بخشی از مقاله
اخلاق معنويت و عدالت
پيشگفتار
مسائل اخلاقى در هر زمان از اهميت فوقالعادهاى برخوردار بوده، ولى در عصر و زمان ما اهميت ويژهاى دارد، زيرا:
1- از يك سو عوامل و انگيزههاى فساد و انحراف در عصر ما از هر زمانى بيشتر است و اگر در گذشته براى تهيه مقدمات بسيارى از مفاسد اخلاقى هزينهها و زحمتها لازم بود در زمان ما از بركت پيشرفت صنايع بشرى همه چيز در همه جا و در دسترس همه كس قرار گرفته است!
2- از سوى ديگر، با توجه به اين كه عصر ما عصر بزرگ شدن مقياسهاست و آنچه در گذشته بطور
محدود انجام مىگرفت در عصر ما به صورت نامحدود انجام مىگيرد، قتل و كشتار انسانها به بركت وسائل كشتار جمعى، و مفاسد اخلاقى ديگر به كمك فيلمهاى مبتذلى كه از ماهوارهها در سراسر دنيا منتشر مىشود و اخيرا كه به بركت «اينترنت» هرگونه اطلاعات مضر در اختيار تمام مردم دنيا قرار مىگيرد، مفاسد اخلاقى بسيار گسترش پيدا كرده و مرزها را در هم شكسته و تا اقصا نقاط جهان پيش مىرود تا آنجا كه صداى بنيانگذاران مفاسد اخلاقى نيز درآمده است.
اگر در گذشته توليد مواد مخدر در يك نقطه، يك روستا و حداكثر شهرهاى مجاور را آلوده مىكرد امروز به كمك سوداگران مرگ به سراسر دنيا كشيده مىشود.
3- از سوى سوم، همان گونه كه علوم و دانشهاى مفيد و سازنده در زمينههاى مختلف پزشكى و صنايع و شؤون ديگر حيات بشرى گسترش فوقالعادهاى پيدا كرده، علوم شيطانى و راهكارهاى وصول به مسائل غيرانسانى و غيراخلاقى نيز به مراتب گستردهتر از سابق شده استبه گونهاى كه به دارندگان فساد اخلاق اجازه مىدهد از طرق مرموزتر و پيچيدهتر و گاه سادهتر و آسانتر به مقصود خود برسند.
در چنين شرايطى توجه به مسائل اخلاقى و علم اخلاق از هر زمانى ضرورىتر به نظر مىرسد و هرگاه نسبتبه آن كوتاهى شود فاجعه يا فاجعههايى در انتظار است.
انديشمندان دلسوز و عالمان آگاه بايد همگى دستبه دست هم دهند و براى گسترش اخلاق در دنياى امروز كه اخلاق به خطر افتاده تا آن حد كه بعضى آن را بكلى انكار كرده يا غير ضرورى دانستهاند و بعضى ديگر هر كار و خصلتى كه انسان را به خواسته سياسىاش برساند اخلاق شمردهاند، تمام تلاش و كوشش خود را به كار گيرند.
خوشبختانه ما مسلمانان منبع عظيمى مثل قرآن مجيد در دست داريم كه مملو است از بحثهاى عميق اخلاقى كه در هيچ منبع دينى ديگرى در جهان يافت نمىشود.
گرچه مباحث اخلاقى قرآن از سوى مفسران بزرگ و عالمان اسلامى بطور پراكنده مورد تفسير قرار گرفته ولى تا آنجا كه ما مىدانيم كتابى به عنوان «اخلاق در قرآن» به سبك تفسير موضوعى كه اين مسائل را به صورت جمعى و با استفاده از روش تفسير موضوعى مورد توجه قرار دهد، تاليف نيافته با آن كه جاى آن كاملا خالى است.
لذا بر اين شديم كه بعد از پايان دروه اول پيام قرآن كه پيرامون معارف و عقايد اسلامى به سبك تفسير موضوعى بحث مىكرد، به سراغ بحث اخلاق اسلامى در قرآن مجيد به عنوان دوره دوم
پيام قرآن برويم.
بحمدالله اين كار انجام شد و مجموعه اين مباحث در دو مجلد تهيه شد كه مجلد اول در كل
يات مسائل اخلاقى بحث مىكند و اكنون در دسترس شماست ولى مىتوان از آن به عنوان يك متن جامع درسى نيز استفاده كرد، و جلد دوم پيرامون جزئيات مباحث اخلاقى و مصاديق آن بطور گسترده بحث مىكند كه بحمدالله قسمت عمده آن آماده براى چاپ است.
اميدواريم اين گام ديگر در طريق استفاده از قرآن مجيد در حل مشكلات زندگى انسانها، مورد قبول خداوند متعال و ذخيره يومالمعاد قرار گيرد و اگر كاستيهايى در آن استبا تذكر صاحبنظران تكميل گردد.
