بخشی از مقاله
دگرگونی در نظریه ها و مفهوم امنیت بین المللی
چکیده
امنیت، اصلی ترین وظیفه دولت ملی و مهمترین موضوعی است که تا کنون مورد توجه دانشوران روابط بین الملل قرار گرفته است. با وجود این، امنيت مفهومی پیچیده متعارض و شدیدا متکی بر رویکردها و نظریه هایی است که ناظران و پژوهشگران از آنها استفاده می کنند. تا کنون برای توصیف، تبیین و پیش بینی موضوعات امنیتی نظریه های مختلفی مطرح شده است. در این نوشته، تلاش می شود دگرگونی های به وجود آمده در مفهوم امنیت از منظر تحول در نظریه های مطالعه امنیت مورد بررسی قرار گیرد.
نظریه های واقع گرایی، لیبرالیسم، مکتب کپنهاک، سازه انگاری و انتقادی، نظریه های برجسته در مطالعات امنیتی هستند که با ارائه پیش فرض ها و چارچوب مطالعاتی متفاوت در مورد امنیت ملی و امنیت بین الملل، افق های تازه ای را در حوزه مطالعات امنیتی به وجود آورده اند و دیدگاه های متفاوتی در مورد پرسش های اساسی امنیت از جمله مرجع، کار گزار، ابعاد و شیوه تأمین امنیت، مطرح ساخته اند. موضوع مقاله حاضر بررسی تحول مفهوم امنیت در این نظریه هاست.
مقدمه
امنیت اصلی ترین وظیفه دولت ملی و مهمترین موضوعی است که تا کنون تحت عناوینی مثل جنگ و صلح، مطالعات استراتژیک و مطالعات امنیت ملی مورد توجه دانشوران روابط بین الملل قرار گرفته است، در عین حال، امنیت مفهومی پیچیده، متعارص و شدید متکی بر نگرش ها و ارزش هاست. اغلب مردم بر این باورند که وقتی فرد، گروه یا دولتی زندگی دیگران را به خطر می اندازند، یا اموال آنها را غارت می کنند، امنیت به خطر می افتد. امنیت بین الملل با شروع جنگ جهانی اول و دوم کاملا تهدید شد. استفاده از بمب اتم در هیروشیما، هجوم سراسری عراق به ایران و حملات تروریستی به نیویورک، نمونه های دیگری از به خطر افتادن امنیت جامعه در نزد مردم است. با وجود این، اختلاف قابل توجهی در مورد مفهوم امنیت و مدلول های آن وجود دارد. بین دال امنیت و مدلول آن رابطه ای ثابت و عینی وجود ندارد. در برقراری این ارتباط، عنصر روانی، ارزش ها و پیش زمینهای ذهنی نقش برجسته دارند که از آن با عنوان عنصر غير مادی یا احساسی امنیت یاد می شود. از این منظر، امنیت مفهومی زمینه مند، نسبی، پیجیده، و مبهم محسوب می شود. تا کنون برای توصیف، تبیین و پیش بینی موضوعات امنیتی، نظریه های مختلفی مطرح شده است. بررسی این نظریه ها نشان می دهند که اندیشمندان و مکاتب مختلف از چه منظری به امنیت نگاه می کنند و چه چیزی را موضوع امنیت می دانند.
دانشمندان تلاش کرده اند تا ریشه های ناامنی را شناخته و به ایجاد ساختارهای لازم برای حفظ امنیت در جهان کمک کنند. در عین حال، خود آنها نیز در روند سیالی قرار دارند و در تعامل با دو حوزه نظری و مصداقی امنیتی می باشند.
برای شناخت امنیت و ریشه های ناامنی، تا کنون مراکز متعدد مطالعات امنیتی و راهبردی در جهان ایجاد شده است؛ اما توافق چندانی میان آنها در مورد چارچوب نظری و مفاهیم انتزاعی و انضمامی امنیت وجود ندارد. برخی از اندیشمندان، ریشه نا امنی را در فقدان روابط شفاف و قابل پیش بینی در میان صاحبان سلاحها و به طور عام، دارندگان انحصار استفاده از زور می دانند. از نظر آنها، خلع سلاح و حذف و نابودی سلاح و بخصوص سلاح های کشتار جمعی و ایجاد نظم در روابط بین کنشگران در عرصه بین المللی، می تواند به برقراری امنیت بین المللی منجر شود.(۱) عده ای دیگر، منازعه و برخورد را در میان حوزه های تمدنی می دانند که در گسل های فرهنگی و تمدنی روی می دهند. فرهنگ، ایدئولوژی و نژاد، نقش چشمگیری در شکل گیری ناامنی بین المللی و بروز منازعات در عرصه جهانی دارند. جامعه صلح آمیز دولت ها با ظهور و جایگزین شدن فرهنگ و ارزش های مشترک به جای دیدگاههای متعارض و اختلافی محقق می شود. (۲) انزوای فرهنگ نیز می تواند به تهاجمی تر شدن آن منجر شود. منازعات جهانی به هویت های گروهی آشتی ناپذیر در درون و بین فرهنگها بر می گردد. درگیری های قومی و خشونت های قبیله ای در گوشه و کنار دنیا، نشانه هایی از این نوع ناامنی در عرصه بین المللی است که با گسترش گفتگو و افزایش ظرفیت مدارا میان آنها تضعیف خواهد شد. دیدگاه بعدی در خصوص امنیت بین المللی، به نیروهای اقتصادی - اجتماعی در عرصه جهانی توجه دارد. ظهور نیروهای فرهنگی همگرا و بازارهای اقتصادی جهان گرا، دولت های ملی را در تطبیق با شرایط جدید تحت فشار قرار داده اند. این گروه روند جهانی شدن را به سوی پیدایش سازمان های سیاسی جدید و برقراری صلحی پایدار میان کشورها در عرصه بین المللی می دانند. اگر امروز چنین صلحی به وجود نیامده است، به خاطر این است که هنوز گروه ها و نیروهای اجتماعی به اندازه کافی با الزامات جهانی شدن منطبق نشده اند. (3)
نگاه اجمالی به این دیدگاهها، نشان میدهد که توجه به موضوع امنیت، از دیدگاههای مختلف، می تواند به مسایل و موضوعات متفاوت منجر و برداشت های نسبتا متعارضی را سبب شود. ریشه های ناامنی در جهان، از منظر مكاتب گوناگون متفاوت است و آنها شیوه های متفاوتی را برای برقراری امنیت در جهان ارائه می دهند. بنابراین، تحول در مكاتب شناخت می تواند به تحول در برداشت از امنیت و ریشه ها و نحوه مقابله با ناامنی منجر شود. مفهوم امنیت متأثر از تحول در نظریه ها و مکاتب فکری و همچنین با توجه به تحولات در ابعاد گوناگون حیات اجتماعی در عرصه جهانی متحول شده و مدلولهای متفاوتی به آن نسب داده می شود. پرسش اصلی این مقاله این است که تحول در نظریه های مطالعه امنیت، چگونه به تحول در شناخت ریشه ها، روند و چگونگی دگرگونی مفهوم امنیت بین الملل منجر می شود؟
برای پاسخ به این پرسش، سه مبحث زیر مورد توجه است. نخست، نظریه های مهم و مطرح در حوزه مطالعات امنیتی بررسی می شوند تا از منظر آنها تحولاتی که در مفهوم امنیت به وجود آمده است، درک شود. بررسی نظریه های مهم در حوزه امنیت، نشان دهنده سیر دگرگونی این حوزه مطالعاتی و مفهوم امنیت می باشد. نظریه ها، نقش اساسی در نحوه نگاه ما به جهان و شناخت ما از آن دارند. نظریه ها شناخت را در نوعی هم نهاد ترکیب و جهان را با ایجاد ارتباط میان پدیده هایی که ظاهر نامرتبط و بی معنا هستند، معنادار می کنند. برخلاف آنچه تصور می کنیم، معنای واقعیت، امری مبتنی بر واقعیت نیست، بلکه امری نظری است.( ۴) از نظر كاتوش، امور واقع همیشه موضوع باز تفسیر و کیفی سازی هستند. آنها تنها زمانی حائز اهمیت می شوند که از چارچوب تئوریک عبور کنند. نظریه ها زمانی قابل قبولند که برنامه تحقیقی مفیدتری برای توصیف، تبین و پیش بینی امور واقع ارائه دهند.(۵) بررسی نظریه های مهم مطالعات امنیتی، سیر تحول حوزه نظری بحث را روشن می کند و کمک خواهد کرد تا درک عمیقتری از مسایل امنیتی و ساختارهای امنیتی در جهان داشته باشیم.
محور دوم نوشته به مباحث محتوایی امنیت معطوف است. در این بحث، به سه موضوع اساسی امنیت که با عنوان مرجع امنیت، ماهیت تهدید و شیوه برقراری امنیت مطرح هستند، اشاره می شود. در مطالعات امنیتی، یکی از پرسش های اساسی این است که امنیت چه کسی یا چه چیزی باید حفظ شود؟ همه موجودیت ها و هویتها در پی تأمین امنیت خود هستند. پرسش دوم به ماهیت تهدیدها بر می گردد. تهدیدها از کجا ناشی می شوند و از چه نوعی هستند؟ و بالاخره، برای برقراری امنیت چه ابزارهایی مناسب است و این مفهوم و مدلول و ابزارها و شیوه های تأمین آن، در گذر زمان، چه تحولاتی به خود دیده اند؟ پاسخ به این پرسشها با توجه به تحولات به وجود آمده در جهان نظریه پردازی مطالعات امنیتی و عرصه روابط و سیاست بین الملل دگرگون شده اند که به اختصار به آنها اشاره خواهد شد.
مبحث سوم این نوشته به جمع بندی تعامل تحولات به وجود آمده در عرصه نظری و مصداقی امنیت اختصاص دارد و تلاش خواهد شد تا محورهای اصلی این دگرگونی با توجه به مباحث مطرح شده نشان داده شود.
الف. نظریه های مطالعات امنیتی
در مطالعه سیاست بین الملل و مسایل امنیتی، نظریه های مختلفی مطرح است. واقع گرایی، نوواقع گرایی، لیبرالیسم نهادگرا، ليبرالیسم کلاسیک، مکتب کپنهاک، سازه انگاری و پساثبات گرایی، نظریه های برجسته در مطالعات امنیتی هستند که هر کدام، در درون خود، گرایش ها و نظریه های دیگری نیز دارند. در ادامه، به نکات اصلی هریک از آنها اشاره می شود تا خطوط تحول در نظریه پردازی مطالعات امنیتی تا حد ممکن روشن شود. در انتخاب آنها معیار این بود که هم به نظریه های مطرح در رویکرد سنتی به امنیت توجه شود و هم از رویکردهای جدید غفلت نشود. هر کدام از نظریه های مزبور، به دلیل پیش فرض های هستی شناسانه و معرفت شناسانه، نظرات متفاوتی در مورد مرجع امنیت، سرشت تهدیدها، بازیگران کلیدی عرصه امنیت بین المللی، متغیرهای اصلی در بروز تهدید، رفتار مورد انتظار از کنشگران، و سطح تحلیل، روش چارچوب بندی و مفهوم سازی از امنیت دارند که با اشاره به مباحث محوری هر کدام از آنها، تحول مفهوم امنیت و نحوه مواجهه با آن طرح خواهد شد.
١. واقع گرایی: امنیت دولت محور
تفکر سنتی درباره امنیت، در چارچوب مسلط رهیافت واقع گرایی قرار دارد. سه مؤلفه اصلی این رهیافت عبارتند از تأکید بر تهدید نظامی و نیاز به واکنش شدید، تأكيد بر وضع موجود، و محوریت دولت. (۶) در واقع گرایی، دو رویکرد برجسته وجود دارد که از آنها با عنوان واقع گرایی کلاسیک و نوواقع گرایی یاد می شود. هر چند آنها تفاوت های زیادی دارند، اما در خصوص نگاهشان به امنیت، از مفروضات مشترکی درباره جهان برخوردارند. تمرکز و تأكيد آنها بر قدرت است
واقع گرایی، به عنوان یکی از مسلط ترین نظریه های روابط بین الملل، دولت را موجودیتی عینی، درونی، و طبیعی می داند که وجود آن ربطی به دولت های دیگر ندارد.(۷) در این دیدگاه، هرچند دولت نقش محوری دارد، اما مفهوم دولت، قدرت و امنیت، به دلیل اینکه بدیهی انگاشته می شوند، متناسب با آن شکافته نمی شوند و مبهم باقی می مانند. (۸) آنها سیاست بین المللی را عرصه منازعه و مبارزه بر سر قدرت، موقعیت، و ثروت میدانند. قدرت، هم وسیله و هم هدف است. دولت ها از قدرت برای تأمین منافع خود که مهمترین آن امنیت است، بهره می جویند. موقعیت آنها در عرصه بین المللی بر اساس میزان قدرت نظامی تعیین می شود. قدرت بزرگ، متوسط و کوچک با توجه به توان نظامی کشورها مشخص می گردد(9)
امنیت از مفاهیم اصلی نظریه واقع گرایی است. از نظر آنها، تحلیل ها باید حول این مسأله دور بزند که دولت ها چگونه مشکل ناامنی را مدیریت و مهار کنند و چگونه می توان روش های سنتی آنها را بهتر به کار گرفت. تریف با بررسی دیدگاه واقع گرایان، نتیجه می گیرد که در رویکرد سنتی، هر چیزی می تواند بر امنیت اثر بگذارد، ولی امنیت درباره همه چیز نیست. بررسی و اعمال امنيت حول تهدید و کاربرد عملی زور و این مسأله دور می زند که دولت چگونه باید این منبع اساسی ناامنی را مهار کند(10)
٢. نوواقع گرایی: نظام بین المللی آنارشی و معمای امنیت
نوواقع گرایی سرشت نظام بین المللی را نقطه عزیمت خود می داند، آنارشی در نظام بین المللی، به معنای این است که هر یک از واحدهای تشکیل دهنده نظام، مسؤول امنیت خود هستند و هر دولت آزاد است تا هر طور که مناسب تر می بیند، به تعقیب اهداف داخلی و خارجی خود همت گمارد. در عین حال، اهداف و منافع دولتها لزوما با هم همسو نیستند. تعارض در منافع به تعارض در اقدامات منجر می شود. این تعارضها ممکن است از طریق مصالحه حل شوند و یا به مرحله توسل به زور برسند. بنابراین، دولت ها برای آنکه از امنیت برخوردار شوند، باید همگی پیوسته آماده باشند تا زور را با زور پاسخ گویند. جنگ ها و امکان همیشگی وقوع جنگ، نظام آنارشی بین المللی را به همان وضعی می رساند که هابز «جنگ همه با همه می خواند.(۱۱) روایت و تفسیر تهاجمی نوواقع گرایی، عقیده دارد که سرشت نظام بین الملل به تهاجم و منازعه منجر می شود. امنیت کالای کمیابی است که به رقابت بین المللی و معمای امنیتی در میان کشورها دامن می زند و وقوع جنگ را محتمل تر می سازد. کشورها برای تأمین امنیت خود راهبردهای تهاجمی در پیش می گیرند که طبعا واکنش دیگر کشورها را در پی دارد و به تشدید ناامنی و معمای امنیتی کمک می کند. (12) در مقابل روایت تهاجمی نوواقع گرایی، روایت تدافعی نوواقع گرایی نیز در حال رشد است. در اندیشه این گروه از دگرگونی در نظریه ها و مفهوم .. تو واقع گرایی، توزیع کلی قدرت نسبت به سطح و جهت تهدیدها اهمیت کمتری دارد. نظریه
