بخشی از مقاله

چکیده

عدالت، در قشربندي اجتماعی که یکی از ارکان پیشرفت جوامع محسوب میشود، از دیدگاه اسلام چه جایگاهی دارد؟ علوم انسانی به اذعان قاطبه اندیشمندان، پاسخگوي نیازهاي بشر نبوده و به همین دلیل، امروزه شاهد طرح ادعاهایی در راستاي بومیسازي این علوم و استفاده از آموزههاي اسلام تحت عنوان اسلامیسازي دانش هستیم. اما در ابتناي علوم انسانی اسلامی، دو رهیافت قابل اتخاذ است؛ اول نفی مطلق دستاوردهاي کنونی و پایه ریزي پارادایم نوین علمی، دوم استفاده از علوم موجود، پالایش و تکمیل آن با بهرهگیري از تعالیم اسلام.

مقاله حاضر درصدد است با روش اسنادي بر مبناي رهیافت دوم و با استفاده از رویکرد مقایسهاي، ارتباط عدالت و قشربندي را در آراي متفکران شاخص غربی بررسی، و نظر قرآن و روایات را در این مورد معرفی نماید. ملاحظه میشود که اسلام با دو دیدگاه توصیفی و تقنینی، نه تنها قشربندي جامعه را نفی نکرده است، بلکه با موضعگیري فعال در خصوص قشربنديهاي معمول، نقش الگوي اسلامی قشربندي را در پیشرفت جوامع با محوریت عدالت، تبیین مینماید.

واژههاي کلیدي: نابرابري اجتماعی، قشربندي، عدالت، علوم انسانی قرآنبنیان، رویکرد مقایسهاي، طبقه، دیدگاه توصیفی، دیدگاه تقنینی

مقدمه

عدالت4 از مباحث زیربنایی و تعیینکنندة افق دید مکاتب مختلف فکري در بعد هستیشناسی5 است. به جرأت میتوان ادعا کرد که تقریباً هیچ مکتب فکري نیست که در مورد عدالت موضع روشنی – مثبت یا منفی- اتخاذ نکرده و توجه به عدل را در مبانی خود از نظر دور داشته باشد. در مکاتب جامعهشناسی، آنجا که از اقشار اجتماعی سخن به میان میآید، ابتناي مباحث بر تعیین تکلیف عدل در حیطه فردي و جمعی اجتنابناپذیر است.

در مطالعه نظریات مختلف قشربندي و نابرابري اجتماعی، ملاحظه میشود که برخی به دلیل زمینههاي عقیدتی یا وابستگیهاي گروهی، با سوگیري منفی نسبت به عدالت، موتور محرك پیشرفت جوامع را کشمکش ناشی از تفاوتهاي بشري دانسته و لازمه تکامل تاریخ را وجود تبعیض قلمداد میکنند . از سویی نیچه، زور و طبقه حاکم را عامل تکامل تاریخ معرفی نموده و از دیگر سو، مارکس تکامل بشریت را مستلزم وجود طبقه محروم و شورش آن بر طبقه حاکم میداند. طیف وسیعی از نظریات فایدهگرایانه غرب که در این بین واقع میشود نیز عمدتاً به نفی عدالت و نهادینهسازي تبعیضات اجتماعی روي آوردهاند.

اما دیدگاه اسلام نسبت به این مفهوم، کاملاً متفاوت است.اسلام ضمن تأیید تفاوتهاي طبیعی افراد و جوامع، در همه شؤون، عدالت را به عنوان خمیرمایه اصلی ارتباطات افراد و اقشار در نظر میگیرد و تا آن حد بر اهمیت عدل اصرار میورزد که آن را جزء اصول دین برمیشمارد و لذا باید جایگاه ویژهاي براي عدالت در الگوي اسلامی پیشرفت قائل بود. باید اذعان نمود علیرغم زحمات فراوانی که تا کنون انجام پذیرفته، جامعه-شناسان مسلمان در تبیین نظر اسلام در خصوص ارتباط متقابل قشربندي اجتماعی و عدالت اجتماعی به عنوان دو موضوع اصلی جامعهشناسی و دستیابی به نظریات کاربردي در حوزة روش تحقیق، همچنان راهی طولانی در پیش دارند و اگر ادعایی در خصوص بومیسازي و اسلامیسازي دانش وجود دارد، لازمه آن ورود مقتدرانه به میدان مطالعات تطبیقی و ایجاد موج حرکت عمومی در فضاي دانشگاهی در راستاي تدوین علوم انسانی قرآن بنیان است.

روش تحقیق

پژوهش حاضر از نوع تحلیلی بوده و از روشهاي مطالعات بنیانی و نظري استفاده شده است. بر این اساس تلاش شده تا در چارچوب روششناسی، با بهرهگیري از روش اسنادي و کتابخانهاي با رویکرد مقایسه-اي6، به بررسی تطبیقی نظریات اصلی اندیشمندان غربی و دیدگاه اسلام در خصوص قشربندي پرداخته تا از طریق مطالعه متون اصلی دینی به اصول نظریه قشربندي اسلام و جایگاه عدالت در آن نائل شویم. در این روش پژوهشگر باید دقت کند تا تنها به دنبال نقاط افتراق موضوعات نبوده و جامعیت نگاه را همواره مد نظر داشته باشد.