فصل اول
اهميتبحثهاى اخلاقى
اشاره
اين بحث از مهمترين مباحث قرآنى است، و از يك نظر مهمترين هدف انبياى الهى را تشكيل مىدهد، زيرا بدون اخلاق نه دين براى مردم مفهومى دارد، و نه دنياى آنها سامان مىيابد; همانگونه كه گفتهاند:
اقوام روزگار به اخلاق زندهاند
قومى كه گشت فاقد اخلاق مردنى است! اصولا زمانى انسان شايسته نام انسان است كه داراى اخلاق انسانى باشد و در غير اين صورت حيوان خطرناكى است كه با استفاده از هوش سرشار انسانى همه چيز را ويران مىكند، و به آتش مىكشد; براى رسيدن به منافع نامشروع مادى جنگ به پا مىكند، و براى فروش جنگ افزارهاى ويرانگر تخم تفرقه و نفاق مىپاشد، و بىگناهان را به خاك و خون مىكشد!
آرى! او ممكن استبه ظاهر متمدن باشد ولى در اين حال حيوان خوش علفى است، كه نه حلال را مىشناسد و نه حرام را! نه فرقى ميان ظلم و عدالت قائل است و نه تفاوتى در ميان ظالم و مظلوم!
با اين اشاره به سراغ قرآن مىرويم و اين حقيقت را از زبان قرآن مىشنويم; در آيات زير دقت كنيد:
1- هو الذى بعث فىالاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين (سوره جمعه، آيه2)
2- لقد من الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين (سوره آل عمران، 164)
3- كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم آياتنا و يزكيكم و يعلمكم الكتاب و الحكمة و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون (سوره بقره، آيه151)
4- ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم آياتك و يعلمهم الكتاب و الحكمة و يزكيهم انك انت العزيز الحكيم (سوره بقره، آيه129)
5- قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها (سوره شمس، آيات9 و 10)
6- قد افلح من تزكى و ذكر اسم رب-ه فصلى (سوره اعلى، آيات 14 و 15)
7- و لقد آتينا لقمان الحكمة ان اشكر لله (سوره لقمان، آيه12)
ترجمه:
1- او كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها مىخواند و آنها را تزكيه مىكند و به آنان كتاب و حكمت مىآموزد هرچند پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند!
2- خداوند بر مؤمنان منت نهاد (و نعمتبزرگى بخشيد) هنگامى كه در ميان آنها پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آيات او را بر آنها بخواند، و آنان را پاك كند و كتاب و حكمتبه آنها بياموزد، هرچند پيش از آن، در گمراهى آشكارى بودند.
3- همانگونه (كه با تغيير قبله نعمتخود را بر شما ارزانى داشتيم) رسولى از خودتان در ميانتان فرستاديم، تا آيات ما را بر شما بخواند، و شما را پاك كند و كتاب و حكمتبياموزد، و آنچه را نمىدانستيد، به شما ياد دهد.
4- پروردگارا! در ميان آنها پيامبرى از خودشان برانگيز! تا آيات تو را بر آنان بخواند، و آنها را كتاب و حكمتبياموزد و پاكيزه كند، زيرا تو توانا و حكيمى (و بر اين كار قادرى)!
5- هركس نفس خود را پاك و تزكيه كرد، رستگار شد - و آن كس كه نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده ساخت، نوميد و محروم گشت!
6- به يقين كسى كه پاكى جست (و خود را تزكيه كرد) رستگار شد - و (آن كس) نام پروردگارش را ياد كرد، سپس نماز خواند!
7- ما به لقمان حكمت (ايمان و اخلاق) آموختيم (و به او گفتيم) شكر خدا را به جا آور!
چهار آيهنخستين در واقع يك حقيقت را دنبال مىكند، و آن اينكه يكى از اهداف اصلى بعثت پيامبراسلام صلى الله عليه و آله تزكيه نفوس و تربيت انسانها و پرورش اخلاق حسنه بوده است; حتى مىتوان گفت تلاوت آيات الهى و تعليم كتاب و حكمت كه در نخستين آيه آمده، مقدمهاى استبراى مساله تزكيه نفوس و تربيت انسانها; همان چيزى كه هدف اصلى علم اخلاق را تشكيل مىدهد.
شايد به همين دليل «تزكيه» در اين آيه بر «تعليم» پيشى گرفته است، چرا كه هدف اص
لى و نهائى «تزكيه» است هرچند در عمل «تعليم» مقدم بر آن مىباشد.
و اگر در سه آيهديگر (آيه دوم و سوم و چهارم از آيات مورد بحث) «تعليم» بر «تزكيه اخلاق» پيشى گرفته، ناظر به ترتيب طبيعى و خارجى آن است، كه معمولا «تعليم» مقدمهاى ستبراى «تربيت و تزكيه»; بنابراين، آيهاول و آيات سه گانه اخير هر كدام به يكى از ابعاد اين مساله مىنگرد. (دقت كنيد)
اين احتمال در تفسير آيات چهارگانه فوق نيز دور نيست كه منظور از اين تقديم و تاخير اين است كه اين دو (تعليم و تربيت) در يكديگر تاثير متقابل دارند; يعنى، همانگونه كه آموزشهاى صحيح سبب بالا بردن سطح اخلاق و تزكيه نفوس مىشود، وجود فضائل اخلاقى در انسان نيز سبب بالابردن سطح علم و دانش اوست; چرا كه انسان وقتى مىتواند به حقيقت علم برسد كه از «لجاجت» و «كبر» و «خودپرستى» و «تعصب كوركورانه» كه سد راه پيشرفتهاى علمى استخالى باشد، در غير اين صورت اين گونه مفاسد اخلاقى حجابى بر چشم و دل او مىافكند كه نتواند چهره حق را آن چنان كه هست مشاهده كند و طبعا از قبول آن وا مىماند.
