بخشی از مقاله
چکیده:
ایران جغرافیای استراتژیک و اقتصاد معیشتی ویژهای دارد که آنرا در میان سایر کشورها متمایز ساخته است. چنین ویژگی خاصی باعث شده تا در این منطقه از جهان، گروههای اجتماعی فراگیر و پایدار در مقیاس بزرگ شکل نگیردبنابراین، حکومتها معطوف به گروههای خاص بوده و رابطهای گسسته و مبتنی بر اعمال زور با جامعه ملی داشته باشند. بر این اساس، فرصت شکلگیری نهادهای اجتماعی فراتر از خانواده و نظام خویشاوندی و قومی و قبیلهای فراهم نشده است. با این وصف، خصوصا در دوران مدرن، اگرچه پایبندی به هنجارهای اجتماعی درونگروهی بالا وجود داشته، اما هنجارهای در مقیاس ملی بهویژه در شکل قانون فاقد وجاهت اجتماعی بوده و عمدتا با مداخله و اعمال زور همراه بوده است. در عینحال نوعی بیگانگی در عرصه عمومی وجود داشته و مانع اعتماد اجتماعی میان مردم با یکدیگر، مردم با دولتمردان و مردم با نخبگان سیاسی و اجتماعی بوده است.
البته این بیاعتمادی به سایر نهادهای اجتماعی جدید مانند احزاب، صنوف، انجمنها و تشکلهای سیاسی و اجتماعی نیز سرایت یافته است. دادههای پیمایشهای اجتماعی نیز از ضعف اعتماد اجتماعی سازمانی، نهادی و تعمیمیافته حکایت دارد. در چنین شرایطی زمینه ریاکاری، شایعهباوری، توطئهباوری، دمغنیمتی، فرصتطلبی، عدم اعتقاد به کار جمعی، فردگرایی افراطی و روحیه سازمانگریزی، رواج یافته و ضمن سست شدن تدریجی نهاد دولت و عدم کارآمدی آن، شکاف دولت و ملت را تشدید میکند. با این وصف، اگرچه ممکن است در آغاز هر دولت جدید، عمدتا بدلایل امنیتی سرزمینی، اقبال عمومی نسبت به آن وجود داشته باشد، اما زمینههای پیشگفته بتدریج از اعتبار آن در جامعه میکاسته شکاف دولت و ملت را تشدید مینموده است. البته توصیف وضعیت جامعه ایران بهمعنای جبر تاریخی نیست. با درک واقعبینانه چنین مکانیزمهایی میتوان راههای فائق آمدن بر آن را شناخت و بکار بست.
طرح مساله:
بیاعتمادی مردم به دولتمردان، بدبینی تاریخی مردم نسبت به حکومتگران و شکاف میان دولت و ملت از ادعاهایی است که در موارد متعدد از سوی صاحبنظران به میان کشیده شده است و برای آن ریشههای تاریخی جستجو شده است. حتی ویژگی ریاکاری ایرانیان نیز که ادعای رایج دیگری است بههمین شکاف معطوف شده است. از آنجا که افراد رابطهای مبتنی بر ترس و نیاز به حکومت دارند و در عین حال عقاید و باورهای خود را داشتهاند که از سوی اصحاب حکومت مورد پذیرش نبوده است، بنابراین مجبور بودهاند در ظاهر بهگونهای خود را بنمایانند و در خفا بر آیین و اصول خود پایبند باشند. این شکاف زمینه شکافهای اجتماعی دیگری را نیز فراهم آورده و مانع شکلگیری گروههای اجتماعی فراگیر و نیز انسجام اجتماعی پایدار میان آنها بوده است. این امر در عین حال موجب ضعف سرمایه اجتماعی تعمیمیافته و گسترش بیاعتمادی میان مردم با یکدیگر، مردم و نخبگان اجتماعی، سیاسی، تضاد نخبگان سیاسی و اجتماعی، نزاعهای قومی و طایفهای و حتی محلی - در اصطلاح رایج و مشهور حیدری و نعمتی - بوده است. این شکاف همچنین، موجب قانونگریزی در جامعه و تضاد و تقابل فرهنگی و رفتاری مردم و حاکمیت بوده است و پر واضح است که آثار و عوارض دیگری نیز در روند آسیبهای فرهنگی، اجتماعی و نیز تثبیت نظام سیاسی و رشد و توسعه کشور داشته است. در این مقاله ریشههای تاریخی شکاف دولت و ملت در ایران بررسی و تحلیل میشود.
