بخشی از مقاله
مقدمه :
با نگاهي دقيق به گسترة مديريت با راحتي ميتوان حضور مؤثر ارتباطات را در تمامي ابعاد آن مشاهده كرد و به جرأت ميتوان گفت كه مديريت فن برقراري ارتباطات است. هر فعاليت و كاركرد مديريتي مستلزم به كارگيري برخي از اشكال مستقيم يا غيرمستقيم ارتباطات مي باشد . مديران چه برنامهريزي و سازماندهي كنند يا هدايت و رهبري، خود را در ارتباط با ديگران خواهند يافت. تصميمات مديريتي و سياستهاي سازماني به خودي خود مؤثر نخواهند بود مگر اين كه توسط اشخاصي كه مسئول تصويب واجرای آنها هستند، درك شوند.
ارتباطات مناسب و مؤثر در تغيير سازماني نقش دارد به علاوه ارتباطات عامل مهمي در انگيزش و رضايت شغلي كاركنان محسوب ميشود.
ابعاد اصلي فرآيند ارتباطات :
ارتباطات را ميتوان بدين صورت تعريف كرد: تبادل اطلاعات ميان فرستنده و گيرنده و چ
گونگي درك مفهوم اطلاعات ارسال شده، بين افرادي كه در اين فرآيند دخيل هستند. تحليل اين تبادل نشان ميدهد ارتباط يك فرآيند دو طرفه است كه توالي عوامل مرتبط به هم در آن به وفور به چشم ميخورد. مديراني كه اين فرآيند را ميشناسند مي توانند علاوه بر طراحي برنامههاي ارتباطي كه متناسب با نيازهاي سازماني است، به تحليل الگوهاي ارتباطي نيز بپردازند.
الگوي فرآيند ادراكي ارتباطات :
برقراری ارتباط كار ساده و پيش پاافتادهاي نيست. در واقع، همواره بايد به ياد داشته باشيم كه فرآيند برقراري ارتباطات به نوعي با ارتباطات ناموفق عجين شده است. با آگاهي از اين مسئله، محققان به بررسي ارتباطات در قالب نوعي از فرآيند اطلاعات اجتماعي پرداختهاند که. در آن گيرندگان از طريق اطلاعات پردازش شده به طور قابل دركي به تفسير پيامها ميپردازند. اين ديدگاه منجر به گسترش الگوي ادراكي ارتباطات گرديده و ارتباط را همچون فرآيندي نشان ميدهد كه در آن گيرندگان، مفاهيم را در ذهنشان پردازش ميكنند.
1ـ فرستنده : فرستنده ميتواند يك فرد، گروه يا سازمان باشد كه درصدد است تا با گيرنده خاصي ارتباط برقرار كند. گيرندگان ممكن است افراد، گروهها يا سازمانها باشند.
2 ـ رمزگذاري : فرآيند ارتباط، رسماً زماني آغاز ميشود كه فرستنده عقيده يا تفكري را رمزگذاري ميكند. رمزگذاري، تفكرات ذهني را به شكل يا رمز يا زباني كه بتواند براي ساير افراد هم قابل فهم باشد در ميآورد. مديران اغلب از لغات، شمارهها، حركات و اشارات ، علائم غيركلامي نظير تصاوير و عكسها براي رمزگذاري استفاده ميكنند. علاوه براين مي توان از روشهاي مختلف رمزگذاري براي توصيف عقايد مشابه نيز استفاده كرد.
3 ـ پيام : ثمرة رمزگذاري، بوجود آمدن يك پيام است. دو نكته مهم در مورد پيام وجود دارد كه بايد همواره آن را بخاطر سپرد :
1 ـ پيامها اصولاً در برگيرنده چيزي بيش از آنچه كه با چشم قابل رؤيت است ميباشند، مثلاً پيامي حاوي يك دستور كاري است ميتواند واكنشهاي عاطفي يا احساسي را به دنبال داشته باشد.
2 ـ پيامها بايد با كانال مورد استفاده جهت انتقال پيام هماهنگ باشند.
3 ـ انتخاب يك واسطه : مديران ميتوانند از رسانههاي ارتباطي گوناگوني براي برقر
اري ارتباط استفاده كنند .رسانههاي ارتباطي شامل مكالمات رو در رو، صحبتهاي تلفني، پست الكترونيكي، پست صوتي، كنفرانس ويدئويي، نامهها يا يادداشتهاي كتبی، عكسها يا طرحها، جلسات، تابلوهاي اعلانات، دادههاي كامپيوتري، جداول يا شكلها ميشوند .انتخاب رسانه ارتباطي مناسب به عوامل زيادي بستگي دارد از جمله: ماهيت و هدف از پيام، نوع مخاطبان، ميزان نزديكي به مخاطبان، محدوديتهاي زماني موجود جهت انتشار پيام، اولويتهاي فردي، ميزان پيچيدگي مشكل و شرايط موجود. تمامي رسانههاي ارتباطي از مزايا و معايبي بيرخوردار هستند كه بايد متناسب با شرايط از آنها استفاده كرد.
4 ـ رمزگشايي : رمزگشايي به عبارتي ترجمه يا تفسير، خاص دريافت كننده از پيام رمزگذاري شده است كه شامل ترجمه لفظي، شفاهي و يا جنبههاي بصري يك پيام ميباشد.
گيرندهها بر پردازش اطلاعات اجتماعي تكيه ميكنند تا بتوانند مفهوم يك پيام را در حين رمزگشايي نيز تعيين كنند. رمزگشايي يكي از علل عمدة سوء تعبير در ارتباط ميان فرهنگي و بين نژادي محسوب ميشود زيرا رمزگشايي توسط گيرنده تابع ارزشهاي اجتماعي و فرهنگي ميباشد و ممكن است براي فرستنده اين ارزشها قابل درك نباشند.
5 ـ ايجاد مفهوم : الگوي ادراكي ارتباط بر مبناي اين عقيده قرارداد كه گيرنده مفهوم پيام را در ذهن خود پردازش ميكند. بنابراين، تعبير گيرنده از پيام ممكن است با آنچه مدنظر فرستنده است، متفاوت باشد . بدين ترتيب دريافتكنندگان پيام، براساس تعبيرات شخصي خود عمل ميكنند نه براساس تعبيرات و مقاصد فرستندگان پيام.
6 ـ بازخورد : پاسخي كه گيرنده در قبال پيام ارائه ميكند، معماي حلقه بازخورد است . در اين مرحله از فرآيند ارتباطات، گيرنده تبديل به فرستنده ميشود، پيام را رمزگذاري كرده وسپس آن را براي فرستنده اصلي ارسال ميدارد وي نيز اين پيام را رمزگشايي و تفسير ميكند. همانگونه كه در اين بحث مشاهده ميگردد، از بازخورد جهت بررسي نحوة ادراك دريافت كننده از پيام ارسال شده استفاده ميگردد و به اين ترتيب دريافت كننده چگونگي استنباط خود از پيام فرستنده را به وضوح بيان ميدارد.
7 ـ اختلال : نشانگر هر آن چيزي است كه در انتقال و درك پيام دخالت كرده و برتمام پيوندهاي فرآيند ارتباطات اثر ميگذارد. اختلال شامل عواملي از قبيل اختلال كلام، ارتباطات تلفني ضعيف ، دست خط ناخوانا. آمارهاي اشتباه موجود در يك يادداشت .يا گزارش، بينايي يا شنوايي ضعيف و فاصله فيزيكي موجود ميان فرستنده و گيرنده ميباشد. مديران از طريق كاهش اختلالات به شيوههاي گوناگون ميتوانند باعث بهبود و ارتقاي ارتباطات شوند.
در پژوهش حاضر نقش ارتباطات در فرآيند مديریت، تغيير سازماني، راهبري، مديريت ، مديريت استراتژيك و ماهيت سازمانهاي يادگيرنده مورد مطالعه قرار گرفته است و در نهايت الگوهاي يك سازمان فرهنگي در ابعاد ارتباطات سازماني و رهبري استخراج شده است.
1-1) بيان مسئله
در پژوهش حاضر در صدد پاسخگويي به اين سوال است كه براساس قرائن موجود تجربي و
علمي الگوي ارتباطات سازماني و سبك ارتباط رهبر ـ پيرو در سازمان عقیدتی سیاسی چگونه ميباشد.
ارتباطات سازماني به طور وسيع به عنوان پردازش، تعبير، تفسير پيامها، اطلاعات، معاني و فعاليتهاي نمادين در درون و در بين سازمانها تعريف ميشود.
نظريه پردازان كلاسيك سازمان ارتباطات را اسناد مكتوب و اختيار صدور فرمان (وبر 1947)، جريان رو به بالاي پيامها و ترغيب كاركنان (تيلور 1947)، جريان افقي اطلاعات (فايول 1949)، گوش دادن و ارتباطات غيررسمي (روتيلزبرگر 1941)، بازخور و رفتار دايرهاي (فالت 1941) و تعهدات ناشي از تصميم (بارنارد ـ 1968) تعريف نمودهاند.
اما نظريهپردازان معاصر سازمان به ارتباطات به عنوان بر ساختههايي همچون پردازش اطلاعات (گالبرايت 1973)، شبكههاي اجتماعي (كيد ـ 1981) ، هماهنگي (هچ 2004) و مشاركت (ليكرت 1967) مينگرند. (فرهنگي ـ 1383 ـ 24)
با توجه به ارزيابي هاي مكرر دفتر فرماندهي كل قوا از نحوهي عملكرد نيروهاي مسلح و احراز رتبهي اول توسط سازمان عقیدتی سیاسی در عرصههاي متفاوت فرهنگي در سالهاي پياپي و با توجه به ناشناخته بودن الگوي ارتباطات سازماني و سبك ارتباط رهبر ـ پيرو در اين سازمان پس از تغيير رئيس اين سازمان در سال 79 نتايج اين تحقيق ميتواند بعد جديدي از نقش مؤثر ارتباطات را در سازمانهاي فرهنگی بگشايد. اهميت و ويژگي مهم ديگر اين تحقيق مطالعهي رهبري از ديدگاه ارتباط مي باشد و اينكه ارتباطات و نقش مهم آن آنگونه كه بايد و شايد در مصوبهي وزيران (برنامهي تحول اداري) و حتي جدول تعيين وضعيت موجود و ترسيم وضعيت مطلوب سازمان مورد توجه قرار نگرفته است.
2-1) اهميت تحقيق :
با عنايت به ابلاغ برنامههاي تحول اداري توسط هيأت محترم وزيران به كليهي وزارتخانهها و سازمانهاي دولتي و رويكرد اصلي جشنواره شهيد رجايي به برنامههاي تحول اداري هنگام ارزيابي وزارتخانهها و سازمانهاي دولتي و سرمايهگذاري ميلياردها ريال در اجراي اين برنامه، هرگونه بيتوجهي و يا حتي كمتوجهي به الگوي ارتباطات سازماني و سبكهاي ارتباط رهبر ـ پيرو منجر به شكست و يا كاهش ضريب موفقيت اين برنامه خواهد شد. چرا كه يكي از موانع اصلي اجراي برنامههاي تحول «مقاومت در برابر تغيير» ميباشد كه با استفاده از الگوي مناسب ارتباطات سازماني و سبك ارتباط رهبر ـ پيرو ميتوان مقاومتهايي از اين دست را كاهش داد و از سوي ديگر با جلب مشاركت فعال كاركنان در فرآيند تصميمسازي، تصميمگيري و اجراي برنامههاي تحول و در نتيجه سرعت بخشيدن به فرآيند تغيير، مقادير قابل توجهي در منابع صرفهجويي نمود. بديهي است كه در اين فرآيند ارتباطات بين اعضاء سازمان با يك ديگر و افراد با سازمان نقش مؤثري در پيشبرد اهداف تحول سازماني خواهد داشت.
1-3) سؤالات تحقيق :
1 ـ سبك ارتباط رهبر ـ پيرو در سازمان عقیدتی سیاسی چيست؟
2 ـ سبك ارتباطات سازماني در سازمان عقیدتی سیاسی چيست؟
3 ـ آيا سبك ارتباط رهبر ـ پيرو با الگوي ارتباطات سازماني در سازمان موصوف متناسب است؟
اهداف تحقيق :
هدف كلي اين تحقيق بررسی الگوي ارتباطات سازماني و سبك ارتباط رهبر ـ پيرو می باشد .
اهداف فرعي:
1 ـ شناخت و تعريف سبك ارتباط رهبر ـ پيرو با رويكرد ارتباطي
2 ـ طراحي و تبيين الگوي سنجش نظام ارتباطات سازماني در سازمانهاي غيرانتفاعي (فرهنگي)
3 ـ شناخت و تعريف مقاومت در برابر تغيير با رويكرد ارتباطات سازماني
4 ـ شناسايي ساز و كار نقش ارتباطات سازماني دركاهش مقاومت در برابر تغيير
5 ـ شناسايي ساز و كار ونقش سبك ارتباط رهبر ـ پيرو در كاهش مقاومت و حتي جلب مشاركت كاركنان.
1-4) فرضيههاي پژوهش :
1 ـ تعیین سبك ارتباط رهبر ـ پيرو در سازمان عقیدتی سیاسی
2 ـ تعیین الگوی ارتباطات سازماني در سازمان عقیدتی سیاسی .
1-5) تعريف واژگان
1-1-5) ارتباطات :
ارتباطات بهگونهاي وسيع و گسترده (( تسهيم تجارب )) ( Sharing of experiences ) نيز تعريف شده است. ( فرهنگي-1382-6 )
نويسندگان ديگري ، ارتباطات را (( فراگرد تفهيم و تفاهم و تسهيم معني )) درنظر گرفتهاند. در اين تعريف ارتباطات بهعنوان فراگرد بكارگرفته شده است زيرا آن را فعاليتي كه با كنش ( Action ) ، دگرگوني ( Change ) ، مبادله ( Exchange ) و حركت ( Movement ) سروكار دارد ميدانند.
ارتباطات با تفهيم ( Understanding ) سروكار دارد. ارتباط شكل نميگيرد مگر آنكه عمل تفهيم انجام گرفته باشد.
تسهيم با ديگران آن چيزي است كه امروز در ميان اكثر علماي علوم اجتماعي بهنام (( ارتباط با ديگران )) ( Interpersonal communication ) شناخته شده است. ( همان- 8 )
هر ارتباطي كه پاي انسان در آن كشيده شده است ، از چشماندازي ( Perspective ) كه انسان از خود دارد شروع ميشود. (( دينبارنلوند )) ، يكي از محققان بهنام ارتباطات در سالهاي اخير ، اين مفهوم را در نگرشي كه فرد از (( شش شخص )) دارد بيان مي كند ، درواقع او ارتباط ميان دو انسان را به شش شخص تعميم مي دهد و آن را به اشكال مختلف بهگونهاي كه ذيلاً خواهد آمد درنظر ميگيرد. اين شش شخص از خويشتن آغاز ميشود و آن اين است كه شما در مورد خود
چه نظري داريد. اين بدان معني است كه شما در مورد خود چه ميانديشيد و در خود چه تواناييهايي سراغ داريد ؟ دوم ، بهگونهاي كه شما به ديگري نظر داريد. يعني شما در مورد شخص مقابل خود كه احتمالاً دريافتكننده پيام از شما خواهد بود چگونه ميانديشيد ؟ آيا او را منطقي يا غيرمنطقي درنظر ميگيريد ؟ آيا معتقد هستيد او حرف شما را ميفهمد يا خير ؟ بنابراين شما بهعنوان فرستنده پيام همواره بهاين ميانديشيد كه آن كس كه در مقابل شماست كيست؟ سوم ، نظرتان درباره اينكه شخص ديگر به شما چگونه مي نگرد. در ارتباط متقابل با ديگري ، همواره به
اين ميانديشيم كه طرف مقابل ما چه ديد و نظري در مورد ما دارد ؟ آيا او ما را انساني منطقي ميداند يا اينكه بر اين باور است كه ما بهگونهاي منطقي فكر نميكنيم ؟ شكلگيري هر يك از موارد فوق ، نوع رابطه و برخورد را با يكديگر متفاوت ميسازد. چهارم ، چگونه شخص مقابل به خود مينگرد ؟ در فراگرد ارتباطي نگرش فرد مقابل یا دريافتكننده پيام ، نسبت به خود نيز بسيار مهم است. اگر او در مورد خود بر اين باور است كه عملي را نميتواند انجام دهد هرچند شما از قدرت نفوذ كلام بالايي برخوردار باشيد و بخواهيد او را وادار به انجام آن عمل كنيد. تقريباً در بيشتر مواقع محال خواهد بود ، پنجم ، چگونه شخص ديگر يا شخص مقابل به شما مي نگرد ؟ اگر او بر اين اعتقاد باشد كه شما انساني خيرخواه و توانا و با حسن نيت هستيد ، نحوه ارتباط او با شما متفاوت خواهد بود تا اينكه در موردتان چنين فكر كند كه شما مردي خشن ، بيتوجه و نسبت به او با پيشداوري منفي ميباشيد. ششم ، شخص ديگر يا شخص مقابل شما ميانديشد كه شما چگونه به او مي انديشيد. بدين معني كه او تصوري را از شما دارد ، كه شما در مورد او چه تصوّري داريد و بر اين اساس ممكن است بخواهد تصور شما را تقويت كند و يا اينكه برعكس آن را تضعيف و يا دگرگون كند. (( بارنلوند )) بر اين اعتقاد است كه ، همانگونه كه ما خود را ميسازيم (
Construct ) ديگران را نيز از طريق ارتباط با خود ، ميسازيم. اگر انسان خود ، آدمي كژانديش
و ناپايدار باشد لامحاله با هركس كه در ارتباط باشد، او را به آنگونه كه خود مي انديشد ، در ذهن متصور ميسازد.( همان-9 و10 )
كل ادراك ( Perception ) ما ، از يك فراگرد ارتباطي ، به خود ما بستگي دارد. ( همان-10 )
ارتباط با ديگران در بيشتر موارد در شرايط رسمي برگزار ميشود و شامل((ارتباط چهرهبهچهره)) ( Face – to – face communication ) بوده كه خود از طريق((كلامي ))
( verbal ) و (( غيركلامي )) ( Nonverbal communication ) انجامشدني است. در اين ارتباط نقش فرستنده و گيرنده پيام ، آنطور كه بعداً خواهد آمد ، جابهجا ميشود. هرگز يكنفر بهعنوان فرستنده عليالدوام و نفر ديگر بهعنوان شنونده و يا دريافتكنند پيام باقي نميماند. بلكه بهگونهاي مداوم جاي آندو با يكديگر عوض ميشود. فرستنده پيام ميشود گيرنده و گيرنده پيام در جاي خود ، به فرستنده پيام تبديل ميشود. در برخي موارد در اين نوع ارتباط برنامهريزي از پيشانجامگرفتهاي وجود ندارد و بر اساس شرايط حاكم بر فراگرد ارتباطي ، ارتباط شكل ميگيرد. ( همان- 14 )
نظريه بسيار جديد و معاصر با ما ، ارتباطات را بهگونه تعاملي يا ميانكنشي ( Transaction ) درنظر ميگيرد كه همزمان و ارتجالاً عمل (( رمزگذاري )) و (( رمزخواني )) انجام ميگيرد.
عواملي كه مشكلاتي در جهت فرستادن و دريافتكردن درست پيام بين (( رمزگذار ))و (( رمزخوان )) بهوجود ميآورند اختلالات ( Nioses ) ناميده ميشوند. اين اختلالات به دو دسته ، (( اختلالات دروني )) ( Internal noises ) و (( اختلالات بروني )) ( External noises ) تقسيم ميشوند. دسته اول بيشتر به اضطرابات ، نگرانيها و عوامل دروني هر يك از دو طرف ارتباط مربوط ميشود و دسته دوم به عوامل بيروني مثل سروصدا و نور و غيره بستگي دارد. ( همان- 18 )
مفهوم فراگرديبودن ارتباطات خود مبيّن اين نكته است كه ارتباطات پديدهاي پويا ( Dynamic ) و مبتني بر تغييرات يا دگرگونيها ( Changes ) است. ( همان- 19 )
برخي از صاحبنظران ارتباطات ، ارتباطات را پديدهاي تكاملي ( Evolutionare ) ميدانند كه بهگونه فراگردي ( Process ) از افراد و نظام اجتماعي ( Social System ) كه در آن زيست ميكنند ، نشأت گرفته و خود به نوبه خود بر آنها تأثير ميگذارد.
مفهوم نظامگرايانه ارتباطات دربرگيرنده پيوستگي و تعامل ميان اجزاء و عناصر ارتباطي با يكديگر است. ( همان- 20 )
هنگامي كه ميگوييم فراگرد ارتباطي مبتني بر ميانكنش است ، ما خودبهخود بر اين باور گايش خواهيم داشت كه ، اين فراگرد بر پويايي رابطه ميان انسانها استوار است. ( همان- 23 و 22 )
ميانكنش ، زماني رخ مي دهد كه يك جريان و رابطه داد و ستدي در بين اجزاء آن فراگرد بهوجود آيد. ميانكنش در ارتباطات عموماً به تبادل پيامها اطلاق مي شود كه ميان دونفر در جريان است كه اين ، خود ممكن است منتج به تغيير در پيامها شود. ( همان-23 )
فراگرد ارتباطي در محيط شكل ميگيرد و انجام ميپذيرد. محيط نهتنها به فراگرد ارتباطي و نوع آن تأثير ميگذارد ، بلكه به ادراكات ( Perceptions ) ، آنچه بين خود رد و بدل ميكنيم ، و حتي در سطحي كه ارتباط ميگيريم نيز تأثير ميگذارد. ( همان- 27 )
محيط فيزيكي و شرايط اجتماعي كه در آن قرار ميگيريم ، نگرش و رفتار ما را همانگونه كه ديديم تغيير ميدهد و درنتيجه ما با ديگران همواره بهگونهاي متفاوت ارتباط برقرار ميكنيم. به عبارت ديگر ارتباط ما با ديگران موكول به وضعيت و شرايط حاكم بر ماست.
آنگونه كه دانشمندان رفتارگرا معتقدند ، انسان بيجهت خود را آزاد تصور ميكند ، در حاليكه آزادي براي او معنايي ندارد. او تابعي از محيط جغرافيايي ، فرهنگي و اجتماعي خويش است و بيآنها ، هستي و رفتار او مبهم و بيمعني است. به گفته (( جيمزمككراسكي )) ( James McCroskey ) ؛ (( رفتار ارتباطي ما تغييرپذير است و ما در مورد يك واقعيت ( Reality ) بهگونههاي متفاوت عمل ميكنيم. )) بر اين اساس ، واقعيت در نظر ما با توجه به فراگرد ارتباطي ما با ديگران شكل ميگيرد. واقعيت آنچيزي است كه از طريق ارتباط با ديگران براي ما پديد آمده است.( همان-29 )
ارتباط مؤثر ، مبتني بر پيشبيني درست از وجوه اشتراك نهفته در دل يك فرهنگ است و نيز مبتني بر قدرت سازگاري آن با ادراكهاي مشترك و نگرشهاي يكسان در فراگرد رمزگذاري ( Encoding ) و رمزخواني ( Decoding ) پيامها ميباشد. ( همان- 31 )
ارتباطات مراودهاي است چراكه ، ادراك مبتني بر واقعيت ما را شكل ميدهد ، و آن را با ادراك ديگران ميآميزد. ارتباطات وسيلهاي است كه توسط آن به فراسوي خويشتن خويش ميرويم و به قلمرو ديگران گام ميگذاريم و دنيايي را كه آنان در آن زيست ميكنند درمييابيم. در كلامي كوتاه ، ارتباطات مراودهاي است ، چراكه فراگردي است كه بهوسيله آن ميتوان واقعيت حاكم بر خود را با ديگران درميان نهاد و واقعيت حاكم بر آنان را دريافت. واقعيت حاكم بر ما تنها واقعيت موجود در جهان نيست ، بلكه پارهاي از واقعيت موجود است كه از ادراك ما سرچشمه گرفته است. ( همان- 32 )
وظيفه اساسي ارتباطات انساني ، دگرگوني و سازش با دگرگوني است. اما سئوال عمده اين است كه ما از ارتباطات چهنوع دگرگوني را توقع داريم و چگونه ؟ و ارتباطات ، خود چه وظيفهاي دارد ؟
1- وظيفه پيوستگي ( Affinity function ) : يكي از وظايف ارتباطات استقرار ، ابقاء و دگرگوني روابط اجتماعي است. ( همان- 33 )
ارتباطات موجب ايجاد يا افزايش و يا برعكس موجب ازبينرفتن و يا كاهش پيوستگي ميان طرفين ارتباط يا اشخاص ميشود.
2- وظيفه اطلاعاتي و استدراكي ( Information and understanding function ) : اكثر دانشمندان ارتباطات بر اين باورند كه يكي از مهمترين وظايف ارتباطات ، وظيفه اطلاعاتي و استدراكي است كه موجب افزايش استدراك از طرف مقابل فراگرد ارتباطات يا افزايش اطلاعات ميشود. ( همان- 34 )
3- وظيفه تأثيرگذاري ( Influence function ) : يكي از وظايف مهم ارتباطات تأثيرگذاري بر ديگران يا نفوذ در آنهاست. ارتباطات همواره از سوي فرستنده پيام در پي مقصود و منظوري برقرار ميشود. يكي از رايجترين و شايعترين منظورها براي انجام تغيير نگرشها ( Attitudes ) ، باورها ( Beliefs ) ، ارزشها ( Values ) و يا رفتار ( Behavior ) اشخاص ديگر است. پس ، ما ميكوشيم كه از طريق ارتباطات بر ديگران اثر بگذاريم و با تأثيري كه آنها بر ما ميگذارند خود را سازش دهيم. ( همان- 35 )
4- وظيفه تصميمگيري ( Decision function ) : ارتباطات علاوه بر وظايف فوق ، وظيفه تصميمگيري نيز دارد. يكي از عمدهترين پيآمدهاي فراگرد ارتباطي ، رسيدن به يك تصميم ويژه است. اغلب ، ما از آنرو با ديگران ارتباط برقرار ميكنيم تا به ما كمك كنند كه بتوانيم به تصميم درستتر و بهتري در مورد خاصي دسترسي پيدا كنيم و يا بتوانيم رفتار خود را هماهنگ با آن موضوع خاص كرده به تنظيم آن مبادرت ورزيم. در بقيه موارد ، ارتباطات به ما كمك ميكند كه تصميماتي را كه بر ما اثر دارند درك كرده و خود را با آنها سازش دهيم. ( همان- 36 و 35 )
5- وظيفه تصديق ( Confirmation function ) : وظيفه نهايي ارتباطات دربرگيرنده پذيرش مداوم يا غيرمداوم يك تفكر ، باور ، رفتار ، محصول ، تصميم و غيره است. از طريق ارتباطات ، سعي در منطقيكردن تداوم يا توجيه در گسستگي برخي از دگرگونيها كه قبلاً مورد پذيرش ما قرار گرفتهاند ميكنيم. از اينرو ، يكي از پيآمدهاي اساسي فراگرد ارتباطي تصديق و يا عدم تصديق تغييرات گذشته است. اين وظيفه شايد يكي از راههاي مهم پيوستگي به پذيرش دگرگونيها باشد. ( همان- 36 )
ارتباطات مؤثر آن است كه فرستنده بتواند منظور خود را به گيرنده پيام برساند. اما ، اين فقط يكي از معيارهاي مؤثربودن است. عموماً ارتباطات زماني مؤثر است كه محركي را بهعنوان آغازگر و موردنظر فرستنده با محرك مشهود گيرنده كه از خود بروز ميدهد ، در يك راستا قرار دهد و آندو را به گونهاي نزديكبههم ، مورد توجه قرار دهد. ( همان- 37 )
پيشتر اشاره كرديم كه عامل اوليه شكست يك فراگرد ارتباطي ، عدم درك صحيح از محتواي پيام است و زماني دشواري در اين فراگرد پديدار ميشود كه شخص گيرنده پيام بهدرستي محتواي موردنظر فرستنده پيام را دريافت نكند. در مقابل ، عامل ديگري كه به شكست فراگرد ارتباطي ميانجامد دشواريهايي است كه ، در روابط انسانها پديد ميآيند و خود نتيجه سوء تفاهمهايي هستند كه گاه پيش ميآيند. اين دشواريها ريشه در عوامل گوناگون از جمله ؛ خستگي مفرط ، عصبانيت يا سرآسيمگي و اغتشاش رواني انسانها دارند. ( همان- 44 )
برخي بر اين باورند و باب مباحثه را گشودهاند كه ، تمام ارتباطات و فراگرد حاكم بر آن بيمصرف خواهد بود ، مگر آنكه به عمل يا كنش مطلوب بيانجامد.
انجام عمل ، از طرف شخص مقابل ، شايد يكي از دشوارترين وظايف ارتباطات باشد. اگر به فراگردهاي ارتباطي خود با ديگران كمي دقّت كنيم ، بهراحتي درمييابيم كه كاري نسبتاً ساده است كه مفهوم و معني ذهني ما توسط ديگري فهميده و درك شود تا اينكه ، موافقت او را نسبت به آن مسأله جلب كنيم. در مرحله دوّم درمييابيم ، جلب موافقت او بهمراتب آسانتر از آن است
كه او را وادار به اجرا و عمل آن مفهوم كنيم. ( همان- 45 )
اگر هرآينه قصد داريد كه حركت يا رفتار خاصي را در دريافتكننده پيام خود برانگيزيد ، و آن رفتار همان باشد كه دقيقاً موردنظر شماست ، سعي كنيد (1) تسهيلاتي را ، در درك پيام خود توسط دريافتكننده پيام ايجاد كنيد ، (2) مطمئن شويد كه با دريافت موافقت او ، پيام شما رواست و به او بهدرستي رسيده است ، و (3) با دريافتكننده پيام ، رابطه آساني برقرار كنيد. عمل موردنظر ، خودبهخود پديدار نميشود ، مگر آنكه اين سه هدف واسط ، اوّل جامه عمل پوشيده باشند. (
همان- 46 و 45 )
بيشك يكي از اهداف ارتباطات جمعي ، برانگيختن مخاطبان به عمل است. ( همان- 46 )
علاوه بر عملكرد وظيفهاي ، بازخور منبع مهمي از اطلاعات در مورد (( خود )) ( Self ) است. (( مفهوم از خود )) ( Self - Concept ) ، تقريباً برداشت ثابتي است كه هر يك از ما از خويشتن دارد و بخشي از آن در شكلگيري به بازخوري كه از ديگران دريافت ميداريم بستگي دارد ، ديگراني كه بهنحوي در پيرامون ماهستند و با ما زندگي ميكنند و با ما ارتباط دارند.(همان-89 )
ميتوان گفت بازخور اثر مستقيمي به سطح (( عزت نفس )) يا (( حرمت به خود )) ( Self - esteem ) دارد. اين (( عزت نفس )) يا (( حرمت به خود )) عنصر اساسي شكلدهي (( مفهوم از خود )) است. ( همان- 90 )
بازخور منفي زماني ميتواند بهگونهاي اثربخش به اصلاح ارتباطات و روابط بين اشخاص بينجامد كه گيرنده پيام احساس ايمني كرده و بر اين باور باشد كه طرف مقابل از اظهار صفات نامطلوب او قصد توهين يا صدمهزدن به او را ندارد و قصد اصلي او از اظهار آن ، اصلاح و خيرخواهي است. با اندك نگراني و احساس ناامني يا تصور توهين در مقابل بازخور منفي ، شدت عمل نشان داده ميشود و خطر گسستگي فراگرد ارتباطي وجود دارد. ( همان- 91 )
يكي از بهترين و مطمئنترين راههاي وصول به كارآيي بيشتر در ميان كاركنان ، دادن بازخور بهموقع و درست از عملكرد آنان است. بهعلت بازخورهاي مكرر و بهموقع و درعينحال درستي كه كاركنان از سرپرستان و مديران خود دريافت ميكردند اصلاحات لازم را در نحوه كار و روشهاي توليد خود انجام دادند كه به افزايش توليد و كاهش ضايعات منتج شد. ( همان- 92 )
با برقراري ارتباط ، طرفين بهگونهاي مداوم و مستمر به ارزيابي نظرات ، اشخاص ، مناصب و مراجع اقتدار ميپردازند. بر اساس مطالعه دقيق و سنگين (( روكيچ )) ( Rokeach ) در مورد (( گشودگي فكري )) ( Open - mindedness ) و (( تحجر فكري )) ( Closed - mindedness ) به اين نتيجه ميرسد و آن را اعلام ميدارد كه بهطريقي كه فردي نظري ، شخصي و يا مرجعي را ميپذيرد و يا رد ميكند همه يكسان است و بههم ميرسند. بر اساس اين نظر ، هر انساني داراي يك نظام (( باور- ناباوري )) ( Belief – disbelief system ) ميباشد كه حاصلجمع يا محصول باورها و ناباوريهاي او نسبت به دنياي مادي و اجتماعي خويش است. شخص كاملاً (( جزمگرا )) يا (( متعصب )) ( Dogmatic ) داراي مجموعهاي از باورها و ناباورهاي كاملاً شكلگرفته و بسته است ، او به هيچوجه آنها را تغيير نميدهد و دگرگوني آنها را بسيار ناگوار ميداند. اين مجموعه مركزي از باورهاست كه چارچوب رفتاري او را شكل مي دهد و نه بردباري او را در مقابل باورها و نظرات د
يگر پديد ميآورد. ميتوان گفت (( جزمگرايي )) ( Dogmatic ) (( معياري است از چگونگي باور ما نه آنچه ما باور داريم. )) محتواي هر باور تفاوتي نمي كند. بستگي بيش از اندازه و عدم پذيرش هرگونه دگرگوني در آن (( جزمگرايي )) است. ( همان- 99 و 100 )
اشخاص با درجه جزمگرايي بالا نهتنها دشواري چشمگيري در ارزيابي باورها و نگرشهاي مخالف خود را دارند ، بلكه دشواري تحمل و شكيبايي شنيدن يا انديشيدن به آنها براي آنان كاملاً مطرح است. باورها و نگرشهاي مخالف با نظام باور - ناباوري آنها برايشان تهديدآميز بوده و آنان را وادار به عكسالعملهاي شديد و گاه غيرمنطقي ميكند.
مقاومت در مقابل تغيير ، كه از ويژگيهاي بارز افراد (( جزمگرا )) ست شديداً تحت تأثير عقايد و افكار مخالف فرد جزمگرا قرار ميگيرد. هراندازه جزمگرايي از درجه بالايي برخوردار باشد مقاومت او در مقابل عقايد مخالف شديدتر خواهد بود. در اينحالت ، دشواري عمدهاي در جهت برقراري ارتباط با شخص (( جزمگرا )) پديد ميآيد. اصولاً ارتباط با افراد (( جزمگرا )) از سختي بالايي برخوردار است. هراندازه پيام و پيامفرست با نگرشها و باورهاي گيرنده پيام در تعارض باشد مقاومت او بيشتر شده ، فراگرد ارتباطي با او از مسير متعارف خارج و با دشواريهاي متعددي روبهرو ميشود. اين دشواري نهتنها در سطح فردي بروز ميكند بلكه در سطوح گروهي و حتي جمعي نيز كاملاً مطرح است. ( همان- 101 )
در اين قسمت به ويژگيهاي اثربخشي ارتباطات ميانفردي با توجه به هدفهاي عملگرايانه و خشنودي از كنش ارتباطي ميپردازيم. اين ويژگيها به پنج ويژگي عمده قابل تفكيكاند. بايد توجه داشته باشيم هرچند اين پنج ويژگي در وهله اول كيفي بهنظر ميرسند امّا بايد گفت علاوه بر اين ويژگيهاي كيفي كه باعث افزايش اثربخشي ارتباطات ميشوند ، ميبايد ميزان كمّيت آنها نيز ملحوظنظر باشند. همواره وجود اين پنج ويژگي ممكن است به اثربخشي كنش ارتباطي نيانجامد و نبود آنها ممكن است به غيراثربخشبودن كنش ارتباطي ختم نشود ، امّا شكي در آن نيست كه بهطور معنيداري بر اثربخشي تأثير دارند. اين پنج ويژگي عبارتند از : گشودگي (Openness ) ، همدلي ( Empathy ) ، حمايتگري( Suppirtiveness ) ، مثبتگرايي ( Positiveness ) ، و تساوي ( Equality ). ( همان- 113 و 112 )
گشودگي ( Openness )
گشودگي به اين معني نيست كه هر انسان ، طرف ارتباطي ، ميبايد در اولين برخورد و در اولين نشست تمام زواياي ناگشوده و نامفهوم زندگي خود را براي ديگري يا ديگران بگشايد و يا به عبارت ديگر تمام نكات ريز و درشت را در مورد تاريخ زندگي خود به ديگران القا كند. مقصود از گشودگي به سادگي عبارت است از همان اشتياق به از (( خودگشودگي )) ( Self – disclosure ) كه دربرگيرنده اطلاعاتي درمورد خود است كه بهصورت طبيعي هركس مي تواند آن را در بخش پنهان ( Hidden ) پنجره (( جوهري )) ( Joharre window ) خود نگهدارد. ( همان- 114 )
هر انساني اين را حق طبيعي خود مي داند كه بداند و بفهمد ديگري در مقابل كارها و گفتههاي او چه عكسالعملي از خود نشان مي دهد. هيچچيز بدتر و دردآورتر از بيتفاوتي (Indifference ) نيست. حتي عدم تفاهم و عدم توافق در بسياري از موارد از بيتفاوتي پذيرفتنيتر است.
اكثر افراد از رفتار خنثي و قيافه بيتفاوت سرپرست خود شديداً دلگيرند. ( همان- 115 )
همدلي ( Empathy )
همدلي بهمعني (( با ديگري حس كردن )) است. همدلي كردن با كسي يعني احساس او را درك كردن. آنگونه كه (( بكرچ )) ( Backrach ) به همدلي پرداخته است شايد بهتر بتوان به معني آن پي برد. او چنين گفته است : (( همدلي توانايي يك فرد است كه بهگونهاي تجربي دريابد كه فرد ديگر چه تجربهاي در يك لحظه موعود و در يك چارچوب مشخص و با توجه به نظر خويشتن دارد. )) (( شافر )) ( Schafer ) بر اين باور است كه ، (( همدلي تجربه دروني قابل درك و درمياننهاد
ني با ديگري براي مقطعي از وضعيت رواني او ميباشد. )) در نقطه مقابل همدردي كردن ( Sympathy ) عبارت است از احساس كردن براي فرد ديگر. يا به عبارت ديگر نسبت به ديگري حسي در درون خود پديد آوردن. مثلاً براي كسي متأسف شدن به علت مشكلي كه براي او پديد آمده است. همدلي كردن يعني احساسي را داشتن كه ديگري نيز بدان احساس دست يافته است. همدلي يعني ايجاد احساس مشترك با يكديگر. يعني فرستنده پيام و گيرنده پيام هر دو به يك احساس يگانه دست يافتهاند.
اگر ما توانايي همدلي با ديگران را بيابيم بيشك در وضعيتي خواهيم بود كه آنان را درك كنيم و دريابيم كه از كجا آمدهاند و اينك در كجا هستند و به كجا خواهند رفت يا مي خواهند بروند. به گفته (( گرينسون )) ( Greenson ) كسي نمي تواند به احساس ظريف و پيچيده ديگري دسترسي پيدا كند مگر آنكه احساس او را دريابد و آن را تجربه كند كه اين خود همدلي ناميده ميشود. اين خود نوع ويژهاي از ادراك است كه كسي را قادر ميسازد كه بتواند طرف مقابل خود را از نظر عاطفي و ذهني كاملاً دريابد و آنچه تجربه كرده است او نيز بدون تجربه احساس كند. درك توأم با همدلي انسان را قادر ميكند كه خود را با شرايط ارتباطي كاملاً وفق دهد و بداند كه چه بايد بگويد ، چگونه بايد بگويد و چه زماني بايد بگويد. چه زماني بايد ساكت باشد و كي به خودگشودگي دست زند. درواقع (( تراكس )) ( Truax ) مهارت ارتباطي هركس را به تعريف او از همدلي مرتبط مي كند. (( تراكس )) ميگويد : (( همدلي صحيح هم حساسيت نسب به احساسات موجود و هم تسهيلات لازم كلامي براي ارتباط با ديگري را دربر ميگيرد كه موجب درك و تفاهم بيشتر و نيز استفاده صحيح از زبان براي القاي مفاهيم ميشوند.))
دشوارتر از تعريف و تشريح همدلي بهكارگيري آن در زندگي روزمره و بالابردن مهارتهاي مربوط به آن است. شايد نخستين گام ، پرهيز از ارزيابي و قضاوت رفتار طرف مقابل باشد. اگر ما رفتار فرد مقابل خود را بر اساس صحيح و غلط ، زشت و زيبا ، خوب و بد ارزيابي كنيم ، پس ما رفتار او را در چارچوب اين برچسبها ميبينيم نه آنطور كه هست و ممكن است رفتار واقعي او با اين برچسبها سازگار و يا ناسازگار باشد. در آنصورت ما اولين گام را در جهت تخريب پلهاي ارتباطي خود با او برداشتهايم. دومين گام درك احساسات و عواطف طرف مقابل است. هرچه بيشتر او را بشناسيم بهتر مي توانيم با او همدلي كنيم. درك خواستهها و نيازها ، آرزوها ، آمال ، تواناييها ، تجارب ، بيمها و هراسهاي طرف مقابل همه و همه و بسياري كه گفته نشد ما را بر آن مي دارد كه او را بهتر بشناسيم و پي به احساسات و عواطف او ببريم و بتوانيم با او بهتر همدلي كنيم. گام سوم ، بايد بكوشيم آنچه ديگري بر اساس نگرش و توانايي خود تجربه كرده است ما نيز تجربه كنيم. مهم است كه بدانيم اين تجربه ميبايد بر اساس نگرش و احساسات او باشد نه آنچه خود ميانديشيم. خود را كاملاً در جاي او و به جاي او قرار دادن و نقش او را ايفا كردن ما را بر آن ميدارد كه او را بهتر درك كنيم.( همان- 118 و 117 )
حمايتگري ( Suppirtiveness )
يك رابطه ميانفردي مؤثر و قابل اتكاء رابطهاي است كه در يك فضاي حمايتگرانه شكل گرفته باشد. ارتباطات ميانفردي باز و همدلانه نمي تواند در يك فضاي توأم با هراس و تهديد دوام يابد و دير يا زود به دشواري كشيده شده منجر به گسستگي رابطه ميشود. اگر شركتكنندگان در يك فراگرد ارتباطي احساس كنند كه از سخنان و كردار آنان انتقاد بهعمل ميآيد و مورد تهاجم و ضربوشتم قرار ميگيرند ، بلافاصله در لاك دفاعي فرو رفته ، سعي در عدم گشودگي خويش ميكنند و از هر اقدامي كه به نشاندادن خواستهها و نيازها و يا مكنونات دروني آنها بيانجامد ، پرهز ميكنند. با تمثيلي ساده ميتوان گفت ارتباط روان و همدل همچون حلزوني باهوش است كه لاك خود را بر پشت نهاده و آرامآرام حركت ميكند. هر زمان و هرجا احساس خطر كرد به درون لاك يا پوسته دفاعي خود فرو ميرود و تا خطر مرتفع نشود ، سر از آن بدر نميآورد.( همان-118 و 119)
در يك فضاي حمايتگر ارتباطي ، سكوت را ارزشي منفي نيست. بلكه ، در مقابل ، سكوت بستري مناسب براي ايجاد فضاي مناسب و حمايتگر ارتباطي است. از اين سكوت ميتوان بهعنوان بهترين محمل براي القاي مفاهيم و پيامهاي غيركلامي استفاده كرد. علاوه بر سكوت ، ارايه حالات توأم با همدلي ، نه توأم با بيتفاوتي به فضاي مناسب براي ارتباطات حمايتگرانه كمك مي كند. از ديگر عوامل مؤثر بر فضاي مناسب حمايتگرانه جهت ارتباطات ميتوان از تساوي با ديگران يا مخاطبان ياد كرد. هراندازه خود را از نظر رفتاري و پايگاه اجتماعي در تراز مخاطبان خود قرار داده و از نشاندادن برتريهاي خود به آنان پرهيز كنيم ، در ايجاد فضاي مناسب ارتباطات حمايتگرانه موفقتر خواهيم بود. از عوامل ديگر مؤثر بر فضاي حمايتگرانه براي ارتباطات ميانفردي ، ميتوان ترديد و يا عدم جزميّت ( Provisionalism ) در برابر (( يقين و اطمينان )) ( Certainnty ) را نام برد. هراندازه ما در گفتار و نظرات خود جزميتر بوده و با اطميناني غيرقابل ترديد با مخاطب خود برخورد كنيم ، فضا را براي ارتباطات حمايتگرانه نامناسبتر ميكنيم. برعكس همواره ميزاني از ترديد و عدم يقين زمينه را براي ارتباطات حمايتگر مساعدتر ميكند و به طرف مقابل اين فرصت را مي دهد كه خود را نشان دهد و ارزيابي كند.
مثبتگرايي ( Positiveness )
يك ارتباط ميانفردي مؤثر ، زماني رخ ميدهد كه علاوه بر موارد يادشده در فوق از مثبتگرايي نسبي بهرهمند باشد. مثبتگرايي در يك ارتباط ميانفردي حداقل به سه جنبه يا عوامل مختلف تكيه دارد. اول ، ارتباط ميانفردي زماني بهدرستي شكل ميگيرد و پرورش پيدا ميكند كه احترام مثبت و معيني براي خويشتن درنظر داشته باشيم. فردي كه احساس ناخوشايندي نسبت به خود دارد بيترديد اين احساس ناخوشايند را بهنحوي به ديگران منتقل ميكند و در آنان نيز اين احساس ناخوشايند و منفي را شكل مي دهد. در مقابل ، كساني كه در مورد خود مثبت ميانديشند اين احساس مثبت را به ديگران منتقل و آنان را وادار به مثبتپنداري ميكنند. ( همان- 119 )
دوم ، ارتباطات ميانفردي زماني بهدرستي شكل ميگيرد و به بالندگي خود نزديك ميشود ، كه احساس خوشايند خود را نسبت به طرف مقابل به او منتقل كنيم. به عبارت ديگر فقط كافي نيست
كه ما نسبت به كسي احساس خوشايندي داشته باشيم ، بلكه بايد اين احساس خوشايند را به ديگران انتقال دهيم و به آنان بفهمانيم كه احساس ما در مورد آنها چگونه است. روشن است كه اين در وجود شخص مقابل ، اثر مثبت گذارده او را بر آن مي دارد و تشويق ميكند كه در ارتباط
موردنظر فعالتر برخورد كرده و سطح ارتباطي خود را به تراز بالاتري بكشاند. بهعنوان مثال مثبتانديشي و انتقال آن ، مخاطب ما را بر آن ميدارد كه با خودگشودگي بيشتر برخورد كرده و حتي به گشودگي منطقه كور پنجره (( جوهري )) ما نيز كمك شايانتوجهي كند.
سوم ، يك احساس مثبت و خوشايند در مورد وضعيت عمومي حاكم بر ارتباطات ، براي تعامل يا ميانكنش اثربخش بين دو يا چند نفر بسيار حياتي و مهم ميباشد. چيزي ناخوشايندتر از رابطه يا ارتباطي با كس يا كساني نيست كه از آن رابطه يا مبادله لذتي نبرند و يا اينكه پاسخ خوشايندي به عمل ارتباطي واقعشده ندهند. يك پاسخ يا واكنش منفي به شرايط ارتباطي ، تقريباً بيشتر افراد را بر آن ميدارد كه بهمحض مشاهده آن ، هرچند در ابتداي فراگرد ارتباطي ، آن را جمعوجور كرده و خود را از آن بهنحوي خارج سازند. به عبارت ديگر عدم مشاهده تمايل و اشتياق از سوي مخاطب يا مخاطبان ، فرستنده پيام را به سوي انصراف از ارتباط و گسستگي ارتباطي ( Communication break down ) ميكشاند.
تساوي ( Equality )
تساوي خاصيتي ويژه است. در هر وضعيتي احتمالاً يك عدم تساوي خواهد بود. يك فرد ممكن است باهوشتر ، قويتر ، ثروتمندتر ، زيباتر و حتي سالمتر باشد. هرگز دو نفر از تمام جنبهها با يكديگر مساوي نخواهند بود.حتي افراد توأمان يا دوقلوهاي بسيار شبيه به يكديگر از جميع جهات با هم مساوي نيستند و بهطريقي از يكديگر متمايزاند. با وجود اين عدم تساوي ، ارتباطات ميانفردي عموماً زماني مؤثرتر خواهد بود كه فضاي حاكم ، فضايي مبتني بر تساوي باشد. اين بدانمعني نيست كه افراد غيرمساوي نمي توانند ارتباط برقرار كنند. بدون شك آنها مي توانند با يكديگر ارتباطي داشته باشند. در حاليكه اگر بخواهد ارتباط آنان با يكديگر ارتباطي موثر باشد ، ميبايد تساوي در شخصيت آنها مورد توجه باشد و يا اينكه به نقاط مشترك كه نوعي تساوي است تأكي
د بيشتري شود. اين بدان معني است كه ميبايد در ارتباطات ميانفردي سياست يا خطمشي خاصي وجود داشته باشد كه از طريق آن به شناسايي ويژگيهاي فرديِ طرفين ِ ارتباط ، دست يافت. نكتهاي كه حايز اهميت است اين است كه طرفين ارتباط درنظر داشته باشند كه هر دو
انسان هستند و موجوداتي گرانبها و هر يك داراي خصيصهاي هستند كه بهنوبه خود مي تواند براي ديگران بسيار ارزشمند باشد.
تساوي ميبايد ارتباطات ميانفردي را ازنظر گفتاري در مقابل شنيداري نيز مشخص و مميز كند و تعادلي ميان آندو پديد آورد. اگر يكي از طرفين فراگرد ارتباطي در تمام مدت ارتباط سخن بگويد و ديگري ناچار به شنيدن در تمام مدت باشد ، اثربخشي ارتباطات ميانفردي در اين وضعيت اگر غيرممكن نباشد دشوار خواهد بود. ميبايد تلاشي دوجانبه در فرستادن و دريافت پيام وجود داشته باشد. زماني فرستنده پيام ، پيام خود را ارسال و زماني ديگر با دريافت پيام متقابل يا بازخور در نقش گيرنده پيام ظاهر ميشود. با توجه به وضعيت حاكم بر فراگرد ارتباطي ، ممكن است يكي از طرفينِ ارتباط ، بهگونهاي طبيعي بهمراتب بيش از طرف مقابل خويش سخن بگويد. امّا بايد اين به اقتضاي وضعيت و شرايط حاكم باشد نه بر اساس اين نكته كه يك نفر بايد (( سخنگو )) و ديگري فقط (( شنونده )) باشد.( همان- 121 و 120 )
افراد در حرفههاي مختلف اغلب ازنظر ارتباطي بهنوعي خودفريبي و تظاهر كشيده ميشوند ، مثلاً يك مدير عاليرتبه يا پزشك عاليقدر ممكن است گفتگو با يك فروشنده ساده را ارزشمند تلقي نكرده و فضاي تساوي مناسب را براي او ايجاد نكند. يك متخصص برجسته كامپيوتر ممكن است گفتگو با يك مستخدم جزء را بهصورت مساوي در سازمان مورد نظر خود بيارزش تلقي كند. يك راننده كاميون ممكن است ارتباط مساوي با يك دانشمند را غيرممكن بداند. هر يك از افراد در موارد فوق ازنظر ارتباطي ممكن است دچار نوعي خودفريبي و يا تظاهر شده باشند. همه آنها ممكن است در آن وضعيت اين تصور را داشته باشند كه از آن ارتباط چيزي بهدست نميآورند و براي اينكه چيزي بهدست آورند بايد با همترازان خود ارتباط داشته باشند. اين نگرش بسيار زيانبار و خارج از معيارهاي صحيح ارتباطي است. زيرا اين نگرش موجب آن ميشود كه افراد نتوانند به يكديگر نزديك شده و از يكديگر نكات فراواني را فراگيرند. اكثر كساني كه ازنظر ارتباطي از مهارتهاي بالايي برخوردارند درست برعكس اين نگرش رفتار مي كنند. آنان اغلب از اطلاعات فراواني بهرهمند ميشوند. ( همان- 122 و 121 )
اولين قدم در شكلدهي و شكلگيري مهارتهاي ارتباطي ما آگاهي از خويش و وقوف به تواناييهاي خويشتن است. ( همان- 130 )
(( مفهوم از خود )) عبارت است از آگاهي و شعور يك فرد از بودن اساسي و كليت و ويژگي خود. در (( مفهوم از خود )) تمامي ادراكات جسماني ، اجتماعي و رواني فرد در مورد خودش دخيلاند. اين ادراكات خود نتيجه ، گذشته ، حال و تجارب پيشبينيشده آينده و ارتباط با محيط پ
(( مفهوم از خود )) از دو بخش عمده شكل گرفته است. يكي از (( تصوير به خود )) ( Self - image ) كه عبارت است از تصويري كه فرد از خود دارد. يا به عبارت ديگر اينكه فرد ، چه فكري در مورد خود ميكند ، چگونه آدمي است. ديگري (( حرمت به خود )) ( Self - esteem ) يا احساسي كه ما در مورد خويشتن داريم و اينكه چهميزان خود را و وضعيت خود را ميپسنديم.
(( تصوير به خود )) نشانگر آن است كه فرد از وضع خود راضي است يا ناراضي. (( تصوير به خود )) جايگاهي را كه فرد خود را در آن قرار ميدهد نيز دربرميگيرد و در بين طبقات مختلف آن طبقه را كه در آن قرار گرفته است مشخص ميكند و نقشي را كه بهعهده دارد. (همان- 138)
(( حرمت به خود )) چگونگي احساس ما ، در مورد خودمان است. ( همان-139 )
(( حرمت به خود )) ما بستگي به تام و تمام به موفقيتها و شكستهاي ما دارند. اگر شما نگرش مثبت و دوستداشتنياي در مورد خود داشته باشيد ، ميگويند شما داراي (( حرمت به خود )) بالايي هستيد و به شما (( حرمت به خود بالا )) ( High self - esteem ) اطلاق ميكنند. اگر برعكس شما داراي نگرش منفي و ناخوشايندي نسبت به خود باشيد به شما (( حرمت به خود پايين )) ( Low self - esteem ) ميگويند. ( همان- 139 و 140 )
(( مفهوم از خود )) توسط رفتار ديگران نسبت به ما و رابطهاي كه با ما دارند شكل ميگيرد.
(( تصور از خود )) ما ، بهگونهاي كه شرح داده شد ، نتيجه طبقهاي ميباشد كه ما را در آن قرار دادهاند.(( منزلت خود )) ما بستگي به آن دارد كه آيا مورد تأييد و تشويق قرار ميگيريم و يا آنكه برعكس مورد تنبيه و پرهيز واقع ميشويم ، و براي چه . ( همان- 141 )
اگر بخواهيم (( مفهوم از خود )) خود را دگرگون كنيم ، ميبايد بر اين باور باشيم كه هم خود ما واجد ارزش بوده و دوستداشتني و پذيرفتني هستيم و هم طرف مقابل ما از ارزش والايي برخوردار است و پذيرفتني و دوستداشتني ميباشد. ( همان- 151 )
هر رفتاري كه منتج به ارزشمندي بيشتر فرد از خود شود در فراگرد اجتماعي موجب رضايت خاطر بيشتر فرد از آن ميشود. تأييد براي هر فرد در زيست اجتماعي از ارزش بالايي برخوردار است. بهگونهاي كه (( مارتينبوبر )) نوشته است : (( در تمام سطوح جامعه انساني ، انسانها يكديگر را به روشهاي اجرايي و كموبيش با توجه به تواناييها و ظرفيتهاي شخصي خود ، مورد تأييد قرار ميدهند و ممكن است يك جامعه با كلمه انسان اينگونه برخورد كرده و آن را در اندازهاي كه افراد جامعه يكديگر را تأييد ميكنند ، اطلاق كند.)) ( همان- 171 )
اشخاصي كه بهگونهاي مداوم از سوي ديگران مورد عدم تأييد واقع ميشوند ممكن است حتي
هويت خود را مورد سئوال قرار دهند و در وجود خويش شك كنند. ( همان- 172 )
ارتباطات انساني صحيح ميان انسانها بهدرستي انجام نميپذيرد مگر آنكه آنان با نوعي تفهيم و تفاهم و عرضه و درك يكديگر اين مهم را مورد توجه قرار دهند. براي فهم بيشتر فرد يا افراد مقابل خويش بهعنوان مخاطب چنين بهنظر ميرسد كه دو مهارت عمده ميبايد در انسان شكل گرفته و آنها را در فراگرد ارتباطي بهكار گرفت. اين دو مهارت يكي گوشدادن ( Listening ) و ديگري ه
مدلي ( Empathy ) است. ( همان- 207 )
همدلي توانايي ويژهاي است كه از طريق آن ميتوان به نگرشِ فردِ مقابلِ خويش يا به عبارت ديگر مخاطب خويش پي برد و دنيا را از دريچه چشم او نگريست.
(( بوچنر )) ( Bochner ) و (( كلي )) ( Kelley ) در يكي از نوشتههاي خود درمورد (( همدلي )) نوشتهاند ، كه عبارت است از (( جوهر اصلي تمامي فراگرد ارتباطات )).
همدلي كاملاً از خنثيبودن ( Neutrality ) و (( همدردي )) ( Symphaty ) متمايز است. وقتي كه ما درمقابل رفتارها و پديدههاي وارد بر شخصي با بيتفاوتي برخورد ميكنيم خنثيبودن ما در برابر او كاملاً مشهود است.
(( همدردي )) موقعي به منصه ظهور ميرسد كه ما در احساسات ، با كسي شريك شده و احساسي را كه او در مورد پديدهاي بهدست آورده است ما نيز بهدست آوريم. يعني مشاركت در غمها و شاديهاي طرف مقابل. ( همان- 211 و 210 )
(( خنثيبودن )) يا بيتفاوتبودن در شكلگيري روابط بين افراد بسيار زيانرساننده است و دشواريهايي را از اين جهت پديد ميآورد. علت عمده اين امر آن است كه فرد مقابل احساس ميكند كه ما براي او ارزش و اهميتي قايل نبوده و به سرنوشت او اساساً علاقهاي نداريم. اين خود يكي از عمدهترين عوامل جدايي و گاه در برابر يكديگر ايستادن افراد است.
