بخشی از مقاله
معماری گنبد سلطانيه
اوضاع جغرافيايي شهر سلطانيه
الف. موقعيت
شهر سلطانيه در محدوده سياسي استان زنجان به فاصله 37 كيلومتري شهر زنجان (مركز استان ) قرار گرفته است . اين شهر در فاصله 4 كيلومتري جاده ترانزيتي (تهران ،زنجان، تبريز ، بازرگان ) واقع شده و شبكه خط آهن نيز به لحاظ بعد مسافت (5 كيلومتر) در شبكه تحركاتي اين شهر
نقشي ندارد. عنوان شهر از سال 1344 اطلاق گرديده و به اين ترتيب شهر سلطانيه، مركز بخش به همين نام از توابع شهرستان ابهر محسوب شده است. اين منطقه از شمال به بخش طارم عليا، از غرب به بخش حومه از شهرستان زنجان، از جنوب به شهرستان خدابنده به شهرستان ابهر محدود و 940 كيلومتر مربع وسعت دارد. اين بخش داراي 7 روستاي عمده با جمعيتي بالاتر از 1000 نفر و 26 روستا با جمعيتي كمتر از 1000 نفر است و جمعاً 26989 نفر جمعيت دارد.
ب. فعاليت هاي اقتصادي:
بر اساس مطالعات سرشماري سال 1375 در بخش سلطانيه 60 درصد در بخش كشاورزي 30 درصد در بخش صنايع و 10 درصد در بخش خدمات، در فعاليتبوده اند. من حيث المجموع اين منطقه عليرغم دارا بودن ظرفيت هاي لازم در توسعه اقتصادي، به لحاظ نابساماني هاي حاكم بر امور مربوط به توليدات كشاورزي، از نظر اقتصادي عقب مانده است. اراضي قابل كشت اين منطقه عموماً از زمينهاي درجه 2 و درجه 3 تشكيل گرديده و آب مورد نياز از طريق 54 حلقه چاه عميق و 107 رشته قنات تامين مي شده كه امروزه تنها 38 قنات قابل بهره برداري اس
ت و در وضعيت فعلي
دامداري در سلطانيه با روش سنتي و با وجود چمن سلطانيه از رونق نسبي برخوردار است.
چمن طبيعي سلطانيه قسمتي از فلات زنجان را در برگرفته و اين فلات از فاصله گرفتن دو رشته ارتفاعات موازي كه در جهت شرقي- غربي ممتداند، تشكيل گرديده است.
ارتفاعات شمالي شامل كوههاي طارم از رشته جبال البرز در خط مستقيم و رشته ارتفاعات جنوبي واقع در اين ناحيه كه به رشته كوههاي سلطانيه معروف است، از شرق به غرب از حدود صائين قلعه از كوههاي شمالي فاصله گرفته و در طول 30 كيلومتر در محل شهر سلطانيه به حد اكثر پهناي خود حدود 17 كيلومتر مي رسد. ادامه اين حركت در نزديكي روستاي يوسف آباد و بناب به حداقل و فاصله كوهها به 3 كيلومتر رسيده است. معابر آذربايجان، قفقاز، گيلان، همدان و خراسان در اين فلات به وسعت تقريبي 350 كيلومتر مربع واقع شده است.
چمن معروف سلطانيه با وسعت تقريبي 35 كيلومتر مربع و به طول 20 كيلومتر و به عرض متوسط 2 كيلومتر در قسمت جنوبي اين فلات گرفته است.
در وضعيت موجود سلطانيه از طريق 7 شاخه راه ارتباطي كه اساساً منطبق بر راههاي تاريخي مي باشد، با اطراف و روستاهاي حوزه نفوذ در قالب آموزشي، درماني، خدماتي و اداري در حد ضعيف داير و ضعف اين رابطه به لحاظ وجود مراكز جمعيتي قويتر در اطراف از جمله شهرستان ابهر در شرق به فاصله 57 كيلومتر و شهرستان خدابنده در جنوب به فاصله 40 كيلومتر و شهر زنجان در غرب آن به فاصله 35 كيلومتر تشديد شده است.
ج. موقعيت چمن سلطانيه در منطقه:
اين چمن مرتفع ترين نقطه فلات زنجان و ابهر است. (به ارتفاع 1800 متر) با وجود رشته كوههاي واقع در جنوب و شمال آن و همچنين با مطالعه در دياگرام هاي جوي، مي توان اين منطقه را در رديف مناطق با آب و هواي استپي سرد قرار داد. به عبارت ديگر اين ناحيه داراي تابستانهاي معتدل، تا نسبتاً گرم و زمستانهاي سرد است.
متوسط باران در اين منطقه 320 ميليمتر در سال بوده و نزول آن در فصلهاي پاييز و بهار است. مدت يخبندان در آن طولاني، و در حدود 5/4 ماه در سال گزارش شده است.
وجود چمن مسطح سلطانيه، قرار گرفتن كوههاي اطراف، ارتفاع محل، منطقه را در رديف نواحي بادخيز قرار داده و جهت وزش بادهاي غالب از جنوب غربي و شمال شرقي است كه در ماههاي مرداد، شهريور، بهمن و اسفند شدت مي يابد.
شيب عمومي ناحيه از جنوب به شمال و از شرق به غرب است. من حيث المجموع شيب شهر سلطانيه بسيار كم و در بعضي نقاط به حد صفر رسيده است. از طرف ديگر منابع آب منطقه به لحاظ ساختارهاي زمين شناسي و ميزان بارندگي، سطح آبهاي زيرزميني را در حد بالا نگه داشته، به طوري كه ارتفاع آب در اراضي جنوبي سلطانيه در عمق 5 متري و در اراضي شمال 3 متر و چمن سلطانيه در 1 متري قرار دارد. اين وضعيت موجب ايجاد مراتع سرسبز و چمن در منطقه بوده است.
هـ مطالعات جمعيتي:
در وضعيت فعلي بر اساس مطالعات نتايج سر شماري هاي عمومي سالهاي 1335 تا 1365 روند تحولات جمعيتي شهر سلطانيه سير نزولي داشته است.
لازم به توضيح است كه درصد رشد جمعيت شهر سلطانيه در سالهاي آماري در مقايسه با ميانگين رشد جمعيت در مناطق شهري بسيار ناچيز بوده است.
توصيف كلي بنا
بناي تاريخي گنبد سلطانيه در نزديكي زنجان واقع شده ، دشتي كه گنبد در آن قرار دارد حدود 2000 متر از سطح دريا ارتفاع دارد . بناي عظيم گنبد سلطانيه در بيم سالهاي 675 و 685 هجري قمري صورت مي پذيرد و به عبارت ديگر كار ساختمان آن مدت 10 سال به طول مي انجامد .
قصداز بناي چنين گنبد با شكوهي آن بود تا مرقد مطهر حضرت علي (ع) را به آنجا منتقل سازند . علت اين كار شيعه شدن سلطان محمد خدابنده و گرايش او به اما علي بود شايد به اعتباري گنبد سلطانيه را بتوان اولين اولين اثر هنري شيعه در كشور ايران دانست
.
بعد از اتمام بنا به علت مخالفت علماء دين با اين عمل سلطان محمود خدابنده از انجام كاري كه به آن مصمم بود منصرف گشت .
اين بنا در نماي خارجي و داخلي حالت تظاهري دارد . ارتفاع آن 46 متر و قطر دهانه گنبد آن 26 متر مي باشد . اساس طرح بنا بر عدد 8 قرار دارد و معلوم نيست كه اين عدد به چه منظوري انتخاب گرديده است . زيرا عدد 8 عدد مقدسي مانند 7 و 12 كه به احتمال الهامي از خورشيد است نمي باشد .
شايد كه انتخاب عدد 8 به علت ساختن ساعت آفتابي يا ايستايي فوق العاده اش بوده است . آنچه در اين بنا مانند بناهاي ديگر اسلامي بچشم مي خورد حالت تمركزي است كه اين هشت ضلعي در مركز مجموعه بنا دارد .
در اين اثر روابط معماري در دو جهت افقي و عمودي حل گرديده است . طبق معمول حركت عمودي بر عهده منارها قرار دارد . بنابراين دو نوع منار مي باشد . يكنوع منار پنهان كه در داخل اسكلت بنا قرار دارد و نوع دوم كه در قسمت فوقاني به صورت گلدسته خودنمايي مي كند.
دربناي سلطانيه حركت افقي در چهار سطح مي باشد كه ارتباط آنها توسط اجزاء عمودي كه قبلاً توضيح داده شده برقرار گرديده است . در قسمت هم كف براي قرار دادن مرقد حضرت علي در نظر گرفته شده بود فضاي بسيار وسيعي قرار دارد كه براي طواف و اجزاء مراسم خاص مذهبي از آن استفاده مي گرديد .
سطح دوم كه در هريك از اضلاع هشت ضلعي ايوان را ايجاد كرده و به وسيله راهرو پوشيده اي با هم در ارتباط مي باشند ، به احتمال براي استقرار خانم ها جهت ديدن مراسم مذهبي تعبيه گرديده است . سطح دوم عبارت است از غرفه هايي شبيه طبقه دوم كه بر روي نماي خارجي بنا ايجاد شده و دشت پيرامون در برابر آنها با زيبايي خاص گسترده شده است.
اين غرفه ها به احتمال محل جمع شدن علماء و طلاب ديني بوده است .
در دوران صفويه اين غرفه ها رابه اطاق تبديل ساخته اند و از آنها براي محل سكونت طلاب استفاده كرده اند . در تعميرات اساسي گنبد سلطانيه اين ديوارهاي افزوده را كه سبب سنگين شدن اسكلت بنا شده بود برداشتند و آنرا به صورت نخستين آن باز گرداندند .
سطح چهارم عبارت است از پشت بام . در اين محل فضاي مناسبي براي انجام حركت آزاد در اطراف ، گنبد وجود دارد . از اين فضا براي تعمير گنبد يا ريختن برف استفاده مي شده است .
اين بنا داراي هشت موذنه بوده كه تمام آنها خراب شده است . اين موذنه ها براي پخش صدار اذان و خبر بطور يكنواخت در تمام شهر با چند نفر موذن تعبيه گرديده زيرا در صورت بودن يك منار به علت وجود گنبد صدابه تمام شهر نمي رسيد .
اهميت تشخيص زمان در گنبد سلطانيه و نحوه خواندن ساعت :
مقيد بودن مسلمان به تشخيص دقيق زمان براي انجام مراسم مذهبي را مي توان سبب ايجاد ساعت آفتابي در اسكلت اين بنا دانست . باين طريق كه اگر نور از سوراخ گنبد اصلي بتابد زمان اذان ظهر است . نوري كه از پنجره هاي بزرگ مي تابد مبين ساعت و نور پنجره هاي كوچك حدود دقيقه را مشخص مي ساخت به احتمالي طرح 8 ضلعي بنا نيز به خاطر ايجاد چنين ساعتي بوده است . بدون شك كشف و پياده كردن علمي اين مطلب بسيار قابل اهميت است كه متاسفانه تاكنون توجهي بدان نشده است . در شب هم به ياري بعضي از ستاره ها كه از اين پنجره ها ديده مي شدند زمان را مشخص مي كردند .
كلياتي در باره پي بنا :
زمين اين ساختمان از طبقات فشرده شن و ماسه به عمق تقريبي 10 متر تشكيل يافته است .
بنا روي پايه هائي مركب از هشت جزر بزرگ حمال آجري استوار شده است كه در پلان تشكيل يك هشت ضلعي منتظم را مي دهند . طول هريك از اضلاع هشت ضلعي 17 متر و سطح هر يك از اين جزر ها و بطور كلي بار تمام بنا روي پي هايي به قطر 2 متر وارد مي شود كه بصورت (راديه ژنرال) ايجاد شده است .
پي هاي اين ساختمان عظيم بسيار ناچيز و سطحي است . دليل اين امر مربوط است به مقاومت عالي زمين ، نكته اي كه مورد توجه سازندگان بنا قرار داشته است .
