بخشی از مقاله
پيشگفتار
متن اوليه اين رساله را در سال 1984 نوشتم، و از 20 نوامبر 1987 تا 8 ژانويه 1988 در هفته نامه ايران تايمز واشنگتن چاپ شد. اگر من اين رساله را امروز مينوشتم، بيشتر آنرا به همينگونه كه هست مينوشتم، بغير از بخش آخر.
در قسمت آخر، درباره جنبش تمدن جديد، من در آنزمان نوشته بودم كه در نفي جامعه صنعتي امروز، اكثر آنها كه خود را جنبش عصر جديد مينامند، در يك واپس گرائي، بسوي ديدگاه هاي ماقبل صنعتي، به عقب ميروند، نظير اكثر شركت كنندگان در انقلاب 1357 ايران، بجاي آنكه بسوي جامعه قراصنعتي آينده به پيش بروند. جنبش عصر جديد، در مقايسه با آينده نگري، بيشتر و بيشتر از علم دور شده است.
امروزه آينده نگرها، اساسأ كوشش هاي خود براي درك تغييرات عصر ما را ادامه داده و بجلو ميروند، در صورتيكه آنهائي كه در جنش عصر جديد هستند، همانگونه كه 20 سال پيش در اين رساله نوشتم، بيشتر و بيشتر بسوي خرافات و ديدگاه هاي عقب مانده ميروند.
طرفداران جنبش عصر جديد، من را به ياد جلال آل احمد در ايران مياندازند، كه در مخالفتش با غرب گرائي، به ديدگاه نفي ترقي و صنعتي شدن رسيد، و بازگشت به جامعه كشاورزي ماقبل صنعتي را، ترويج ميكرد.
در مقايسه، آينده نگرها ، نظير متفكرين رنسانس و قرن نوزدهم، كه در يك تحول نوين تمدن بشر قرار داشتند، به جلو نظر داشته، و سعي در درك ابعاد جامعه فراصنعتي دارند، و طلوع مشابه عصر نويني در قرن بيست و يكم را مطرح ميكنند، نظير آنجه من در مقاله ابزار هوشمند ذكر كرده ام.
لطفأ به كتاب هاي بسيار زيادي كه آينده نگرها در عرصه هاي مختلف، راجع به تغييرات مربوط به اين تحول تاريخي نگاشته اند در ليست كتاب انجمن جهان آينده و نيز در ليست كتاب ايرانسكوپ توجه كنيد.
همانگونه كه ميتوان ديد، در سطح جهاني، نظير ايران، تغيير گلوبال بسوي جامعه فراصنعتي، همراه با بوجود آمدن متفكريني بوده است كه براي يافتن پاسخ به مسائل تحول عصر ما، به پيش نظر دارند، و در عين حال كساني هم هستند كه قادر نيستند با بغرنجي هاي اين تحول عظيم پايه اي دست و پنجه نرم كنند، و بازگشت به واپس گراترين خرافات ماقبل صنعتي گذشته را، براي آسوده كردن خود از ارائه راه حل براي معضلات جهان كنوني، ترويج ميكنند.
به اميد جمهوري آينده نگر، فدرال، دموكراتيك، و سكولار در ايران
ترقي خواهي در عصر كنوني (سرآغاز)
ترقي خواهى يا واپسگراثى هرجامعه به عريان ترين شكل خود، نه درا قتصاد ومنا سبات اجتماعى ، بلكه درعرصه اعتقادات آن جا معه نمايان است. به همين علت نيز واپسگراثى منسجم ترين جلوه اش نه درميان روستاثيان وچادرنشينان، بلكه ميان روشنفكران مشاهده ميگردد. چرا كه تفوق عنصرانديشه به كار، اين گروهبندى اجتماعى را مظهر اعتقا دات جامعه كرده ا ست. ا لبته شگفت انگيز است كه چگونه عده اى را بتوان روشنفكر ناميد ودرعين حال افكار و رفتار ا يشان را از
روستائيان و چادرنشينان نيز وايس گرا تر يافت! اما كافى است در نظر گيريم كه درطى تا ريخ، روشنفكران نه تنها نقش ييش قراولى ترقى خواهى ، بلكه همچنين پيش كسوتى واپس گرائى را بعهده داشته اند، مثلأ ميتوا ن دوره اى از تا ريخ ارويا ، يعنى قرون وسطى را بخاطر آورد، و مشاهده نمود كه چگونه دسته ي مهمى از روشنفكران عصر، يعنى رهبانان فرقه فرانسيسكن، مامورين محا كم تفتيش عقايد بوده و بخاطر اعتقادات واپس گراى خود ازهرگونه آزار و ا يذاى مخا لفين، فروگذار نميكرده اند. بنا براين شايد بى فا يده نباشد براى درك ترقى خواهى درعصر كنونى، قبلأ نگا هى به روشفكرا ن، يعنى حاملين اصلى اعتقا دات جامعه بيافكنيم.
