بخشی از مقاله
برابری یا نابرابری از مزایای اجتماعی
لازمه ی تقسیم کار در زندگی اجتماعی وجود حدی از نابرابری در بهره مندی از مزایاست . این به معنای آن است که بدون وجود حدی از نابرابری ، زندگی اجتماعی دچار اختلاف و از هم پاشیدگی و رکود می شود . از سوی دیگر ، به احساس بی عدالتی نسبت به نابرابری و پیامدهای آن که زندگی اجتماعی را دچار اختلال و دگرگونی های شدید می کند ، اشاره کردیم . آثار دو گانه ی نابرابری – تداوم و از هم پاشیدگی زندگی اجتماعی – این سوال را در پی دارد که «نابرابری در مزایا باید در چه حدی باشد تا هم زندگی اجتماعی گرفتار وقفه و رکود نگردد و هم به علت بی عدالتی دچار از هم پاشیدگی نشود؟»
بهره مندی برابر، لازمه بقای زندگی اجتماعی
افراد برای ایفای نقش در نقش های تعریف شده باید از حداقل شرایط زندگی برخوردار باشند . برخوردار از ثروت در حد تامین شرایط اولیه زندگی مانند مسکن ، پوشاک و ... ، برخورداری از احترام به عنوان یک انسان و شهروند ، برخورداری از قدرت به عنوان یک شهروند، حداقل هایی است در بهره مندی از مزایا که برخورداری برابر از آن برای تداوم حیات اجتماعی ضروری است و نابرابری در آن ، نوعی بدعدالتی تلقی می شود؛ زیرا بدون این حداقل ها نمی توان انتظار داشت کارگرانی که از حداقل شرایط زندگی محروم اند، در اداره ی امور کارخانه سهمی ندارند و با آن ه
ا با بی احترامی برخورد می شود، صرف نظر از این که چنین رفتاری با ارزش های مورد قبول اکثر جوامع انسانی تعارض دارد ، برای خود سرمایه دار وصاحب کارخانه هم موجب ضرر و زیان است؛ زیرا چنین کارگرانی توانایی انجام امور محوله و انگیزه ی لازم برای کار و بهبود آن را نخواهند داشت.
در اروپای قرن نوزدهم ، سرمایه داران کم ترین دستمزد را به کارگران می پرداختند و زندگی کارگران با بدبختی وفقر مفرط همراه بود. این امر از یک سو ، اعتراض ها و آشوب های پیاپی کارگران ر
ا در پی داشت و از سوی دیگر با افت تولید و بازده ی کم کارخانه ها همراه بود همین امر موجب شد تا سرمایه داران ، به انگیزه ی سود شخصی و فشار اجتماعی به استقرار تامین اجتماعی ، بیمه بیمه ی بیکاری و سایر حقوقی که زندگی کارگران را در شرایط حداقل تضمین می کرد، تن در دهند.
امروزه تامین اجتماعی به عنوان یک حق قانونی شهروندان در اکثر کشورها مورد توجه قرار گرفته است و با وجود آن ، شهروندان در شرایط مختلف احساس نا امنی و به خطر افتادن نمی کنند. به همین جهت هم برای کسب ثروت ، کم تر به کارهای غیر قانونی دست می زنند.
در عرصه ی قدرت، اصل «مشارکت» در تصمیم گیرها از طریق انتخاب نماینده در شوراها بر خلاف گذشت که قدرت حاکمان ، مستقل از رای مردم بود (مانند قدرت شاهان و سلاطین) امروزه قدرت رهبران سیاسی در بسیاری از کشورها قدرتی است که مردم به آنان تفویض می کنند و آن ها وظیفه دارند که این قدرت را در نقش هایی چون رئیس جمهوری ، نماینده مجلس و ... به کار گیرند. برخلاف سلاطین که قدرت را حق ارثی خود می دانستند در این نقش ها قدرت ، برای انجام وظیفه است و با کنار رفتن از هر نقش ، قدرت هم از صاحب نقش سلب می شود.