فقط در قسمت شمال بنا است كه پي ها از سطح طبيعي زمين حدود 5/1 متر پائين رفته است ولي در ساير قسمت ها پي ها از 60-50 سانتيمتر تجاوز نمي كند . پي هاي مزبور از بلوكهاي سنگي منظم به ابعاد 25-20 سانتيمتر و ملاط گچ و آهك ساخته شده است .
بررسي سلطانيه در متون تاريخي و سفرنامه ها
بررسي نظريه مورخين، محققين، باستان شناسان و معماران مستند به متون تاريخي و همزمان با برپايي شهر از نقطه نظر جمع آوري نظريات و آرا مختلف و مقايسه آنها با يكديگر و تحليل در كم و كيف مسايل تاريخي مي تواند در دستيابي به اهداف تحقيق كمك شاياني نمايد. در اين بخش نگارنده ضمن ارائه آرا مذكور، تقدم و تاخر نوشتارها را نيز مدنظر قرار داده است. حال با ذكر اين مقدمه كوتاه به بررسي بعضي از متون پرداخته مي شود:
تجزيه الامصار و ترجيه الاعصار
شهر له به نسيمه و نعيمه صفهتـحاكــي جــنه الرضـوان
تمام عمارت قنغرالانگ را كه پدر نيكوي پادشاه موسس فرمود بود چون به منزل موعود بي خيل و خول كوچ كرده ناتمام مانده و بعد از آن به تواتر اعصار تقاطر و ابل طل طلل آن نيز علل خلل خواست پوشيده، يرليغ موكد نفاذ يافت و آن را حوالت رفت علي التفضيل و ايلچيان بر صهوات تعجيل تحصيل را روان گشتند و بنايان حاذق و مهندسان چابك كه بنا مهارت سنمار را به دست تخجيل عرضه شفا جرف هار سازند به عمل اشتغال نمودند و از اصقاع ممالك اصناف صناع و انواع محترقه با اهل و سكن براي توطن و تمدن به اسم قارتوجي روان گشتند و قهرمانان كافي و قيمان داهي كه بقيه دهاه و تتمه كفاه جهان تودند نصب رفت و بر ايشان معماران و سركان امين دقيقه بين نكته گير و حرفه شناس مسارفت عمل و استدراك هر خلل بگماشتند و هر بامداد كه معمار كره زمين استعمار ممالك خاك را بر سر ديوار افلاك قدم نهادي اهل حرف هر يك در عمل مخصوص شروع نمودندي و بر مثال فلك از حركت نياسودني و به هنگاميكه كفه آفتاب زربار از عمود معيار و معدل النهار متمايل گشته علي التدريج بر سطوح افق غرب نشستي ترازوي اداي اجرت بر آرزوي احراز مثوبت برداشتندي و همه شاكر از سعي مشكور و عمل مبرور در دولت پادشاه دادگر منصور به منازل خود رفتند و قعله عذرا را كه با فسحت او به چشمان صاف چون نقطه فاسد كه قاف بي مقدار نمايد "اين اقتباس از رحمت نامه مجيد كرده ام."
نفايس الفنون في عرايس العيون:
(( ... از آن جمله شهر سلطانيه كه در شهور سنه اربع و سبعمايه (704) بنياد نهاد و در مدت ده سال به مرتبه اي رسانيد كه بلاد ربع مسكون معمور تر شد و در وسط سلطانيه قلعه اي بس عالي بمقدار شهري بنا فرمود، وجهه مرقد خود گنبدي بس عالي هشت منار بر سر آن ساخته و در حوالي آن ابواب خير از جامع و خانقاه و مدارس و داراسياده كه هرگز مثل آن در جهان كس نديده و نه شنيده بفرمود و بسياري از املاك نفسيه بر آن جا وقف كرد چنانچه حاصل آن در عهد دولت او به صد تومان مي رسد و چون اين جمله به تعليم و ارشاد وزير عالم عادل صاحب سعيد شهيد خواجه رشيدالدين طاب مثواه بود نيابت توليت بدو داد و در آنجا ده مدرس و بيست معبد و صد نفر از طلبه علم و بيست صوفي و دوازده حافظ و هشت موذن و چهار معلم فرمود.
وجهه هر مدرس هزار و پانصد دينار موسوم كرد، وجهه هر معبد هفتصد و پنجاه دينار از جهت طالب علم و صوفي و حافظ و موذن و معلم صدو بيست دينار هر روز جهت آينده و روند كه در دارالضيافه آنجا صرف كنند سيصد دينار تعيين فرمود و از براي امرا كه ملازم آنجا باشند و مجاوران و فراشان و خادمان خانقاه و خرج ايتام و مصالح داراسياده و داراشفا زياده از صد هزار دينار چنانچه در وقفيه مفصل مشروح است مقرر فرمود و جمعي كه در تواريخ و سير سلاطين و ملوك مهارتي داشته باشند، دانند كه مثل اين خبر در جهان از هيچ صاحب دولتي به ظهور نه پيوست.
و هم در سلطانيه جامعي بس عالي و مدرسه با دارالشفا مطابق آن بنا فرمود كه در ممالك هيچ يك را نظير نيست.))
تاريخ گزيده :
چون اولجايتو سلطان به عمارت مايل بود اركان دولت در آن سعي نمودند و به اندك زمان شهري چون سلطانيه به عراق عجم كه نسخه فردوس اعلي است بهساختند و در كردستان در پاي كوه بيستون سلطان آباد چم چال بنا فرمود و در موغان در كنار دريا شهر اوجايتو سلطان آباد برآوردند .(1)
نزهه القلوب :
(( سلطانيه از اقليم چهارم است و شهر اسلامي و طول از جزاير خالدات ( فد ) و عرض از خط استوار ( لط ) ارغوان خان بن ابقاي خان هلاكو خان مغول بنياد فرمود ، و پسرش اولجايتو سلطان تغمدالله بغفرانه به اتمام رسانيد و به نام خود منسوب كرد ، طالع عمارتش برج اسد و دور باروش كه ارغوان بنياد كرده بود دروازه هزار گام و آنكه اولجايتو سلطان مي ساخت و به سبب وفات او تمام ناكرده ماند .
سي هزار گام و دور او قلمه اي است از سنگ تراشيده كه خوابگاه اولجايتو سلطان است و ديگر عمارت در آنجاست و دور آن قلعه ، دو هزار گام بود هوايش به سردي مايل است و آبش از چاه
قنوات است و نيك هاضم و چاه آن جا سه گزي است تا به ده گز و ولايت سردسير و گرمسير در حواليش به يك روزه راه است و هر چه مردم را به كار آيد و در آن ولايات موجود و بسيار است و علفزارهاي به غايت خوب و فراوان دارد و شكارگاههاي نيكو و اكنون چندان عمارت عالي كه در آن شهرست بعد از تبريز در هيچ شهر ديگر نيست مردم آنجا از هر ولايت آمده اند و آنجا ساكن شده اند از همه ملل و مذاهب هستند و زبانشان هنوز يك رويه نشده اما به فارسي ممزوج مايلتر است.))(2)
ذيل جامع التواريخ :
(( ذكر عمارت شهر سلطانيه و بناي آن : يك روز سطلان اولجايتو نشسته بود . امرا و اركان دولت حاضر بودند مثل امير قتلغ و ديگر امراي چوپان و امير فولاد جنكسان و امير حسين و امير سونج و اميرالسين قتلغ و ديگر امراي بزرگ وزراي نامدار در صنعت پادشاهان و آثاري كه از ايشان يادگار مانده است سخنگفت . فرمود كه : حق سبحانه و تعالي آدمي را از جمله مخلوقات به فضيلت و لقد كرمنا بني آدم مخصوص گردانيد ه است و باز در ميان ايشان بعضي از مزيت حكم ارزاني داشته و به درجه ظل الله رسانيده .
امر ايشان در ميان برايا نافذ و جاري گردانيده مي بايد كه از ايشان آثار خيرات و مبراتي كه به دست ديگران برنيايد ، به تخصيص پادشاهي كه به داد و انصاف زندگاني كرده اند بعد از آن فرمود كه يك روز پيش پدر خود پادشاه ارغوان كه از پادشاهان گيتي به داد و دانش ممتاز بود حاضر بودم او را داعيه عمارت سلطانيه بر خاطر خطور كرده بود كه همچنان من پادشاه جهانم مي خواهم كه شهري بنا كنم كه آن پادشاه بلاد بود .
جماعتي كه حاضر بودند بسي موضع نام بردند و هر يك را آنچه از عيب هنر دانستند باز نمودند . آخرالامر موضع قنغوراولانگ اختيار كردند كه يا ييلاقي بسيار منزه است و قواي بسيار در حوالي اين و مرغزارهاي خوب و هواي خوش و سردسير و گرم نزديك و علف خوار بسيار . فرمان فرمود تا طرح شهر بركشيدند و به بناي قلعه آن از سنگ تراشيده اشارت فرمود . فاما چون بنياد عمارت كردند زمانه فرصت نداد كه به اتمام رسد .
اكنون كه آنچه پدر من بنا كرده بود اگر حق سبحانه توفيق بخشد به اتمام رسانم چه فرزند شايسته آن است كه پيروي مادر و پدر كند و نام او زنده دارد . بيشتر از آن كه سلطاني عالم به من رسد مرا در خاطر مي آمد كه اگر خداي تعالي توفيق دهد اين عمارت كه اين پادشان بزرگ
بنياد كرد و به اتمام نرسيد به اتمام رسانم اكنون چون حق سبحانه و تعالي قوت و اختيار آن داد مي خواهم كه آنچه بر خاطر خطير اين پادشاه گذشته بود به اتمام رسانم و اين شهر و قلعه نه از براي آن سازم كه اگر نغوذبالله سختي پيش آيد اين موضع مرا اماني باشد يا از آن مرا مالي حاصل شود و باعث اصلي بر اين عمارت آن است كه پادشاه ارغوان بنياد كرده بود و مي خواست كه تمام كند روزگار فرصت نداد و در دل من مي آمد كه اگر توانم كنم ديگر آن كه من در اين امر اعتماد بر قوت و قدرت خود ندارم من نيز يك بنده عاجزم . خداي عز وجل مي خواهد كه در اين موضع آباداني پيدا شود و در آن حكمي باشد كه فكر هر كسي به سر حد آن نرسد .
