بخشی از مقاله
نظريه واقع گرايي و امنيت بين الملل
چکيده : معماي امنيت که با گسترش سلاح هاي مدرن اوج گرفته است و اين معني را به ذهن متبادر ميکند که با افزايش امنيت يک کشور ساير کشورها روند ناامني را سير خواهند کرد و بيش از آنکه احساس امنيت ملي افزايش يافته باشد کاهش يافته است ، يکي از دغدغه هاي اصلي کشورها در صحنه بين المللي بوده وهست . برقراري امنيت توسط دولت ها به عنوان کارگزاران اصلي حاکم بر روابط بين الملل صورت ميگيرد، کارگزاراني که امنيت را به نمايندگي از مردم در ساختار نظام بين الملل پيگيري ميکنند. تلاش دولت ها براي ايجاد امنيت به عنوان نخستين پشتوانه توسعه اقتصادي وسياسي يک کشور بنا به اين دليل از اهميت زيادي برخوردار است که دولت ها اولويت نخست سياست خارجي خود را برقراري امنيت و ايجاد فضايي امن - چه به لحاظ رواني وچه به لحاظ فيزيکي - قلمداد ميکنند. از منظر واقع گرايي غالب دولت ها نه تنها از مسيرهاي ليبرال و نوليبرال برقراري امنيت ، که ساخت نهادهايي براي اجراي قوانين جهاني، همگرايي بين دولت ها، اصلاحات دموکراتيک در ساختار حکومتي، همچنين امنيت دسته جمعي را تجويز ميکنند، تبعيت نميکنند، بلکه مسيرهاي واقع گرايانه ايجاد امنيت را به عنوان دستورکار خود قرار داده و تلاش براي استقرار رژيم هاي امنيت بين المللي ميکنند.
واژگان کليدي: امنيت بين الملل ، واقع گرايي، موازنه قدرت ، بازدارندگي، تسليحات .
با عنايت به اين مسئله که پژوهش حاضر بر پايه هاي مکتب واقع گرايي متکي است ، لذا با محور قرار دادن مفاهيم اصلي واقع گرايي، بحث را پيگيري ميکنيم . براي اين که مقوله استقرار امنيت را براساس اين مکتب توضيح دهيم ابتدا شش مفروض اصلي مکتب رئاليسم را متذکر ميشويم : محيط آنارشيک نظام بين الملل : هيچ قدرت فائقه اي در نظام بين الملل براي منع کردن از کاربرد زور يکي عليه ديگري وجود ندارد، دولت سالاري: دولت ها بازيگران اصلي سياست بين المللي هستند، قدرت : ويژگي تعريف شده محيط بين الملل که دولت ها از آن بهره مندند ، عقلانيت : دولت ها محاسبه هزينه - فايده انجام کارهاي خود را قبل از انجام عمل ميکنند، بقا: که پيش شرط دسترسي به همه اهداف ملي است و خودياري: براي بقا نميتوان به تضمين ديگري متکي بود (١٧-١٦ ,٢٠١٠ ,Collins). البته توجه واقع گرايي به درس هاي تاريخ نيز راهنماي اين رهيافت براي توضيح امنيت است .
در محيط آنارشيک (بيسرانه ) بين الملل همه کشورها براي دفاع از خود تواناييهاي نظامي خود را حفظ ميکنند و وقتي دولت ها از ميزان واقعي تهديد يا تواناييهاي دشمنان بالقوه مطمئن نيستند با تصوير بدترين وضعيت اصل را بر بدترين حالت ميگذارند. از اين رو، براساس اعتقاد به اين شرايط ، مطمئن ترين و امن ترين راه برآورد بيش از تهديد و برنامه ريزي براي آن است تا دست کم گرفتن آن ، دستپاچه شدن و درهم شکستن در صورت واقعيت يافتن . اين وضعيت باعث طرح و توسعه بنياديترين عنصر و جوهر تفکر امنيتي واقع گرا، يعني معماي امنيت ميشود. از ديدگاه واقع گرايان تهديدات واقعي هستند نه ذهني و يک امر معنايي و به عنوان برساخته هاي اجتماعي (شيهان ، ١٣٨٨، ٢١).
البته واقع گرايان ، تحليلي که از آنارشي بين المللي دارند، به عنوان يک سيستمي است که آن را ساماني از «بينظمي » هدايت ميکند و از اين حيث فاقد قدرت فائقه براي برقراري امنيت و ايجاد نظم در حوزه بين المللي است و همين ، آن را متفاوت با محيط داخلي يک کشور که واجد قدرت حاکمه بيبديل که توان استفاده از«زور مشروع » را دارد، ميکند. البته اين نکته را نيز نميتوان ناديده گرفت که واقع گرايي توان کاربست آن امنيتي را در نظر نميگيرد که براي همه و در همه حوزه ها ايجاد شود بلکه امنيت را متأثر از «متافيزيکال غربي» خود مقوله اي اثبات گرايانه - نسبي قلمداد ميکند.
بنابراين از نظر واقع گرايي امنيت «به معناي يک جهان نسبتا کمتر خطرناک و خشن است تا جهاني امن ، عادلانه وصلح آميز». امنيت مطلق غيرقابل دسترس است ، چون کارکرد آنارشي (بيسري) بين المللي اجازه و امکان آن را نميدهد (شيهان ، ١٣٨٨، ٢٨.)
در اين نگرش واقع گرايانه از امنيت مسلما دولت ها به عنوان بازيگراني عقلاني تلقي شده و آن ها را واجد مهارت در اين محيط بين المللي ميداند و در محاسبه هزينه ها و فايده هاي سياست هاي مختلفي که به منظور کسب قدرت در اين محيط بين الملل خطرناک اتخاذ ميشوند، واجد مهارت ميداند. اين بازيگران (دولت ها) هدف اصلي خود در اين سيستم را محافظت از شهروندان در حوزه خارجي و داخلي ميدانند.
بيشک ايجاد محيطي امن در اين گستره بدون عقلانيت دولت ها براي استقرار نظم دگرپذير محال بوده و تنها دولت ها قادر به کاربرد چنين عينيتي هستند.
دولت محوري بودن ساختار نظام بين الملل از ديدگاه واقع گرايي پيامدهايي براي نظام بين الملل دارد. واقع گرايان دولت را«Reify» تعبير ميکنند که به معناي دميدن روح انسان به حيوان و انسان به دولت و از دولت به نظام بين الملل ميباشد. بنابراين اگر انسان ها خودپسند و به دنبال منافع شخصي خود هستند دولت ها نيز از اين ويژگيها برخوردار خواهند بود. در نتيجه اگر انسان ها همانند حيوان ها همواره در ترس و اضطراب باشند، دولت ها نيز در نبود امنيت و بياعتمادي در هراس خواهند بود. اگر انسان ها در انجام دادن يا ندادن کاري حساب سود و زيان را بنمايند، دولت ها نيز در هر اقدامي سود و زيان آن را ارزيابي خواهند کرد و در چنين وضعيتي است که اگر مزاياي جنگ بيشتر از زيان آن باشد، دولت ها وارد جنگ خواهند شد (عسگرخاني، ١٣٨٣، ٤٢).
اما به دليل بهره وري از اين عقلانيت است که دولت ها صرفا به استفاده از نيروي زور براي استقرار امنيت بسنده نکرده و راه هاي متفاوتي را براي ايجاد امنيت در اين محيط ناامن که در صورت ايجاد امنيت در محيط بين الملل (حتي به طور نسبي بنا به نظر واقع گراها) مقوله امنيت در عرصه داخلي نيز براي آن ها برقرار خواهد شد و ديگر دغدغه دور کردن محيط داخلي از وحشت را نخواهند داشت ، اتخاذ ميکنند.
از ديد واقع گرايي غالب دولت ها مسيرهاي ليبرال و نوليبرال رسيدن به امنيت را مطمح نظر خود قرار نميدهند چرا که نه راه دستيابي به آن ملموس و امنيت ساز است و نه دولت ها توان کاربست آن را در شرايط ناامن دارند و نيز آن ها مسيرهاي بيناذهني که مکاتب سازه انگاري از آن بحث ميکنند را برنميگزينند، حال با اين مفروض سئوال اصلي پژوهش حاضر اين است که راه هايي که واقع گرايي به عنوان نظريه غالب در روابط بين الملل براي برقراري امنيت به عنوان مقوله حساس در عرصه مناسبات داخلي ـ بين المللي برميگزيند کدامند؟
ادعاي اصلي ما در اين نوشته اين است که در نظام دولت محوري تعريف شده از جانب واقع گرايي، خلع سلاح کامل يک رهيافت آرمان گرايي، واهي و مردود است و برقراري رژيم امنيت تنها از طريق تحصيل اين تسليحات ، استفاده از قدرت بازدارندگي آن ها و سپس کنترل اين قبيل تسليحات ميسر است . به عبارتي ما در اين نوشته ذکر ميکنيم که واقع گرايي خلع سلاح کامل را رد ميکند ولي بازدارندگي ، کنترل تسليحات را پس از کسب اين قبيل سلاح ها ميپذيرد.