اصل مشارکت در تصمیم گیرها – اگر به عنوان یک حق هم در نظر گرفته نشود مانند تامین حداقل شرایط مساوی زندگی کارگران برای اداره ی بهتر کشور و زندگی اجتماعی ضروری است ؛ زیرا شهروندانی که خود را در تصمیم گیرها شریک نمی دانند نسبت به تصمیماتی که صاحبان قدرت می گیرند بیگانه خواهند بود و تا زمانی از آن تبعیت می کنند . که زور پشت سر آن تصمیمات قرار داشته باشد. در حالی که شهروندان به میزان که خود را در تصمیم گیرها دخیل بدانند تصمیمات اخذ شده را تصمیم و اراده ی خود می انگارند و به همان اندازه به اجرای آن ها حساس خواهند بود.
بهره مندی نابرابر لازمه ی تداوم زندگی اجتماعی
با استفاده از بحث تقسیم کار در زندگی اجتماعی و تجربه ای که از زندگی روزمره دارید. می دانید که ثروت (سرمایه برای ایفای بعضی از نقش ها ضروری است و بدون سرمایه نمی توان وارد بازار کسب و کار شد. در حالی که در ایفا بعضی از نقش ها برخورداری از ثروت ضروری نیست ؛ مانند شغل وکالت و قضاوت . از این رو افراد نیز انتظار ندارند که ایفا کنندگان نقش های مختلف به صورت برابر از ثروت برخوردار باشند. در مورد مزایای دیگر نیز همین امر صادق است . برای کس
انی که در عالم کسب و کار هستند ، بهره مندی از قدرت لازمه ی ایفای نقش نیست یا سهم اندکی دارد. در حالی که برای قاضی ، رئیس اداره و مدیر مدرسه حدی از قدرت برای ایفای نقش لازم است.
بنابراین ، می توان گفت بهره مندی از مزایا تا آن حد لازمه ی ایفا نقش افراد است،
به صورت نابرابر توزیع می شود و این نابرابری لازمه ای تداوم حیات اجتماعی است.
بهره مندی نابرابر ، مخرب زندگی اجتماعی
همان طور که در دروس گذشته آموختید ، در بهره مندی از مزایا فقط نقش یا نقش هایی که فرد بر عهده می گیرد، موثر نیستند بلکه اصل مالکیت و هنجارهای دیگری که در جوامع وجود دارد ، این امکان را به فرد می دهد تا بر مزایای خود بیفزاید ، آنها را انباشت کند و در شرایطی غیر از شرایط ایفای نقش از آن ها بهره مند شود. همین اصل موجب می شود که
افرادی به دلیل نقش انتسابی خویشاوندی از ثروت یا قدرت بهره مند گردند. (اصل وراثت ثروت و سمت)
هم چنین ، تجربه ی زندگی روزمره و بررسی های تاریخی نشان می دهد که افراد با کسب نوعی از بهره مندی می توانند به انواع دیگر آن نیز دست یابند پول و ثروت نیز بر قد. نمونه ی این مورد ،شاهان حکام و امپراتورها هستند.
در تحلیل دموکراسی های غربی یکی از نکاتی که به آن اشاره می شود ، نفوذ سرمایه داران بر نمایندگان و دولت مردان است که گاه تا حد دست نشاندگی هم پیش می رود.
امکان بهره مندی از این نوع مزایا را ارزش ها و هنجارهای اجتماعی پدید می آورند.
قاعده ی مالکیت یکی از مهمترین قواعد و هنجارهایی است که بهره مندی از ثروت را در شرایط مختلف مشخص می سازد . هنجارهای مربوط به حکومت گاه این امکان را برای حکام پدید می آورد که علاوه بر قدرت ، به ثروت های شخصی هم دست یابند . این امر که افراد هوشمند تر باید از احترام ، قدرت ، به ثروت بیشتری برخوردار شوند ، هنجاری اجتماعی است که در بعضی جوامع پذیرفته شده است و مبنایی است که افراد بر اساس آن می توانند به مزایایی فراتر از آن چه لازمه ی ایفای نقش آن هاست ، دست یابند .
بنابراین می توان گفت که افراد ، فراتر از مزایایی که لازمه ی ایفای نقش آنهاست ، به مزایایی دست می یابند که اگر چه نتیجه ی فعالیت آن ها در نقش های اجتماعی است ، به دلیل وجود هنجار ها فراتر از آن تداوم می یابد و افراد می توانند از آن بهره مند شوند .