چارچوب نظری:
برای نخستینبار رابطه دولت و جامعه از دیدگاهی جامعهشناختی به وسیله کارل مارکس مورد بررسی قرار گرفت. مارکس دولت را به روابط اقتصادی قدرت فروکاسته بود و آن را برای شیوههای تولید اقتصادی و طبقات، کارکردی میدانست. از نظر او دولت یک نهاد اجبار و متشکل از دستگاههای اداری، اجرایی، قضایی و نظامی است و کارویژهای جز دفاع از منافع طبقه حاکم ندارد. - وینسنت ، - 237 : 1389 با این تعریف از دولت، ظهور دولت مطلقه غربی بهعنوان یک دولت مدرن از نظر مارکس نتیجه موازنه بین بورژوازی و نجیبزادگان فئودال است. - اندرسون، - 21 :1390 تأکید عمده مارکس بر رابطه دولت با ساخت طبقات اجتماعی بود و بحث از ریشه اجتماعی توزیع قدرت سیاسی موضوع اصلی جامعهشناسی سیاسی او را تشکیل میدهد. - بشیریه، - 30 :1377
از نظر او رابطه دولت و جامعه را می توان در قالب تعریف آزادی جستجو کرد. از نظر مارکس آزادی عبارت است از تبدیل دولت از: »ارگانی تحمیل شده به جامعه، به ارگانی که بهطور کامل تابع آن است و امروزه نیز شکلهای دولت کموبیش تا آن حد آزادند که آزادی دولت را محدود کنند. - به نقل از اندرسون، - 17 :1390از نظر مارکس - متأخر - نیرومندی و استقلال دولت روزبهروز سبب شده است که بین جامعه و دولت جدایی بیافتد. او در »هجدهم برومر لوئی بناپارت« از قدرت و سلطه کامل دستگاه دولتی که امکان نفس کشیدن جامعه را سلب کرده است سخن میگوید و بنابراین به فکر طرح جامعه مدنی میافتد. مارکس هر کجا که از جامعه مدنی سخن میگوید، درواقع بر همین تضاد انگشت میگذارد، تضادی که در آن دولت در مقابل جامعه است و حتی نمیگذارد جامعه براساس عملکرد آزادانه سازوکارهای طبقاتی خود چنانکه هگل میگفت، به حرکت تکاملی خود آزادانه ادامه دهد. - پرهام، - 64 -63 :1378
اما دورکیم که دولت مدرن را محصول پیچیده شدن جامعه و توسعه تقسیم کار اجتماعی میدانست، درباره رابطه بین دولت و جامعه میگوید ریشه استبداد دولتی در زایش جامعه تودهای و ذرهای قرار گرفته است؛ یعنی جایی که در آن هیچ گروه اولیه یا واسط یا هیچ انجمن یا تشکل صنفی قدرت نهاد دولت را محدود نمیسازد. برخلاف مارکس که این توضیح را با کمک مناسبات بین طبقات انجام میداد، دورکیم این توضیح را با کمک الگوی جامعه تودهای بررسی میکند. وبر نیز تولد دولت را بهمعنای پاتریمونیالیسم میداند که در نتیجه، نهاد دولت از جامعه جدا، متمایز و نهادینه میشود. از نظر وبر و همچنین دورکیم، دیوانسالاری و شکلگیری دولت، بیانگر عقلانیت بیوقفه و پیشرفت غرب است و نه معرف رابطه نیروهای اجتماعی. - بدیع و بیرنبوم، - 39 -26 :1379
از سوی دیگر، پارسونز دولت مدرن را کاملترین شکل نظام سیاسی میداند که از شکلگیری یک نظام قانونی منتج شده و مشروعیت خود را از اصل وجاهت قانونی به دست میآورد. این نوع دولت درواقع چیزی جز یک دولت دموکراتیک نیست که توسعه آن بر نهاد پارلمان و اصل شهروندی استوار است. هریک از این دو اصل، پیشزمینه اجتنابناپذیر تمایز نظام سیاسی از سایر نظامهای اجتماعی است. - بدیع و بیرنبوم، . - 52-51 :1379 از اینرو دولت مورد نظر پارسونز، دولتی حقوقی است که بهواسطه تکیه بر اصول فوق سبب پیوند بین دولت و ملت میشود.علیرغم آنکه در نظریات مارکس، دورکیم، وبر و پارسونز روابط دولت و جامعه و دلایل رویارویی این دو مطرح شده که به مساله اصلی ما معطوف است اما، این مقاله عمدتا مبتنی بر طرح نظری مونتسکیو است.
وی در کتاب روح القوانین ابتدا جوامع را بر اساس سه نوع حکومت جمهوری، سلطنتی و استبدادی از هم باز میشناسد و سپس هر یک از این انواع جوامع و حکومتها را بر اساس سه ویژگی جغرافیایی و آب و هوایی سرد، گرم و معتدل و سه وسعت قلمرو و ساکنان، - کوچک، متوسط و بزرگ - توضیح میدهد. وی برای هر ملتی نیز قائل به یک روح کلی است که عبارت است از: طرز بودن، عمل کردن، اندیشیدن و حس کردن به شکلی که جغرافیا و تاریخ به وجود آورده است و بر این اساس هر جامعهای تابع قوانین جغرافیایی و تاریخی خاص خود است.»مونتسکیو سه نوع حکومت را از هم تفکیک میکند: جمهوری، سلطنتی و استبداد ... حکومت جمهوری، حکومتی است که تمامی مردم یا فقط بخشی از آنها حق حاکمیت را در دست دارند.
حکومت سلطنتی، حکومتی است که تنها یک تن، اما بر اساس قوانین ثابت و مستقر، حکومت میکند، و حال آنکه نوع سوم حکومت، یعنی استبدادی، یک تن، بدون قانون و بدون قاعده، همگان را به دنبال اراده و هوسهای خویش میکشاند.« - آرون، » - 31 : 1364حکومت جمهوری به فضیلت، حکومت سلطنتی به شرف و حکومت استبدادی به ترس وابسته است.« - آرون، » - 32 : 1364هر یک از انواع سهگانه حکومت، متناسب با بعد معینی از جامعه است... جمهوری، طبیعتش چنان است که باید سرزمین کوچکی داشته باشد...دولت سلطنتی باید وسعت متوسطی داشته باشد.. امپراطوری بزرگ مستلزم اقتدار مستبدانه شخص حاکم است... به محض اینکه وسعت سرزمین یک دولت از حد معینی تجاوز کرد، الزاما استبداد پدید میآید...بهتر است گفته شود میان وسعت جامعه و نوع حکومت آن تناسبی طبیعی وجود دارد.« - آرون، - 34-33 :1364 در