اين نكات نيز در آيات چهارگانه فوق قابل دقت است:
اولين آيه، قيام پيغمبرى كه معلم اخلاق استبه عنوان يكى از نشانههاى خداوند ذكر شده، و نقطه مقابل «تعليم و تربيت» را «ضلال مبين» و گمراهى آشكار شمرده است (و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين) و اين نهايت اهتمام قرآن را به اخلاق نشان مىدهد.
در دومين آيه، بعثت پيامبرى كه مربى اخلاقى و معلم كتاب و حكمت استبه عنوان منتى بزرگ و نعمتى عظيم از ناحيه خداوند شمرده است; اين نيز دليل ديگرى بر اهميت اخلاق است.
در سومين آيه كه بعد از آيات تغيير قبله (از بيت المقدس به كعبه) آمده و اين تحول را يك نعمتبزرگ الهى مىشمرد، مىفرمايد: اين نعمت همانند اصل نعمت قيام پيامبراسلام صلى الله عليه و آله است كه با هدف تعليم و تربيت و تهذيب نفوس و آموزش امورى كه وصول انسان به آن از طرق عادى امكان پذير نبود انجام گرفته است. (1)
نكته ديگرى كه در چهارمين آيه قابل دقت است، اين است كه در اين جا با تقاضاى ابراهيم و دعاى او در پيشگاه خدا روبهرو مىشويم; او بعد از بناى كعبه و فراغت از اين امر مهم الهى، دعاهايى مىكند كه يكى از مهمترين آنها تقاضاى به وجود آمدن امت مسلمانى از «ذريه» اوست، و بعثت پيامبرى كه كار او تعليم كتاب و حكمت و تربيت و تزكيه نفوس باشد.
اين نكته نيز در پنجمين آيه جلب توجه مىكند كه قرآن پس از ذكر طولانىترين سوگندها كه مجموعهاى از يازده سوگند مهم به خالق و مخلوق و زمين و آسمان و ماه و خورشيد و نفوس انسانى است، مىگويد: «آن كس كه نفس خويش را تزكيه كند رستگار شده، و آن كس كه آن را آلوده سازد مايوس و نااميد گشته است! (قد افلح من زكاها وقد خاب من دساها)».
اين تاكيدهاى پى در پى و بىنظير دليل روشنى استبر اهميتى كه قرآن مجيد براى پرورش اخلاق و تزكيه نفوس قائل است، و گويى همه ارزشها را در اين ارزش بزرگ خلاصه مىكند، و فلاح و رستگارى و نجات را در آن مىشمرد.
همين معنى با مختصر تفاوتى در آيهششم آمده و جالب اين كه «تزكيه اخلاق» در آن
مقدم بر نماز و ياد خدا ذكر شده كه اگر تزكيه نفس و پاكى دل و صفاى روح در پرتو فضائل اخلاقى نباشد، نه ذكر خدا بهجا مىرسد و نه نماز روحانيتى به بار مىآورد.
و بالاخره در آخرين آيه، از معلم بزرگ اخلاق يعنى لقمان سخن مىگويد و از علم اخلاق به «حكمت» تعبير مىكند و مىگويد: «ما (موهبتبزرگ) حكمت را به لقمان داديم، سپس به او دستور داديم كه شكر خدا را در برابر اين نعمتبزرگ به جا آورد!(ولقد آتينا لقمان الحكمة ان اشكرلله)».
با توجه به اين كه ويژگى «لقمان حكيم» آن چنان كه از آيات سوره لقمان استفاده مىشود تربيت نفوس و پرورش اخلاق بوده استبخوبى روشن مىشود كه منظور از «حكمت» در اين جا همان «حكمت عملى» و آموزشهايى است كه منتهى به آن مىشود يعنى «تعليم» براى «تربيت»!
بايد توجه داشت كه حكمت همانگونه كه بارها گفتهايم در اصل به معنى «لجام» اسب و مانند آن است; سپس به هر «امر بازدارنده» اطلاق شده است، و از آنجا كه علوم و دانشها و ه
مچنين فضائل اخلاقى انسان را از بديها و كژيها باز مىدارد، اين واژه بر آن اطلاق شده است.
نتيجه
آنچه از آيات بالا استفاده مىشود اهتمام فوقالعاده قرآن مجيد به مسائل اخلاقى و تهذيب نفوس به عنوان يك مساله اساسى و زيربنايى است كه برنامههاى ديگر از آن نشات مىگيرد; و به تعبير ديگر، بر تمام احكام و قوانين اسلامى سايه افكنده است.
آرى! تكامل اخلاقى در فرد و جامعه، مهمترين هدفى است كه اديان آسمانى بر آن تكيه مىكنند، و ريشه همه اصلاحات اجتماعى و وسيله مبارزه با مفاسد و پديدههاى ناهنجار مىشمرند.
اكنون به روايات اسلامى باز مىگرديم و اهميت اين مساله را در روايات جستجو مىكنيم.