اين داعيه در خاطر من انگيخته است به سبب اعتقاد آن پادشاه در اندك زماني شهر عالي معمور شد و قلعه آن را ديوار سنگ تراشيده كرده اند و بر سر ديوار آن چهار شوار پهلوي يكديگر توانند راند و اصل قلعه مربع نهاده اند ، طول و عرض مساوي هر ديواري بگز شرع پانصد گز چنانچه دو هزار گز دور آن باشد و يك دروازه و شانزده برج دارد به غير از دروازه و در اندرون قلعه هر كس از امرا
موضعي عمارت كرده بودند و سلطان اولجايتو از براي خود اندرون قلعه عمارتي ساخته است و آنرا ابواب البر نام نهاده و گنبدي مثمن بزرگ عالي كه قطر آن شصت گز است در غايت تكليف و ارتفاع آن 120 گز چنانچه در اقصاي بلاد عالم مثل آن نمي دهند ، پنجره هاي آهنكوب بسيار كرده و از آن جمله يك پنجره سي ارش طول در پانزده ارش عرض دارد و متصل آن گنبد چنا . عمارت عالي ساخته است ، مسجدي به تكلف و دارالسياده و موقوفات بسيار بر آن وقف كرده و سرايي به
جهت خاصه خود در اندرون قلعه ساخت چنانچه صحن سرا را صددرصد نهاده اند و قلعه عالي بر مثال ايوان كسري و دروازه سراچه در حوالي آن متصل سرا از هر يك پنجره دري به صحن سراي بزرگ گشوده و صحن آن را از سنگ مرمر فرش انداخته و ديوانخانه بزرگ كه دو هزار آدمي در آن گنجد و آن را كرياس نام كرده و غير اين كه ذكر شد پادشاه و امرا ، عمارت بسيار در اندرون قلعه كرده بودند و خندق آنرا در غايت مغاكي رسانيده و دري بزرگ از آهن و كوفت بسيار ساخته اما مسجد جمعه كه سلطان ساخت بتكليفي هر چه تمامتر سنگهاي مرمر و كاشيكاري بسيار و
دارالشفاي ديگر با اطباء و ادويه و مجموع ما يحتاج و ديگر مدرسه عالي بر نمونه مستنصريه بغداد در آن شهر به ساخت و امراء و وزراء و اكابر و اشراف هر يك به نام خود در آن شهر عمارات عالي كرده اند و به تخصيص خواجه رشيدالدين محله ساخته است چنانچه در اينجا قريب هزار خانه بوده و عماراتي عالي ، دو مناره بزرگ بر دو طرف ايوان آن و در عمارت مدرسه دارالشفا و خانقاه هر يك با موقوفات بسيار و تاكنون بعضي از آن عمارت باقي است كه در آن خواجه صاحب همت كرده شوده است و لله اعلم بالصواب )) (1)
روضه الصفا :
(( ذكر عمارت سلطانيه كه حسب الفرموده سلطان محمد خدابنده صورت پذير شد . در بهارسنه اربع و سبعما يه شهريار جهان اولجايتو سلطان خواست كه در قنغور اولانگ شهري طرح افكند چه پدرش ارغون در اواخر حيات خويش در آن امر شروع كرده بود و در بدايت آن كار رخت از اين مرحله فاني به بلد باقي كشيده و چون نوبت خاني به سلطان محمد خدابنده رسيد ، فرمود تا در آن مرغزار شهري بنا نهادند . و اشارت كرد تا قلعه آن را از سنگ تراشيده ساخته و آماده گردانند و وجوه عمارات و بهاء اجناس و ادوات و آلات آن بر متوجهات ممالك حواله رفت و بنايان حاذق و مهندسان چابدسك كه در فن خويش سنمار را در عرصه تخيل مي آورند در هر بامداد كه معمار زمين جهت استعمار عرصه خاك بر سر ديوار افلاك برآمدي عمله عمارت هر يك به كار خويش
مشغول شد و بر مثال فلك از حركت نياسودمندي . به وقتي كه كفه زرباش آفتاب از عمود عيار معدل النهار متمايل گشته علي السبيل التدريج بر سطح عزت نشستي ترازوي اداء اجرت بر آرزوي احراز مثوبت برداشتي و همه شاكر از سعي مشكور و عمل مبرور در دولت پادشاه دادگر به منازل خود رفتندي و از اطراف ممالك اصناف محترفه و صناع با اهل و عيال از براي توطن و تمدن بنابر فرمان واجب الاذعان بانصوب روان گشتند و در اندك زماني شهري در غايت معموري ساخته پرداخته آمد و
عرض ديوار قلعه كه از سنگ تراشيده مرتب شده بود چنان بود كه بر سر آن چهار سوار پهلوي هم اسب مي رانند و اصل قلعه را مربع وضع كردند چنانچه طول هر ديواري پانصد گز بود و يك دروازه و شانزده برج داشت و اندرون قلعه هر كس از امراء براي خود عمارتي كردند و اولجايتو سلطان جهت مضجع خويش گنبدي به اتمام رسانيد و مسجد و داراضيافه و دارالشفا نيز احداث فرمود و املاك فراوان و مستغلات مرغوب بر آن وقف كرد . تقبل الله منه و هم چنين جهت خاصه سراي بزرگ
ساخته و ايوان او را مثال ايوان كسري مرتفع گردانيد و ديوان خانه بزرگ كه گنجايش دو هزار كس داشت از قول بفمل آورد و آن را كرياس نام نهاد و خندق قلعه را در عمق پشت گاو ماهي رسانيده و فرمان داد تا دارالشفايي با جميع مايحتاج ترتيب دارند و اكابر و اشراف و اعيان ملك نيز در آن شهر عماراتي بنياد نهادند به تخصيص خواجه رشيدالحق و الدين فضل الله طبيب كه عماراتي رفيع مشتمل بر مدرسه و دارالشفا مرتب ساخت و طلباً لمرضاته تعالي به وقف بسيار مدرسان و طلاب
و اطباء را خشنود گردانيد و به اشارت سلطان آن شهر به سلطانيه موسوم گشت )) (1)
تاريخ حبيب السير :
(( و في سنه ست عشر و سبعايه در شب عيد فطر سلطان محمد خدابنده رخت سفر آخرت بربست امرا و اركا دولت بعد از تقديم تجهيز و تكفين بر نهج شرع سيد المرسلين آن پادشاه با داد و دين را در بلده سلطانيه به گنبدي كه از مستحد ثاتش بود دفن كردند و به اطعام فقرا و مساكين پرداخته از جمله آثار آن خسرو جمشيد اقتدار يكي بلده سلطانيه است و آن شهر را مربع وضع
نموده بودند و طول هر ديواري از اركانش پانصد گز بود يك دروازه و شانزده برج داشت و ديوار قلعه از سنگ تراشيده و مرتب شده به مرتبه اي پهناور آمد كه بر زبر آن چهار سوار پهلوي هم اسب مي راندند و گنبدي كه مقبره آن پادشاه عاليجاه است و در درون آن شهر ساخته شده قطر آن شصت گز است و ايضاً به اهتمام اولجايتو سلطان در سلطانيه مساجد و خوانق ودارالقراء و دارالحديث و دارالسياده و مدرسه به تكليف ساخته و پرداخته آمد و در آن بقعه شريفه شانزده مدرس و بيست معبد و دويست طالب علم موطف بودند. )) (2)
هفت اقليم :
سلطانيه از مستحدثاث اولجايتو خان است و آن را مربع وضع كرده و طول هر ديوار اركانش را پانصد گز قرار داده و ديوار قلعه را از سنگ تراشيده نوعي عريض ساخته كه چهار سوار بفراغ يال تردد مي توانند كرد و مضجح آن پادشاه خير خواه گنبدي است هرمان صورت كه قطرش صدگز و ارتفاعش صدوبيست گز است اين چنين گنبدي با نهايت تكليف در عرض چهل روز به اتمام رسيد . )) (3)
تاريخ آل مظفر :
(( در سنه احدي و ثنامين عزيمت سلطانيه كرد و حال آن بود كه سارو عادل در سلطانيه لشگري جمع كرده و بنياد تسلط و تجهيز بدان ديار غالب شده ، شاه شجاع خواست كه او را ماشي دهد با لشگر فارس و عراق و لرسان عزم سلطانيه كرد تا به در سلطانيه در هيچ موضع قرار نگرفت سارو عادل نيز با لشگري بي كران مقابل شد و حربي اتفاق افتاد كه وصف آن نمي توان كرد لشكرگاه شاه شجاع تمام متفرق شدند و پادشاه از اسب خطا شد با وجود آن كه چند كس پيرامون او فرو گرفته بودند او پياده به ضربه شمشير دشمن را مي راند، ملك باورجي كه يكي از بهاداران لشكر بود او را بشناخت .
اسب خود را بكشيد تا شاه شجاع شوار شد چون لشگر خود را بر جاي نديد و دشمنان مظفر شده و بغرت مشغول ، خو باز گردد اخي كوچك كه رستم روزگار بود نگذاشت كه شاه شجاع منزم گردد در اين حالت ده پانزده هزار از دليران لشگر برسيدند و پيش شاه شجاع جمع شدند . )) (1)
سفرنامه كلاويخو :
(( شهر سلطانيه در دشتي وافع است و هيچ حصاري ندارد و در ميان آن دژ بزرگي است كه از سنگ ساخته اند و برجهاي محكم دارد ، برجها و ديوارهاي آن با كاشيهاي آبي آرايش شده و
زيباست و هر يك از اين برجها يك عراده كوچك توپ قرار دارد . سلطانيه شهري است پر جمعيت و با آن كه از لحاظ بازرگاني و داد و ستد از تبريز مهم تر است ، بازار آن شهر ، كم جمعيت تر است و در ماههاي ( تابستان ) ژوئن و ژوئينه و اوت مخصوصاً كاروانهاي بزرگي از شتران با بارهاي كالا به اين شهر مي رسند ، واژه كاروان را براي مفهوم گروهي بسيار از چهار پايان كه بار مي برند استعمال مي كنند اين شهر در اين ماهها پر جنجال و شلوغ است و منابع هنگفتي به خزانه مي ريزد .
در روزگار پيشين سلطانيه و تبريز به همه قسمت هاي مغرب ايران زير فرمان حكومت ميرانشاه پسر ارشد تيمور بود اما اخيراً به علتي كه مي خواهيم گفت از آن مقام معزول شد ميرانشاه چون به نيابت سلطنت ايران رسيد گروه بسياري از سپاهيان و نجبا را پدرش به همراه او فرستاد چون اين پاهزاده به تبريز رسيد همچنان ديوانگان اين انديشه در سرش راه يافت كه همه خانه هاي شهر
بسياري از اين گونه ساختمانها به فرمان او ويران شد سپس از تبريز به سلطانيه آمد و همان عمل را در اينجا نيز معمول داشت آنگاه حصار بزرگ سلطانيه كه در آنجا پدرش خزانه هاي بسيار گرد آورده بود رفت و فرمان داد كه خزاين را ميان نجبا و ملازمانش بخش كنند ( مسجد ) و كاخ بسيار بزرگي در بيرون قرار داد .. )) (2)
سفر نامه ديولافوآ :
(( پس از تماشاي اردو به راه افتاديم و مدت چند ساعت در دشت لم يزرعي راه پيموديم اين دشت متدرجاً پيدا مي كرد تا برسد به فلاتي كه موسوم گنگرلند عقابان پس از طي مسافت زيادي من در طرف مشرق لكه روشني را ديدم و هر قدر نزديكتر مي شديم رفته رفته اين لكه به شكل گنبد
مجلل و با شكوهي جلوه گري مي كرد . . اين بناي عظيم مرتفع با پوشش كاشيهاي آبي رنگ به دهكده فقيري كه در پاي آن واقع شده با نظر حقارت مي نگرد . دهكده هم آخرين خرابه هاي شهر سلطانيه را نمايش مي دهد كه در اواخر قرن شيزدهم توسط ارغوان خان مغول سومين پادشاه سلسله چمگيز بنا و در زمان اولجايتو خدابنده بر وسعت آن افزوده اند ، خدابنده اين شهر را پايتخت خود قرار داد و براي خود مقبره اي ساخت كه عظمت شهر قديم را هنوز نشان مي دهد ، پس از مرگ خدابنده شهر سلطانيه مشهور از اهميت و آباداني افتاد .
عاقبت تيمورينگ در سال 1381 به غارت و ويراني آن پرداخت و از آن تاريخ به بعد متروك ماند و تنها بنايي كه تا كنون از آن باقي مانده همين اين بنا تاكنون محفوظ مانده و اگر يكي از سلاطين صفوي به عنوان تعميري دستي در آن نبرده عظمت و شكوه خود را بيشتر نشان مي داد . اين شاه كه نمي دانم كداميك از پادشاهان صفويه است ، بناي بي اهميتي به اين مقبره ضميمه كرده و غالب جاها روي زينت هاي آن گچ كشيده است در نتيجه اين تعمير ، خاك و سنگ و مصالح ديگري آن را گرفته و منظره خارجي آن را تغيير داده و از شكوه طبيعي آن كاسته است .
عظمت بنا از داخل گنبد بهتر نمايان است . تماشاي اين بناي عالي تاثير مخصوصي دارد و انسان خود را در حضور يك شاهكار صنعتي بسيار بزرگي مي بيند كه اجراي آن كاملاً با مجموع بنا هم آهنگ است اين تاثير را نمي توان آن طور كه بايد و شايد به قلم آورد . تشريح آن كار بسيار مشكلي است چون با دقت به مطالعه اين مقبربه پردازند بي اختيار در مقابل مهارت و هنرمندي معمار سازنده آن سر تعظيم فرود مي آورند و خوب آشكار است كه اين استاد ماهر در فن خود بسيار مي دانسته است چندين بار وسعت و ارتفاع بنا را اندازه گرفتيم منتهي اليه گنبد از سنگ فرش كف آن 51 متر ارتفاع دارد و عرض آن از هر طرف به 5/25 متر مي رسد من مخصوصاً به ذكر اين ارقام مي پردازيم تا بتوان به اهميت و ارزش بنا پي برد و به هنرمندي مهندس آن آفرين گفت.
