بخشی از مقاله
چکیده:
در حوزه اندیشه دینی معاصر، سخن از شیوههای نو در مدیریت سیاسی جامعه تاملات فراوان و دامنهداری را برانگیخته است و اثرگذاری آموزه های تعالیگرایانه دینی بر گزینش سیاستهای مدیریتی جامعه مورد تامل جدی قرار گرفته است. اگر از دید جامعه شناختی، انتخابهای تصمیمسازان سیاسی در جامعه دینی نمیتواند بدون توجه به ارزشهای خاص آن جامعه صورت پذیرد، دلایل درون دینی و برون دینی نگاه کاملاً متفاوتی به حقانیت و گستره این اثرگذاری دارند. بدین لحاظ، اثبات یا انکار هر گونه ارتباط میان این دو عنصر، مستلزم نگاهی روش شناختی به مساله انطباقپذیری ارزشهای متعالی جامعه دینی و شیوههای مدیریتی دنیای مدرن است.
از این رو، در این نوشتار در صدد هستیم تا در جریان یک بحث روششناختی، روشن نماییم که آیا میتوان از درون آموزه های سیاسی اسلام شیعی مفاهیم و شیوههای مدیریتی دوران مدرن، و به طور ویژه مفهوم تحزب را برداشت کرد. از شمار مهمترین و اساسیترین مباحث در باب اندیشهی سیاسی اسلام، تبیین رابطه و نسبت موجود میان آموزه های دینی و مفاهیم و شیوههای جدید مدیریتی است.
آیا با اغماض از مطلوبیت، اصولا چنین کاری ممکن است؟ در نگاه روش شناختی به مساله انطباقپذیری آموزه های دینی و تحزب با پنج رهیافت متعارض روبرو هستیم که هر یک ظرفیت ها و پیامدهای گوناگونی را در سیاستگذاری کلان جامعه دینی به نمایش می گذارد: اول؛ رهیافت امتناع مبانی فقهی و کلامی تحزب. دوم؛ رهیافت فقد ادله دینی؛ استلزام تمسک به روش منطقه الفراغی. سوم؛ رهیافت تعارضات اساسی میان مفروضات و بنیانهای نظری اسلام و تحزب. چهارم؛ رهیافت تلاش برای برقراری رابطه این همانی میان تحزب و عناصری از فرهنگ سیاسی اسلام. و پنجم؛ رهیافت بومیسازی توام با نگاهی عملگرایانه.
متن کامل:
در حوزه اندیشه دینی معاصر، سخن از شیوههای نو در مدیریت سیاسی جامعه تاملات فراوان و دامنهداری را برانگیخته است و اثرگذاری آموزه های تعالیگرایانه دینی بر گزینش سیاستهای مدیریتی جامعه مورد تامل جدی قرار گرفته است. اگر از دید جامعه شناختی، انتخابهای تصمیمسازان سیاسی در جامعه دینی نمیتواند بدون توجه به ارزشهای خاص آن جامعه صورت پذیرد، دلایل درون دینی و برون دینی نگاه کاملاً متفاوتی به حقانیت و گستره این اثرگذاری دارند.
بدین لحاظ، اثبات یا انکار هر گونه ارتباط میان این دو عنصر، مستلزم نگاهی روش شناختی به مساله انطباقپذیری ارزشهای متعالی جامعه دینی و شیوههای مدیریتی دنیای مدرن است. از این رو، در این نوشتار در صدد هستیم تا در جریان یک بحث روش شناختی، روشن نماییم که آیا میتوان از درون آموزه های سیاسی اسلام شیعی مفاهیم و شیوههای مدیریتی دوران مدرن، و به طور ویژه مفهوم تحزب را برداشت کرد. از شمار مهمترین و اساسیترین مباحث در باب اندیشهی سیاسی اسلام، تبیین رابطه و نسبت موجود میان آموزه های دینی و مفاهیم و شیوههای جدید مدیریتی است.
آیا با اغماض از مطلوبیت، اصولا چنین کاری ممکن است؟ در نگاه روش شناختی به مساله انطباقپذیری آموزه های دینی و تحزب با پنج رهیافت متعارض روبرو هستیم که هر یک ظرفیت ها و پیامدهای گوناگونی را در سیاستگذاری کلان جامعه دینی به نمایش می گذارد: اول؛ رهیافت امتناع مبانی فقهی و کلامی تحزب. دوم؛ رهیافت فقد ادله دینی؛ استلزام تمسک به روش منطقه الفراغی.سوم؛ رهیافت تعارضات اساسی میان مفروضات و بنیانهای نظری اسلام و تحزب. چهارم؛ رهیافت تلاش برای برقراری رابطه این همانی میان تحزب و عناصری از فرهنگ سیاسی اسلام. و پنجم؛ رهیافت بومیسازی توام با نگاهی عملگرایانه.
رهیافت نخست با بهره گیری از روش تفسیری فرامتنی و با تفکیک کارکردی میان شریعت و تحزب، بر »امتناع مبانی فقهی و کلامی تحزب« باور دارد، زیرا این رهیافت از یک سو، تحزب را مفهومی جدید و مدرن می داند که صرفاً در درون نظام سیاسی دموکراتیک معنا دارد و نمی تواند پاسخ خود را از منابع دینی دریافت کند. و از دگر سو، منابع دینی تاسیس نظام سیاسی دموکراتیک و اجتهادهای جدید را که از درون آن می توان به سازوکارهای دموکراتیک نایل شد، منع نکرده و برای بقا و پویایی سازمان سیاسی جامعه لازم می شمرد.
رهیافت دوم با بهره گیری از استدلال درون دینی به »فقد ادله دینی؛ استلزام تمسک به روش منطقه الفراغی« قائل است. در این معنا، حزب به عنوان یک »روش« در سازماندهی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی مسلمانان به مثابه یک روش منطقه الفراغی مطرح می گردد. در این جا، امتناع توسل جستن به حزب در سازمان بخشیدن به جامعه سیاسی نفی گردیده و از رویکرد ایجابی گسترده و اجتهادی فراگیر در این امر حمایت شده است.
رهیافت سوم نیز خاستگاه تحزب را اندیشه های مدرن دانسته که به هیچ وجه نمی تواند با آموزه های دینی و معرفت شناسی دینی سازگاری داشته باشد. بر این اساس، ضرورت دارد تا به امتناع سازواری آموزه های دینی و تحزب حکم کنیماما. این حکم از دو دیدگاه کاملاً مخالف با یکدیگر صادر شده است. دیدگاه نخست با اولویت بخشیدن به ارزش های عقل انسانی در دنیای کنونی، در صدد است تا با بازخوانی معرفت دینی و فهم ما از دین، مجموعه ای از کارکردهای حداقلی برای دین تصویر کند که شیوه های سازمان یابی جامعه سیاسی در آن جایگاهی ندارد.
بر این اساس، تحزب همانند همه مفاهیم جدید از حوزه کارکردی دین و نظرگاه دینی خارج دانسته می شود. اما دیدگاه دوم با نگاهی حداکثری به دین خواهان آن است تا این امتناع را به نفع شریعت پایان بخشد. از این رو، در تضادهای تئوریک و کاربست های عملی میان مبانی دینی و اندیشه های جدید ضرورت می یابد تا مفهوم نخست اولویت یافته و به نام دفاع از ارزش های دینی عناصر ناهمخوان و ناسازگار را کنار گذاریم. رهیافت چهارم با نگاهی درون دینی، به بازخوانی مفاهیم کلامی و فقهی پرداخته و تلاش می کند تا میان تحزب و عناصری از آموزه های سیاسی اسلام رابطهی این همانی برقرار کند.