اهميت اخلاق در روايات اسلامى
اين مساله در احاديثى كه از شخص پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و همچنين از ساير پيشوايان معصوم عليهم السلام رسيده استبا اهميت فوقالعادهاى تعقيب شده، كه به عنوان نمونه چند حديث پرمعناى زير را از نظر مىگذرانيم:
1- در حديث معروفى از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله مىخوانيم:
«انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق; من تنها براى تكميل فضائل اخلاقى مبعوث شدهام.» (2)
و در تعبير ديگرى: «انما بعثت لاتمم حسن الاخلاق» آمده است. (3)
و در تعبير ديگرى: « بعثتبمكارم الاخلاق ومحاسنها» آمده است. (4)
تعبير به «انما» كه به اصطلاح براى حصر است نشان مىدهد كه تمام اهداف بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله در همين امر يعنى تكامل اخلاقى انسانها خلاصه مىشود.
2- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على عليه السلام مىخوانيم كه فرمود: «لو كنا لانرجو جنة ولانخشى نارا ولاثوابا ولاعقابا لكان ينبغى لنا ان نطالب بمكارم الاخلاق فانها مما تدل على سبيل النجاح; اگر ما اميد و ايمانى به بهشت و ترس و وحشتى از دوزخ، و انتظار ثواب و عقابى نمىداشتيم، شايسته بود به سراغ فضائل اخلاقى برويم، چرا كه آنها راهنماى نجات و پيروزى و موفقيت هستند.» (5)
اين حديثبخوبى نشان مىدهد كه فضائل اخلاقى نه تنها سبب نجات در قيامت استبلكه زندگى دنيا نيز بدون آن سامان نمىيابد! (در اين باره در آينده به خواستخدا بحثهاى مشروحترى خواهيم داشت)
3- در حديث ديگرى از رسولخدا صلى الله عليه و آله آمده است كه فرمود: «جعل الله س
بحانه مكارم الاخلاق صلة بينه وبين عباده فحسب احدكم ان يتمسك بخلق متصل بالله; خداوند سبحان فضائل اخلاقى را وسيله ارتباط ميان خودش و بندگانش قرار داده، همين بس كه هر يك از شما دستبه اخلاقى بزند كه او را به خدا مربوط سازد.» (6)
بهتعبير ديگر، خداوند بزرگترين معلم اخلاق و مربى نفوس انسانى و منبع تمام فضائل است، و قرب و نزديكى به خدا جز از طريق تخلق به اخلاق الهى مكان پذير نيست!
بنابراين، هر فضيلت اخلاقى رابطهاى ميان انسان و خدا ايجاد مىكند و او را گام به گام به ذات مقدسش نزديكتر مىسازد.
زندگى پيشوايان دينى نيز سرتاسر بيانگر همين مساله است كه آنها در همه جا به فضائل اخلاقى دعوت مىكردند، و خود الگوى زنده و اسوه حسنهاى در اين راه بودند و به واستخدا در مباحث آينده در هر بحثى به نمونههاى اخلاقى آنها آشنا خواهيم شد; و همين بس كه قرآن مجيد به هنگام بيان مقام والاى پيامبراسلام صلى الله عليه و آله مىفرمايد: «وانك لعلى خلق عظيم; تو اخلاق عظيم و برجستهاى دارى!» (7)
نكتهها:
1- تعريف علم اخلاق
در اين جا لازم است قبل از هر چيز به سراغ تعريف اخلاق برويم; «اخلاق» جمع «خلق» (بر وزن قفل) و «خلق». (بر وزن افق) مىباشد، به گفته «راغب» در كتاب «مفردات»، اين دو واژه در اصل به يك ريشه باز مىگردد، خلق به معنى هيئت و شكل و صورتى است كه انسان با چشم مىبيند و خلق به معنى قوا و سجايا و صفات درونى است كه با چشم دل ديده مىشود.
بنابراين مىتوان گفت: «اخلاق مجموعه صفات روحى و باطنى انسان است» و به گفته بعضى از دانشمندان، گاه به بعضى از اعمال و رفتارى كه از خلقيات درونى انسان ناشى مىشود، نيز اخلاق گفته مىشود (اولى اخلاق صفاتى است و دومى اخلاق رفتارى).
«اخلاق» را از طريق آثارش نيز مىتوان تعريف كرد، و آن اينكه «گاه فعلى كه از انسان سر مىزند، شكل مستمرى ندارد; ولى هنگامى كه كارى بطور مستمر از كسى سر مىزند (مانند امساك در بذل و بخشش و كمك به ديگران) دليل به اين است كه يك ريشه درونى و باطنى در اعماق جان و روح او دارد، آن ريشه را خلق و اخلاق مىنامند.
اينجاست كه «ابن مسكويه» در كتاب «تهذيب الاخلاق وتطهير الاعراق»، مىگويد: «خلق همان حالت نفسانى است كه انسان را به انجام كارهايى دعوت مىكند بى آن كه نياز به تفكر و انديشه داشته باشد.» (8)
همين معنى را مرحوم فيض كاشانى در كتاب «حقايق» آورده است، آنجا كه مىگوي
د: «بدان كه خوى عبارت است از هيئتى استوار با نفس كه افعال به آسانى و بدون نياز به فكر و انديشه از آن صادر مىشود.» (9)
و به همين دليل اخلاق را به دو بخش تقسيم مىكنند: «ملكاتى كه سرچشمه پديدآمدن كارهاى نيكو است و اخلاق خوب و ملكات فضيله ناميده مىشود، و آنها كه منشا اعمال بد است و به آن اخلاق بد و ملكات رذيله مىگويند.