ا سا سأ ترقى خواهى يا واپس گراثى روشنفكران به موقعيت شغلى ايشان مربوط نميگردد، بلكه نا شي از موقعيت فكرى و نوع انديشه ي ايشان است. اگر كار با تراكتور يا مهاجرت به شهر ميتواند عامل مهمى درجهت گيرى اجتما عى وتحول فكرى دهقانان گردد، كار با پيشرفته ترين دستگاههاى علمى يا حتى زندگى در ايستگاههاي فضاثى ممكن است تغيير چندانى در جهت گيرى ا جتماعى روشنفكران بوجود نياورد! امكانات روشنفكران براى كسب دانش و تبا دل ا فكار در خارج ا زمحيط كار با عث ميشود كه زندگى شغلى آنا ن نسبت به ديگر گروهبنديهاى اجتماعى نقش بمراتب كمترى، در جهت گيرى اجتماعى شان ايفا نما يد، و شغل تا آنجا حا ثز اهميت شود كه امكان كسب دانش وبادل نظر خارج از محيط كا ر را فراهم آورد. بطور خلاصه فراز و نشيب افكا ر اجتماعى روشنفكران را، نميتوان بسادگى برمبناى تحولات تكنولوژيكى-اقتصادي، و يا حتى تغييرات سيا سى-اجتما عى توضيح داد. به همين سبب براى تشخيص رشد انديشهها ى ترقي خواهانه يا وا پسگرايانه درمياپن روشنفكران، بهتر است كه بجاپى مطالعه زندگى ا قتصادى ، اجتما عى و سياسى آنها ، افكا ر، انديشه ها، وبويژه كلى ترين اعتقادا ت آنا ن را درمورد جها ن، جا معه
بشري، و بالاخره كشورشان، مورد توجه قرار داد. .بويژه دردوقرن اخير كه مفهوم ترقى جايگاه والائي درا فكار روشنفكران جهان مي يابد، درك مشخص روشنفكران ا ز اين مفهوم، در هرمقطع زما نى، خود نقش بسزاثى درسمتگيرى فكرى روشنفكران ايفا كرده است.
ظا هرأ عجيب بنطر ميرسد كه براى تشخيص سمتگيرى اجتما عى دهقانا ن كه به خرافى بودن زبانزد خاص و عام هستند، مطالعه ديگرعرصه هاى زندگى به عرصه اعتفادات مقدم شناخته شود، ا ما براى تعيين سمتگيرى اجتماعى روشنفكرا ن عرصه اعتقا دات حا ثز اهميت درجه اول تلقى گردد. با ا ين حال دقت بيشتر نشان ميدهد كه انديشه ها ى روشنفكران به مراتب بيش از ديگر گروه بنديها ى ا جتماعي با اعتقا دات آنان مرتبط است. متلأ مردم عادى (غيرروشنفكر) به هردليل مذهبى را مى يذيرند و يذيرش ا ين مذهب (اعتقا د) به ا نجا م پاره اي فرا يض و شعائر منظم و تبعيت از دستورات معينى درزندگى ايشان مى انجامد. همين مردم در زندگى روزمره شان بر مبنا ى مقتضيات اقتصادي، احتما عى وسيا سى، انديشه ها ى گوناكونى را مى پذيرند، كه گاه آشكارا با اعتقادات مذهبى شان در تضاد قرار ميگبرد. برا ى عوام بر مبنا ى مصلحت زمان، معمولأ اعتقاداتند كه انعطا ف يا فته وانديشه هاى ببگانه را درخود بنوعى مستحيل ميكنند.