به عبارت ديگر ما در پاسخ به اين سئوال خواهيم گفت که در نظريه واقع گرايي دولت ها بر مبناي تصميمات عقلاني که متأثر از صرفا کنشگر بودن آن ها در عرصه بين المللي است مسيرهاي عيني را براي برقراري امنيت برميگزينند که از آن دسته هستند اتحادها، موازنه قدرت ، کنترل تسليحات ،و بازدارندگي .
مسيرهاي واقع گرايانه (رئاليستي) رسيدن به امنيت
الف ) اتحادها
قبل از پرداختن به مبحث اتحادها ذکر اين نکته را براي فهم بهتر ضروري ميدانيم که سطح تحليل ما در اين قسمت از پژوهش ، سطح تحليل دولت و سطح تحليل نظام بين الملل ميباشد که آن عبارت است از متغيرهايي در سطوح دولتي و بين المللي که چرايي رفتار بازيگران دولتي در روابط بين الملل را توضيح ميدهد. در اين چارچوب اتحادها زماني ميتوانند به عنوان يک مفهوم واقع گرايانه بررسي شوند که نه در قالب يک ائتلاف سازماندهي شده رسمي بلکه به عنوان گستره اي از مانور قدرت دولت هايي که به آن صورت داده اند قلمداد شوند و بتوانند ايجاد امنيت را از طريق معادلات قدرت سخت برقرار کرده و فرآيند حد و حصر قدرت را در درون خود به برآيند ايجاد موازنه در سامان بين الملل تبديل کنند.
ديگر اينکه بايد دانست منظور واقع گرايان از اتحاد همکاري نيست چرا که واقع گرايان معتقدند که همکاري به هماهنگي نياز دارد و هماهنگي مستلزم اعمال زور است .
آنان معتقدند در سياست بين الملل هماهنگي يا همنوايي موضوعيت ندارد چرا که هماهنگي پديده اي خود جوش است که در آن زور دخالت ندارد و چنين موضوعي در نظام بين الملل شدني نيست (عسگرخاني، ١٣٨٣، ٤٢).
آنان شکنندگي همکاري در نظام بين الملل را به علت نبود يک نظام اطلاعاتي، هماهنگي و اعتمادسازي ميدانند (عسگرخاني، ١٣٨٣، ٤٤). از نظر واقع گرايان همکاري در هر زمينه اي که صورت پذيرد، آسيب پذير است . همکاريهاي امنيتي براي تامين امنيت شخصي و عليه دشمن صورت ميگيرد، لذا هدف از ائتلاف هاي نظامي و همکاريهاي تسليحاتي اعم از خريد و فروش تسليحات و انتقال اطلاعات علاوه بر سود اقتصادي، نوعي نمايش موازنه قدرت و مسابقه تسليحاتي هم ميباشد. واقع گراها معتقدند چنانچه شرايط ايجاب کند، همکاري نظامي که بالاترين سطح همکاري است نيز ناپايدار خواهد شد. در اين خصوص شکست همکاري نظامي بين روس ها با صرب ها و اعراب شايان توجه است و مشاهده شد که روس ها به پيمان هاي خود وفادار نماندند (عسگرخاني،١٣٨٣، ٤٥).
همکاري در زمينه هاي امنيتي از موضوعات مرتبط با حفظ صلح و امنيت بين المللي است . از آنجا که مکتب واقع گرايي، قدرت را متغير مستقل و همکاري را متغير وابسته ميداند، بر اين باور است که ثبات و امنيت نظام بين الملل تنها به قدرت يک کشور (سرکرده يا رهبر) و يا به قدرت گروهي از دولت هاي بزرگ (شوراي امنيت ) بستگي دارد. در اين خصوص اگر قدرت انجام گيرد، و اگر قدرت شکسته شود، نظام بيثبات ميگردد. در نتيجه ، تمرکز قدرت منجر به ثبات يک نظام و شکست قدرت موجب بيثباتي سيستمي ميگردد (عسگرخاني، ١٣٨٣، ٤٦).
اتحادها (ائتلاف هايي که زماني شکل ميگيرند که دو يا چند دولت ظرفيت هاي نظامي خود را ترکيب ميکنند و ميپذيرند که سياست هاي خود را هماهنگ کنند تا امنيت دوجانبه خود را افزايش دهند) معمولا وقتي که دو يا چند دولت يک تهديد امنيتي مشترک را صورت بندي کنند به وجود ميآيند. آن ها (اتحادها) توافق رسمي بين دولت ها براي هماهنگي رفتارشان با اعتنا به نخستين قاعده واقع گرايي براي مملکت داري؛ يعني به منظور افزايش ظرفيت هاي نظامي، هستند. با حصول اتحادها دولت ها سلاح هاي دوجانبه خود را افزايش ميدهند و وقتي با يک تهديد مشترک مواجه شدند آن ها را تجهيز ميکنند که اين خود معاني مثل کاهش احتمال ضربه وارد کردن ديگر دولت ها (بازدارندگي؛ که خود عبارت است از طرح يک استراتژي پيشگيري به منظور منصرف کردن يک مهاجم از انجام آن چه که او در غير اين صورت مايل به انجام آن بود.)، کسب مقاومت بيشتر در حمله (دفاع ) را ميرساند گرچه اين اتحاد آن ها را از متحدشدن با دشمن هم باز ميدارد (ر.ک : ١٩٩١ ,Snyder)
به لحاظ تاريخي در جنگ ها جانشيني اتريش ١٧٤٨- ١٧٤٠ که اتحادها به طور بارزي ديده ميشوند؛ زماني که دولت فرانسه بنا به سنت ديرينه رقابت با هابسبورگ هاي اتريش از شارل آلبر حمايت ميکرد، شارل آلبر که در اين زمان بر پراگ سلطه يافته بود و از فوريه ١٧٤٢ امپراطور خود خوانده شد و تاج بر سر گذاشت . در عين حال ماري ترز تلاش زيادي به کار بست و با دادن آزاديهايي به مجارها توانست پراگ را پس بگيرد. در اين ميان انگلستان به پشتيباني از ماري ترز برخاست و پادشاهي ساردني را با خود همراه کرد. به اين ترتيب يک جبهه ضد فرانسوي شکل گرفت .
فرانسه هم عليه اين جبهه وارد جنگ شد. فردريک دوم پادشاه پروس که درصدد توسعه قلمرو خود به ضرر اتريش بود خود به خود در کنار فرانسه قرار گرفت و از ترس پيروزي اتريش ، پراگ را تصرف کرد. ارتش فرانسه هم آماده فتح هلند شد و در اين کار پيروز گشت . به اين ترتيب فرانسه و پروس در يک سو و اتريش و انگليس در سوي ديگر قرار گرفتند. البته جنگ هاي جانشيني اتريش جنگ هاي موازنه نيز بود چرا که هم طرف هاي اروپايي يعني پروس و اتريش به نوعي به موازنه رسيدند و هم طرف هاي استعماري يعني فرانسه و انگليس . که اين موازنه به دليل خستگي مردم منجر به امضاي قرار داد صلح اکس لاشاپل در ١٧٤٨ شد (نقيب زاده ، ١٣٨٣، ٤١) و (٩١-٧٠ ,٥٩-٤١ ,٢٩-٢١ ,١٩٧٣).
ويژگيهاي اتحادها اين گونه بيان شده است :
- اتحادها دولت هاي مهاجم را به ترکيب ظرفيت هاي نظاميشان براي حمله قادر ميسازند.
- اتحادها دشمنان را تهديد ميکنند و آن ها را به شکل گيري ضد اتحادها تحريک ميکنند، که امنيت را براي هر دو ائتلاف افزايش ميدهد.
- شکل گيري اتحاد ممکن است دسته هاي بيطرف را در ائتلاف مخالف قرار دهد.