و نيز از همين جا مىتوان علم اخلاق را چنين تعريف كرد: «اخلاق علمى است كه از ملكات و صفات خوب و بد و ريشهها و آثار آن سخن مىگويد» و به تعبير ديگر، «سرچشمههاى اكتسا
ب اين صفات نيك و راه مبارزه با صفات بد و آثار هر يك را در فرد و جامعه مورد بررسى قرار مىدهد».
البته همانطور كه گفته شد، گاه به آثار عملى و افعال ناشى از اين صفات نيز واژه «اخلاق» اطلاق مىشود; مثلا، اگر كسى پيوسته آثار خشم و عصبانيت نشان مىدهد به او مىگويند: اين اخلاق بدى است، و بعكس هنگامى كه بذل و بخشش مىكند مىگويند: اين اخلاق خوبى است كه فلان كس دارد; در واقع اين دو، علت و معلول يكديگرند كه نام يكى بر ديگرى اطلاق مىشود.
بعضى از غربيها نيز علم اخلاق را چنان تعريف كردهاند كه از نظر نتيجه با تعريفهايى كه ما مىكنيم يكسان است، از جمله در كتاب «فلسفه اخلاق» از يكى از فلاسفه غرب به نام «ژكس» مىخوانيم كه مىگويد: «علم اخلاق عبارت است از تحقيق در رفتار آدمى به آن گونه كه بايد باشد.» (10)
در حالى كه بعضى ديگر كه بينشهاى متفاوتى دارند (مانند فولكيه) در تعريف علم اخلاق مىگويد: «مجموع قوانين رفتار كه انسان به واسطه مراعات آن مىتواند به هدفش برسد، علم اخلاق است.» (11)
اين سخن كسانى است كه براى ارزشهاى والاى انسانى اهميتخاصى قائل نيستند بلكه از نظر آنان رسيدن به هدف (هر چه باشد) مطرح است; و اخلاق از نظر آنها چيزى جز اسباب وصول به هدف نيست!
2- رابطه اخلاق و فلسفه
فلسفه در يك مفهوم كلى به معنى آگاهى بر تمام جهان هستى استبه مقدار توان انسانى; و به همين دليل، تمام علوم مىتواند در اين مفهوم كلى و جامع داخل باشد; و روى همين جهت، در اعصار گذشته كه علوم محدود و معدود بود، علم فلسفه از همه آنها بحث مىكرد، و فيلسوف كسى بود كه در رشتههاى مختلف علمى آگاهى داشت.
در آن روزها فلسفه را به دو شاخه تقسيم مىكردند:
الف - امورى كه از قدرت و اختيار انسان بيرون است كه شامل تمام جهان هستى بجز افعال انسان، مىشود.
ب - امورى كه در اختيار انسان و تحت قدرت او قرار دارد; يعنى، افعال انسان.
بخش اول را حكمت نظرى مىناميدند،و آن را به سه شاخه تقسيم مىكردند.
1- فلسفه اولى يا حكمت الهى كه درباره احكام كلى وجود و موجود و مبدا و معاد صحبت مىكرد.
2- طبيعيات كه آن هم رشتههاى فراوانى داشت.
3- رياضيات كه آن هم شاخههاى متعددى را در بر مىگرفت.
اما قسمتى كه مربوط به افعال انسان است، آن را حكمت عملى مىدانستند و آن نيز به سه شاخه تقسيم مىشد.
1- اخلاق و افعالى كه مايه سعادت يا بدبختى انسان مىشود و همچنين ريشههاى آن در درون نفس آدمى.
2- تدبير منزل است كه مربوط استبه اداره امور خانوادگى و آنچه تحت اين عنوان مىگنجد.
3- سياست و تدبير مدن كه درباره روشهاى اداره جوامع بشرى سخن مىگويد.
و به اين ترتيب آنها به اخلاق شكل فردى داده، آن را در برابر «تدبير منزل» و «سياست مدن» قرار مىدادند.
بنابراين «علم اخلاق» شاخهاى از «فلسفه عملى» يا «حكمت عملى» است.
ولى امروز كه علوم شاخههاى بسيار فراوانى پيدا كرده و به همين دليل از هم جدا شده است، فلسفه و حكمت غالبا به همان معنى حكمت نظرى و آن هم شاخه اول آن، يعنى امور كلى مربوط به جهان هستى، و همچنين مبدا و معاد اطلاق مىشود. (دقت كنيد) گروهى اولى را با ارزشتر مىدانستند و گروهى دومى را، و اگر ما از زاويههاى مختلف نگاه كنيم حرف هر دو گروه صحيح است كه فعلا جاى بحث آن نيست.
درباره رابطه «فلسفه» و «اخلاق» باز هم به مناسبتهاى ديگر به خواستخدا سخن خواهيم گفت.
3- رابطه اخلاق و عرفان
اما در مورد رابطه «اخلاق» و «عرفان» و اخلاق و «سير و سلوك الى الله» نيز مىتوان گفت: «عرفان» بيشتر به معارف الهى مىنگرد، آن هم نه از طريق علم و استدلال، بلكه از طريق شهود باطنى و درونى، يعنى قلب انسان آنچنان نورانى و صاف گردد و ديده حقيقتبين او گشوده شود و حجابها بر طرف گردد كه با چشم دل ذات پاك خدا و اسماء و صفات او را ببيند و به او عشق ورزد.
