بخشی از مقاله
بررسی تاثیر خاطره گویی گروهی بر میزان افسردگی زنان سالمند
فصل اول
کلیات
1. مقدمه
2. موضوع پژوهش
3. بیان مساله
4. اهمیت موضوع پژوهش
5. ضرورت موضوع پژوهش
6. اهداف پژوهش
7. سوالات پژوهش
8. فرضیه های پژوهش
9. پیش فرضهای پژوهش
10. تعریف متغیرهای عملیاتی
11. محدودیتهای پژوهش
12. خلاصه فصل اول
مقدمه:
از آن جا که هر پژوهشی برخاسته از نظریه یا موقعیتی ویژه است که بنیاد پرسش و تلاش برای پاسخ گویی به آن را فراهم می آورد، در فصل حاضر نخست به چهارچوب نظری پژوهش پرداخته می شود و سپس، اهمیت و ضرورت پرسش و هدفهای پژوهش بازگو می شود.
موضوع پژوهش:
عنوان پژوهش: بررسی تاثیر خاطره گویی گروهی بر میزان افسردگی زنان سالمند
بیان مسأله
از میان نظریه های رشد، معروفترین آن ها با جنبه های تحولی سالمندی، نظریه اریکسون است. بر اساس این نظریه، تطابق فرد با محیط در طی مرحله های هشت گانه ای از زاد تا نرگ صورت می گیرد. هر یکی از این مرحله ها همراه با یک بحران است که در تکامل فرد تأثیر می گذارد. هر
مرحله به سبب شرایط خاص خود، یک سلسله وظایف و تکالیف برای فرد ایجاد می کند که شکل پذیری عناصر مختلف شخصیت به این که فرد هر یک از وظایف خود را چگونه انجام دهد، یا با هرکدام از بحرانها چگونه برخورد کند بستگی دارد (شاملو، 1374). از جمله مراحلی که اریکسون از آن سخن می گوید مرحلة وحدت یافتگی من در برابر یأس و ناامیدی است که از پنجاه سالگی تا
پایان عمر ادامه دارد و مشخص کننده دوره ی پایانی زندگی افراد است. این مرحله زمانی است که افراد به عقب برمی گردند و انتخابهایی را که انجام داده اند مرور می کنند و به موفقیتها یا شکستها و به «فراز و نشبیهایی» که زندگی اشان داشته است می اندیشند. اگر افراد از این
مرور و اندیشه با این احساس بیرون آیند که زندگی آنها منظم و معنا داشته است، و از انتخابهایی که به عمل آورده و کارهایی که انجام داده اند رضایتی کامل داشته باشند، نوعی احساس یکپارچگی در شخصیت خود خواهند داشت. احساس رضایتمندی، از این که کارها بر وفق مراد
صورت گرفته و حتی اگر فرد تمایل هم می داشت تغییر چندانی نمی کرد. در حقیقت سالخوردگی مرحله نهایی رشد برای بازنگری، روشن کردن و معنا بخشیدن به چگونگی گذران زندگی گذشته است (کارور و شی یر، 1995).
اریکسون از سازش پذیری فراوان بدنی و اجتماعی که سالخوردگان باید به عمل آورند و همچنین از این که نمی توانند دیگر همچون گذشته فعال باشند، آگاه است. آن چه او بر آن تأکید می کند توجه به سازش های بیرونی نیست بلکه بر کوشش های درونی، آن هم به منظور فراهم آوردن ظرفیت لازم برای تحول یافتگی و دانایی، پافشاری می کند و این کوشش را در راستای «وحدت
یافتگی من و پرهیز از ناامیدی» می داند. به نظر وی، چون افراد سالخورده با مرگ مواجه می شوند و به مرور زندگی خود می پردازند و به گذشته خود می نگرند و با حیرت و تعجب از خود سوال می کنند که آیا زندگی آنان با ارزش بوده است. ممکن است پاسخ آن ها به این پرسش نومیدکننده باشد و این احساس را پیدا کنند که این زندگی آن زندگی نبوده که بایستی می بود، ولی به هر
حال، زمان دیگر گذشته است و مجال و مهلتی برای امتحان کردن شیوه های دیگر و جبران گذشته نیست (احدی و جمهری، 1380). به یک سخت اریکسون تعریف وحدت یافتگی در شخصیت مشکل است ولی دربردارنده پذیرش چرخه زندگی منحصر به فرد شخص به عنوان آنچه باید به وقوع می پیوست و هیچ چیز دیگری نمی توانست جایگزین آن شود، است. وحدت یافتگی گویای این احساس است که: بلی، من خطاهایی کرده ام، ولی باید این مسئله را درنظر گرفت که در آن موقع چه
کسی بوده ام و چه وضعیت ناگزیرانه ای داشته ام. بنابراین با توجه به این واقعیت ها، من آن اشتباهات را همراه با چیزهای خوب در زندگی ام می پذیرم (همان). در حقیقت ادامه رشد فرد در این دوره وقتی میسر است که فرد بتواند با واقع بینی و انعطاف پذیری خود را با دگرگونی ها و فقدان ها سازگار سازد و محصول زندگی خود در سال های گذشته را در دگرگونی ها و فقدان ها سازگار سازد و محصول زندگی خود در سال های گذشته را در این دوره از زندگی، خواه در وجود فرزندان، خواه در روابط انسانی با دیگران یا در آثار تولیدی و خدمات فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی
احساس کند و زندگی خود را معنی دار ببیند. در پی مرور زندگی چنین احساسی است که به یک فرد سالخورده قدرت رویارویی با کشمکش های درونی خود را می دهد. رشدیافتگی شخصیت که به توانایی رویارویی با کشمکش های درونی می انجامد برایند مثبت «مرور زندگی» در سالمندی است. برایند منفی «مرور زندگی» است (شریفی درآمدی، 1380).
نومیدی احساسی است از این که عمر به هدر رفته است و، فرد با علم به این که برای جبران زمان از دست رفته خیلی دیر شده است، احساس می کند که کارها باید به گونه ای متفاوت از گذشته انجام می شد. در نتیجه، فرد از مرگ به هراس می افتد؛ احساس شکست می کند؛ دائم از آینده می ترسد و همواره حسرت زندگی بهتر در گذشته را می خورد. چنین کسی همیشه غبطه می خورد که چرا نمی تواند زندگی را از سر بگیرد، یا مشکلات و محدودیت های وجودی خود را انکار و برون فکنی می کند. تلخی زندگی، احساس پشیمانی، و شکست ممکن است فرد را به عارضه های گوناگونی دچار سازد که افسردگی یکی از آن هاست. (شاملو، 1378)
افسردگی فراوانترین اختلالی است که سالمندان امریکایی تجربه می کنند (سازمان ملی بهداشت روانی، امریکا 1999). بسیاری از افراد سالمند فکر می کنند که افسردگی ویژگی طبیعی دوره سالمندی است و از این که به آن ها برچسب افسرده زده شود نگران می شوند تا جایی که خودشان را به خاطر بیماری اشان سرزنش می کنند و از این که کمک بخواهند خجالت می کشند. زمانی که از سالمندان در باره افسرگی سوال می شود، بسیاری از آن ها افسردگی یا غمگینی خود را انکار می کنند و حتی ممکن است نسبت به درمان مقاومت نشان دهند چون می ترسند که به آن ها برچسب دیوانه زده شود (ریفلر، 1998).
یساوج (1998) معتقد است که سالمندان ممکن است دچار افسردگی نهفته شوند به این معنا که به جای گزارش نشانه های روان شناختی، مشکلات جسمی پیچیده ای مانند مسائل معدی، روده ای، مسائل مربوط به عضلات، قلب و دشواری های شناختی مانند مشکل در حافظه، تمرکز، و نداشتن احساس خوب از انجام فعالیت های معمولی را مطرح می سازند اما به غمگینی یا روحیه افسرده خود اشاره ای نمی کنند. از نظر لسی ایگ (1999) علائم افسردگی در سالمندان عبارتند از: احساس عجز و ناتوانی، بدبینی نسبت به آینده، احساس منفی نسبت به دیگران، از دست دادن اعتماد به نفس، احساس گناه، احساس منفی نسبت به گذشته، فکر کردن در باره
خودکشی، انزواطلبی، از دست دادن انگیزه، حسادت نسبت به دیگران، اختلال های شناختی، شکایت از دردهای بدنی، و اختلال در خواب و اشتها. نادیده گرفتن بهداشت شخصی، ناتوانی در غذا درست کردن یا خوردن آن، مقاومت نسبت به پی گیری درمان، کناره گیری از فعالیت های لذت بخش و دوری از دوستان و خانواده ممکن است نشانه هایی از اختلال عملکرد در سالمندان افسرده باشد گورلند (1999) معتقد است عدم تشخیص افسردگی تأثیر بسیاری بر زندگی
اشخاص سالمند دارد و باعث درد جسمی، ناراحتی بدنی، افزایش کناره گیری اجتماعی، روابط ناخوشایند، محدود شدن نقش اجتماعی – حرفه ای، کناره گیری زودهنگام از فعالیهای لذت بخش، و کاهش مراقبت از خود می شود. به علاوه افسردگی می تواند به طور عمیقی تصمیم گیری
سالمندان را تحت تأثیر قرار دهد و فعالیت های آن ها را به طور قابل ملاحظه ای محدود کند.
تصور می شود افسرگی سالمندان به دلیل دگرگونی های ساختاری و شیمیایی در مغز که ناشی از زمینه های ژنتیک، بیماریها و همچنین از برخی دگرگونی ها و رخدادها که در زندگی آن ها رخ می دهند است؛ سالمندان افسرده در مقایسه با سالمندان بدون اختلالات خلقی، نابهنجاری های ساختاری بیشتری در مغز دارند که ممکن است با افزایش تحلیل سلول های مغز و آسیب ماده سفید مغز مرتبط باشد (لوچتر، 1998).
گنجی (1369) معتقد است که افسردگی سالمندان به دلیل تغییرات بدنی – روانی و اجتماعی ایشان است. شعاری نژاد (1379) هم افسردگی سالمندان را با دگرگونی های روانی – اجتماعی آن ها مرتبط می داند. پذیرفتن اعتقادات سنتی و تصورات قالبی فرهنگی راجع به دورة سالمندی می تواند باعث شود که آن ها احساس بی کفایتی و حقارت کنند. همچنین سالمندان ممکن است فکر کنند که در این دوره نمی توانند مهارت های تازه ای بیاموزند و برای اوقات فراغت خود سرگرمی تازه ای داشته باشند، احساس می کنند که تا اندازه ای فراموشکار شده اند و در به
یادسپردن اسم ها یا رخدادهای تازه با مشکل مواجهند. در نتیجه به جای سازگار ساختن فعالیت های خود با وضعیت ذهنی خویش، از همه فعالیت هایی که مستلزم رقابت با جوانان است دست می کشند و از این که نمی توانند مانند دیگران کار کنند خود را گناهکار می پندارند. همة این شرایط ممکن است موجب شود که فرد سالمند عزت نفس خود را از دست بدهد. نسبت به افراد
خانواده وابستگی زیادی پیدا کنند، حتی هنگامی که در بین مردم است احساس تنهایی کند و از طرف اجتماع و حتی افراد خانواده طرد شود. شعاری نژاد (1379) نتیجه گیری می کند که پیرشدن یا عدم تعهد متقابل فرد و جامعه همراه است و فرد رفته رفته از مداخله در زندگی اجتماعی باز
می ایستد و اجتماع نیز کمتر از پیش انواع مختلف امتیازها را به فرد عرضه می دارد. اگرچه برخی نقش ها از سالمندان سلب می شود، نقش هایی که برای آن ها باقی می ماند به روشنی تعریف نشده است و ابهام ناشی از این امر فرد را به حالت سرگردانی می کشاند، فرد نه هدفی دارد و نه هویتی و نه تنها با موقعیت، بلکه با خودش نیز ناسازگار و بیگانه خواهد بود. بازنشستگی ممکن است باعث شود فرد سالمند، به علت از دست دادن جایگاه اجتماعی خود به عنوان یک عضو مفید جامعه، احساس طرد شدن کند و رابطة خود را با همکاران و دوستان از دست بدهد.
ضرورت و اهمیت پژوهش
در جهان امروز پدیده پیری بیش از گذشته مهم است. در آغاز سده ی بیستم حتی در ثروتمندترین کشورهای جهان امید به زندگی در بدو تولد از پنجاه سال بیشتر نبود، اما پیشرفت هایی که در زمینه های مختلف به ویژه بهبود تغذیه، مهار بیماریهای عفونی، و سالم سازی محیط ایجاد شده سبب گردیده که انسان طول عمر بیشتری داشته باشد به طوری که امروزه متوسط عمر در بیشتر
کشورها به سنین بالای شصت و هفتاد سال رسیده است و تعداد افراد سالخورده در همه جا رو به افزایش است. همچنین میزان باروری که از سال 1950 تا اوایل دهه 1970 در بیشتر کشورهای در حال توسعه سیر صعودی داشت، از آن پس رو به کاهش گذاشته است. کاهش زایش سبب
خواهد شد که در طول چهار دهة آینده نسبت سالمندان در کشورهای در حال توسعه بیشتر شود (باجغلی، 1378). آمارهای در دست چه در سطح جهانی یا ملی نیز گواهی بر این ادعا هستند (جدول 1-1).
آمارهای مرکز آمار ایران نشان می دهد که از سال 1365 تا سال 1375 جمعیت ایران از 000/445/49 نفر به 000/055/60 نفر رسیده است یعنی افزایشی معادل 21%و در همین سالها جمعیت سالمندان از 128/503/1 نفر به 376/594/2 نفر، افزایشی برابر 72% داشته است (حیدرنیا، 1379). طبق سرشماری سال 1373 سالمندان بالای 60 سال حدود 4% و طبق سرشمای سال 75 حدود 6/6% کل جمعیت را به خود اختصاص داده اند که پیش بینی می شود تا سال 1400 جمعیت سالمندان به رقمی حدود 10 میلیون نفر افزایش یابد (فرهادی، 1378).
امید به زندگی (زنان) امید به زندگی (مردان)
در 65 سالگی در بدو تولد در 65 سالگی در بدو تولد
4/13 7/65 9/11 4/61 1940
1/15 1/71 8/12 6/65 1950
9/15 2/73 9/12 6/66 1960
1/17 9/74 1/13 1/67 1970
4/18 5/77 14 9/69 1980
2/19 9/78 5/14 4/71 1990
5/19 5/79 8/14 1/72 2000
8/19 8/79 15 4/72 2010
1/20 1/80 2/15 7/72 2020
3/20 4/80 4/15 73 2030
4/20 7/80 6/15 3/73 2040
جدول (1-1) امید به زندگی در بدو تولد و در 65 سالگی به تفکیک جنس
(سالهای 1940 تا 2040 (بروک و والش، 199)
گاراند (1999) افسردگی را هشتمین عامل مرگ در سالمندان امریکایی گزارش می کند چون بیشتر از 17% خودکشی ها در این کشور در گروه سنی 65 ساله اتفاق می افتد و اغلب آن ها پیامد افسردگی است که تشخیص داده نشده یا درمان نشده است. به گفته ی وایلدر و بروکمن (1999) افسردگی شدید می تواند به مسائل پزشکی وخیم تر منجر شود و میزان مرگ و میر
ناشی از عامل های طبیعی را افزایش دهد و از آنجا که تقریباً 17% جمعیت سال 2020 را سالمندان را تشکیل خواهند داد، ضرورت دارد که افسردگی سالمندان توسط درمانگران متخصص و دیگر مسئولان بهداشت روانی تشخیص داده شود و اقدامات درمانی صورت گیرد.