بهره مندی افراد از این نوع مزایا نیز نابرابر است . البته برخلاف نابرابری مزایا به دلیل تقسیم کار و تفاوت نقش ها ، این نوع نابرابری لازمه ی تداوم حیات اجتماعی نیست و در بسیاری از موارد از عوامل اختلال و از هم پاشیدگی زندگی اجتماعی محسوب می شود .
رفع نابرابری ؟
آموختید که مزایای اجتماعی به صورت نابرابر در جامعه توزیع می شود و با محرومیت نسبی بخشی از افراد جامعه در مقابل دیگران همراه است . این محرومیت اگر موجب درگیری و کشمکش نشود ، دست کم با ناخرسندی ، نارضایتی و احساس محرومیت همراه است .
به همین سبب نابرابری – حتی شکل عادلانه ی آن – امری منفی تلقی می شود و افراد و جوامع به دنبال یافتن راه حلی برای آن هستند . راه حل های مختلفی برای رفع نابرابری اندیشیده شده و گاه به اجرا در آمده است که بعضی از آنها موفق و بعضی نیز ناموفق بوده اند
یا پیامدهای منفی داشته اند که به اندازه ی نابرابری ناگوار بوده است .
بعضی برای رفع نابرابری پیشنهاد کرده اند که بهره مندی افراد از مزایا به یک اندازه باشد یا هر کس به اندازه ی نیازش از مزایا – به ویژه ثروت – بهره مند شود و به اندازه ی تواممکن نیست ؛ زیرا تحقق همین پیشنهاد مستلزم آن است که افرادی بیش از سایرین قدرت داشته باشند تا بتوانند آن ها را به رعایت هنجار مذکور ملزم نمایند و این خود به معنای نابرابری در قدرت است که می تواند نابرابری در ثروت را هم در پی داشته باشد .
از سوی دیگر ، تحقق این پیشنهاد با نوعی احساس بی عدالتی همراه است ؛ زیرا کسانی که توانایی بیشتری دارند یا نقش هایی که بر عهده گرفته اند با فعالیت و کار بیش تر همراه است ، احساس می کنند نسبت به فعالیت خود از مزایای کمتری برخوردارند .
علاوه بر این – همان طور که گفته شد یکی از انگیزه های افراد برای تلاش و فعالیت در جامعه ، دست یابی به مزایاست . زمانی که افراد ، صرف نظر از نوع و میزان فعالیتشان به سهم برابری ازمزایا دست یابند ، دیگر به فعالیت بیشتر احساس نیاز نمی کنند . به همین جهت ، بعد از گذشت مدت زمانی از اجرای پیشنهاد یاد شده ، جامعه دچار رکود می شود .
راه حل دیگر برای رفع نابرابری ، تامین حداقل شرایط زندگی و تعدیل بهره مندی هایی است که لازمه ی ایفای نقش نیست . همان طور که گفته شد ، نابرابری درسه حالت قابل تفکیک است :
1- بهره مندی از مزایا در حد تامین حداقل شرایط زندگی
2- بهره مندی از مزایا که لازمه ی ایفای نقش است
3- بهره مندی فراتر از حدی که لازمه ی ایفای نقش می باشد . در این پیشنهاد ، نابرابری در حدی که لازمه ی ایفای نقش است ، پذیرفته می شود اما درباره ی بهره مندی از مزایا در حد برخورداری از حداقل شرایط زندگی و فراتر از حدی که لازمه ی ایفای نقش است . چاره جویی می شود : تامین و تعدیل
راه حل سوم که مکمل راه حل دوم است ، علاوه بر این که تعدیل ثروت و تامین حداقل شرایط زندگی را می پذیرد ، به مزایا و بهره مندی از آن به عنوان وسیله می نگرد تا هد
ف و ارزش .
در بعضی جوامع ، دست یابی به ثروت یا قدرت امری با ارزش تلقی می شود و افراد برای دست یابی به آنها تشویق می گردند اما ممکن است هنجارها و ارزش های جامعه به نحوی باشد که ثروت و قدرت گر چه برای افراد مطلوب است اما از لحاظ اجتماعی ارزشمند تلقی نشود بلکه به عنوان وسیله به آن نگاه کنند یا حتی منفی ارزیابی و تلقی گردد .