تلقی نکرد و آمریکا را با وجود آنکه در آن زمان امید و همچنین نیاز زیادی به همکاری با غرب داشت همچنان به عنوان یک تهدید قلمداد کرد؟

چرا موضوع جریانهای اسلامی به ویژه در قلمرو روسیه در عرصه روابط ایران و روسیه عامدانه از سوی هر دو طرف مورد کم توجهی قرار میگیرد؟ و نهایتا چرا ایران و روسیه به رغم رقابت تاریخی در قفقاز، خزر و آسیای مرکزی تلاش میکنند تا اقدامات یکدیگر را در این مناطق با حسن نیت مورد ارزیابی قرار دهند؟ به طور کلی تحلیل ها در خصوص ابعاد روابط ایران و روسیه در دوره پس از فروپاشی شوروی در مقام فرضیه و یا حتی پیش فرض به صورت آشکار یا ضمنی بر یکی از سه گزاره زیر و یا ترکیبی از آنها تاکید میکنند:

گزاره اول: همکار های استراتژیک ایران و روسیه در حوزه نظامی و فناوری هسته ای تابعی است از ملاحظات استراتژیک دو کشور برای موازنه قدرت در سطح بین المللی؛

گزاره دوم: همکاری ایران و روسیه در حوزه های مختلف از جمله حوزه نظامی و فناوریهای هسته ای، تابعی است از ملاحظات اقتصادی و منافع عینی دو کشور در سطح دو جانبه؛

گزاره سوم: همکاری های ایران و روسیه در حوزه های مختلف تابعی است از ملاحظات منطقه ای دو کشور

اگرچه هیچ کس نمیتواند نقش عوامل مادی را انکار کند اما بستری از ایده ها و انگاره ها معنای خود را باز می یابند و نهایتا دولتها از طریق انگاره هاست که در ارتباط با یکدیگر قرار می گیرند و انگاره ها به تعریف دولتها از اینکه کیستد وچیستند کمک میکنند. در این فرایند، فضای بین المللی نیز به نوبه خود بر فرایند ساخته شدن هویتها و منافع تاثیرات علی دارد. نوع برخورد غرب و کلیت جامعه بین المللی با ایران و روسیه نیز در این سالها بر شکل گیری هویت و منافع دو کشور تاثیر مستقیم داشته و عملا دو کشور را به سمت تعریف خاصی از خود سوق داده است. تلاش مستمر و دائمی امریکا برای تضعیف موقعیت منطقه ای و بین الملل روسیه در دورپس از فروپاشی شوروی، روس ها را متقاعد ساخت که برای بازیابی موقعیت و هویت بین الملل از دست رفته خود باید مسیر تازه ای را جست و جو کنند.

روسها پس از هفتاد سال تعاریف مشخص و قاطعانه از مفهوم دشمن و قرار دادن غرب در جایگاه "دگر" هویتی خود، به دنبال پروستاریکای گورباچف تردیدهایی را در تبیین مارکسیستی مبتنی بر تعارض دائمی و آشتی ناپذیرمیان نظام های سوسیالیستی و نظامهای سرمایه داری ایجاد کردند. در ایران نیز پس از جنگ و همچنین آغاز تغییرات بنیادین در شرایط بین المللی، گفتمان حاکم بر سیاست خارجی ایران که به دلیل شرایط دوران جنگ، عملا اغلب کشورهای جهان را در موقعیت دشمن و یا همدستان دشمن تعریف می کرد، به تدریج جای خود را به نگرش عمل گرایانه تر ضرورت همکاری با جهان و تنش زدایی داد.

سراسر دهه نود، از لحاظ باز تعریف هویتی، دوره مهمی هم برای روسیه و هم برای ایران محسوب می شود. طی این دوره، هم ایران و هم روسیه تلاش داشتند تا خود را یک بازیگر متعارف نشان دهند، اما در عین حال، هیچ یک از دو کشور تمایلی نداشتند تا یک کشور معمولی به حساب آورده شوند. هر دو کشور به دنبال آن بودند که به جای نگرش سیاه و سفید به جهان بیشتر به فضاهای خاکستری توجه کنند. هردو کشور به شدت به شناسایی به عنوان یک قدرت تاثیرگزار و تعیین کنند نیاز داشته و دارند. روسها، طی سالهای پس ازفروپاشی شوروی کوشش مستمری را برای القای این موضوع که روسیه همچنان یک قدرت بزرگ جهانی است، دنبال کرده اند.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید