بخشی از مقاله
مقایسه مهدویت و فرجام شناسی در اندیشه اسلام و غرب
چكيده
مقاله در پيشرو، به يكي از دغدغههاي مهم انسانها پرداخته است كه همان آينده نگري و آگاهي از آينده و فراسوي بشر ميباشد. مسأله آينده نگري و دغدغه داشتن آن، در وجود همه انسانها در طول تاريخ و نيز در فرآيند پايان تاريخ بوده و خواهد بود. از آنجا كه انسان، بر اساس فطرت روحاني آفرينش شده است، خواستهها و پرسشهاي فطري او نيز خاستگاه روحاني دارد كه معرفتجويي، حقيقت طلبي و آينده نگري، از جمله آنها است. بر اين اساس، مقاله حاضر با سر فصلهايي كه در ذيل به گزارش آنها خواهيم پرداخت، در دستور تحقيق و پژوهش قرار گرفت.
نگارنده، ابتدا به ابعاد زمان كه متشكل از گذشته، حال و آينده است و مفاهيم آن پرداخته و سپ
س به خاستگاه آيندهنگري (فطري، عقلي ـ فلسفي و سياسي ـ اجتماعي)توجه كرده است. در فرآيند بحث، آينده نگري را به مثبت و منفي تقسيم نموده و آينده نگري مثبت را از منظر اديان ابراهيمي مورد كاوش قرار داده است. همچنين به ديدگاههاي انديشمندان و نخبگان علمي دربارة آينده نگري مثبت پرداخته و در آخر و برآيند بحث، به علت روي آوردن انسان به آينده نگري منفي نيز توجه شده است.
كليد واژهها:
آيندهنگري، پايان تاريخ، ابعاد زمان، خاستگاه آينده نگري، آينده نگري مثبت، آيندهنگري منفي، فطرت، فلسفه تاريخ، اسلام، يهوديت، مسيحيت، زرتشت، آينده نگري هم اكنوني.
مقدمه
از دغدغههاي مهم و اساسي كه به نوعي شامل همه انسانها در طول تاريخ بوده و خواهد بود، آيندهنگري و كسب آگاهي از كيفيت رخ داد فرجام تاريخ بشريت است. اهميت آيندهنگري و نيز اقبال عمومي مردم به آن، سبب شده است همه مكاتب ـ اعم از مكاتب الهي و مكاتب بشري ـ به نوعي به آن حساس بوده و دربارة آن، بحث كردهاند تا درصدد ترسيم آن براي باورمندان خود برآيند. به راستي براي مردم، اين مطلب پذيرفته نيست كه خود را پايبند به مكتبي بدانند كه از آينده و كيفيت رخداد آن، بيخبر باشد و ابراز بياطلاعي نمايند؛ از اين رو، آيندهنگري، ميان همه مكاتب مطر ح بوده و با همين رويكرد، مكاتب، آينده و فرجام تاريخ را بر اساس آموزههاي مكتب خود توجيه و تفسير ميكنند؛ اما تفاوت و تمايزي كه ميان مكاتب در مباحث آيندهنگري و كيفيت رخ داد آن است، سبب بروز ديدگاههاي گوناگون دربارة آيندهنگري شده است.
مكاتب الهي، از آن جا كه جهان را داراي خالق حكيم، دانا و توانا ميدانند و تدبير جهان را بر اساس اراده حق تعالي توجيه ميكنند، آينده و فرجام بشريت را روشن ارزيابي كرده و آينده جهان را از آن صالحان ميدانند. در مقابل، مكاتب الحادي با جهانبيني مادي، با دستمايه قرار دادن يك سري عوامل، نظير نژاد، مليت، فرهنگ و باورها، معمولاً آينده تاريخ را مثبت ارزيابي نكرده بلكه اضمحلال و نابودي را سرنوشت حتمي بشر ميدانند. در مقابل دو ديدگاه مثبت و منفي فوق، ديدگاه سومي مطرح است كه براي بشر، آينده و فراسويي كه در انتظار آن به سر برد، تصور نميكنند؛ بلكه آينده بشريت را در هم اكنون خلاصه كرده و پايان تاريخ را اعلان نمودهاند و به نوعي خوشبختي و «به زيستي» مطلوب بشر را در نظام ليبراليسم غربي كه به گمان آنها بهترين و كاملترين ايدئولوژي تجربه شدة بشر در طول تاريخ زندگي خود است، خلاصه ميكنند.
ميان اديان آسماني، دين اسلام، در جايگاه آخرين، كاملترين و جامع ترين دين آسماني، آينده بشريت را خوب و روشن ارزيابي كرده و آن را در قالب انديشه مهدويت به بشر و جوامع بشري معرفي كرده است ؛ آينده بشريت و حاكميت آن را از آنِِِ صالحان و مستضعفان دانسته و فراگيري عدالت، معنويات، مساوات و ... را از شاخصههاي مهم حكومت جهاني مصلح به شمار آورده است.
ابعاد زمان (گذشته، حال و آينده) و مفاهيم آن
تاريخ انسان، در ابعاد زمان داراي معنا و مفهوم است. مفاهيم زماني نيز به گذشته، حال و آينده تقسيم ميشوند؛ در نتيجه، تاريخ انسان نيز داراي ابعاد سه گانة زماني گذشته، حال و آينده ميباشد. گذشتة انسان، آن تحولاتي است كه در زمانهاي گذشته رخ داده و در تاريخ به ثبت رسيده است. آيندة انسان نيز زمانهايي است كه آبستن رخدادها و پديدههاي جديدي است كه بشر در انتظار فرا رسيدن آن به سر ميبرد و حالِ انسان، خط فرضي است كه بين دو زمانِ گذشته و آينده كشيده ميشود. تاريخِ انسان و غيرانسان، بدون زمان تحقق پيدا نميكنند؛ زيرا تغيير و تحول هر چيز با زمان[1] معنا پيدا ميكند. پس زمان، جزء جدايي ناپذير تاريخ است همچنين تنها انسان تاريخ ندارد؛ بلكه همه موجودات در اين عالم (كه هميشه در حال تغيير و تحول هستند) داراي تاريخند. به يك اعتبار، همه چيز در عالم تاريخ دارد؛ چون تاريخ، يعني سرگذشت. وقتي چيزي حالت متغيري داشته باشد و از حالي به حالي و از وضعي به وضعي تغيير وضع و تغيير حالت بدهد، اين، همان سرگذشت داشتن و تاريخ داشتن است؛ برخلاف اين كه اگر چيزي در وضع ثابتي باشد؛ يعني هيچ تغييري در آن رخ ندهد كه قهراً تاريخ هم ندارد.[2]
در تغيير و تحول اشيا، زمان، فصل مميز آنها است و زمان است كه تغيير و تحول را داراي شناسه و شاخصة ديروزي و امروزي ميكند؛ پس زمان و تحول، فصل مقوم و به تعبير ديگر، شالوده و اساس تشكيل تاريخ هستند. اگر آن دو نباشند، تاريخ نيز وجود نخواهد داشت. ميان اشيا و موجودات صاحب تاريخ، تاريخ انسان محور بحث است. اين تاريخ، داراي ويژگيهايي است كه از ديگر موجودات متمايز ميشود؛ مانند اراده، اختيار، و ... پس انسان ميتواند با اختيار و اراده از مقطع «گذشته» و «حال» عبور كرده و خود را به «آينده» برساند و فرداي خود را به ميل و اراده خويش بسازد.
شهيد مطهري، در مقوله معرفتشناختي تاريخ، تاريخ را در اقسام سهگانه ذيل تعريف كرده است:
1 - تاريخ نقلي؛
2 - تاريخ عقلي (علمي)؛
3 - فلسفه تاريخ.
وي، در تعريف اقسام سهگانه تاريخ، چنين گفته است:
تاريخ نقلي، علم به وقايع و حوادث و اوضاع و احوال انسانها در گذشته است، مقابل اوضاع و احوالي كه در زمان حال وجود دارد. هر وضع و حالتي و هر واقعه و حادثهاي، به زمان حال ـ يعني زماني كه دربارهاش قضاوت ميشود ـ تعلق دارد. حادثه روز و جريان روز است؛ اما همين كه زمانش منتفي شد و به گذشته تعلق يافت، جزء تاريخ شده، به تاريخ تعلق مييابد؛ پس علم تاريخ در
اين معنا، يعني علم به وقايع و حوادث سپري شده و اوضاع و احوال گذشتگان. علم تاريخ در اين معنا، اولاً جزئي ـ يعني علم به يك سلسله امور شخصي و فردي ـ است، نه علم به كليات و يك سلسله قواعد و ضوابط و روابط. ثانياً يك علم نقلي است، نه عقلي. ثالثاً علم به «بودن»ها است نه علم به «شدن»ها. رابعاً به گذشته تعلق دارد، نه به حال.
تاريخ عقلي (علمي)، علم به قواعد و سنن حاكم بر زندگيهاي گذشته است كه از مطالعه و بررسي و تحليل حوادث و وقايع گذشته به دست ميآيد. آنچه محتوا و مسائل تاريخ نقلي را تشكيل ميدهد، ـ يعني حوادث و وقايع ـ «مبادي» و مقدمات اين علم به شمار ميروند. و مورخ (به معناي دوم) در پي كشف طبيعت حوادث تاريخي و روابط علّي و معلولي آنها است، تا به يك سلسله قواعد و ضوابط عمومي و قابل تعميم به همة موارد مشابه حال و گذشته دست يابد.
هر چند موضوع و مورد بررسي تاريخ عقلي، حوادث و وقايعي است كه به گذشته تعلق دارد، مسائل و قواعدي كه استنباط ميكند به گذشته اختصاص ندارد و قابل تعميم به حال و آينده است. اين جهت، تاريخ را بسيار سودمند ميكند و آن را به صورت يكي از منابع معرفت انساني در ميآورد و او را بر آيندهاش مسلط ميكند. تاريخ علمي (عقلي) ـ مانند تاريخ نقلي ـ به گذشته تعلق دارد، نه به حال و علم به «بودنها» است، نه علم به «شدنها»؛ اما بر خلاف تاريخ نقلي، كلي است، نه جزئي و عقلي است، نه نقلي محض.
فلسفه تاريخ، علم به تحولات و تطورات جامعهها از مرحلهاي به مرحلة ديگر و قوانين حاكم بر اين تطورات و تحولات است؛ به عبارت ديگر، علم به «شدن» است، نه تنها علم «بودن» آنها.
فلسفه تاريخ ـ مانند تاريخ عقلي ـ كلي است، نه جزئي و عقلي است، نه نقلي؛ امّا بر خلاف تاريخ علمي، علم به «شدن» جامعهها است، نه علم به «بودن» آن ها. نيز ـ بر خلاف تاريخ علمي ـ مقوم تاريخي بودن مسائل فلسفة تاريخ، اين نيست كه به زمان گذشته تعلق دارند، بلكه اين است كه علم به يك جريان است كه از گذشته آغاز شده و ادامه دارد و تا آينده كشيده ميشود[3] .
آيندهنگري
مفهومشناسي آيندهنگري
آيندهنگري، به معناي توجه داشتن به آينده و دغدغه داشتن وضعيت فراسو است كه در انتظ
ار رسيدن آن و رخدادهاي آن هستيم.
آيندهنگري را ميتوان دو قسم كرده و آن را از دو منظر مورد مطالعه قرار داد.
1 - آيندهنگري كلي. در اين قسم، نگرش به آينده با رويكرد كلي صورت ميگيرد و متعلق آن، نوع بشر است. و دغدغه انسان بر اين است كه فرجام و سرانجام تاريخ بشريت، روشن و آفتابي است يا تاريك و ظلماني؟ به تعبير ديگر، نگاه انسان در اين فرض، نهايت زندگي بنيآدم است كه آيا انسانها در تاريخِ خودشان، عاقبت به خير ميشوند يا فرجام شوم و عاقبت شرّ در انتظار آنها است؟
2 - آيندهنگري جزئي. در اين فرض، دغدغه و دل مشغولي انسان، فردي و جزئي است. هر كس براي فردا و فرداهاي خود نگران است كه چه رخدادها و حوادثي پيش خواهد بود و چگونه بايد با آن كنار آمد. در واقع، تلاش و كوشش روزمره انسانها براي فرداي بهتر، از اين منظر توجيه ميشود. در اين قسم است كه علاوه بر انسانها، حيوانات نيز براي فرداي خود تلاش و كوشش كرده و سعي ميكنند با انجام كارها و جمع كردن غذا و ساختن لانه، آيندة خوبي براي خودشان بسازند. پس در فرض دوّم كه آينده نگري جزئي است، انسان و حيوان، با هم مشترك هستند؛اما قسم اول كه آيندهنگري كلي و به تعبيري ديگر فرجامنگري است، مخصوص انسانها ميباشد؛ زيرا نگاه كلي و كلينگري از خصيصههاي عقل و نگاه جزئي و جزئينگري از خصيصههاي وهم است و در ميان موجودات، تنها انسانها هستند كه خداوند به آنها نعمت عقل و شعور عنايت فرموده است. پس انسانها ميتوانند با نيروي عقل، فرجامنگري كنند؛ اما حيوانات از نعمت عقل محروم بوده و داراي وهم و خيال هستند؛ به همين دليل، تنها جزئينگري دارند.
منظور از دين در اين مقاله عبارت است از:
مجموعهاي از اعتقادات و آداب و اعمال، که کم و بيش سازمانيافته و با يک حقيقتِ ما فوق تجربي و متعالي مرتبط ميباشد و درون يک جامعه معين، يک يا چند وظيفه زير را انجام ميدهد: يکپارچه ساختن، هويت بخشيدن، تبيين تجربه جمعي، پاسخگويي به ماهيت اساسي حيات فردي و اجتماعي انسانها.[21]
اين تعريف، شامل اديان زنده جهان ميشود كه عبارتند از: سه دين غربي، يعني يهوديت، مسيحيت و اسلام، شش دين شرقي، يعني آيين هندو، بودا، دائو، آيين کنفوسيوس، آيين شينتو و آيين جين و ديني که تقريباً در برزخ شرق و غرب قرار دارد، يعني آيين زرتشت.[22]
جهاني شدن[23] فرايندي است که طي آن، تمام انسان ها موانع مرزهاي جغرافيايي را درنورديده و ميتوانند به سهولت با همديگر ارتباط بر قرار کنند؛ پس: جهاني شدن، از برخي جهات، نوعي انقلاب ارتباطي است.[24]
نگارنده به ابعاد ديگر جهاني شدن، به ويژه بعد فرهنگي اعتقاد ندارد؛ پس همگام با مفهوم «جهاني شدن» مفهوم «تنوع فرهنگي» نيز رشد ميکند. با جهاني شدن، سطوح بروني متون فرهنگ، لايههاي زيرين «هويت يابي» و «محلي گرايي» جوانه ميزنند.[25]
آينده، زماني تحقق مييابد که انقلاب ارتباطي به سر انجام رسيده و امکان ارتباطات جهاني به لحاظ زيرساختهاي تکنولوژيک، اقتصادي و سياسي و زباني به سهولت مقدور شود و همه انسان ها بتوانند با هم مرتبط باشند. به نظر ميرسد در نيمه دوم قرن 21 اين امر، با رشد فن آوري، به ويژه اختراع دستگاههاي ترجمه هم زمان تحقق يابد.[26] در پاسخ به سؤالات طرح شده، يک بحث مقدماتي درباره آيندهپژوهي و پيشبيني ارائه، و بر حسب روشهاي ممکن براي پيشبيني آينده، به گونههاي مختلف به سؤالات پيشين پاسخ ميدهيم.
مفهومشناسي و امکان پيشبيني
آيندهنگري[27] کار فکري منتظمي است، مشتمل بر نگاه به آيندهاي نه چندان نزديک، براي سعي در پيشبيني آن.[28] بر خلاف آنچه در مفهوم آينده نگري مندرج است، در اين گفتار، منظور از آيندهنگري، مهيا ساختن آينده مورد آرزو نيست؛ بلکه هدف، حدس آينده محتمل است. هر چند حدس آينده محتمل ميتواند در راستاي کنترل برخي ساحتها از سوي کنشگران واقع شود.[29] در اين مقاله، هدف کشف آينده[30] به صورت روشمند است که البته با پيشگويي متفاوت است.[31]
آيندهپژوهي، دانش و معرفتي است که چشم مردم را به رويدادها، فرصتها و مخاطرات احتمالي آينده، باز نگه ميدارد؛ ابهامها، ترديدها، ودغدغههاي فرسايندة مردم را ميکاهد؛
توانايي انتخابهاي هوشمندانه جامعه و مردم را افزايش ميدهد؛ و به همگان اجازه ميدهد بدانند به کجا ميتوانند بروند (آيندههاي محتمل=)[32] و به کجا بايد بروند (آيندههاي بايسته = Normatvre futures) و از چه مسيرهايي ميتوانند با سهولت بيشتري به آيندههاي مطلوب برسند.[33]
در پاسخ به اين سؤال که آيا اصولاً پيشبيني آينده در حوزه علوم اجتماعي ممکن است، ديدگاههاي مختلف و متعارضي ارائه شده است. اگر اين ديدگاه ها را بر يک طيف قرار دهيم، در يک سوي اين طيف، عدم امکان و در سوي ديگر، امکان و در ميان اين دو "پيشبيني احتمالي" قرار ميگيرد. براي سهولت بيان، مفاهيم سهگانه مورد بررسي و ديدگاه نگارنده ارائه ميشود. برخي دانشمندان علوم اجتماعي، قلمرو آينده را از شمول حوزه علوم اجتماعي خارج دانسته و معتقدند علوم اجتماعي، توان پيشبيني ندارد؛ براي نمونه، آلفرد شوتز، حوزههاي مورد مطالعه علوم اجتماعي را به چهار قلمرو تقسيم ميكند: قلمرو«umwelt » يعني قلمرو واقعيت اجتماعي که تجربه مستقيمي از آن داريم؛ «mitwelt» يعني قلمرو واقعيت اجتماعي بدون تجربه مستقيم؛ «vorwelt» يعني قلمرو گذشتگان و «folgweltl» به معناي قلمرو آينده. وي معتقد است آينده، کاملاً نامتعين و خارج از بررسي جامعهشناختي است. اصولاً رويکردهاي تفسيري و پديدارشناختي، با پيشبيني تناسب چنداني ندارد.[34]
در مقابل، برخي ديگر معتقدند هدف دانش، فهم، پيشبيني، کنترل و در نهايت، بهبود زندگي است. در اين رويکرد، پيشبيني آينده، در کنترل و بهبود آن، نقش اساسي دارد؛ چه اين که بدون پيشبيني، كنترل نيز ممكن نيست. از اين روي، ديدگاه فرانسيس بيکن در کتاب آتلانتيس نو که هدف دانش را بهبود زندگي معرفي ميکرد اهميت يافت.[35] اين رويکرد، در فصل نهم کتاب فلسفه علوم اجتماعي، نوشته آلن راين، با عنوان «پيشبيني هدف علم الاجتماع» توضيح داده شده است. در اين فصل، نگارنده به بررسي مدلولات اين نظريه سابقهدار ميپردازد که معتقد است: «هدف از پي افکندن علم الاجتماع پيش رفته، پيشبيني تحولات عظيم و دامنهدار اجتماع است.»[36]
اين رويکرد، مورد قبول متفکراني همانند مارکس، کنت و ميل است که ميان نظام اجتماعي و نظام طبيعي تجانس قائل بوده و به وحدت روش معتقدند.
تصويري که ميل از مقصد علوم اجتماعي داشت، مبتني بر اين اصل موضوع نيوتوني بود که جهان، يک نظام جبري و علي و معلولي[37] است. معناي اين مطلب، آن است که عقلاً
همواره ميسر است که با دانستن وضعي از جهان و دانستن کامل قوانين علّي که در آن وقت، در جهان کارگرند، هر وضع ديگري از جهان را پيشبيني كرد. اين مطلب، في الجمله در کل جهان صادق است.[38]
رويکرد سوم که نگارنده به چنين رويکردي تمايل دارد، پيشبيني احتمالي است. پيشبينيهاي دراز مدت، عقلا محال نيستند؛ چون کافي است علل اوليه همراه متغيرهاي دخيل کشف شوند؛ اما کشف دخالتها در علوم اجتماعي که به فاعلان مختار تعلق دارد، بس مشکل است؛ بدين سبب، پيشبيني در علوم اجتماعي با چشمپوشي از دخالتهاي انساني به نحو احتمالي صورت ميگيرد؛ پس علوم اجتماعي به قوانين تقريبي مجهزند.[39] گفتني است، اگر بتوان تواتر نسبي[40] پيامدها را کشف كرد، پيشبيني احتمالي، با خطر کردن ملازم است. تواتر نسبي؛ يعني اين که احتمال وقوع پيامدي خاص، مقداري بين صفر و يک است. به هر حال، درباره آينده دو گونه تفسير ميتوان ارائه کرد:
1 - تفسير تواتري[41] يا عيني[42] در صورتي که بتوان محدودة پيامدهاي مقصود را معين كرد؛ براي مثال اگر بتوان صورتهاي مختلف اديان در آينده را به طور قطعي تصور كرد، آن گاه ميتوان به تفسير تواتري دست زد؛ در حالي که چنين امکاني، دست كم در مقوله دين وجود ندارد.
2 - تفسير رواني[43] يا بر اساس شدت و ضعف باور[44] در صورتي که بر آورد تواتر نسبي پيامدها ممکن نيست، بسيار سودمند است. در اين تفسير، برآورد احتمالي، از قوّت و ضعف دلايل و قرائن موجود، براي انتظار وقوع حادثه حكايت ميکند و تصور پيامدهاي احتمالي، ضرورت ندارد.[45]
در اين مقاله، پيشبيني احتمالي بر حسب تفسير رواني است. با توجه به مطالب مذکور، پيشبيني در علوم اجتماعي از اتقان تئوريک برخوردار نبوده و در اکثر موارد، تجارب تاريخي، آنها را ابطال كرده است؛ اما به دلايل مختلف جذابيت دارند. نياز به پيشبيني از انگيزههاي عملي براي کشف آينده ناشي ميشود؛ [46] از اين روي در همه اديان بزرگ، مثل دين يهود، دين مسيحيت و دين اسلام پيشبيني آينده وجود دارد.[47] در دوره مدرنيته که دانشمندان به پيشبيني درونديني اديان، اهميت نميدادند، پيشبيني مبتني بر دانش بشري جايگزين اديان شد.[48] اين امر، نشان ميدهد پيشبيني در دورههاي مختلف تاريخي براي انسان ها اهميت دارد؛ چه اين که پيشبيني، چه درست و چه غلط، راهنماي عمل و جهتدهنده مسير حرکت انسان ها به سوي آينده است.[49]
پيشبيني آينده اديان
براي پيشبيني آينده اديان، کربي دو رويکرد نظري ترسيم ميكند: رويکرد درون ديني و مطالعه متون مقدس[50] و رويکرد برونديني و علمي که خود، متضمن چندين روش است.[51] اين روشها همچون فرافکني روند، [52] نظرخواهي و مشاوره[53]، توفان فکري يا همانديشي[54]، تحليل تاريخي[55]، استدلال مفهومي- ذاتي[56] و تحليل انعکاس دين در رسانهها هنگام بررسي هر کدام از نظريهها، توضيح داده خواهد شد. البته از آن جا که اين مقاله، به لحاظ روش ش
ناختي بر تفسير ذهني[57] مبتني است، مراعات اصول و قواعد روشهاي مذکور ضروري نيست؛ بلکه هدف، ارائه شواهدي دال به سوي پيشبيني با استناد به تلفيقي از فنون مذکور است.
رويکرد درون ديني
با نگاه درونديني، در اکثر اديان، به ويژه اديان بزرگ، آيندهنگري وجود دارد. الگوي غالب بر پيشگويي اديان بزرگ، پيشبيني جهانيشدن و غلبه بر ساير اديان است؛ پس جمعبندي پيشبينيهاي درونديني يا به تعبير حوزوي، اجماع مرکب اينگونه پيشبينيها، اجماع بر سر «دينيشدن » جهان در آينده است. کارکرد اينگونه پيشبينيها در ميان پيروان، اميدبخشي و تقويت ايمان ديني است که در نهايت به تداوم اديان کمک ميکند. يواکيم دو فيوره[58] راهب بزرگ ايتاليايي در قرن دوازدهم (1145-1202 م) اين آموزه را مطرح ساخت که در تاريخ سه مرحله وجود داشته است: مرحله اب در عهد عتيق، مرحله ابن (آخرين هزارة تاريخ دستگاه ديني مسيح) و مرحله آينده يا مرحله سوم روح القدس[59] که در آن، هيچ دستگاه ديني ديگري وجود نخواهد داشت و همه تحت تعليم روح القدس قرار خواهد گرفت.[60]
در انديشه اسلامي نيز، به ويژه به صورت آشکارتر در مکتب تشيع، پيشبيني جهانيشدن دين وجود دارد. طبق آموزههاي شيعي، دين اسلام سراسر گيتي را فرا گرفته و غلبه جهاني خواهد داشت. شهيد مطهري با اشاره به استعاره قرآني کف و آب که در آيه هفده سوره روم، حق و باطل به آن ها تشبيه شده معتقد است باطل به مثابه کف روي آب، از بين رفتني است و آنچه باقي ميماند دين حق است:
کف، از بين ميرود و نابود ميشود و آب باقي ميماند. چون نافع است، وجودش در عالم خير است، باقي ميماند؛ يعني بقا از آنِ نافعبودن و سودمندي است؛ پس در واقع مسأله «آينده دين » و چگونگي پيروزي آن، مربوط ميشود به نقشي که دين، در تکامل معنويت انسان و انسانيت دارد. پس نور خدا چون حق است، باقي ميماند.[61]
در اين مقاله، جهانيشدن، با بعد ارتباطي تعريف شد؛ يعني سهولت ارتباطات جهاني را جهاني شدن تلقي كرديم. اتفاقاً مکتب تشيع، آينده ارتباطي جهان و همگام با آن، رشد دينداري را نويد داده است. امام صادق عليه السلام رئيس مکتب جعفري ميفرمايد:
زماني که قائم ما ظهور نمايد، خداوند گوشها و چشمان شيعيان ما را به گونهاي تقويت ميکند که ميان آنان و قائم، به پيک نياز نيست. او ]= حضرت قائم عجل الله تعالي فرجه الشريف[ با آنان سخن ميگويد و آنان سخن او را ميشنوند. و در حالي که وي در جايگاه خويش قرار دارد، او را ميبينند.[62]
در اين جامعه جهاني، شرق و غرب عالم به هم وصل شده و بعد ارتباط جهاني تسهيل م
يشود. به تعبير امام صادق عليه السلام:
مؤمن که در شرق است، برادر خود را که در مغرب وجود دارد خواهد ديد و نيز مؤمني که در مغرب است، برادر خويش را در مشرق ميبيند.[63]
بر اساس آموزههاي تشيع، در آخر الزمان دولت جهاني دينمدار ظهور پيدا ميکند.[64]
رويکرد برونديني
پس از بطلان پيشبينيهاي قرن نوزدهمي مبني بر زوال دين، در نيمه دوم قرن بيستم به ويژه از دهه هفتاد رويکرد جديدي مبني بر تجديد نظر در نگرشهاي قديم شکل گرفته است. در اين نگرشها که بر اساس روش استدلال، دستهبندي ميشوند، اصولاً پيشبيني زوال دين جايگاهي ندارد. هر چند تغيير شکل در نوع دين، غلبه جنبه باوري دين بر گونه رفتاري يا دامن کشيدن دين از عرصه سياسي به صورت مبهم مورد بحث قرار گرفته است، اکثريت متفکران به تاثير غير مستقيم دين بر جنبههاي اجتماعي زندگي حتي در عرصههاي سياسي، اذعان دارند. بر حسب گونهشناسي روششناختي به برخي انديشه¬هاي متداول اشاره ميكنيم.
الف: روش فرافکني روند
يكي از روشهاي اساسي براي درك گذشته و پيشبيني آينده، فرافكني روند[65] است.[66] كه كربي نيز در مقاله »آينده مذهب« به طور خاص با عنوان برون فكني روندها[67] به اين روش اشاره ميكند. در اين روش، با مطالعه فرايند تغييرات يا ثبات يك پديده در گذشته، جهت حركت و مسير آينده را پيشبيني ميكنند. البته پيشبيني در اين روش احتمالي است. ماسيمو انترورين[68] مدير مركز مطالعات مذاهب جديد در تورين ايتاليا[69] و در مقالهاي با عنوان »آينده مذهب و آينده مذاهب جديد« به پيشبيني مذهب در جامعه رسانهاي ميپردازد. مقاله وي از دو جنبه اهميت دارد: اول اين كه تحليلهاي وي دربارة سمينار ساليانه »بنياد جانسون« (ژوئن 2001) در اوستا واقع در انگليس ميباشد كه عده زيادي از محققان مذهبي، ديپلماتها، دستاندركاران امور بينالملل و روزنامهنگاران در آن سمينار حضور داشتند. دوم اين كه وي با ايجاد سه مقطع زماني، يعني قرن 19 (دوره بدبيني به مذهب) دهه 1970 و سال 2001 به بررسي فرايند مذهب پرداخته، و آينده را پيشبيني ميكند. البته وي نيز همانند ساير انديشمندان، رشد فزاينده ارتباطات را به طور ضمني مفروض ميگيرد. ماسيمو ميگويد:
من (فكر ميكنم بيشتر همكاران من در مطالعات مذهبي) آينده مذهب به ويژه مذهب جديد را در بيست سال آينده چه به صورت سازمانيافته و چه به صورت غير سازمانيافته پيشرونده ميبينم. مذهب، در رسانهها قويتر ازآنچه اكنون هست حضور خواهد يافت. دستگاه رسانه ممكن است رشد ثابت را پرتوافكني كند. در مذاهب بنيادگرا و محافظهكار، با توجه به تنوع آن ها، برخي مذاهب جديد يا كهنسال مثل مورمونها يا گواهان يهوه، احتمالاً چنان رشد كنند كه جزء جريان
قرار بگيرند.گرچه ممكن است برخي مذاهب پيرامون خود را از دست بدهند، اين عده درصد كوچكي از كل جمعيت خواهند بود و مذاهب ديگري ظاهر خواهد شد.
پنتي كاستاليزم،[70] اصول مذهب كاتوليك و اسلام جهاني شده ممكن است فاتح نهايي[71] باشند.[72]
انترورين ميگويد در دهه 1970 محققان، سه پيشبيني انجام دادند كه هيچكدام كاملاً اشتباه نبود: جامعهشناسان (بيشتر در اروپا نه در آمريكاي شمالي) دنياگرايي[73] را سناريوي مذهبي مناسبي براي پايان قرن تعبير ميكردند. آنها ميگفتند فرايندي كه در عصر روشنانديشي شروع شده است، تداوم خواهد داشت. عدهاي (همانند متفكران قرن 19) با جرأت افول سرنوشت تكاملي مذهب را پيشبيني ميكردند. در دهه 1990 توافق جامعهشناسي بر اين قرار گرفت كه تئوري دنياگرايي اشتباه بوده است. جامعهشناسان آمريكايي، به ويژه طرفداران تئوري انتخاب عقلاني، نتيجه گرفتند كه سكولاريزاسيون، صرفاً يك اشتباه اروپايي و تعميم نارواي وضعيت بخشي از اروپا (به ويژه فرانسه و آلمان) به كل جوامع ميباشد.[74] آزمونهاي آماري نشان داد برخلاف رشد ارتباطات، در سال 2000 تعداد كساني كه خودشان را مذهبي ميدانستند در مقايسه با دهه 70 افزايش يافته است. پوشش رسانهاي پديدههاي مذهبي از پاپ گرفته تا بنيادگرايي اسلاميافزايش يافته بود.
2 - پيشبيني دوم در دهه 1970 اين بود كه مذهب سازمانيافته كاهش پيدا ميكند. اين پيشبيني در مقايسة با پيشبيني نخست، به ويژه در اروپا از اشتباه كمتري برخوردار بود؛ زيرا گرچه منتقدان به مذهب زياد شده بودند، تعداد كساني که مذهب در تصميمات هفتگي آنها تاثير داشت كاهش مييافت.
3 - سومين پيشبيني در دهه 70 كه در دهه 80 با جسارت بيشتري مورد تاكيد قرار گرفت، اين بود كه كليساي اصلي با كاهش روبرو خواهد شد؛ ليكن اغلب كشورها با انفجار كيشها[75] و يا فرقه[76] مواجه خواهند شد. اين پيشبيني از يك سو درست بود؛ زيرا بيش از هزار جنبش مذهبي در آمريكايشمالي، اروپا و آسيا شكل گرفت. از سوي ديگر غلط بود؛ زيرا گرچه جنبشها زياد ميشد، فزوني جنبشها دليل افزايش پيروان نبود. وانگهي جنبشهاي جديد، كمتر از دو درصد جمعيت كشورهاي جهان را در بر ميگرفت.
ماسيمو با عطف توجه به گذشته، با اذعان به اين كه، اثبات اين مطالب با دادههاي آماري مشكل است، معتقد است مذهب ممكن است در دهه 2010 در جامعه و رسانه مهم باقي بمانند؛ اما تصميمات اساسي سياسي- فرهنگي به وسيله آن تعيين نشود. وي دربارة جوامع اسلامياستثنا قائل است و ميگويد:
در كشورهاي اسلاميدنياگرايي كيفي ] البته كمي نيز[ وجود ندارد. بنيادگرايي پديده پيچيدهاي است، موضوعات سياسي و مذهبي را تركيب ميكند و ممكن است فينفسه به پارسايي فزاينده منجر نشود.[77]