يك ساعت مي گذشت كه محو تماشا بودم و با نظر تمجيد و تحسين به هر طرف مي نگريستيم . اين بنا با آجرهاي مربع ساخته شده آجرها به اين علت است كه خاك را با شير غزالان خمير كرده اند ، هزاره هاي محرابها و سطح ستونها از كاشيها و موزائيك ستاره مانند محلوك پوشيده شده و از مينائي به رنگ آبي آسماني ترصيع يافته و در روي زمينه اي از آجرهاي سفيد برجستگي و درخشندگي خاص دارند . پوشش خارجي گنبد از كاشيهاي فيروزه اي مايل به رنگ آبي است
. مناره ها و ستونها و گيلويي ها همانطور با مخلوطي از كاشيهاي مينائي سفيد و آبي تند تزئين شده اند . قسمتي از بنا بيشتر در آن استادي و هنرمندي و دقت به كار رفته و جلب نظر مي كند . سقف گالريهاي فوقاني بنا قرمز عنابي رنگ آميزي شده است . اين نقشه هاي ساده ممتاز گل و بته شالهاي ترمه اي هند را به خاطر مي آورد اتصال دقيق كاشيهاي براق ودلرباي گيلويي هاي مرصع و ريزه كاري سقف را كه مانند پارچه زردو زي شده است ، نمي توان آنطور كه بايد با قلم تشريح كرد و تجسم داد . و در فاصله كمي از دهكده مقبره ديگري است كه به اه
ميت مقبره اولجايتو نيست ولي با نهايت سليقه و مهارت ساخته شده است .
اين به شكل كثيرالسطوح هشت ضلعي است و گنبدي هم به شكل ستاره هاي دروازه پر است كه مانند طور مشبكي به كار رفته و از منافذ آنها داخل بنا ديده مي شود … )) (1)
سفرنامه اولئاريوس :
(( شهر سلطانيه بر دشتي هموار در حالي كه هر دو طرف آن را رشته كوههايي از جمله در سوي راست كوه كيدر (2) پيامبر فراگرفته است ، اين شهر از دور دست به داشتن چند منزل برج و ستون بلند زيبا به چشم مي آيد لكن از درون خرابه ايست كه حتي ديواره هاي آن نيز تقريباً به طور كامل فرسوده است سلطانيه گويا در قديم يكي از شهرهاي مهم و با شكوه مملكت با درازاي حدود بيش از نيم مايل بوده باشد زيرا درست نيم مايل مانده به شهر طرف راست جاده اي كه به همدان منتهي مي شود هنوز يك برج و دروازه سنگي كه بايد متعلق به اين شهر باشد وجود دارد.
سلطانيه به دست سلطان محمد خدابنده ساخته و پايتخت شده است . وجه تسميه شهر نيز از آنهاست كه پادشاهان قديم خويش را شاه نمي خواندند بلكه مانند تركها به خود سلطان اطلاق مي كردند .
بخشي از شهر به وسيله تيمورلنگ و بخش ديگر به دست يكي از حكام همانجا به سبب شورش اهالي شديداً منهدم و خراب شده است . ))
از بناهاي ديدني اين جا كه بايد نام برده شود ، اقامتگاه شاه است كه مانند دژ مستحكمي با سنگهاي مكعب ديوار كشي و برجهاي چهارگوش شكلي كه هنوز چند تا از آنها وجود دارد در محل تقاطع اضلاع بنا ، ديده مي شود زيباترين عمارت يا بناي مشايخ است كه در آن سلطان محمد خدابنده آرميده است اين مسجد زيبا به طرزيجالب ساخته شده و داراي سه در است كه ارتفاع آنها بايد با در بناي ماركوس مقدس در و نيزبرابر باشد اما برخلاف آنچه كه ديگران نوشته اند ،
درهاي مزبور از برنز مذاب ريخته نشده بلكه با آهن و فولاد صيقل زده ساخته و نقره كوبي شده است.
بزرگترين اين درها متوجه ميدان شهر است كه باز نمي شود . مي گويند بسياري از افراد كوشش در باز كردن آن داشته اند ولي موفق نشده اند اما اگر جمله (( به عشق علي ( ع ) بگشا )) را به زبان آورند آن وقت حتي كودكي ضعيف مي تواند به آساني اين در را باز كند .
گنبد مسجد را نوشته هاي بزرگ و اشكالي با كاشيهاي زيبا به رنگ سفيد و آبي پوشانيده بود . ارتفاع از كف مسجد تا سقف گنبد زياد و سطوح سقف در نقطه وسط به هم رسيده و گنبد را درست كرده بودند . يك نرده آهنين قسمت بالاي مسجد را از ساير بخشها جدا كرده و محراب را تشكيل داده بود . در اين محراب تعداد زيادي كتب قديمي به زبان عربي قرار داشت كه در ازاي برخي از آنها پنج ربع ساعد و پهنايشان تقريباً برابر با يك ساعد بود حروف ، يك انگشت درازا داشتند و سطور آن به وسيله آب طلا و مركب سياه به صورتي بسيار استادانه نوشته شده بود . من به
چند برگ اين كتابها دست يافتم و آنها را به كتابخانه دربار شاهزاده نشين هلشتا براي مراقبت و نگهداري سپرده ام . اين صفحات سوره اي از قرآن مجيد است كه با داستاني از چند شيطان آغاز مي شود . در قسمت عقب مسجد به طرف محراب مقبره سلطان محمد خدا بنده ديده مي شود كه دور تا دور آن نرده احاطه كرده است اين نرده ها اثري هنري و استادانه است زيرا مفصل با درزي بين ميله هاي نرده كه از فولاد خالص هندي و قطر آن حدود يك بازوي آدمي به همديگر متصل شده است ، ديده نمي شود
.
اين ميله ها را صيقل زده و بر روي آن نقره كوبي كرده اند . گلدسته مسجد هشت گوش است و از دور آن راهرويي مي گذرد روي اين گلدسته هست منار كوچك مانند ستون ديده مي شود كه انسان مي تواند از پلكان مارپيچي به آن جا صعود كند جلوي مسجد حوض چهارگوش بزرگي وجود داشت كه دور آن را با ديواركي از كف زمين بالا آورده بودند .
آب اين حوض از كوه كيدر كه به آنها هدايت كرده بودند تامين مي شد . پشت مسجد باغي بود كه در آن درختان بزرگ و كوچك را طرزي بسيار منظم كنار هم كاشته بودند و خانه زيبايي درون آن ديده مي شد . اهالي سلطانيه كه به زحمت تعداد آنها به شش هزار نفر مي رسد به گفته چند نفر از آنها نمي توانند در زمستان به سبب سرماي شديد به جاي ديگر بروند و اگر هم چنين كنند مناطق كوهستاني به قدري سرد و هيزم كمياب است كه مجبورند به زيرزمينها كه كمي گرمتر است پناه برند و از آنجا خارج نشوند …)) (1)
سفرنامه تاورنيه :
(( سلطانيه قريه ايست كه نيم ليو دور از جاده بزرگ واقع شده و نزديك كوهي است سابقاً مساجد قشنگ داشته و آنچه از آن باقي مانده دلالت بر آنچه خراب شده مي كند فقط مخروبه از آنها باقي است كه به مرور ايام به كلي معدوم مي شوند . اغلب آن مساجد اول كليساي عيسوي بوده به مسجد تبديل يافته است و اگر به گفته ارامنه اطمينان كنيم مي گويند يكي وقتي هشتصد كليسا و نمازخانه در سلطانيه داشته اند در سه ليو از سلطانيه يك كاروانسرا و قدري دورتر قصبه بزگي مرسوم به ايژا ديده مي شود كه در آن هم كاروانسراي راحتي وجود دارد . )) (1)
سفرنامه فريز
(( سلطانيه شهر فلك زده و محقري است كه اهميت آن بيشتر مديون بناي با شكوه سلطان محمد خدابنده است كه از اعقاب چنگيز و نخستين پادشاه ايراني بود كه به مذهب شيعه گرويد . گبند سلطانيه بناي چهاگوشي است با آجر كاري هاي مهم و گنبدي رفيع … )) (2)
سفرنامه سولتيكف :
(( از محل هاي ديدني خرابه بسيار قابل ملاحظه اي را كه در اطراف سلطانيه قرار داد نبايد فراموش كنم . اين محل مسجدي بسيار بزرگ و عالي است و از كاشي آبي و سفيد ساخته شده . بنا را به شاه خدابنده كه تقريباً ششصد سال قبل مي زيسته نسبت مي دهند … )) (1)
يك سال در ميان ايرانيان :
(( جاده اي كه از زنجان به سلطانيه مي رود از فلاتي مي گذرد كه در طرف شمال و جنوب آن تپه هاي كوتاه ديده مي شد و چيز قابل ملاحظه اي در آن فلات وجود ندارد .
سه ساعت قبل از اينكه به سلطانيه برسيم گنبد بزرگ و سبز رنگ سلطانيه كه به آن مناسب شهر مزبور معروف است از دور پديدار بود وقتي كه از دور منظره سلطانيه را از نظر مي گذارنيم اين طور تصور مي شود كه بناي مسجدي عظيم است ولي وقتي كه نزديك مي شويم مي فهميم كه
مسجد خيلي بزرگ نيست بلكه عمارت ديگري در آن جا وجود دارد كه در قسمت شمال غربي مسجد واقع شده است و از دور اين طور به نظر مي رسد كه هر دو يكي هستند . به محض اين كه وارد سلطانيه شديم ، براي تماشاي مسجد معروف آن رفتيم و سيد سالخورده اي كه زبان فارسي را مي دانست راهنماي ما شد .
بناي مسجد هشت ضلعي است و بالاي آن گنبد بزرگ سبز رنگي وجود دارد كه از اطراف به طوري كه اشاره شد ، نمايان مي باشد . در يك طرف اين بناي هشت ضلعي يك گوشوار چهارضلعي كه محراب در آن واقع و مدخل مسجد در طرف مشرق قرار گرفته و در داخل مسجد كاشي كاريهاي گرانبها و كتيبه هاي عربي مشهود مي باشد . چيزي كه در آنجا جلب توجه مي كرد اين كه در بعضي از نقاط ، كاشيها خراب شده بود .
با اين وصف ، زير آن كاشيها كتيبه هاي بهتري به نظر مي رسد اين مسجد چون دور افتاده مي باشد و مردم كمتر به آنجا مي روند ، بر خلاف مساجد ديگر كه اروپائيان حق ورود به آن را ندارند از طرف بسياري از مسافرين اروپايي كه به ايران آمده اند ، ديده شده است .
و اما خود سلطانيه در گذشته شهر آبادي بوده و امروز بشي از يك قريه نيست و خانه هاي محقر قريه با مسجد با شكوه آن مناسب ندارد . از سيد سالخورده پرسيدم كه اين مسجد را چه زمان ساخته اند ؟ در جواب گفت از تاريخ ساختمان اطلاع نداريم ولي مي دانيم كه شاه خدابنده آن را تعمير كامل كرده است و بعد اين شعر را ما قبل از ورود به سلطانيه در راه شنيده بوديم خواند .
اي شاه خدابنده ظلم كننده ايكي تا اوك بير كنده
يك معني اين شعر كه مخلوط از كلمات تركي و فارسي مي باشد چنين است : اي شاه خدابندي كسي كه ظلم بكند براي هر دهكده بيش از دو مرغ باقي نمي گذارد و نيز ممكن است آن را چنين معني كره اي شاه خدابنده كسي كه ظلم بكند و از هر قريه دو مرغ مي گيرد و خود كساني كه اين شعر را مي خوانند نمي توانند بگويند كه معني حقيقي آن چيست . )) (2)
ايران امروز :
(( شكوه و افول سلطانيه اولجايتو خان اين كه از سال 1304 تا 1316 ميلادي 703 تا 716 هجري قمري با نام سلطان خدابنده در اين سرزمين سلطنت نمود . هشتمين سلطان از دودمان مغول و از نوادگان خان بود او پايتختهاي قديمي را در تبريز و مراغه ترك گفت تا براي هميشه در سلطانيه مستقر گردد . قبلاً پيشينيان وي براي گذراندن تابستانها در اين محل چادر مي زدند و ييلاق مي كردند به طوري كه تاريخ دانهاي ايراني مي گويند ، اولين روز سال 705 هجري قمري يعني در ماه ژوئيه سال 1305 ميلادي پي ريزي بناهايي درمحل سلطانيه آغاز شد و در مد
ت چهل روز نيز گنبد مسجد بزرگ به اتمام رسيد .