وليكن براى روشنفكران روند معمولأ بعكس است. براى آنان قبول اعتقا دات بمعنى انجا م فراض مذهبى و امثال آن نيست ، بلكه اعتقادات موضوعى بمرا تب همه جا نبه تر و مدا وم تر و گاه حتى مترادف با كل زندگى ا ست. اعتقا دات نه تنها انديشه هاي روشنفكران را درعرصه هاى ديگر زندگى، بلكه گا ه حتى خود مقتضيا ت زندگى آنا ن را تحت الشعاع قرار ميدهد. مثلا دسته اي از روشنفكران اسلامى، بعنى صوفيان، به درجه اي كه "روشنفكر" تر ميشدند، بيشتر از انجام شعا ثر مذهبي (نظبر نما ز و روزه) سربا ز ميزدند. علت امر هم نه عدم اعتقاد آنان به مذهب، بلكه با
لعكس، به ا ين خا طر بوده است كه اعتقادات برا ى آنا ن بسيا ر وسيع تر و مقدس تر از ا نجام فرايض مذهبى محسوب ميشده، وهمه زندگى را در برميگرفته است. در نتيحه صوفيان نمى خوا ستند ارزش اعتقا دا ت خودشا ن را با انجا م فرايض عا دى، به سطح ا عتقا دا ت عوا م، كه فقط بخش ناچيزى از زندگى خود را به اين مقدسا ت ا ختصاص ميدهند، تنزل دهند.
بنا براين، اگر بازتاب هاى عقب ماندگى ا قتصادى، اجتماعى، وسيا سى را ميتوان در زندگى روستا ئبان ايران بهترمشاهده كرد، نمودها ى عقب ماندگى درعرصه اعتقا دات را مىبايست درميا ن آن بخش جامعه مورد پژوهش قرا ر داد كه بيش از هر گروه دبگر اجتماعى، زندگى و فعا ليتش با اين اعتقادات پيوند دارد. دهقانى كه روزانه حد اكثر دوساعت براى ا نجام فرايض مذهبى صرف ميكند، و زمان كمتري را هم به تبا دل اعتقادات و ا فكار اختصا ص مبدهد، نمبتواند آنقدر در پيشبرد و تكوين عقب ما ندگى هاى ا بن عرصه زندگى اجتما عى مستقيمأ نقشى ايفا كند، حا ل آنكه روشنفكرىنظيرجلال آل احمد، نه تنها همه عمرخود، بلكه همچنبن ازطريق كتا بها و نوشته هايش، درخارج از محدوديتها ى زمانى-مكانى فردى، به تكامل وتوسعه ا فكار واپس گرا هستي مى بخشد، و نسلها و جامعه اي را تحت تأثير قرارمبدهد.
بنظرمن جهت درك واپس گراثى ايران قبل ا زا نقلاب اسلامى، بي حاصل نيست اگر به افكار روشنفكران ايران بلافاصله قبل از اين واقعه نظرى افكنيم. به اين طريق شا بد بهتر بتوا نيم يا ابعاد واپس گراثى درعرصه اعتقا دات جا معه ايران آشنا شده و در نتيجه ديدگاه عميق تري ازعقب
ماندگى جامعه ايران بدست آوريم . بالاخره ا ينكه درك صحيح از پديده ي ويژه انفلاب ايران شا يد خود بهترين وسيله آگاهى از مفهوم ترقى خواهى درعصر كنونى درحهان باشد. در واقع از زمان ا نقلاب كبير فرانسه، كه مفهوم ترقى را در ابعاد وسبعى به جهان معرفي نمود، تا كنون، هموا ره انفلاب و ترقى همسو تلقى ميشدند. به نظر من انقلاب ايران اولين انقلاب در تا ريخ معا صر است كه در آن نقش انقلاب اساسأ ارتجاعى بوده است. درننبجه مطالعه شرا يطى كه به چنين واقعه اي انجاميد ، ميتواند بسياري سوالات عصر كنونى ومشخصأ موضوع نرقى خواهى را توضيح دهد .