بايد درنظر داشت فرهنگهاي مختلف درمورد (( خنثيبودن )) و (( همدردي )) با يكديگر تفاوتهاي بارزي دارند. برخي از فرهنگها بيشتر به طرف (( همدلي )) و (( همدردي )) گرايش داشته و با هر نوع از تظاهرات (( خنثيبودن )) بهشدت مواجه ميشوند و برخي از فرهنگها در بيشتر موارد (( خنثيبودن )) را آسانتر پذيرا بوده و از (( همدردي )) بهشدت گريزان ميباشند. فرهنگهاي غربي بهمعني وسيع كلمه بر اساس فلسفه حاكم (( فردگرايي )) ( Individualism ) بيشتر گرايش به نوع دوم داشته با (( خنثيبودن )) كموبيش راحتتر برخورد مي كند. برعكس فرهنگهاي عاطفي شرقي كه فرد در جمع هضم شده و در بيشتر موارد ماهيت خود را از دست داده يا آن را كمرنگ حس ميكند ، بيتفاوتي و (( خنثيبودن )) كاملاً نامطلوب بوده و نميتواند بهعنوان رفتاري پسنديده مطرح شود. ( همان- 212 )
انسانها بهصورت غريزي بيشتر گرايش به (( همدلي )) و گاه (( همدردي )) دارند. از اينرو ، فرهنگهايي كه اين امر را تسهيل ميكنند قويمتر و قديمتر بوده ، كمتر در معرض فراز و نشيبها
ميباشند. برعكس اگر بيشتر به (( خنثيبودن )) گرايش داشته باشند ، تزلزل در آنها بيشتر مشاهده ميشود.
(( همدردي )) نيز در برخي موارد ، با توجه به معيارهاي فرهنگي حاكم ، ممكن است مخرب بوده و به ناپايداري رابطه بيانجامد. اين پيشتر در مواردي مشاهده ميشود كه (( همدردي )) بر نوعي خود برتربيني ( Superiority ) و افضلبودن دلالت كند. مثلاً در نشاندادن (( همدردي )) خود با ديگري اينگونه مفهوم القا شود كه اگر ما براي او غصه ميخوريم و بهخاطر شكست او غمگين ميباشيم بيشتر به آن علت است كه او توان ما را ندارد و نميتواند دشواري خود را حل كند و امثال اين. يا اينكه ما بهگونهاي به حمايت او برخاستهايم و ميخواهيم او را كه از ما بسيار ناتوانتر است حمايت كنيم. ( همان- 213 )
بههنگام (( همدلي )) نيازي به عرضه و ارايه احساس يگانه نيست. مثلاً لزومي ندارد كه شادماني فرد مقابل را عيناً از خود بروز دهيم و يا غم او را آنگونه كه هست از خويشتن نشان دهيم. آنچه بايد به فرد مقابل انتقال دهيم و در فراگرد ارتباطي ما تأثير فراوان دارد ، اين است كه به او بفهمانيم احساس او را درك ميكنيم و براي آن ارزش و احترام قايلايم.
(( همدلي )) محتاج حساسيت ( Sensitivity ) نسبت به ديگران و توانايي ارايه اين حساسيت و نشاندادن آن به ديگران است. با دقت در جمله فوق به دو نكته مهم دسترسي مييابيم ، اول حساسيت نسبت به ديگران و آن اينكه ديگران براي ما داراي ارزش و اهميت هستند و ما از آنها بهراحتي نميگذريم. يكي از مخربترين عوامل در رابطه بين اشخاص بيتفاوتي آنها نسبت به يكديگر است. آن زمان كه حس ميكنيد براي ديگري ارزش قايل نيستيد و بودونبود او در زندگي شما تأثيري ندارد ، شما دچار بيتفاوتي يا (( خنثيبودن )) نسبت به او شدهايد و اين بهطور قطع به رابطه انساني و درنهايت به ارتباط شما با يكديگر لطمه وارد ميكند. (همان- 14 )
اين كافي نيست كه ما فقط نسبت به ديگران حساس باشيم ، بلكه بايد حساسيت خود را ابراز داريم و به آنان بفهمانيم كه آنها براي ما اهميت دارند و جايي در زندگي ما براي خود گشودهاند.
اگر ما در (( همدلي )) با ديگران دچار شكست شويم ، بيشك در درك و تفاهم با آنها نيز با شكست مواجه خواهيم شد. به عبارت بهتر اين وضع در بيشتر موارد به ناكامي ما منجر شده و به ما لطمه زيادي وارد ميشود. ناتواني در ايجاد شرايط مناسب براي (( همدلي )) به بيخبرماندن از احساسات خود و ديگران است. ( همان- 215 )
هدف اساسي از درك و تفاهم مبتني بر همدلي پذيرش نگرش خويش و پذيرش نگرش ديگران است. هركس ميبايد سعي كند كه با حفظ نظر خود نظر ديگران را نيز درك كرده و بتواند بهدرستي بفهمد كه آنها چگونهاند و به چه ميانديشند. آنزمان ميتوان به همدلي دست يافت كه صميمانه بر اين باور باشيم كه اگر ما بهدرستي ميانديشيم ديگري نيز انديشه درستي دارد هرچند كه انديشه او در خلاف جهت انديشه ما باشد. ( همان- 216 )
درك و تفاهم با ديگران از طريق (( گوشدادن )) و (( همدلي )) مستلزم شنيدن پيام آنها ، هم بهصورت كلامي و هم بهگونه غيركلامي است. ( همان- 219 )
اگر ما دايماً برخود تكيه داشته و خويشتن را در مدار همه عالَم تصور كنيم - خودبيني - ديگر توان
حساسبودن نسبت به ديگران و توجه به احساسات و عواطف آنها را از دست ميدهيم. براي اينكه بتوانيم ديگري را درك كرده و با او به تفاهم برسيم ، لازم است كه نسبت به آنها گشوده بوده و با
گشودگي با آنها رفتار كنيم. توجه به خود (( خودمداري )) و پيشداوري نسبت به خود و كمگرفتن ديگران ، به (( گوشدادن )) مؤثر و نيز (( همدلي )) ما با آنها لطمه وارد ميسازد. براي موفقيت در (( همدلي )) نياز به احساس مثبت نسبت به خود و ديگري داريم. تمركز و توجه به خود - خودمداري - ما را بر آن ميدارد كه توجه و احترام نسبت به خود را گسترش دهيم ، كه بيشك باعث كاهش توجه و احترام به ديگري يا ديگران است كه اين خود در بسياري موارد موجب دورشدن ما از ديگران ميشود و عمل (( همدلي )) انجام نميپذيرد.
عوامل متعددي ممكن است موجب توجه بيش از اندازه فرد نسبت به خود و غفلت از ديگران شود. دفاع از خود ( Defensiveness ) رايجترين آنها ميباشد. اشخاص زماني كه احساس ترس كنند و بر حفظ خود و موقعيت خويش انديشناك شوند ، حالت تدافعي به خود ميگيرند. در اين حالت آنها بيشتر به خويشتن توجه كرده و از پرداختن به ديگران ابا دارند. اگر به ديگران بيانديشند بيشتر بهخاطر آن است كه تصور ميكنند قصد لطمهزدن به ايشان را دارند و براي اينكه از اين صدمه بهدور مانند ، اندكتوجهي به آنها ميكنند. ( همان- 222 )
دليل ديگر براي (( خودمداري )) يا تمركز بيش از اندازه به خود ، (( خود برتربيني آزمايشي ))
( Experiential superiority ) است. اشخاصي كه با تجارب بالا و برتري نسبتاً زياد نسبت به مخاطبان خود قرار دارند ، گاه دچار اين حالت ميشوند كه تصور ميكنند فقط آنها درست ميانديشند و افراد مقابل آنها ، بههيچ وجه حرفي در برابر حرف آنها ندارند. ( همان- 225 )
اشخاصي كه بيش از حد به خود متكي بوده و خود را در محور كليه امور قرار مي دهند با اين دشواري مواجه ميشوند كه تحمل گوشدادن به ديگران را از دست داده و حالت همدلي با ديگران كمتر در آنها پديد ميآيد. اين خود باعث ميشود كه از ديگران دور شده و نتوانند رابطهاي عقلايي با آنان برقرار كنند. آنها دچار گسستگي ارتباطي با ديگران ميشوند. براي رفع اين مشكل عليرغم
دشواري ، توصيه ميشود كه ديگران را محور توجه قرار داده و سعي در اهميتقايلشدن براي آ
نها و نگرش آنها كرد. توجه به آنها موجب اين ميشود كه آنها نيز به شما توجه بيشتري كرده و ارتباط درستي ميان شما پديدار شود. پژوهشها بر اين باورند كه هيچ لباس و آرايش و عطري بيش از گوشدادن به افراد ديگر آنان را متوجه شما نميكند.
براي غلبه بر پيشداوريها و نگرشهاي قالبي نسبت به ديگران ، لازم است بياموزيم كه چگونه داوري خود را تحت كنترل درآورده و آن را موكول به بعد كنيم. بياموزيمكه هرگز قضاوتمان در مورد ديگران مبتني بر لباسپوشيدن ، وضعيت ظاهر ، پيوستگي به گروه و دسته خاصي نباشد ، بلكه پس از گوشدادن كامل به آنها و نظرات خاص آنها در موردشان قضاوت كنيم. ( همان- 229 )
هدف ، تنها باز بودن انسانها به سوي ديگران و بناي روابط سالم و سازنده اجتماعي نيست ، بلكه نگهداري ارتباطات انساني ، بقا و امنيت ارتباطي بين انسانها مورد توجه است. بنابراين چند اصل اساسي در نگهداشت ارتباط انساني عنوان ميشود : ( ساروخاني-1380 - 7 )
1- اصل تقابل
در بين دانشمندان علوم اجتماعي مفهوم مبادله اجتماعي از مهمترين مباحث است. بر اساس آن روابط انساني برپايه تبادل استوار ميشود. انسانها درنوعي داد و ستد قرار ميگيرند كه درجريان آن تا حدّ اشباع مطلوب ارضا ميشوند.
2- اصل انديشه تركيبي
در جريان ارتباطات انساني بايد از آنيت يا ارتجال محض پرهيز كنيم. اين بدان معناست كه در هر واكنش ، انديشيده عمل كنيم. گذشته را بهخاطر آوريم و بهنوعي عمل سنتيتك ارائه نماييم.
راه ديگر تعمّق ، تفكر و پرهيز از هر عملي است كه صرفاً در پرتو هيجان آني صورت پذيرد.
( همان- 8 )
بايد از نوسانيشدن ارتباطات خود بپرهيزیم. روابط سالم انساني مستمر ، ثابت و پي گيرند و آنجا كه ارتباطي با نوسانهايي سخت مواجه است ، دچار آفت و در معرض تهديد است.
3- اصل آگاهي
منظور ، گذر از مرز رفتار غريزي است كه خاص حيوانات است. انسانها بايد در روابط خود به مرزهاي بالاي آگاهي دست يابند. در لغت مفهوم همدلي براي نشاندادن يكي از ابعاد آگاهي بهكار آمده است : منظور از همدلي توان خود را به جاي ديگري نهادن است.
بنابراين ، پرورش حساسيت يكي از رشتههاي جديدي است كه دانش انسان بدان پرداخته است تا از اين رهگذر انسانهايي پديد آيند آگاه ، توانا در شناخت مسائل ديگري و بهدور از انتظارهاي بيپايه و توقّعات نامحدود.
4- اصل بقا
بايد توجه داشت امنيت ارتباطي يكي از مهمترين خواستههاي انساني است. بايد هر رابطه انساني را همانند سرمايهاي بينظير پنداشت و همواره در اين انديشه بود كه تنها بهدستآوردن كافي نيست. مهم نگهداشتن سرمايههاي انساني است. ( همان- 9 )
5- اصل توازن
در آغاز و قبل از آنكه بناي ارتباط برقرار شود ، بايد در انديشه توازن بود. نميتوان انتظار داشت كه دوستي همواره بار سنگين دوست ديگر را بر دوش كشد ، بدون آنكه طرف مقابل امكان هيچ جبران داشته باشد. امروزه زماني سخن از دوستي سويافته ميرود كه در اثر عدم توازن ارتباط يكي از طرفين سربار طرف ديگر شده باشد و در مقابل روابط تعادل طبيعي و مطلوب خود را از دست داده باشد. گاه اتفاق ميافتد فردي دوستي برميگزيند كه از نظر مالي توان بسيار بيشتري نسبت به او دارد. بهتصور آنكه از اين دوستي سود برد غافل از آنكه اتكاي بيش از اندازه يكي از طرفين ارتباط به ديگري دوستي را آلوده و رابطه را ناسالم و غيرطبيعي ميسازد. چون يكي امكان جبران كمكها يا هدايا و مخارج طرف مقابل را ندارد ناچار مطيع او و بهنوعي تبديل به (( نوچه )) او ميشود و شخصيتي ضعيف ، رنگباخته و متزلزل مييابد.
6- اصل همتايي
بالاخره بايد گفت مثل معروف (( كبوتر با كبوتر باز با باز )) از اصول بديهي ارتباطات انساني است. بقاي ارتباط ، تداوم مطلوب آن و شكوفايي هر روزش زماني فراهم ميآيد كه دوطرف افقهاي مشتركي با يكديگر داشته باشند. رابطهاي روبه تكامل ميرود كه بر همدلي ، تفاهم و وسعت چشماندازهاي مشترك بنا گردد.
7- اصل تميز حريم
بايد مرزهاي آزادي را بازشناسيم. در محدوده آن عمل كنيم و تا آنجا كه ممكن است ، اغماض مبناي سياست ارتباطي ما باشد. يكي از اصول آموزش ارتباط ، شناخت مرزهاي آزادي است : احترام به حريم ديگران و تا آنجا كه ممكن است گذشت بههنگام خطاي احتمالي طرفهاي ديگر ما در ارتباط. ( همان- 10 )
حال كه بايد در ارتباط با ديگران باشيم ، بهتر است آنان را دوست بداريم. ( همان- 11 )
كلمه ارتباطات بهصورت جمع ، در علوم ارتباطات ، بهمعناي مطالعه پيرامون ابزار و لوازم فني اين پديده بهكار ميرود. حال آنكه معناي اين واژه بهصورت مفرد ، بيانگر فرآيندي است كه در آن ، پيام از پيامدهنده به پيامگيرنده منتقل ميشود و بهعبارت ديگر ، به گردش پيام بين فرستنده و گيرنده پيام مربوط ميشود.
حال براي آنكه مفهوم ارتباط روشنتر شود ، به تعاريفي چند در اين زمينه ميپردازيم :
مفهوم ارتباط در دائرة المعارف عمومي فيشر چنين تعريف شده است : (( ارتباط در مفهوم گسترده آن ، براي بيان هر نوع انتقال اطلاعات بهكار ميرود )). (( در يك مفهوم دقيقتر ، انسان از مفهوم ارتباطات ، يك جريان دوسويه تفهيم و تفاهم ميان دو موجود زنده را درك ميكند. ارتباط بين دو انسان ، نوعي رفتار اجتماعي است كه از مفهوم (( فاعليت )) يك قطب تا فهم و احساس و رفتار قطب ديگر گسترده است. ارتباطات ، نوع خاصي از رفتار اجتماعي يا رفتار متقابل است كه طي آن ، مفهوم موردنظر مستقيماً بهكمك علامات مختص به موضوع ، به گيرنده منتقل ميشود. )) ادويناِمري در كتاب (( مقدمهاي بر ارتباطات جمعي )) ، (( ارتباط )) را چنين تعريف مي كند : (( ارتباط عبارت از فن انتقال اطلاعات و افكار و رفتارهاي انساني از يك شخص به شخص ديگر است. ))
ويلبرشرام در تعريف ارتباط ميگويد : (( مفهوم ارتباط ، در واقع (( هماهنگشدن فرستنده و گيرنده در رابطه با يك پيام ويژه است )) رشيدپور ، ارتباط را جرياني مي داند كه طي آن ، دو نفر يا بيشتر ازطريق كاربرد پيامهايي كه معناي آن برايشان يكسان است به تبادل افكار ، نظرات ، احساسات و عقايد خود ميپردازند.)) ژانمزوننو روانشناس اجتماعي معاصر (( ارتباط )) را چنين تعريف مي كند : (( ارتباط بهمعناي وسيع ، عبارت از مبادله پيامهاست. بهعبارت ديگر ، فرآيندي است كه بر اساس آن ، معنايي ميان اشخاص يا گروهها مبادله ميشود. )) او با الهام از مُدل لاسول مي گويد : (( در هر ارتباطي ، هفت پرسش مطرح ميشود كه عبارتند از : 1- چه كسي ميگويد ؟ 2- چه ميگويد ؟ 3- به چه كسي ميگويد ؟ 4- كجا ميگويد ؟ 5- چگونه ميگويد ؟ 6- براي چه ميگويد ؟ 7- با چه تأثيري ميگويد ؟ ))
جرججرنبر : (( ارتباط را بهمفهوم كنش اجتماعي بر اساس پيام مي داند. ))
لاندبرگ ، شراگ و لارسن ، (( ارتباط را عبارت از انتقال معاني يا پيام ازطريق نمادها ميدانند. بهنظر اين سه دانشمند ، زماني كه انسانها ازطريق نمادهاي چند به تأثير بر يكديگر ميپردازند ، در ارتباط با يكديگر قرار ميگيرند. )) دنيسلانگلي و ميشلشين ارتباط را چنين تعريف ميكنند : (( ارتباط عبارت است از فرآگرد انتقال اطلاعات با وسايل ارتباطي گوناگون از يك نقطه ، يك شخص يا يك دستگاه به ديگري. )) جاناي.آر.لي در كتاب (( بهسوي سياستهاي ارتباطي واقعبينانه )) تعريف زير را بهدست ميدهد:
(( ارتباط را عموماً به مفهوم فراگرد حمل و نقل و ارسال ميان محلها و مردم مي دانند. درنظر مسئولان برنامهريزي ، ارتباط معمولاً بهمعناي حمل و نقل كالاها و مردم از راه خشكي ، آب و هوا و ارسال پيامها ازطريق وسايل مخابراتي بوده است. ولي مفهوم ارتباط در جامعه (( كه بويژه به ظرفيت اطلاعاتي لازم براي جامعه بهمنظور عملكرد مؤثر و جريان ارتباط در سراسر با
فت اجتماعي توجه دارد ، با اين معناي محدود تطبيق نميكند. )) بنابراين ، ميتوان نتيجه گرفت كه ارتباط نشانگر فرآيندي است كه در آن ، اطلاعات ، عقايد و افكار مردم هم ازطريق تماس مستقيم و هم ازطريق مجراهاي مختلف صورت ميگيرد. بهعبارت سادهتر ، اطلاعات ازطريق ارتباط انتقال مييابند. ( همان- 15 و16 و 17 )
فرآيند ارتباط
(( فرآيند )) از ريشه لاتيني procedere بهمعناي پيشروي گرفته شده است. اين كلمه لاتيني ، در آغاز در علم فيزيك براي جريانپيداكردن يك فعل و انفعال و بهپايان رسيدن آن بكار برده ميشد. نظير : سير تكاملي ذوبشدن سنگهاي فلزات. مفهوم فرآيند در علوم اجتماعي بهمعناي دگرگوني مداوم سازمانيافته پديدهها ، هستييافتن و ناپديدشدن آنها ، در درون يك نظام اجتماعي است. در هر فرآيندي ، ميان پديدهها ، نوعي ارتباط و پيوستگي مستمر وجود دارد. همانگونه كه برلو ميگويد ، پذيرفتن ديدگاه فرآيندي ، مستلزم اين است كه (( وقايع و روابط را پويا ، جاري ، پيوسته و در تغيير و مستمر تلقي كنيم ... پيشامد داراي آغاز و پايان و رشته ثابت رويدادها نيست.