قرن چهاردهم هنوز به سر نرسيده بود كه تيمورلنگ شهر جديد را با خاك يكسان كرد و تمامي بازماندگان آن دودمان را از دم تيغ گذراند . شهرك كنوني سلطانيه بر روي خرابه هاي آن شهر كه روزي شكوه زودگذري داشت بنا شده و اكنون دهستان محقري است با پانصد خانه و از املاك
سلطنتي محسوب مي شود . خانه ها در جايگاه بلندي در اطراف مقبره بنيان گذار اصلي شهر بنا شده اند مسجد ساختمان بسيار معظمي است كه تماماً با آجر ساخته شده و قسمت بيشتر از رونماي كاشي كاري آن بسيار خوب مانده است .
شكل كلي بنا به شرح زير است :
در سطح كاملاً پايين يك محوطه چهارگوش با گوشه هاي بريده روي آن بنايي به صورت هشت ضلعي و بعد يك گنبد كه اطراف آن را هشت مناره كوچك احاطه كرده است از تزئينات داخل مسجد چيزي به جاي نمانده است . از قبرهاي خدابنده و فرزندش ابوسعيد هم ديگر اثري نيست . ملاهاي دهستان خاطره بنيان گذار مسجد را كه روزگاري از چهار سوي كشور براي برگذاري نماز در اين گنبد به سلطانيه روي مي آورند ، هنوز هم سخت گرامي مي دارند و البته در ان ايام مردم اين
نواحي (سني) ولي (ملائي) به نام كاشفي از اصفهان به اين شهر آمد . تصادفاً در ان زمان شاه مغول براي سومين بار همسرش را طلاق داده بود به خاطر علاقه زيادي كه به او داشت سخت دلش مي خواست براي سومين بار با او عقد ازدواج ببندد اما مطابق مذهب اهل تسنن براي اين كار هيچ راهي در پيش نبود . ملاحسن فرصت را مناسب شمرد تا شمه اي از مزايا و آزاد انديشي هاي مذهب تشيع در اينگونه موارد را به گوش سلطان بخواند و او را به حقانيت شيعه معتقد گرداند .
قبر اين روحاني مقدس كه توفيق آن را داشت كه يكي از اولين پادشاهان شيعي را در ايران بر تخت بنشاسند ، در امازاده اي در مجاور آنجا قرار دارد و مزار او مورد احترام عموم مردم است .
از اين دست خاطره ها و يادبودها ، همچنان دشت سلطانيه را بر سر زبانها انداخته بود كه فتحعلي شاه نيز هوس كرد در آن محل قصري براي خود بسازد . در فاصله يك كيلومتري گنبد ، نزديك دهكده اي ( قلعه ) ميدانگاهي است كه درختان بيد و تبريزي كاشته اند .
دو قطعه زمين مسطح و هموار به شكل مهتابي پشت سر هم قرار گرفته و به بالاي كوه راه دارند .
در آن بالا جايگاهي ساخته اند كه از هر چهار سو بر مناظر اطراف مشرف و مسلط است و اشعاري نيز به افتخار شاه بر جبين جايگاه نوشته اند .
خانه هاي سلطنتي در پشت آن جايگاه قرار داشت . فتحعلي شاه در هر سال تابستانها را در اين دشت مي گذرانيد و افراد قشون نيز در پايين اردو مي زدند . (( آمره ژوبر )) در سال 1806 براي ديدن شاه تا سلطانيه آمده بود اما اكنون همه آن آثار و آباديها به ويرانه اي تبديل شده است … )) (1)
بستان السياحه :
(( سلطانيه از بلاد عراق و در دو منزلي قزوين اتفاق افتاده است . آنجا را سلطان غازان بنا نموده و سلطان محمد خدابنده تمام نمود . شهري خوش و مدينه دلكش بود . روزگارش چنان خراب نموده كه جز قريه اي از آن نمانده . چمن به غايت دلكش است . مكرر ديده شده تفصيل احوال آن حواله به كتاب و صاف بود كه در آن زمان بود و نوشته …)) (2)
جغرافياي سيساسي كيهان :
(( سلطانيه در پانزده كيلومتري غربي خط مقسم المياه ابهر رود و زنجان رود واقع شده . اسم قديمي آن شهر و ياز بوده و جزء قزوين محسوب مي شده و مغول آن را قورالان ناميده .
هنوز هم قريه اي به اسم اولان در نزديك سلطانيه ديده مي شود . ارتفاع آن سبب اعتدال هواي تابستاني و فراواني مراتع شده و اولجايتو در سنه 705 هجري قمري جشن تولد پسرش ابوسعيد شهر را توسعه داد و محيط حصار را به سي هزار رسانيده و آن را پايتخت خود قرار داد ، وزراء و اعيان هر يك قسمتي را در شهر بنا كردند و بناي آن را در سال 713 هجري تمام شد ولي برخلاف عقيده حمدالله مستوفي كه محل سلطانيه را تمجيد نموده موقعيت آن چندان خوب نيست و به همين واسطه خرابي و انحطاط آن سريع بود .
بناي مهم آن مقبره اولجايتو مشهر به سلطان خدابنده است كه در زمان صفويه قسمتي از داخل آن را تعمير نموده و با گچ تزئينات آن را پوشانيده اند و در اطراف آن كم كم عمارت رو به خرابي رفته . منظره گنبد بسيار با شكوه و طرز معماري آن از روي اصول قديمي ايراني ساخته شده بسيار با
سليقه و مربوط به يكديگر است . ارتفاع گنبد پنجاه و يك و قطر آن بيست و پنج متر و پنجاه سانتيمتر . از اين رو به اهميت بنا مي توان پي برد .
در زير گنبد بناي هشت ضلعي منتظم است كه پوشيده از كاشيهايي آبي زيبا مي باشد . شهر سلطانيه در زمان تيمور رو به انحطاط گذاشت و به كلي از اهميت افتاد . در قرن نهم هجري جمعيتش به شش هزار نفر تقليل يافت و در قرن سيزده هجري زلزله موجب خرابي عمده ابنيه گرديده …)) (3)
تاريخ مغول :
«بناي سلطانيه : در 704 7غازان خان در اواخر عمر خود خيال داشت كه در محل چمن سلطانيه يعني در سرزميني كه دو رود كوچك ابهر و زنجان در آن سرچشمه مي گيرند و اولي به طرف قزوين و دومي به سمت قزل اوزن متوجه مي شود ، شهري بنا كند و به اين مار نيز دست زد ولي حاليه سلطانيه را مغول قنغورالانك مي گفتند و چمن آن مرتع احشام ايشان بود
و غالباً اليخانان و سرداران مغول در آن سرزمين رحل اقامت مي انداختند .
غازان خان در اين محل كه به هيچ وجه ابادي نداشت اساس شهري را پي افكنده بود و اولجاتيو همان را با نام سلطانيه در پنج فرسنگي زنجان و نه فرسنگي ابهر در تاريخ 704 شروع و اتمام آن را در مدت ده سال به انجام رساند به طوري كه در سال 713 در محل قنغورآلانك كه چمني بيش نبود ، يكي از اعاظم بلاد اسلامي مشرق ايجاد گرديد و ابنيه بسيا از عمارات و مدارس و مساجد و حمام ها و بازارها در آن افشاندند و جمعيت فراوان از هر طبقه در شهر مزبور مجتمع آمدند...»
جغرافياي تاريخي ايران :
«در دوره مغول مملكت ايران را پايتخت جديدي به اسم سلطانيه به وجود آمد كه بين ابهر و زنجان در نه فرسنگي اولي و پنج فرسخي دومي واقع شده بود . بناي شهر در قرن سيزدهم در عهد اغون خان شروع و در اوايل قرن 14 در زمان اولجاتيو مي خواست با روي بزرگي به دور شهر بكشد كه سي هزار گام باشد ولي به گفته حمد الله قزويني (55) عمرش به اتمام اين بنا وفا نكرد .
گلاويخو (176) در اويل قرن پانزدهم گويد كه شهر در جلگه واقع شده و بارويي ندارد ولي داراي قلعه اي است كه به دور آن ديوارهاي قطور كشيده و برج هاي زيبايي ساخته اند . قلعه را از سنگ ترشيده ساخته بودند مطابق قول گلاويخو (177-179) سلطانيه از حيث وسعت كمتر از تبريز بود ولي اهميت تجاري بيشتري داشت از گيلان كه در قرون وسطي ابريشم كشي در آنجا رونق داشت و فقط در قرون اخير رو به انحطاط گذاشت و همچنين از شماخي ابريشم به سلطانيه مي آوردند و
مي كردند . از سلطانيه تا هرمز شصت روز راه و تا بحر خزر از راه گيلان شش روز حساب مي كردند حمدالله قزويني (163-189) شاهراه هايي از شهر سلطانيه كه مركز حيات سياسي و تجاري ايران بوده آغاز مي كند به شرح ذيل :
شاهراه جنوبي : راهي كه همدان و آنجا به بغداد و مكه مي رفته . شاهراه شرقي : راهي كه قزوين و ورامين نزديكي تهران به خراسان مي رفته . شاهراه شمالي : راهي كه از طريق زنجان به اردبيل و ولايت قفقاز مي رفته و شاهراه غربي : راهي كه از زنجان به تبريز و آسياي صغير مي رفته و شاهراه بين الشرق و الجنوب راهي كه از طريق ساوه به قم و از آنجا به اصفهان و شيراز و بنادر خليج فارس مي رفته است بعد از تيمور شهر رو به انحطاط گذاشت و در اواخر قرن شانزدهم
اهميت سابق خود را از دست داده بود ، قرن هفدهم جمعاً قريب به شش هزار نفر جمعيت داشت . در قرن نوزدهم در زمان كرپورتر كه در آن ايام فتحعلي شاه قصر باستاني و اركي در اينجا ساخته و فكر تجديد عمارت شهر را به اسم سلطانآباد در خاطر خود پرورش مي داد . جمعيت سلطانيه
قريب به سيصد خانوار بود ولي بعد از جنگ روس و ايران (1826-1828) نقشه فتحعلي شاه متروك ماند و در اين زمان فقط خرابه هاي قرن چهاردهم يعني دو مسجد وسيع جالب توجه است . در مسجد بزرگ كه از زلزله اوايل قرن نوزدهم صدمه هاي فراوان ديده قبر سلطان اولجاتيو كه بيشتر به اسم مسلماني يعني خدابنده معروف مي باشد ، واقع شده است . اين بنا از قراري كه حمدالله قزويني مي گويد درون ارك واقع بود .از عمارات ارك به طوري كه از تصوير مندرجه در كتاب
كرپورتر(ج1-ص278) ديده مي شود فقط قسمت كمي از بارو با برجي در طرف شمال غربي آن محفوظ مانده است .
وسعت ارك از روي خندق مربعي معين مي شود كه طول هر سمت آن سيصد يارد و يا نهصد فوت است .
بنابراين محيط ارك قدري بيش از يك ورست است و اين تقريباً دوهزار گامي است كه حمدالله قزويني (55) نوشته است . بهتر از همه ، مسجد بيروني محفوظ مانده داراي گنبدي با ارتفاع 120 فوت و چهار مناره و دو اطاق است . گذشته از اينها در اطلاعات تاريخي از مدرسه سخن مي رانند كه سلطان خدابنده در رديف مسجد ساخته بود و شانزده نفر مدرس و دويست نفر طلبه داشت و همچنين از عمارت كثيري كه وزير عليشاه بناكرده بود.»
مطالعات درباره ورودي اصلي گنبد
باتوجه به اختلاف ارتفاع سطوح صحن شرقي ،غربي وشمالي نسبت به كف ايوان شرقي ،غربي وشمالي واختلاف ارتفاع كف ايوانهاي مزبورباكف اصلي گنبدبه ميزان 88 سانتيمتروتعبيه نشدن هيچ گونه پلّه درحدّفاصل اختلاف ارتفاعات مزبوركه آمدوشدعادي درآن امكان پذيرنيست ،بنابراين برخلاف نظربعضي ازپژوهشگران ورودي بودن آنهاراباشك وترديدمواجه مي سازد. نحوه ارتباط فضاهاي خارج ازگنبدكه درضلع شمال شرقي ،حفّاري گرديده وقابل تشخيص است ،ارتباط فضاهاي مزبورباورودي ايوان شمال شرقي وشمال غربي راتأييدمي نمايد. به علاوه ،دراين دوايوان هيچگونه اختلاف
ارتفاعي دركف گنبدخانه نبوده وتعبيه شدن درب هاي ورودي منتهي به دهليزهاي طبقه اول كه محّل نسوان درمراسم بوده دراين دوايوان، ورودي اصلي بودن آنهارااثبات مي نمايد. باذكراين مطلب كه ايوان شمال شرقي باداشتن تزئينات استثنائي وخاص درباريان واندروني ،ورودي ضلع شمال غربي متعلق به مدّعيون بوده است .
پيشينه تاريخي منطقه سلطانيّه :
مهمترين مشخّصه سلطانيه پس ازمسايل مربوط به ارزشهاي تاريخي، وجودچمن معروف سلطانيّه است . درارتباط بااين چمن نقل قولهاي فرواني دركتب ونشريات مندرج گرديده است ،حمدا… مستوفي مورخ قرن هشتم هجري معتقداست:
((قبل از حمله مغول درسلطانيّه فعلي هيچگونه اثرساختماني نبوده ،اين ناحيه به شكل مرغزاروچمنزاربوده وسلاطين مغول پس ازاستقراردرايران وپايتخت قراردادن تبريز،كم كم براي شكاروگذرانيدن ايّام تابستان به آن سوروانه مي شدندوبابرافراشتن چادرهاايّام استراحت تابستاني رادرآنجاسپري مي كردند،به همين جهت اين محّل قنغوراولانك يابه قولي ايقرئولن يعني چمنزارياشكارگاه شاهين ناميده مي شد.))
اين محّل (سلطانيّه ) طبق كتيبه هايي كه ازكه ازپادشاهان آشوربه به دست آمده،درقرن هفتم قبل ازميلادمحّل سكونت طايفه جنگ آور(ساگاريتها)بوده ودرعهدفرمانروايان مادبه اسم اريبادخوانده مي شده است وپارتهاآنرابه نام نخستين پادشاه خودارساس ناميدند. ازتاريخ سلطانيّه تاحمله مغول اطلاع دقيقي دردست نيست لكن لازم به تذكراست تاپيش ازتسلط مغول ،سلطانيّه به نام نيزآگامپي وشرويازمعروف بوده است.
ذكراين نكته ضرورت داردكه نويسندةمزبورازمنابع وماّخذكتيبه هاي پادشاهان آشور،ومترجمين كتيبه هاذكري به ميان نياورده . مع الاسف مطالب مذكوردركتب عيناًتكرارشده است .
مادام ديولافواجهانگردفرانسوي درسفرنامه خودازچمن سلطانيّه اين چنين ياد
مي كند؟ : ((پس ازتماشاي اردوبه راه افتاديم ومدت چندساعت دردشت لم يزرع راه پيموديم ،اين دشت متدرجاًارتفاع پيدامي كندتابرسدبه فلاني كه موسوم به كنگرلند،يعني چراگاه عقابان … ))
مؤلف كتاب سلطانيّه :درارتباط باچمن سلطانيّه اين چنين يادمي نمايد:
((دردشت وسيع ومرتفع كُنگرلندمرتعي سبزوخرم ومرغزاري دلگشاونزه وپرنعمت وجودداشت كه چراگاهي مستعدبراي تربيت احشام ومحّل مناسبي جهت سكونت اردوي سرداران وجهان گشايان بود.))
ومقولات غيرقابل استنادي ازاين قبيل دركتب ورسالات قيدوتكرارگرديده است.
حال تلاش براين است بامطالعات باستان شناسي ومعماري بتوان به برخي ازسؤالات وپيشنهادات پاسخ داد.
درمبحث اوضاع جغرافيايي مختصراًبه فلات سلطانيّه ووسعت آن اشاره گرديد. درداخل اين محّوطه (چمن سلطانيّه )شش محّوطة باستاني به شرح زيرقابل تشخيص وبررسي است . اين محوطه هاازغرب به شرق عبارتنداز:
1 – تپّه تاريخي يوسف آباد.
2 –تپّه تاريخي معروف به قلعه تپّه .
3 – محّوطه تاريخي شهرسلطانيّه .
4 – تپّه تاريخي ناوور.
5 – تپّه تاريخي واقع درقسمت شمالي چمن سلطانيّه كه تاكنون نامگذاري نشده است.
6 – تپّه تاريخي سنبل آباد.
مطالعه درمحوطه هاي باستاني تپّةيونجه زاردرروستاي ده جلال ومحّوطة تاريخي ديزج آبادبه شعاع 7 و10 كيلومتري چمن سلطانيّه وپيگيري ارتباط فرهنگي اقوام مستقردرمحّوطه هاي مزكورمسئله راتاحدودي ازپرده ابهام خارج خواهدنمود.
تپّه شماره 1 . تپّه تاريخي يوسف آباد:درسمت جنوبي جاده ترانزيتي زنجان تهران درنزديكي روستاي يوسف آباددرمدخل چمن سلطانيّه قرارگرفته است . اين تپّه تاريخي باوسعتي معادل 115 ×70 متروبه ارتفاع 30 /6 مترآثاري ازاواخرهزارة دوم قبل از ميلادمعرّفي مي نمايد. وجودسفالهاي خاكستري با نقش داغداروظروف سفالي بالوله هاي بلندمتعلق به آيين تدفين آريايي انتساب استقراراوليه ونخستين صاحبان آن رابه اواخرهزاره دوم قبل ازميلادروشن مي نمايد.
تپّه شماره 2 . تپّه تاريخي معروف به تپّه قلعه :اين محوطه تاريخي درروستايي به نام قلعه در3 كيلومتري شمال غربي سلطانيّه ودرقسمت جنوب غربي چمن سلطانيّه به ابعاد140 ×70 متروارتفاع 15 مترقرارگرفته است . باستان شناسان مستشرقيني كه پس ازحكومت قاجاريه (فتحعلي شاه )به ايران آمده اند،توضيحات مفصلي مربوط به قصرسلاطين قاجاركه برروي تپّه قلعه احداث گرديده ارائه داده وتصاويرزيبايي راترسيم نموده اند،كه ازجمله موريس دوكوتزبوئه اطلاعاتي بازگومي نمايد:
((ظاهراًسلطانيّه نشان نمي دادكه دراقامت آنجابه ماخوش بگذرد،قصرسلطنتي روي تپّه اي واقع شده ،اطرافش مختصري درخت است ولي ظاهرآن نمي رساندكه اقامتگاه ييلاقي سلطان باشد. به علاوه نتوانستم باوركنم كه شاه وهمراهانش بتواننددراين عمارت منزل كنند. باتمام تفضيلات فضاي بي فايدة زيادي دراطراف باقي است . درعقب قريه اي به همين اسم قلعه وجوددارد… ))
بهرتقديرمحققين وباستان شناسان ،تپّه قلعه سلطانيّه رابقاياي قصرسوگلي فتحعلي شاه معرفي نموده اند. بااندكي مطالعه درلايه هاي زيرين اين تپّة عظيم ،عوامل وعناصرپيش ازتاريخ من جمله
وجودسفالهاي بانقش داغداركه به وفوردرلايه هاي پايين واطراف آن پراكنده اند،انتساب نخستين لاية تمدّني آن رابه اواخرهزاره دوّم هم چنين فراواني ظروف معروف سلطان آبادي وسفالهاي مشخصه سلطانيّه بالعاب فيروزه اي بانقش مشكي ،ايلخاني بودن لاية دوّم راقطعي نموده وبالاخره لاية سوّم تپّه متعلق به بقاياي قصرمعروف فتحعلي شاه است .
تپّه شماره 3 . محّوطه تاريخي سلطانيّه :درارتباط بااين محّوطه ،كه به طوركلّي متعلّق به دوران ايلخاني است ،درصفحات آينده توضيحات مفصّلي ارائه خواهدشد.
تپّه شماره 4 . تپّه تاريخي ناوور:محوّطه تاريخي درقسمت جنوبي چمن سلطانيّه به ابعاد150 ×150 متروبه ارتفاع 17 مترقرارگرفته است ،اين تپّه درمنتهي اليه محّل دارالشّفاءواقع شده ودرحفّاري هايي كه انجام گرفته حدّاقل دودورةساختماني شناسايي شده است . پلان وعناصرمعماري مكشوفه ازاين لايه انتساب آن رابه دوران ايلخاني قطعي مي نمايد. لايه نخستين اين محوطه تاريخي باعنايت به پراكندگي سفالهاي خاكستري تيره ومطالعه قبرستان پيش ازتاريخ واقع دريك كيلومتري آن ساكنان اين تپّه رادررديف تمدنهاي اواخرهزاره دوم واوايل هزاره قبل ازميلادقرارمي دهد.
تپّه شماره 5 :اين تپّه درسمت شمالي چمن به فاصلة 3 كيلومتري گنبدسلطانيّه درطرف راست ترانزيتي زنجان –تهران درداخل چمن قرارگرفته است وانجام حفّاريهاي علمي دراين محّل مسايل عديده اي رابه طورقطع روشن خواهدنمود،اين محّوطه تاريخي به طورعمده ازدوتپّة پيوسته تشكيل يافته كه درحدّ فاصل تپّه ها آثارسطحي به وضوح قابل تشخيص است . تپّة بزرگتربه ابعاد100 ×100 متر،به ارتفاع 4 متروتپّة كوچكتربه ابعاد57 در62 متر،به ارتفاع 5/1 مترواقع شده وحدّ فاصل تپّه ها
150 متراندازه گيري مي شود.
مطالعات وبررسي هاي سطح الارضي ،اسقرارتمدن ضعيفي راارائه مي دهد. به طوري كه مدارك معماري وساختماني بسيارناچيزاست . وبرعكس ،وجودعلائم وآثارزندگاني اردويي قوت مي گيرد. به علاوه وجودسفالهاي نوع ناشناس ومشكوك (زردمتمايل به نارنجي بامخلوط ماسه وگياه )،ايراني بودن تمدن مستقردراين منطقه راباشك وترديدمواجه مي سازد. ازاين نقطه نظرمي توان فرضيه
استقرارنخستين اقوام مغولي دراين منطقه رامطرح وبراين اساس مطالعات سيستماتيك راانجام داد.
تپه شماره 6 . تپه تاريخي سنبل آباد:تپه سنبل آباددرسمت جنوبي جادّةترانزيتي زنجان –تهران ،به فاصله 7 كيلومتري شمال شرقي گنبدسلطانيّه ودرقريه سنبل آباددرمدخل شرقي چمن سلطانيّه قرارگرفته است .
اين تپّه تاريخي به وسعت 75 ×60 متر،به ارتفاع 8 متربرچمن سلطانيّه وفلات منطقه اشراف دارد. بررسي هاي سطح الارضي عموماً،مطالعه ومقايسة سفالهاي پراكنده روي تپّه واطراف آن خصوصاً،قدمت تپّه راازاوايل قرون اوليه ميلادي تادوران تيموري نشان مي دهدبه عبارت ديگردراين تپّه تمدني درحدود800 سال قابل تعقيب وشناسايي است.
محوطه تاريخي تپّه يونجه زاردرنزديكي روستاي ده جلال به فاصله 7 كيلومتري جنوب سلطانيّه درسمت چپ جاده سلطانيّه – خدابنده قرارگرفته است .
محوطه تاريخي ديزج آباددرنزديكي روستاي ديزج آبادبه فاصله 10 كيلومتري غرب سلطانيّه درسمت راست جاده ترانزيتي زنجان – تهران واقع شده . برخي ازقبورمحوّطه هاي مذكورتوسط عمّال قاچاقچيان اشياءعتيقه بازواشياءقبورخارج گرديده كه خوشبختانه اشياءوآثارمذكورتوسط سازمان ميراث فرهنگي ضبط شده است.
ظروف وادوات مختلف شامل سفالهاي نخودي وخاكستري رنگ وظروف بالبه هاي صاف ،لوله هاي بلندوكاسه هاي دسته دارازاين محلّ كشف وتوسط نگارنده موردمطالعه قرارگرفته است وعلاوه برآن ،نوع تدفين ومسايلي ازاين باب ضمن قابل مقايسه بودن آثارده جلال باديزج آبادمي توان محوطه هاي مذكوررابه اواخرهزارة دوّم قبل ازميلاد منسوب كرد .
باتوجه به آنچه كه بيان گرديد ، چمن سلطانيّه محققاً قبل از استقرار اقوام مغول دراواسط قرن هفتم هجري قمري ، از اواخر هزاره دوم قبل از ميلاد تا دوران اسلامي مورد استفاده اهالي منطقه بوده است . در نتيجه اين قول حمدا... مستوفي كه سلطانيّه را قبل از حمله مغول غير مسكوني معرفي نموده و همچنين ارساس بودن چمن سلطانيّه در دوره حكومت پارتها وقول نويسندة روزنامه رستاخيزباشك وترديدتلقي مي شود.
چمن وشهرسلطانيّه پس ازحمله اردوي مغول
وجه تسمية سلطانيّه :
روشن نمودن وجه سلطانيّه واسم چمن بااستفاده ازابزاروادوات باستان شناسي مختص به مطالعه درمتون تاريخي است ،به استنادمدارك موجود،منطقة سلطانيّه قبل ازحمله مغول نام شهروياژ – شهروياز،شهرويان ناميده مي شده است. دراين ارتباط فرهنگ نامه زنجان چنين اظهارنظرمي نمايد:((محلّي كه امروزدر40 كيلومتري جنوب شرقي زنجان به نام سلطانيّه معروف است قبل از703 هجري يعني پيش ازسلطنت خدابنده اولجايتوبه اين نام موصوف نبود،داراي نامي شبيه شهريار،ياشهريازبوده است.))
درتاريخ مغول مي خوانيم: ((بايدودرجواب غازان اظهارتواضع كردوامردادكه حاصل املاك فارسي رابه خزانة اوبفرستندولي اميرنوروزوامراي ديگرغازان رااجازه مراجعت ندادوباايشان به ولايت شهروياز(محلّ سلطانيّه حاليه )آمدوآن جماعت رامحبوس كرد… )).
دركتاب جغرافياي سياسي آمده است : ((سلطانيّه درپانزده كيلومتري غربي خطّ مقسم المياه ابهررود واقع شده واسم قديمي آن شهرويازبوده وجزء قزوين محسوب مي شده ومغول آنراقورالان ناميده … )).
بالاخره شهاب الدّين عبد اللّه بن عبد ا لرشيد الخوافي ملقّب به حافظ ابرومي نويسد: ((بعدازآن صندوق سلطان سعيد(ابوسعيدبهادرخان ) رحمه اللّه عليه رابه مرقدومشهدي كه درحوالي سلطانيّه كه آن راشهرويازخواننده باخواص حضرت روان گردانيدومراسم تعزيت اقامت نمودوروان اوراصدقات فرستادوآش معهودبداد. مناصب چنانچه بودبرقرارمسلّم داشت وهيچ تغيّرنكرد… )).
چنين استنباط مي گرددكه قسمتي ازمنطقة فعلي شهروچمن سلطانيّه قبل ازحمله مغول به نام شهروياژيااسمي شبيه به آن ناميده مي شده ،به طوري كه امروزه روستايي نزديك تلفظ به همين نام كه به ((وير))ويا((ويار))موسوم است دراين محلّ وجوددارد.به احتمال قريب به يقين به لحاظ اشكال درتلفظ واستعمال كلمه شهروياژدرزبان تركي ،اين كلمه به وير يا ويارتبديل گرديده است .
ولي آن چه مسلّم وروشن است پس ازحمله مغول ومورداستفاده قرارگرفتن چمن توسط اقوام مزبور،كه به طورييلاقي وموقتي بود. آن راقنغورآلنگ نام گذاري كرده اند.
دركتاب روضه الصفامي خوانيم : ((… درقنغورآلنگ كه حالاآن راسلطانيّه گويندبه تقبيل بساط جلالت مناط سرافرازشده خزانه رابه عرض رسانيد… )).
((جماعتي كه حاضربودندبسي مواضع نام بردندوهريك راآنچه ازعيب وهنردانستندبازنمودند،آخرالامرموضع قنغوراولانگ اختياركردندكه ياييلاقي به غايت منزّه است … )).
((محلّ اين درجايي بودكه مغول به آن قنغورآلانگ مي گفتندوالانگ مرتع وچمن راگويند… )).
چنانچه درمبحث پيش اشاره شد،اين دشت دراوايل قرن هفتم هجري قمري به نام قنغورآلانگ نامگذاري شده است . هم چنين تعدادي ازمحققين نيزاسم قديمي سلطانيّه را((شروياز))دانسته انددرحاليكه شرويازكه امروزه ((ويار))و((وير))ناميده مي شود،منطقه مسكوني ديگري درحوالي
سلطانيّه است . نه محل فعلي شهرسلطانيّه . امانام ديگرمنطقة سلطانيّه ،قنغوراولانگ است . درموردوجه تسميه قنغوراولانگ نظريه هاي متعددي توسط پژوهشگران ارائه شده كه فاقدوجاهت علمي است . تعدادي ازپژوهشگران كلمه ((قنغور))را((شاهين ))معني نموده وتعدادي كلمه مزبوررامنسوب به طايفه اي دانسته اندو((اولانگ ))هم درزبان مغولي به معناي چمن آورده اند. اماراقم اين سطور با مطالعاتي كه به عمل آورده معتقد است كه اين كلمه درسه بخش ((قون ))،((قور))و((اولانگ ))تشكيل يافته است وهرسه آنهاتركي مي باشد. زيراكلمه ((قون ))فعل امر
ازمصدر((قونماق ))است كه معناي نشستن بطورموقت داردودراصطلاح به نشستن پرندگان وبويژه گنجشك اطلاق مي شود،درحاليكه نشستن اين پرنده بسيارموقتي است . كلمه دوم ((قور))فعل امرازمصدر((قورماق ))مي باشدومعناي برپانمودن چادروخيمه داردوكلمه سوم ((اولانگ ))است كه به معناي چمن مي باشد. پس ازكلمه ((قون قوراولنگ ))به معناي چمنزاري است كه قوم مغول درآن خيمه هاراموقتاًبرپاكرده وبطورموقت زندگي مي نمودند. البته بعضي ازمطالب متون همزمان بامغول نيزاين نظريه راتأئيدمي نمايد. زيراچمن آن علف چراي احشام بوده وغالباًمحلّنزول ايلخانان وسرداران ايشان . بنابراين املاءكلمه نيزهم چنانكه درذيل جامع التورايخ نوشته شده ((قون
قوراولنگ ))بايدباشدنه كلمه ديگر.
شهرجديدالتّأسيس (سلطانيّه )درسال 709 هجري قمري توسّط سلطان محمّدخدابنده اولجايتووباحظورجمع كثيري ازرؤساي لشگري وكشوري افتتاح وبه نام سلطانيّه كه به سلطان محمّدخدابنده منسوب است ،نامگذاري شد. لازم به توضيح است كه اولجايتودرپاي كوه بيستون شهرسلطان آبادچمچال ودرموغان شهراولجايتوسلطان آبادراساخته ونام گذاري نموده است .
اين منطقه به علل گوناگوني كه ذيلأموردبحث وبررسي قرارخواهدگرفت ازاهميت خاصّي
برخورداربوده است . ابتداچمن موردبحث ،باآب وهواي مناسب جهت گذراندن فصل تابستان براي طوايف چادرنشين مغولي ازنظربرگذاري ييلاق وتعليف اسبان محلّ بسيارمناسبي راعرضه مي نموده است . به طوري كه اين منطقه (قون قوراولنگ )ومناطق آلاداغ،تبريز،اوجان وبغدادپس ازحملةاردوي مغول به ويژه هلاكوخان دردوره هاي مختلف ايلخاني موردتوجه ومحلّ برپايي ييلاق بوده است . انتخاب شهري به عنوان پايتخت ،ازدوران آباقاآن ،بودكه باحفظ زندگي اردويي شهرتبريزرابرگزيده . پس ازآن ارغو ن خان (683 –690 )سلطانيّه راكه مّدتي درآن سرزمين درييلاق به سربرده بودبه پايتختي انتخاب نمود. چنانچه سعدالدّوله ابهري ماليات سال 686 هجري قمري رادرسلطانيّه به
ارغون خان تقديم نموده است .
سياستمداران ارغون خان درانتخاب اين محلّ به پايتختي ازنظرسياسي وسوق الجيشي راه ثوابي پيموده اند. زيراموضع قون قوراولنگ نسبت به متصرّفات غربي امپراطوري ايلخاني ازنظرسياسي ،اقتصادي حائزاهمّيت بوده ومركزيّت داشت . فلات واقع درمنطقه كه ازنظرتوپوگرافي موردبررسي
قرارگرفت ،معلوم گرديدكه معابرطبيعي شمال (گيلان )وجنوب (همدان –باختران ،بغداد)مناطق غربي (آذربايجان واراّن )ازاين محلّ عبورمي نمايد،كه اين پديده دردوران حكومت ارغون خان مملوس تربوده ،به طوري كه سياستمداران اين دوره برآن صحّه گذارده اند. مطرح شدن اقتصادي وبهره برداري ازموقعّيت هاي پيش آمده مسئله اي است كه بررسي آن سياست هاي ايلخاني رابهترروشن خواهدنمود.
دربررسي اين مقوله مقّدمتاًذكراين نكته ضرورت دارد،كه پس ازاستقرارجانشينان هلاكوخان به ويژه اواخردوران ارغون خان وبه بعدودرسراسردوره هاي غازان ،اولجايتووابوسعيدبهادركه به زورشمشيربندان مغولي حكومت نسبتاًواحدي درمنطقةبسياروسيع ازچين تااروپاعموماًوازرودسندتافلسطين خصوصاً،تاتركيبي ازاقوام مختلف ومتمّدن آن روزتشكيل يافته ،بودخودموجب پيشرفت سريع ارتباطات بازرگاني رافراهم نمود. تقويت واصلاح جاده هاي بازرگاني
وايجادتأسيسات مربوط به راهدارخانه هاوايجادانتظام درمناطق ومسيرهاي تجاري وتدوين ياساهاي چنگيزي به دزدان وقطاع الطّريق ازعوامل وانگيزه هاي اين جريان اقتصادي است وسياستي كه توانسته است حمل ونقل كالاهاي مشرق زمين رابه اروپاكه ازطريق روسيه ودرياچة اورال انجام مي پذيرفت ،ازطريق امپراطوري ايلخاني عبوردهنددر اين صورت بودكه ايجادمركزاقتصادي بسيارقوي
وواجدشرايط درمنطقه اي كه ازنظرسياسي پاسخگوي اين نيازباشد،امري لازم وضروري به نظرمي رسد.اين منطقه باتوجّه به ويژگيهايي كه بيان گرديد،محلّيبه جزقون قوراولنگ كه هماناسلطانيّه است،نمي تواندباشدوباپيروي ازاين سياست است كه پس ازارغون دردوره هاي حكومت غازان خان وبه ويژه سلطان محمّدخدابنده اولجايتواين طرزتفكّرجامة عمل پوشيده است .
و صافالحضره مورّخ هم عصر سلطان محمّد خدابنده مي نويسد : (( تمام عمارت قنقورآلنگ را كه پدر نيكوي پادشاه مؤسّس فرموده بود چون به منزل موعود بي خيل و خول كوچ كرد ناتمام مانده و بعد از آن به توانر اعصار تقاطر و ابل طل طل آن نيز علل خلل خواست پوشيد ...))