بديهى است علم اخلاق چون مىتواند به برطرف شدن رذائل اخلاقى كه حجابهايى است در برابر چشم دل، كمك كند; يكى از پايههاى عرفان الهى و مقدمات آن خواهد بود.
و اما «سير و سلوك الى الله» كه هدف نهايى آن، رسيدن به «معرفة الله» و قرب جوار او است، آن هم در حقيقت مجموعهاى از «عرفان» و «اخلاق» است. سير و سلوك درونى، نوعى عرفان است كه انسان را روز به روز به ذات پاك او نزديكتر مىكند، حجابها را كنار مىزند، و راه را براى وصول به حق هموار مىسازد; و سير و سلوك برونى همان اخلاق است، منتها اخلاقى كه هدفش را تهذيب نفوس تشكيل مىدهد نه فقط بهتر زيستن از نظر مادى.
4- رابطه «علم» و «اخلاق»
در آيات مورد بحث ديديم كه قرآن مجيد كرارا تعليم كتاب و حكمت را در كنار تزكيه و پاكسازى اخلاقى قرار مىدهد; گاه «تزكيه» را بر «تعليم» مقدم مىدارد، و گاه «تعليم» و بر «تزكيه»; و اين نشان مىدهد كه ميان اين دو رابطه عميقى است.
يعنى هنگامى كه انسان از خوبى و بدى اعمال و صفات اخلاقى آگاه گردد و آثار و پيامدهاى هر يك از صفات «فضيلت» و «رذيلت» را بداند، بىشك در تربيت و پرورش او مؤثر است; بطورى كه مىتوان گفتبسيارى از زشتيهاى عمل و اخلاق، از ناآگاهيها سرچشمه مىگيرد. به همين دليل، اگر علم و آگاهى جاى جهل و نادانى را بگيرد، و به تعبير ديگر، سطح فرهنگ بالا برود، بسيارى از زشتيها جاى خود را به زيبائيها، و بسيارى از مفاسد اخلاقى جاى خود را به محاسن اخلاقى مىدهد; ولى بايد توجه داشت اين مساله كليت ندارد.
و متاسفانه گاه در اين مساله مبالغه شده، گروهى راه افراط را پيش گرفته، و گروهى راه تفريط را.
گروهى به پيروى از گفتار معروف سقراط، فيلسوف يونانى، كه معتقد بود علم و كمتسرچشمه اخلاق حميده است، و رذائل اخلاقى معلول جهل و نادانى است، عقيده دارند كه تنها راه براى مبارزه با رذائل اخلاق و پيدايش فضائل اخلاقى گسترش علم و دانش و بالا بردن سطح افكار جامعه است، و به اين ترتيب «فضيلت» مساوى با «معرفت» مىشود.
آنها مىگويند هيچ كس آگاهانه به دنبال بدى و شر نمىرود، و اگر خوبى را تشخيص دهد آن را رها نمىسازد، پس وظيفه ما آن است كه هم براى خود و هم ديگران كسب آگاهى كنيم،
و نتايجخير و شر، و بد و نيكو را بدانيم، تا جوانههاى فضائل اخلاقى بر شاخسار وجود ما ظاهر شود!
در مقابل شايد كسانى هستند كه مايلند رابطه اين دو را بكلى نفى كنند، و بگويند كه دانش و هوشيارى در افراد آلوده، سبب مىشود كه جنايات را هوشيارانهتر انجام دهند، و طبق مثل معروف: «دزدانى كه با چراغ مىآيند، كالاهاى گزيدهتر مىبرند!»
ولى انصاف اين است كه رابطه علم و اخلاق را نه مىتوان بكلى انكار كرد و نه مىتوان بطور كامل، اخلاق را معلول علم دانست.
شاهد اين سخن تجارب زندهاى است كه از جامعه كسب كردهايم; افراد آلودهاى بودند كه وقتى آنها را به حسن و قبح اعمالشان آگاه كردهايم، و به نتايجسوء اعمال و افعال بد آشنا شدهاند، دست از كار خود برداشته، و گرايش به خوبيها پيدا كردهاند، حتى در خودمان نيز اين تجربه را داشتهايم.
در مقابل افرادى را مىشناسيم كه آگاهى كافى به نيك و بد اعمال و نتايج و آثار آن دارند ولى همچنان به بدى ادامه مىدهند، و اخلاق سوء بر وجود آنها حاكم است.
اينها همه به خاطر آن است كه انسان موجودى است دو بعدى، يك بعد وجود او را علم و ادراك و آگاهى تشكيل مىدهد، و يك بعد وجود او را اميال و غرائز و شهوات; به همين دليل، گاه با ميل و اختيار خود بعد اول را ترجيح مىدهد و گاه دوم را.
از اينجا روشن مىشود، آنها كه يكى از دو قول بالا را پذيرفتهاند انسان را يك بعدى فرض كرده، و توجه به بعد ديگر وجود انسان نداشتهاند.
از آيات ديگر قرآن نيز بخوبى مىتوان آنچه را كه گفتيم استفاده كرد.
قرآن مجيد در چندين آيه به رابطهاى ميان جهل و اعمال سوء اشاره كرده است; مثلا، مىفرمايد: «انه من عمل منكم سوء بجهالة ثم تاب من بعده واصلح فانه غفور رحيم; هر كس از شما كار بدى از روى نادانى انجام دهد، سپس توبه و اصلاح و جبران نمايد، خداوند آمرزنده و مهربان است.» (سوره انعام، آيه54)
شبيه همين معنى در سوره نساء، آيه17 و سوره نحل، آيه119 نيز آمده است.