افكا ر روشفكران ايران و تطور انقلاب اسلامى
شايد بي فا بده نباشد اگر يكى ازمعيارهاثى را كه در چند دهه ي گذشته به عنوان معيار"ترقى خوا هى" از طرف بخش بزرگى از روشنفكران ايران قبول شده بود را مورد بررسى قرار دهيم . اين معيار معمولأ با اصطلاحاتى نظير "مردمى" بودن، انگيزه "خدمت به خلق" داشتن، وامثلهم بيان ميشود. ظاهرأ هركس كه طرفدارمنافع "مردم" و "خدمت به مردم" بوده، مترقى، ومرتجعين كسا
نى هسنند كه نه درفكر "مردم "، بلكه درفكرمنا فع خودشا نند! `به عبارت سا ده تر، در ابن نگرش، نفى فردگراثى (individualism) به مثابه جوهر "ترقى خواهى" تلقى ميشود. بيهوده نيست كه يكي از ارتجاعى ترين دسته هاى روشفكران ايران، يعني روشنفكران روحاني يا "جامعه روحانيت" موفق شد با بكار گرفتن موذيانه وا ستادانه ي ا ين معيار، بقيه ي روشنفكران را نيز با خود هم آوا سا زد و مبارزه ي ارتجاعى خويش را با دستگا ه سلطنت، مترقى جلوه دهد. سوء نفاهم نشود، منظور اين
نيست كه من روحانيت را دراين زمينه نيزفريبكار قلمداد ميكنم. برعكس بنظرمن، روحا نيت ايران ازته قلب ضد فردگراثى بوده است. نقش فرد در مذهب تشيع چنان اندك است كه حتى دررابطه فرد با خداى خويش هم، روحانيان و انديشمندان شيعى، وجود وا سطه اى را ضرورى دا نسته ومردم را به مقلدين ومراجح تقسيم كرده اند. حتى مراجح نيز ارتباط مسنقبمى با "خالق" خويش ندارند وتنها امام زمان ا ست كه با خداى خويش مرتبط است. به سررشته گسسته ي كلام بر گردبم. اگرضديت با فردگراثى به خودى خود معبار ترقى خواهى باشد، روحا نيون بيش از همه حق دارند مدعى پرچمدارى در اين زمينه باشند. مضافأ اينكه با پذبرش چنبن معيارى، منطقى بود كه اكثريت روشنفكران سباسى ايران كه اكثرأ هم چپ بودند، و چند دهه ي پيش از انقلاب 1357، تعلق خاصى به اين معبار داشتند، روحانيت را نيز مترقى قلمداد كنند، و بدينگونه روحانيتى كه جمح گراثى اش حكايت از اتحاد جامعه كهن ايران دا شت، به پيشواثى ابن نوع "ترقىخواهى" برگزيده شد.
قبول جمع گراثى (collectivism) بمثابه معيارترقى خواهى، تثورى منا سبى براى همكارى روشنفكران ضد امپربالبست با روحانبت شد. روشنفكران كه اساسأ بخا طردموكراسى برعليه رژبم شاه برخا سته بودند، تنفرخود از دولت هاى غربى پشتيبا ن آن رژيم را از طربق ضديت با مبا نى اجتماعى آن جوامع، يعنى به شكل ضديت با فردگراثى سرمايه دارى بيا ن ميكردند. كوششهاى رژيم شاه براى جلوه گر سا ختن خود به مثابه سمبل مدرنيزاسبون و پشتببانى دولت هاى سرما يه دارى غرب از آن رژيم، بيش از پيش به اين توهم دامن زد كه ا ستبداد آن رژيم نتيجه مدرنيزاسيون نگريسته شود، نه آنكه بالعكس، عدم رشد موزون مدرنيزاسيون در ابران به دلبل سيستم سيا
سى-فكرى عقب مانده سلطنت قرون وسطائى كشور درك گردد. رژبم شاه كه بخاطر درآمد سرشار ناشى از افزايش قيمت نفت درسال 1973 توانست برخي توليدات پيشرفته حتي فراصنعتي را به ايران وارد كند، دقبقأ بخاطر فساد رژيم سلطنتى (رشوه، استبداد و حهل)، ازپيشرفت، جز پاره اى صنايع ناهمگون نتوانست هديه ي ديگرى برا ى جامعه به ا رمغا ن آورد. به عبارت ديگر، سرا زيرشدن پول نفت امكا ن عريان شدن استبداد و بي عدالتى هاى جامعه را در وسبح ترين ابعاد خود ممكن سا خت، ومتأسفانه اين ا مر باعث شد كه خود "پيشرفت" مقصر شنا
خته گردد، تا آنكه ابعاد دهشتناك عقب ماندگي سبستم ا جنماعى درك شود. در انظار مردم نبزهرچه ببشتر مدرنبزاسبون بمثابه مسثول بىعدالتيهاى جامعه جلوهگر شد. با ورنكردني است كه حتى پاره اي روشفكران ايران نيز از نظر فكري، ضديت با سلطنت را، مترادف ضديت با پيشرفت تصور ميكنند.
ا زسوى دبگر، عدم وجود افق روشنى در دورنماهاى سرمايه دارى و سوسياليستى درسطح جهانى، روشنفكران مترقى ايران را، كه فقط با ترقى جامعه صنعتي آشنا بودند، بيشترخلع سلاح نموده و راه را براي آناني كه راه حل جامعه را در تاريخ گذشته ميجستند، هموار تر ساخت. با به زير سوال رفتن برنامه هاي پبشرفت سرمايه دارى وسوسياليستي، انديشه ي پيشرفت هم در عرصه اعتقادات از هرمحتواى برنامه اى تهى شده و به عبارات شعا رگونه "جمع گرائى" يا "فرد گرائي" نفلبل يافته بود. ابن بى اعتبارى ا يده پبشرفت باعث شد كه روشنفكران ايران پشتيباني مردم ا ز روحانيت جمع گرا را در انقلاب 57 جشن گرفتند. بويژه روشفكران چپ، جمح گرائى "خلقي"
روحانيت را ستوده، و نگران همكاري فرد گرايان ليبرال و گاه "ضد خلقي" نهضت آزادي و جبهه ملي با امپرياليستها بودند. روشنفكران چپ از جمع گرائي روحانيت سمبل ترقى ساختند و نه ارتجاع، و روشنفكران ليبرال ايران نيز بجاى دفاع از حقوق فردى، از وحشت كمونيسم، تا توانستند به روحانيت خود را نزديك ساخته ومعجونهائى نظير"ملى گرائى اسلامى" را، براى جامعه اختراع و تجويز كردند. به اين ترتيب روحانيت سمبل ترقى خواهى برا ى اكثريت روشنفكران ايران شد، و براى جامعه نيزكه از پاشيده شدن جامعه كهنه وفساد جاامعه "نوين" سلطنتى بستوه آمده بودند، روحا نيت بدون رقيبى جدى به رهبرى عصيا ن مردم رسيد.
ا ما جدا از تصور روشنفكران از "ترقي خواهي" روحانيت، اعتقا د عميق خود روحا نيت به ضديت با ترقي، از اين نيروى سربر آورده از گورستان تاريخ، بهترين رهبر يك ا نقلاب ارتجاعى را پديد آورد. منظور من اين نيست كه همه ي نيروها ى شركت كننده در انقلاب هدف ا رتجاعى دنبال مبكردند، بلكه منظور من ا ين است كه اساس حركت درجهت ارتجاع بوده است (هما نطوركه برعكس در انقلابات ترقى خواهانه نظير انقلاب كبير فرانسه، نيروهاثى نيزبودند كه هدف ا رتجاعى دنبال ميكردند، اما اساس حركت آن انقلابها درجهت ترقى بوده است). روحانيت درطى انقلاب و بعد از آن تا توانست سمبل ها ى پيشرفت در جامعه را نابود و سمبل هاى ا ستبداد را دست نخورده نگهداشت. اين حركت دبگر آنقدرقدرتمندى خود را نشا ن داده كه امروز مجريا ن رژيم سلطنتى گذشته نيز، از خود نه بخاطرگذشته ا ستبدادى شا ن، بلكه بخا طر "سرعت زياد" درپيشرفت دادن جامعه، ا نتقاد مى كنند. خلاصه كنم، درشرايطى كه ديگر مفاهيم ترقى وپيشرفت درسطح جهانى وجامعه ايران درحا ل تطور تا زه بود، يعنى درشرايطى كه دبگر ترقى مساوى رشد سرمايه دارى يا رشد سوسبا ليسم نبوده و تمدن نوينى درجهان درحا ل تولد است، در چنين زما نى، ملتى كه براي حل بنيا دين مسا ثل جامعه خويش برخا سته بود، خود را در دنياثى يافت كه برايش هما نند "عصر ابهامات" مبنمود. درنتبجه، جستحو برا ى پافتن سا ختارى قابل اتكاء براى تعريف معناى
زندگى وفراغ خيا ل، را ه حل خود را درتاربك ا نديشى قرون وسطاثى روحا نيت تشيع پيدا كرد، كه براى هر چيز پاسخ فورى ارائه دا ده و بدون رقيب عرض ا ندام مبكرد. اما آيا موضوع جمع گراثى يا فردگرائى طى تاريخ درهمه جوامع چنين سرنوشتى داشته است؟
مخا لفت با فردگرائى در اوا سط قرن نوزدهم در اروپا (خاصه درعرصه سياست) معبا ر ترقى
خواهى بخش مهمى ازروشفكران ا ين حوامع ميشود، چرا كه جنبش سنتي لببراليسم درابن جوامع درحا ل پايان يافتن وجنبش سوسيالبستى درشكوفا ثى بود. اما حتى آنزمان هم ابن معيار به عنوان مفهوم اصلى ترقى وپبشرفت تلقى نمي شد. در يك دوره ي تا ريخي جمح گراثى ميتواند شكل اصلى پيشرفت جامعه و آنهم درعرصه سياست باشد و درزمان دبگرى فردگراثى مبتواند مي تواند نمود بيشتري درترقى جامعه بيابد. فردگراثى يا ضدبت با آن، به خودى خود، دلبلى بر ترقى خواهى در جا معه نيست. مثلأ در زمان حاضر بسيارى روشنفكران ابران فردگراثى را سمبل پيشرفت و ترقى تلقي ميكنند، و نوعي آنارشيسم را پرچم زندگي خود كرده اند. سقوط معيارهاى اخلاقى و از دست دادن آنچه دست آوردهاي بشريت، حتى در جوامع ما قبل صنعتى بوده است، نظير ده فرما ن موسى، به مثابه فرديت و آزادى فردى تلقى شدهة، و ضديت با هر سنتى وبه اصطلاح سنت شكنى، "نو" گرائى فرض مبشود، و اينگونه اضمحلال تعهدات و مناسبات سالم انسانى توجيه ميشود. دورا نى ا ز تاربخ سقوط تمدن يونان تداعى ميشود، كه عده اى در مخالفت با برده دارى جامعه قبلى يونان، زندگى كردن نظيرسگ را، سمبل "نوين" بودن تلقى ميكردند، و عقب رفتن خود به ما قبل گذشته بلاواسطه را، بمثابه ´"نو" نمودار مبساختند. آن پبش كسوتان آنارشيسم (cynics) ، زير پرچم "نو" گراثى و ضديت با برده دارى گذشته، مبخواستند هر آنچه دستاوردهاى جا معه ي ما قبل از خود بوده را نيز، به دور بريزند. مخالفت آنها اساسأ با جوانب مضر و غيرعادلانه جامعه برده داري نبود، بلكه ضدبت آنها با تمدن و پيشرفتهاي آن جامعه قبلي بود، و
"نو" گرائي شان هم درنتبجه با زگشت به همان زندگى حيوانى ما قبل تمدن بود
پاره اى روشنفكران ايران نيز كه از سوثى در تجربه ا نقلاب ايران تنفر از نهادها و تشكيلاتهاى ا ستبدادى را به حق آموخته اند، و از سوى ديگر در سطح جهانى اضمحلال مناسبات انسانى جامعه صنعتي را مشاهده كرده اند، به جاى جستجو براى نها دها وتشكيلاتهاى مترقى، و نيزبجاى تكا مل دادن نها دهاى موجود، به ضديت با سياست ونيزضديت با هرنهاد و سازمانى كشيده شده اند. اين بينش فردگرايانه آنارشيستى، روى دبگر سكه "جمح گراثى" عصر انقلاب است. تجربه ي مشابه غرب در ا ين زمينه، ونتا بج دهشتناك آنرا، جامعه شناساني نظير دانيال ينكلويچ (Daniel Yankelovich) در كتاب New Rules of Self-Fulfilment in a World Turned Upside Down ، به بهترين وجه جمع بندي كرده، و نيازي به تكرار من در اين مقاله نيست. اما فقط لازم است يادآورى كنم كه اگر نتايح آن ديدگاه غلط ازترقىخواهى بعنوان جمع گرا ثى، با عث موفقيت روحا نيت در ا نقلاب اخير ايران شد، ا ين نگرش آنارشيستى نيز، روشنفكرا ن مترقى را خلع سلاح، وعملأ عرصه را برا ى سلطنت ونيروهاى مشا به خا لى خوا هد كرد. چرا كه آنارشيسم ميتواند فقط مسكن عصيان موقتي عده اى روشنفكر از بند رسته باشد، و جامعه پا سخ خود را در سامانهاى بالغ ترى خوا هد جست. در نتيجه درك عميق از ترقى خواهى درعرصه اعتقادا ت، در درجه اول، و سپس در عرصه هاي سياست، اقتصاد، فرهنگ، واخلاق، براى روشفكران ا يران بسيار ضرورى است، تا كه از دا يره ي شوم جمح گرائى-فردگرائى برهيم. اما قبلأ بى فا يده نيست ببنبم كه ا بده ي ترقى به جامعه ابران درچه پيش وضعيتى معرفى شده است و تفاوت آن پيش وضعيت با اروپا در چه بوده است.
گروه بنديهاي سياسي و مفاهيم ترقي خواهي
جربانات سبا سى ترقى خواهانه تا ريخ معاصر، يعنى ليبرا ليسم و سوسيالبسم در زمان انقلاب مشروطيت به جامعه روشنفكرى ايران معرفى شدند و آنهم بطورناقص، و اساسأ در عرصه ي سياست. درنتيجه كشاكش اين دومكتب اجتماعى نيز ازپيش وضعبت مشابه اروپا، كه در آن تحولات رنسانس وعصرخرد، ايده ي ترقي را درعرصه ها ى فلسفه، علم، هنر، وسباست، تا مغز استخوان جوامع اروپائي رسوخ داد، برخوردار نبوده است. در حقبقت در اروپا، ايده ي ترقى، قرنها قبل از كشمكشهاى ليبراليسم وسوسباليسم، جايگاه محكمى يافته بود، و در آغاز اين دو جنبش
اجتماعى، ترقى خواهى به صورت "عقل سليم" براي هردو جنبش فرض ميشد، و موضوع مجا دله نبود. در اروپا، حتى بسيارى از كشمكشهاى سلسله هاى پادشاهى، نظير بقدرت رسيدن شارل مانيه وفردريك كبير، زير پرچم ترقى و پيشرفت ا نجا م شد. در كشمكشهاى مذهبي رفرماسيون (وحتى قبل از آن درزما ن كنستانس)، موضوع ترقى مذهبى، از موضوعات مهم مجا دلات درباره سازمان كليسا بود. در عصر رنسانس، درزمينه ها ى فلسفه ،علم ، هنر، و سيا ست، موضوع ترقى و پيشرفت، مركز توجه يك عصر تا ريخى قرارگرفت، و چه بسيارى بخا طرترقى خواهى به بالاى چوبه دار رفتند.