حافظ ابرو مي نويسد : (( ...بعد زا آن فرمود (محمّد اولجايتو) يك روز پيش پدر خود پادشاه ارغون كه از پادشاهان گيتي به داد و عدل و دانش ممتاز بود حاضر بودم و او را داعية عمارت سلطانيّه بر خاطر خطور كرده بود كه همچنان من پادشاه جهانم مي خواهم شهري بنا كنم كه آن شاه بلاد بود . جماعتي كه حاضر بودند بسي موضع نام بردند و هر يك را آنچه از عيب و هنر دانستند باز نمودند . آخر الامر موضوع قنقورآهنگ اختيار كردند ...))
حمداللّه مُستوفي مي نويسد : ((...سلطانيّه از اقليم چهارم است و شهر اسلامي ، طول از جزاير خالدات (فد) و عرض از خطّ استوا (لط) ارغون خان بن ابقاي خان بن هلاكو خان مغول ، بنياد فرمود . پسرش اولجايتو سلطان تغمداللّه بغفرانه به اتمام رسانيد و به نام خود منسوب كرد...))
د اين دوره پارامترهاي سياسي و اقتصادي مانع از مطالعات و مكان يابي مناسب از نظر شهر
سازي شده است . به عبارت ديگر بر خلاف پديده هاي ملموس علمي كه اكثريّت تصميمات بر اساس مطالعات و نظريّه هاي مورد قبول (در زمان ايجاد) اتّخاذ شده ، از نظر مكان يابي براي احداث پايتخت ، دچار اشكال شده كه غير عمدي بودن آن بسيار بعيد به نظ مي رسد . بلكه كفّة ميزان اين مسئلة اساسي ، در مقايسه با پارامترهاي سياسي و اقتصادي سبكتر بوده است . توضيحاً به طوري كه در مبحث اوضاع جغرافياي سلطانيّه بيان گرديد ، اين منطقه به لحاظ وجود بعضي از پديده هاي مغاير با شهر سازي ظرفيّت لازم را براي شهرسازي از اين محّل سلب نموده است . من جمله بالا بودن سطح آبهاي زيرزميني كه احداث ساختمان در گسترش را با مشكل مواجه مي سازد .
هموار و مسطّح بودن زمين كه شيب آن گاهي به صفر درجه مي رسد در دفع آبهاي زايد و هجوم سيل ، منطقه را نا امن نمده است . چنانچه پس از قرن هشنم حدّاقل دوبار سيل بنيان كن در محّل شهر سرازير شده است . در نهايت ، خارج بودن شهر از محور اصلي جادّة مواصلاتي شرق و غرب (در حدود 5 كيلومتر) از مسايل و پديده هايي است كه گسترش و ادامة حيات در شهر
سلطانيّه را مختل ساخته ، به طوري كه مي دانيم ، شهر سلطانيّه هرگز پس از بانيان و حاميان آنها قادر به ادامة حيات نبوده و زودتر از آنچه كه تصّور مي شد متلاشي شده و از ميان رفته است .
علي ايُّ حال شهر سلطانيّه دردورة بنيان گذاران آن پس از تبريز دوّمين شهر مهمّ در امپراطوري ايلخانين بوده ، به ويژه اين نظر تجارت خارجي نخستين شهر به حساب مي آمده است و راههاي بازرگيني سابق كه از اقصي نقاط هند ، درياي مديترانه ، بندر طاهري و بندر هرمز به تبريز متّصل مي شد ، پس از افتتاح پايتخت جديد كلّية مال الّتجاره ها به جهت ايجاد تمركز و اخذ مالياتهاي مورد لزوم و كنترل آمد و شد ، در اين شهر تخليه و بارگيري مي شده است . رونق اقتصادي به
حدّي بوده كه گلاويخو پادشاه اسپانيا در دربار ميرانشاهدر سا 1403-1406 ميلادي (806-809) هجري قمري از آن بازديد نمده چنين اظهار مي نمايد :
(( ... سلطانيّه شهري است پر جمعيّت و با آنكه از لحاظ بازرگاني و داد و ستد از تبريز مهمتر است ، بازار آن شهر كم جمعيّت تر است . در ماههاي (تابستان) ژوئن ، ژوئيه و اوت مخصوصاً كاروانهاي بزرگي از شتران با بارهاي كالا به اين شهر مي رسند . واژة كاروان را براي مفهوم گروهي بسيار از چهارپايان كه بار مي برند استعمال مي كنند . اين شهر در اين ماهها پر جنجال و شلوغ است و سالانه مبالغ هنگفتي به خزانه مي ريزد ، بنابراين هر ساله گروه عظيمي از بازرگانان از هند كوچك
مي آيند و همه گونه ادويه مي آورند و ادويه عبارتند از : ميخك ، جوز هندي و پوست جوز و غيره ، اين ادويه هرگز به بازار اسكندرون نمي رسد . تا بتوان از مخازن آنجا خريد . هرگونه ابريشم از گيلان كه دركنار ساحل جنوبي درياي خزر واقع است و در آن كالاها و محصولات بسياري ساخته و تهيّه مي شود ، به اين شهر حمل مي گردد . ابريشم گيلان از سلطانيّه به دمشق و ديگر قسمتهاي سوريه و تركيه ((دكفه)) صادر مي شود .
از اين گذشته همه گونه ابريشم محصول شماخي (واقع در شروان) نخ پارچه هاي ابريشمي در آن بسيار تهيه مي شود به سلطانيّه صادر مي گردد و بازرگاني ايراني و نيز بازرگانان ايراني و نيز بازرگانان ژن وِنيز به آنجا مي آيند ...
... كاروانهاي كه از سلطانيّه مي گذرند به هرمز مي روند . اين فاصله را در شصت روزه مي پيمايند . مرواريدها و اشجار با ساير اقسام صدف به شهرهاي سلطانيّه و تبريز آورده و در آنجا مبدّل به انگشتري و گوشواره مي شوند ...))
به اين ترتيب با توجّه به آنچه كه بيان گرديد ،خاصّه بازرگاني بودن شهر سلطانيّه محقّق شده است و طبيعي است تجهيزات شهري و شكل گيري آن بر اساس فلسفة وجودي شهر بوده است . اين شهر از دو بخش كهندژ و شارستان تشكيل يافته . مطالعات و بررسيهاي باستان شناسي در شهر ويران شدة سلطانيّه موَيَّدَ اين مطلب است كه شارستان اين شهر در بافت پر در حدود 200 هكتار بوده است .
حمداللّه مستوفي مي نويسد : (( ... دور باروش 0شهر سلطانيّه) كه ارغون بنياد كرده بود ، دوازده هزارگام و آنكه اولجايتو سلطان مي ساخت و به سبب وفات او تمام ناكرده ماند سي هزارگام...))
برج و باروي شهر ساطانيّه كه مورّخين و جغرافي دانان از آن ياد نموده اند احتمالاً قسمتي از آن در مراحل اوّلية متوقف شده و قسمت اعظم آن هرگز ساخته نشده است . تنها برجستگي هاي ممتدي در جبهة جنوب غربي شهر سلطانيّه سمت شمالي آرامگاه شيخ براق بابا ، قابل تشخيص است كه مي تواند بقاياي باروي شهر سلطانيّه باشد .
كلاويخو كه هنگام برپايي شهر ، آن را بازديد نمده سلطانيّه را فاقد برج و بارو معّرفي مي نمايد . نتيجة مطالعات باستان شناسي و مقايسة آن با متون تاريخي و مطابق بودن نتايج حاصله ناقص و نيمه تمام بودن باروي شهر سلطانيّه را روشن مي نمايد .
عناصر تشكيل دهندة اين شهر عظيم اسلامي به علل گوناگون جغرافيايي ، سياسي ، از ميان رفته ، تنها با مدارك باستان شناسي و معماري مي توان به بازشناسي آن توفيق يافت .
به استناد متون تاريخي ،اين شهر به كاروانسراهاي زيبا ،اقامتگاههاي عمومي مجّهز بوده است . تا سرويس مناسب را از نظر پذيرايي و اقامت عرضه نمايد به طور كلّي اطّلاعات ما ، از شهر سازي اين شهر به لحاظ قلّت مطالعات علمي بسيار اندك است ،و مكان يابي عناصر شهري از حدّ حدس و گمان تجاوز نمي كند و تنها در كلّيات ، به استناد بعضي از اسامي اراضي كه وجهة تاريخي دارند ، مي توانند مبدأ نظرّيه هايي باشند ،من جمله اراضي معروف به مسجد جامع ،از آنجايي كه
مسجد جامع در ايران عموماً با قطب اقتصادي بازار در اتباط تنگاتنگ بوده اند ، محّل بازار معوف سلطانيّه را كه پس از آتش سوزي سال 712 هجري قمري مجدّداً توسّط تاج الدّين عليشاه ساخته و پرداخته شده مي توان حدوداّ در قسمت شمال غربي شهر فعلي سلطانيّه دانست . ي
ا ااضي معروف به خرابه هاي تاريخي سلطانيّه واقع در جبهة شمالي شهر فعلي ، و اراضي پشت مسجد جامع را محّلةصنعتگران معرّفي نمود . نهايتاً در اراضي دارالشّفا و خرابه هاي اطراف آن كه هم اكنون قسمتي از ساختمانهاي جديد شهر در آن حدود بنا شده ، مي توان محّلةمعروف رشيديّه را جستجو كرد .
اطّلاعات ما دربارة ارتباطات و تحرّكات داخل شهري و تعيين عناصر و اندامهاي آن ، بافت و چگونگي تركيب محلّات با اطّلاعات موجود در حدّ صفر است و حفّاري هاي باستان شناسي آينده ، آن را روشن خواهد نمود .
ارگ سلطنتي سلطانيّه :
بخش دوّم شهر كه همانا كهندژ باشد ، در اين مقوله ارگ سلطنتي نامگذاري شده و مورد بحث و بررسي قرار مي گيرد .
محدودة ارگ سلطنتي در وسط ش
هر سلطانيّه با ابعاد 450×450 متر و مساحتي در حدود 18 هكتار را اشغال نموده است . اين محدوده از 2 بخش خندق و حصار تشكيل يافته است . خندق اين ارگ به فاصلة 17 متري از حطار قرار گرفته و پهناي آن در حدود 30 تا 40 متر بوده است . حافظ ابرو دربارةخندق سلطانيّه مي نويسد :
((... خندق اين را در غايت مغاكي رسانيده و دري بزرگ از آهن كفت كاري بسيار كرده به جهت قلعه ...))
چون اين وضعّيت حدّاقل در دو ضلع جنوبي و شمالي صادق است ،به چهار طرف ارگ تعميم داده مي شود .
احتمال دارد در جبهة جنوبي ، در راستاي دروازه ارگ ،پل شناوري بوده باشد .
داخل اين خندق ،حصار و ارگ سلطنتي قرار گرفته است . اين عنصر به شكل مستطيل به ابعاد 315×295 متر از سنگ تراشيده با 16 برج و دو دروازه با زيبايي خاصّي اجرا شده است .
ارتفاع حصار در حال حاضر به طور متوسّط 4 متر در زير خاك و منازل مسكوني فعلي قرار گرفته ، سنگها عموماً از جنس ماسه اي و كم دوام انتخاب شده است . اين ديوار عظيم ، در پي يك پيش آمدگي به عنوان ازارة تزئيني دارد . چهار برج در چهار گوشة ارگ به قطر 19 متر و بزرگتر از برجهاي مياني كه به قطر 55/17 متر است .
عرض اين حصار در قسمت جنوبي تربت خانه 385 سانتيمتر اندازه گيري مي شود .
حافظ ابرو مي نويسد : (( قلعة آن را ديوار سنگ تراشيده كرده اند و بر سر آن چهار سوار پهلوي يكديگر توانند راند ...))
بلندترين ارتفاع باقيماندة اين حصار د روضعيّت فعلي واقع در كنار برج جنوبي تربت خانه 587 سانتيمتر در 12 رديف سنگ است . در حفاريهايي كه در پاي برج جنوبي تربت خانه انجام گرفته سنگهاي كشف شده از ميزان واقعي بسيار كمتر است . از موثّق ترين منابعي كه در حاضر ارتفاع حار را تعيين مي كند ، طرح سر رابرت كرپرتر است ...