بديهى است منظور در اينجا جهل مطلق نيست كه با توبه سازگار نباشد بلكه مرتبهاى از مراتب جهل است كه اگر بر طرف گردد انسان به راه حق روى مىآورد.
در جلد اول از دوره اول پيام قرآن در آنجا كه بحث درباره معرفت و شناخت آمده، آيات بسيارى نقل كردهايم كه از آنها استفاده مىشد، جهل سرچشمه كفر است، جهل سرچشمه اشاعه فساد، تعصب و لجاجت، بهانه جويى، تقليد كوركورانه، اختلاف و پراكندگى، سوءظن و بدبينى، جسارت و بىادبى و در يك جمله جهل مايه دگرگون شدن بسيارى از ارزشها است! (12)
از سوى ديگر، در بعضى از آيات صريحا مىگويد: «كسانى هستند كه با علم و آگاهى، راه غلط را مىپيمايند; مثلا، درباره آل فرعون مىفرمايد: «وجحدوا بها واستيقنتها انفسهم ظلما وعلوا; آنها آيات ما را از روى ظلم و سركشى انكار كردند در حالى كه در دل به آن يقين داشتند.» (سوره نمل، آيه14)
و درباره گروهى از اهل كتاب مىفرمايد: «ويقولون على الله الكذب وهم يعلمون; آنها بر خدا دروغ مىبندند در حالى كه مىدانند.» (سوره آل عمران، آيه75).
شبيه همين معنى در چند آيهبعد از آن نيز آمده است (سوره آل عمران، آيه78).
علم و آگاهى در اين آيه ممكن است اشاره به آگاهى بر موضوع دروغ باشد، ولى باز هم شاهد مدعاى ما است، چرا كه حكم عقل و شرع درباره دروغ و زشتى آن، چيزى نيست كه بر كسى مكتوم باشد.
تجربيات روزمره نيز اين واقعيت را نشان مىدهد كه آگاهى بر زيانهاى اخلاق رذيله در بسيارى از موارد مىتواند باز دارنده باشد، و در عين حال موارد زيادى هم ديده مىشود كه افراد آگاه، دستبه اعمال سوء زده، و اخلاق رذيله را براى خود ترجيح مىدهند. و به اين ترتيب، مكتب واسطه در اينجا با واقعيتها منطبقتر است. (دقت كنيد)
5- آيا اخلاق قابل تغيير است؟
سرنوشت علم اخلاق و تمام بحثهاى اخلاقى و تربيتى به اين مساله بستگى دارد، زيرا اگر اخلاق قابل تغيير نباشد نه تنها علم اخلاق بيهوده خواهد بود، بلكه تمام برنامههاى تربيتى انبيا و كتابهاى آسمانى لغو خواهد شد; تعزيرات و تمام مجازاتهاى بازدارنده نيز بىمعنى خواهد بود.
بنابراين، وجود آنهمه برنامههاى اخلاقى و تربيتى در تعاليم انبياء و كتب آسمانى و نيز وجود برنامههاى تربيتى در تمام جهان بشريت، و همچنين مجازاتهاى بازدارنده در همه مكاتب جزائى، بهترين دليل بر اين است كه قابليت تغيير اخلاق، و روشهاى اخلاقى، نه تنها از سوى تمام پيامبران كه از سوى همه عقلاى جهان پذيرفته شده است.
اما با اين همه، عجيب است كه فلاسفه و علماى اخلاق بحثهاى فراوانى درباره اين كه «آيا اخلاق قابل تغيير استيا نه؟» مطرح كردهاند!
بعضى مىگويند: اخلاق قابل تغيير نيست! و آنها كه بدگوهرند و طينتى ناپاك دارند عوض نمىشوند، و به فرض كه تغيير يابند، سطحى و ناپايدار است و بزودى به حال اول باز مىگردند!
آنها براى خود دلائلى دارند از جمله اين كه ساختمان جسم و جان رابطه نزديكى با اخلاق دارد، و در واقع اخلاق هر كس تابع چگونگى آفرينش روح و جسم اوست، و چون روح و جسم آدمى عوض نمىشود، اخلاق او نيز قابل تغيير نيست.
جمعى از شعرا كه پيرو اين طرز تفكر بودهاند نيز در اشعار خود بطور گسترده به اين مطلب اشاره كردهاند (هر چند ممكن است اشعار آنها را بر نوعى مبالغه در اين امر حمل كرد).
نمونهاى از اشعار شعراى معروف را در اين زمينه در ذيل مىخوانيد:
پرتو نيكان نگيرد هر كه بنيادش بد است تربيت نااهل را چون گردكان بر گنبد است شمشير نيك زآهن بد چون كند كسى؟ ناكس به تربيت نشود اى حكيم كس! باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست در باغ لاله رويد و در شورهزار خس!
برسيه دل چه سود خواندن وعظ نرود ميخ آهنين در سنگ آهنى را كه موريانه بخورد نتوان برد از آن به صيقل زنگ!
چون بود اصل گوهرى قابل تربيت را در او اثر باشد هيچ صيقل نكو نداند كرد آهنى را كه بدگهر باشد سگ به درياى هفتگانه مشوى كه چو تر شد پليدتر باشد! خر عيسى گرش به مكه برند چون بيايد هنوز خر باشد!
دليل ديگرى كه براى اين امر ذكر كردهاند اين است كه دگرگون شدن اخلاق به واسطه عوامل خارجى، از قبيل تاديب و نصيحت و اندرز است، و هنگامى كه اين عوامل زايل گردد، انسان به اخلاق اصلى خود باز خواهد گشت، درست مانند سردى آب كه به وسيله عوامل حرارتزا از بين مىرود و هنگامى كه آن عوامل از بين برود، حرارت را پس داده، به حال اول باز مىگردد!
اين طرز فكر و اينگونه استدلالات همه مايه تاسف و سبب انحطاط جوامع بشرى است!
طرفداران «قابليت تغيير» در امور اخلاقى، از دو دليل فوق چنين پاسخ مىگويند:
1- ارتباط اخلاق با ساختمان روح و جسم انسان قابل انكار نيست، ولى اين ارتباط به اصطلاح در حد «مقتضى» است نه «علت تامه»، يعنى مىتواند زمينهساز باشد نه اين كه الزاما و اجبارا تاثير قطعى بگذارد، همانگونه كه بسيارى از افرادى كه از پدران و مادران مبتلا به پارهاى از بيماريها متولد مىشوند زمينه آلودگى به آن بيماريها را دارند، ولى با اين حال مىتوان با پيشگيريهاى مخصوص جلو تاثير عامل وراثت را گرفت.
افراد ضعيف البنيه از نظر جسمانى با استفاده از بهداشت و ورزش، افراد نيرومندى مىشوند و بعكس، افراد قوى البنيه بر اثر ترك اين دو، ضعيف و ناتوان خواهند شد.
افزونبراين، روح و جسم انسان نيز قابلتغيير است تاچه رسدبهاخلاق زاييدهازآن!
مىدانيم تمام «حيوانات اهلى امروز» يك روز در زمره حيوانات وحشى بودند، انسان آنها را گرفت و رام كرد، و به صورت حيوانات اهلى در آورد; بسيارى از گياهان و درختان ميوه نيز چنين بودهاند. جايى كه با تربيتبتوان خلق و خوى يك حيوان و ويژگيهاى يك گياه يا درخت را تغيير داد چگونه نمىتوان اخلاق انسان را به فرض كه اخلاق ذاتى باشد تغيير داد؟
هم اكنون نيز بسيارى از حيوانات را براى كارهايى كه بر خلاف طبيعت آنها است تربيت مىكنند و آنها اين كارها را بخوبى انجام مىدهند.
2- از آنچه در بالا گفته شد پاسخ استدلال ديگر آنان نيز روشن مىشود زيرا گاه عوامل بيرونى آنقدر تاثير قوى دارد كه ويژگيهاى ذاتى را بكلى دگرگون مىسازد، و حتى ويژگيهاى جديد به وراثتبه نسلهاى آينده نيز مىرسد همانگونه كه در حيوانات اهلى مثال زده شد.
تاريخ، انسانهاى بسيارى را نشان مىدهد كه بر اثر تربيتبكلى خلق و خوى خود را تغيير دادند، و به اصطلاح يكصد و هشتاد درجه چرخش كردند، افرادى كه يك روز مثلا در صف دزدان قهار جاى داشتند به زاهدان و عابدان مشهورى مبدل گشتند.
توجه به طرز به وجود آمدن يك ملكه اخلاقى به ما اين قدرت را مىدهد كه راه از ميا
ن بردن آن را نيز پيدا كنيم; مساله چنين است كه هر عمل خوب يا بد اثر موافق خود را در روح انسان باقى مىگذارد، و روح را تدريجا به سوى خود جلب مىكند، تكرار اين عمل آن اثر را بيشتر و قويتر مىسازد، و كم كم كيفيتى به نام «عادت» حاصل مىشود، و هر گاه عادت استمرار يابد به صورت «ملكه» در مىآيد.
بنابراين، همانگونه كه عادات و ملكات اخلاقى زشت در سايه تكرار عمل تشكيل مىگردد، از همين طريق قابل زوال است; البته، اثر تلقين، تفكر، تعليمات صحيح و محيط سالم در فراهم كردن زمينههاى روحى براى پذيرش و تشكيل ملكات خوب را نمىتوان ناديده گرفت.
در اينجا قول سومى نيز وجود دارد و آن اينكه بعضى از صفات اخلاقى قابل تغيير است، و بعضى غير قابل تغيير، آن صفاتى كه طبيعى و فطرى است، قابل تغيير نمىباشد، ولى آن صفاتى كه عوامل خارجى دارد قابل تغيير است. (13)
اين قول نيز فاقد هرگونه دليل است، زيرا اين تفصيل و تفاوت گذارى، بين صفات فرع، بر قبول اخلاق طبيعى و فطرى است، در حالى كه چنين چيزى ثابت نيست; و به فرض كه چنين باشد چه كسى مىتواند ادعا كند كه صفات فطرى قابل تغيير نيست؟ مگر حيوانات وحشى را نمىتوان اهلى كرد؟ مگر تعليم و تربيت نمىتواند آنقدر ريشهدار شود كه اعماق وجود انسان را دگرگون سازد؟