در مطالعات تطبیقی نباید گرفتار طناب پوسیدة "یا" شد؛ بلکه هر دو جهتگیري صید شباهت-ها و شکار تفاوتها را باید مورد توجه قرار داد.« - فرامرزقراملکی،217، - 1383 همچنین، محقق باید نسبت به جدا نکردن موضوعات از زمینه اصلی آنها، متفطن بوده و در مطالعه موضوع، زمینه7 را نیز نصبالعین قرار دهد.

یافته هاي تحقیق

چنانکه آمد یکی از موضوعات اساسی جامعهشناسی، قشربندي و طبقات اجتماعی است. از صاحبنظران عمدة این بحث میتوان از مارکس، زیمل، وبر، دارندورف و اولین رایت نام برد. »جامعهشناسان براي تعریف و تعیین طبقات اجتماعی ملاكهاي گوناگونی به کار میبرند. گروهی از آنان فقط شغل را ملاك تعیین طبقات اجتماعی میشمارند. گروهی دیگر عوامل اجتماعی متعدد مانند مقدار و منبع درآمد... گروهی دیگر برآنند که طبقه اجتماعی هر کس را باید از روي تصوري که خود از خود دارد یا نظري که دیگران نسبت به او دارند، معین کرد. - « آگبرن و نیمکوف،203، - 1388 در این مقال، ابتدا به بیان خلاصهاي از نظریات دو اندیشمند غربی پرداخته و سپس دیدگاه اسلام را در این مورد جویا میشویم.

مارکس بعد از رنسانس غرب، مارکس از اولین کسانی بود که دربارة قشربندي و نابرابري اجتماعی و تضاد طبقاتی

صحبت کرد و عبارت طبقه8 که ابتدا توسط آدام اسمیت در کتاب ثروت ملل و سپس به وسیله سن سیمون و ریکاردو به کار رفت را به طور وسیعی مورد استفاده قرار داد به طوري که صاحبنظران، تضاد و طبقه را از مفاهیم اصلی تفکر وي قلمداد نمودهاند. »این نخستین فکر قطعی مارکس است. خصوصیت تاریخ بشري، نبرد گروههاي بشري است که ما آنها را طبقات اجتماعی مینامیم.« ظاهراً مارکس در آثارش تعریف معینی از طبقه که آن را تنها رکن قشربندي میداند، ارائه نداده است لکن از مجموع نوشتههاي او میتوان برداشتهایی نزدیک به نظر او براي تعریف طبقه به دست آورد. »از نظر مارکس، طبقه به معناي گروهی از مردم است که رابطه مشترکی با ابزارهاي تولید دارند.

بر مبناي این تعریف، در هر عصري طبقات با توجه به نوع ابزار تولید تعیین میشوند و تنها نوع قشربندي هم قشربندي بر اساس تفاوتهاي اقتصادي است و تاریخ در تقابل این طبقات و در فراگرد تولید است که شکل میگیرد. "»تولید تاریخ ساز" از دیدگاه مارکس، در جنبههاي گوناگون تولید هویدا میشود... لذا ایجاد طبقات اجتماعی زاییدة ملاحظاتی است نظیر:  کشاکشها و رقابتها براي سرشکن کردن مزایاي اقتصادي در میان طبقات  رشد آگاهیهاي طبقاتی  ناخشنودي طبقات پایین از احساس استثمار شدن  ایجاد سازمان سیاسی که ثمرة ساختار اقتصادي و روند تاریخی و بلوغ فکري طبقاتی است.

مارکس میخواهد بگوید که شرط لازم و کافی براي تشکیل یک طبقه اجتماعی، وجود یک "دشمن طبقاتی" است.«  بین طبقات اجتماعی به عنوان مجموعههاي انسانی، ارتباطات متقابلی برقرار خواهد بود که »طبق نظر مارکس، رابطه میان طبقهها رابطهاي استثماري است. و این بدان معنی است که مارکس با نفی عدالت اجتماعی و تأیید گریزناپذیر بودن بهرهکشی یکسویه، مدل قشربندي خود را تنظیم نموده است. از دیگر سو، طبقه تحت استثمار به شرط کسب خود آگاهی و در نتیجه تشکل و سازماندهی، علیه طبقه استثمارگر شوریده و سرانجام، نظام موجود را فرو میریزد.

مارکس بر اساس مبانی نظري فوق به پیشبینیهایی دست زد و راه حلهایی نیز ارائه داد که به گواهی تاریخ، یکسره غلط و ناکارآ از آب درآمد. این عدم توفیق در پیشبینی، مؤید نگاه نادرست و تحلیلهاي اشتباه مارکس، هم در مقام تعریف طبقه، هم در مقام علت و منشأ شکل گیري طبقات اجتماعی و هم در شناخت کارکردهاي طبقات و روابط متقابل آنها میباشد.

وبر تعریف مارکس از طبقه اجتماعی صرفاً مبتنی بر ملاك اقتصادي بود، در حالی که وبر، براي تعیین طبقه، چندین بعد را در نظر گرفته است. میتوان گفت رویکرد اصلی وبر به موضوع طبقه همانند مارکس است، اما دیدگاه وبر ابعادي غیر از اقتصاد را هم شامل میشود. از نظر وبر، قشربندي اجتماعی صرفاً به طبقه مربوط نمیشود بلکه از دو وجه دیگر نیز تشکیل میشود: منزلت 9 و حزب.10 این سه عنصر همپوشان قشربندي اجتماعی میتوانند به تعداد زیادي از موقعیتهاي ممکن در جامعه منجر شوند، نه فقط مدل دو قطبی خشک و انعطاف ناپذیري که مارکس مطرح میکرد.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید