بخشی از مقاله
ترجمه چيست
ترجمه فعاليتي است با قدمتي بسيار كه از اعصار باستان انجام ميگرفته اما تا پيش از عصر زبان شناسي، متون بسيار معدودي درباره آن نوشته شده و نظريه هم ساخته و پرداخته نشده است. همان متون معدود را هم عمدتاً كساني مينوشتند كه خود دست اندركار ترجمه بودند و صرفاً تاثراتشان را مدون مي كردند. اين نوشتار فاقد رويكردي نظاممند يا سنجههاي عيني بودند،
بسياري از مترجمان دوران گذشته قائل به اين بودند كه ترجمه فرآيند تفسير يا تفصيل متن اصلي است و گاهي هم افكار خود يا تفاسير خود را هر جا كه متن اضافهگوئي داشت، يا جالب نبود يا حتي مبهم بود مستقيماً وارد متن ميكردند. در آغاز عصر ترجمه در ايران يعني در ترجمههاي اواخر قاجار و اوايل پهلوي از آثار شكسپير يا ژان ژاک روسو و … هم نامها را ايراني ميكردند و هم هرچه
ميخواستند ضربالمثل فارسي و ابيات سعدي و حافظ و … در آنها تعبیه ميكردند و پند و اندرز به خورد خواننده ميدادند و هم تا حدودي مثل سريالهاي خارجي كه امروز دوبله شدهاش را از تلويزيون ميبينيم براي حفظ عفت عمومي، روابط را در آن به كل تغيير ميدادند. اين دخالتها گاه به حدي ميرسيد كه ترجمه ميشد تاثرات شخصي و تمايلات ذهني.
زبانهاي مختلف، گويندگان به آن زبانها را آماده ميكنند كه به نحو متفاوتي فكر كنند
جدل مشهور ترجمه لفظ به لفظ در برابر ترجمه معنايي هم در عصر روم باستان آغاز شد. سيسرون خطيب و دولتمرد رومي بسياري از آثار يوناني را به لاتين ترجمه كرد، رویكردش به ترجمه مفهوم به مفهوم بود و نه لفظ به لفظ، يعني مترجم بايد به خاطر داشته باشد كه معناي مورد نظر در زبان مبدا چيست و با استفاده از كلمات زبان مقصد طوري آن را بيان كند كه براي خوانندگان زبان مقصد عجيب نباشد. اما «پليني» ترجمه را به صورت يك تكنيك ادبي ميديد و بر خلاف سيسرون به
ترجمه لفظ به لفظ گرايش داشت و البته اين جدل تا قرنها ادامه داشت. بهر حال نخستين تلاشها براي تعريف ويژگيهاي لازم براي مترجم يا ايجاد قواعد يا اصول اصلي براي ترجمه البته در مورد ترجمه ادبي بود. در سال 1540 م به اين قرار: مترجم بايد محتوا و قصد نويسندهاي را كه ميخواهد كارش را ترجمه كند به طور كامل درك كند، مترجم بايد زباني را كه از آن ترجمه ميكند كاملاً بداند و شناختش از زباني كه به آن ترجمه ميكند نيز همان قدر عالي باشد، مترم بايد از گرايش به ترجمه لفظ به لفظ بپرهيزد چون با اين كار معناي متن اصلي را نابود و زيبايي بيان را تباه ميكند، مترجم بايد صورتهاي كلامي متداول در زبان خويش را به كار برد. مترجم بايد واژههارا به ترتيبي انتخاب كند و بياورد كه حاصل نهائي،لحن در خور را داشته باشد، به دنبال اين، در سالها و دهههاي بعد اصول ديگري ارائه شد (كه در این جا فرصت بحث نيست) اما با شكوفائي مطالعات
زبان شناسي در زمان معاصر، متوني كه درباره ترجمه نوشته شده عينيتر و نظام مندتر است، بنابر يك ديدگاه، هر خواندني ميشود گفت يك نوع ترجمه است. يعني جستجوي معناهاي متني است كه كس ديگري نوشته است. مترجم را دقيقترين خواننده دانستهاند؛ اما اين خواندن فرآيند
ي دارد و نظرهاي مختلفی هم درباره آن تاكنون ارائه شده. نظريههاي ترجمه در واقع بررسي اصول درست ترجمه است. اين نظريهها بر مبناي درك درست نحوه عملكرد زبانهاي گوناگون، نحوه رمزگزاري معنا در شكلهاي متفاوت در زبانهاي متفاوت شناسايي و مترجمان را راهنماي ميكند تا مناسبترين راهها را براي حفظ معنا در عين كار بست مناسبترين صورتهاي هر زبان پيدا كند.
در اساس دو نظريه اصلي براي ترجمه وجود دارد كه با هم رقابت دارند در يكي قصد اصلي بيان تمامي نيرو و معناي هر كلمه و اصطلاح زبان اصلي به دقيقترين وجه ممكن است. و در ديگري هدف اصلي توليد نتيجهاي است كه اصلاً به ترجمهنميماند و در واقع با جامه تازه خود همان قدر راحت است كه در جامعه بومي خود. اين دو نظريه پيرواني دارد، اما بیشترين پيروان را تلفيق اين دو دارد (كه بعد به آن خواهيم پرداخت).
سه شرط مهم براي توفيق مترجم برشمردهاند كه اكثريت بر آن توافق دارند. مترجم بايد با زبان مبدا، زبان مقصد و موضوع آشنا باشد .
- تبحر او در زبان مبدا و زبان مقصد بايد در حد يا نزديك به سخنگويان بومي باشد. او بايد توانايي درك آنچه را متن به صراحت يا تلويحاً ميگويد داشته باشد.
- مهارتهاي او در نوشتن و ويرايش بايد در حد اعلا باشد.
-اما مهمتر از همه كه در بخش مربوط به ترجمه ادبي بیشتر به آن خواهيم پرداخت در مطلوبترين شكلش مترجم بايد فرهنگ هر دو زبان (زبان مبدا و مقصد) را خوب بشناسد چون اين شناخت در كاربرد كلمات و معاني تاثير دارد. بايد نويسنده متن اصلي – بحث نگارش او، جايگاه آن اثر در فرهنگ مكتوب كشور مبدا و جايگاه آن اثر در مجموعه آثار آن نويسنده را بشناسد.
از اينجا شروع ميكنيم كه مترجم معناي پشت صورتهاي موجود در زبان مبدا را كشف ميكند و تمام تلاشش را به كار ميبندد تا همان معنا را با استفاده از صورتها و ساختارهاي زبان مقصد در اين زبان خلق كند، پس نتيجه ميگيريم چيزي كه قرار است تغيير كند صورت و رمزگان است و آ“چه بايد بلاتغيير بماند معنا و پيام است. پس ترجمه فرآيندي است مبتي بر اين نظريه كه جدا كردن معناي يك متن از صورتهاي آن و بازتوليد همان معنا با صورتهاي بسيار متفاوت در زبان دوم. (بايد در اينجا متذكر بشوم كه ) در سال 1964 م يوجين نايدا كه خود زبان شناس است و يكي از
برجستهترين نظريه پردازان ترجمه، اعلام كرد كه مطلالعات ترجمه بايد از زبان شناسي جدا باشد، چون ميتوانيم ترجمه كنيم بي آنکه كوچكترين اطلاعي از زبان شناسي داشته باشيم همان طوري كه به يك زبان به سهولت حرف ميزنيم بي آنکه علم آن زبان را خوانده باشيم. البته شناخت ويژگيهاي زباني و سبكي انواع زبانها ميتواند به ترجمه بسيار كمك كند. با چنين دانشي ميتوان به جستجوي گونه همتا در زبان مقصد برآمد، ويژگيهاي اصلي آن را دريافت و در ذهن داشت تا بازتوليد آنها در روايت ترجمه به بیشترين حد ممكن باشد. (از اين مقدمه مفصل بگذريم و به مسئله مهم و مرتبط ديگر برسيم كه بیشتر در ترجمه ادبي البته مصداق مييابد.یعنی مسئله فرنگ)
اگر بپذيريم كه زبان جزء جدايي ناپذير فرهنگ است، پس مترجم بايد علاوه بر دو زبانه بودن، دو فرهنگه هم باشد
جدا كردن زبان از هويت فرهنگي دشوار و حتي غير ممكن است. با يك زبان نميتوان معنائي زبان ديگر را بيان كرد.به اين معنا زبانهاي مختلف، گويندگان به آن زبانها را آماده ميكنند كه به نحو متفاوتي فكر كنند. يعني توجه خود را به جنبههاي متفاوتي از محيط معطوف كنند. ترجمه فقط جستجوي كلماتي ديگر با معناي مشابه نيست بلكه در واقع يافتن راههايي مناسب براي گفتن چيزها به زباني ديگر است. پس ابتدا باید ببينيم فرهنگ چيست. كلمه فرهنگ معاني مختلفي دارد از نظر برخي درك استحساني ادبيات، موسيقي، نقاشي، حتي غذاي خوب است. در زبان
انگليسي «كالچر» به كشت باكتريها و موجودات ذره بيني ديگر،هم اطلاق ميشود. در زبان ما به معني لغتنامه هم ميآيد. براي انسان شناسان و ساير دانشمندان علوم رفتاري، فرهنگ گستره كامل الگوهاي رفتاري اكتسابي است. در تعريف ديگري فرهنگ شامل كليه محصولات مشترك جامعه انساني دانسته شده است. به اين ترتيب فرهنگ علاوه بر اشياي مادي مثل شهرها،
سازمانها، مدارس و غيره؛ شامل چيزهاي نامحسوسي مثل افكار، آداب و الگوهاي خانوادگي و زبانها هم ميشود. خلاصه اینکه فرهنگ را جذب كل لحظه زندگي در جامعه، ميتوان دانست. در واقع فرهنگ ابزار انساني قدرتمندي براي بقاست اما پديده شكنندهاي هم هست. مدام در حال تغيير است و به راحتي از دست ميرود. چون فقط در اذهان وجود دارد، زبانهاي مكتوب دولتها و ساختمانها و ساير چيزهاي انسان ساخت صرفاً محصولات فرهنگند، خودشان فرهنگ نيستند.
(البته همه اين تعريفها ميتواند محل مناقشه باشد و من از آنها ميگذرم و فقط به ربطشان به بحث خودم ميپردازم يعني اینکه آيا زبان و فرهنگ با هم مرتبطند؟ ) عموماً معتقدند زبان ابزار اساسي بيان قومي است. مجراي باورها،آداب، مناسك و رفتارهايي كه هويت فرهنگي را تشكيل مي دهند. زبان را تجسد فكر انساني و شكل دهنده به عمل انساني ميدانند از نظر بسياري زبان ارتباطي ناگسستنی بااصل و جوهر انسان بودن و تعلق به يك گروه فرهنگي خاص دارد. براي مثال حاكميت انگلستان، تعليم و تربيت به شيوه انگليسي و مدرنيزاسيون تحميلي انگلستان بر کشور
هند اشكالاتي را ايجاد كرد كه بیشتر در اين كشور وجود نداشت. قلمروهاي جديدي به وجود آمد مثل حرفههاي غربي. سيستم پست، راهآهن و خدمات دولتي. همراه با اين حوزهها، انتظارات اقتصادياي بروز كرد كه پیشتر وجود نداشت و با گذشت زمان روشن شد كه آن كس اين حوزهها را در اختيار خواهد داشت كه بر زبان اصلي آنها مسلط باشد.
براي اینکه فعاليت ترجمه را بهتر درك كنيم بايد مشخص كنيم كه مقصودمان از اصطلاحات زبان و فرهنگ چيست و روابط ميان زبان و فرهنگ را برشماريم. يكي از زبانشناسان دربارة اين رابطه ميگويد اگر به فرهنگ از نظر زبانشناسي بنگريم جز نگرشي يكسويه به فرهنگ نصيبمان نخواهد شد، اگر از نظر فرهنگي به زبان بنگريم جز نگرشي يك سويه به زبان حاصل نخواهيم كرد و چون ترجمه بيشك بازنويسي متنی اصلي است. بازنويسي ميتواند مفاهيم تازه ژانرهاي جديد (انواع ادبي جديد) و ابزارها، تكنيكها يا شگردهاي جديد را وارد بازار كند. تاريخ ترجمه تاريخ نوآوريهاي ادبي است. اين را از تأثير ترجمههاي اواخر قاجار و آغاز نهضت ترجمة ادبي در ورود نوع ادبي رمان و
داستان كوتاه به ايران ميتوان دانست. هنر ترجمه نقش مهمي در تكامل فرهنگ جهاني داشته و خواهد داشت. تنها با وارد كردن فنهاي جديد به فرهنگ است كه آن فرهنگ ميتواند در عين بازشناسي خاص بودن خود به نوآوري دست بزند. ترجمه، اين فنها را در اختيار كساني ميگذارد كه قادر نيستند آن فنها را به زبان اصلي بخوانند، پس مسئوليت بزرگي بر دوش مترجم است.
شناخت زبان بيگانه ـ واژگان و دستور زبان براي مترجم خوب بودن كفايت نميكند، بايد با فرهنگ خود هم آشنا بود و پيش از تلاش براي پل زدن اين دو، فرهنگ زبان مبدأ را هم شناخت. بنابر اين اگر بپذيريم كه زبان جزء جدايي ناپذير فرهنگ است، پس مترجم بايد علاوه بر دو زبانه بودن، دو فرهنگه هم باشد. يعني با هر دو فرهنگ مأنوس باشد چون بايد هم رنگ و بوي محلي را درك كند و هم كاري كند كه مخاطبان بيرون از اين موقعيت فرهنگي ـ زماني هم نوشتهاش را درك كنند. پس بايد به هر دو فرهنگ واقف باشد.
حال ميخواهم به برخي مشكلات مترجم، به ويژه مترجم ادبي كه از لحاظ فرهنگي با آنها رو به رو ميشود اشاره كنم). چون فرآيند انتقال عناصر فرهنگي از طريق ترجمة ادبي كار بسيار پيچيدهاي است و به دليل اینکه فرهنگ مجموعة پيچيدهاي از تجربهها كه شامل تاريخ، ساختار اجتماعي، مذهب، آداب سنتي و كاربرد روزمره ميشود اين پيچيدگي خيلي بیشتر ميشود. مثلاً يك نام، يك عنصر زباني فرهنگي است. نويسنده به خاطر ارزشهايي كه با اين نام همراه است آن را كه به كار ميبرد. اين عنصر قابل ترجمه نيست. بنابر اين، ارزش آن از لحاظ چيزهايي كه به ذهن خوانندة اصلي ميآورد از دست ميرود. روابط اجتماعي هم عنصري فرهنگياند. در برخي از فرهنگها، مردم با خانوادههاي گستردهشان زندگي ميكنند، همين سبب ميشود كه ناچار باشند براي هر يك از اقوام عنوان معيني داشته باشند. چون در كشورهاي غربي چنين چيزي اصلاً وجود ندارد يا در اغلب زبانهاي اروپايي چنين كلماتي را ندارند. مانند كلمة uncle يا aunt (دايي ـ عمو و... و عمه ـ خاله و…) که گاه حتي تا پايان يك رمان هم منظور نويسنده را درك نخواهيم كرد و در نتيجه بايد در متن ـ زمينه و بافت بيابيد كه كدام يك از اینها مناسب است. گاهي هم بايد از ابتكار شخصي و عقل سليم استفاده كرد.
تعارفات ساده هم گاهي مشكل سازند. مثلاً در زبان كانتوني از زبانهاي چين، «متشكرم» را ميتوان به صورتهاي مختلف. بسته به موقعيت ترجمه كرد. (اینکه به خاطر هديد باشد. پيشاپيش براي خدمتي باشد و …). اقلامي مثل لباس و تزئينات و ارزشهاي غذائي نيز مشكلاتي هستند كه تفاوت فرهنگي پيش پاي مترجم ميگذارد. مثلاً طعم هر غذا يا اهميت آن را نميتوانيم به مخاطباني منتقل كنيم كه تا به حال اسم آن غذا را نشنيدهاند.