موازنه تهدید» استفان والت، مدعی است که کشورها به تهدیدها واکنش نشان نمی دهند. آنها به برداشت خود از تهدید واکنش نشان می دهند. سطح تهدیدی که کشور پدید می آورد نه فقط به قدرت کلی آن، بلکه به مجاورت جغرافیایی، قدرت و مقاصد تهاجمی اش بستگی دارد(13)
از دید واقع گرایان و نوواقع گرایان، روابط بین الملل اساسا حول قدرت و امنیت در مناسبات میان دولت ها دور می زند. اصل مسأله دولتها و قدرت آنها با توجه به پیامدهای آنارشی، عدم امنیت آنهاست. در اندیشه واقع گرایی، قدرت مهم ترین ابزار تأمین امنیت است و ارزیابی آنها از قدرت نظامی آغاز می شود. از نظر واقع گرایان، عدم امنیت اصلی ترین مسأله، قدرت مهم ترین ابزار، دولت مهم ترین بازیگر، و جنگ، بارزترین جلوه بروز ناامنی در عرصه بین المللی است (14) در عین حال، نظریه واقع گرایی و نوواقع گرایی، به دلیل ناتوانی در پیش بینی پایان جنگ سرد و فروپاشی شوروی در اثر دگرگونی های داخلی، به شدت مورد انتقاد قرار گرفتند. نظریه های جدید، واقع گرایان را به بی توجهی به ساخت دولت و عوامل درونی تأثیر گذار بر رفتار آن متهم کردند. (۱۵) این اتهامات با رشد فزاینده جهانی شدن و ظهور بازیگران فراملی و فروملی، که تلاش می کنند خود را از چنبره حاکمیت دولتها بیرون بکشند، سرعت بیشتری گرفت. به علاوه، منتقدین نوواقع گرایی تأکید دارند که توزیع قدرت در عرصه بین المللی، قادر به تبیین متغیرهای متعدد جنگ و صلح نیست. (۱۶) در مقابل این تحولات و نقدهای صورت گرفته، نوواقع گرایان به دو گروه تدافعی و تهاجمی تقسیم شدند. گروه تدافعی موازنه دفاعی را مطرح و در تبیین جنگ و صلح متغیرهایی مانند فرهنگ و نهادهای داخلی را وارد ادبیات خود نمود. (۱۷) به این ترتیب، نوواقع گرایی تدافعی، نوعی تکثر در عوامل مؤثر در برقراری امنیت و بروز ناامنی در جهان را قبول کرد. با حملات ۱۱ سپتامبر، که در آن برای نخستین بار یک گروه غیر دولتی به این شکل از قدرت عریان علیه تنها ابر قدرت جهان استفاده کرد، زمینه برای ارزیابی اصل دیگر واقع گرایی در مورد دولت، به عنوان تنها بازیگر روابط بین الملل و نقش ایدئولوژی در مباحث امنیتی آینده، را بیش از پیش فراهم نمود.(۱۸) اکنون با توجه به اهمیت تروریسم غیردولتی و نقش اسامی آن در ایجاد ناامنی در جهان، پرسش مهم این است که آیا واقع گرایی با آن پیش فرض های خود در مورد دولت، قادر به توصیف، تبیین و پیش بینی موضوعات و مسایل امنیتی جهان امروز خواهد بود؟ (19)
٣. ليبرالیسم کلاسیک: صلح لیبرالی
لیبرالیسم کلاسیک ضمن قبول وجود آنارشی در عرصه بین المللی، با انتقاد از سیاست قدرتمندانه واقع گرایی معتقد است که صلح نه با موازنه قدرت و تسليح هر چه بیشتر کشورها، بلکه از طریق گسترش حکومت های دموکراتیک در جهان میسر است. این دیدگاه، که به نظریه صلح لیبرالی معروف است، با این گزاره بیان می شود که حکومت های مردم سالار هیچ گاه به جنگ علیه یکدیگر اقدام نمی کنند. جان اوئن معتقد است اندیشه های لیبرالی بر این دولتها حاکم است و شهروندان این کشورها قدرت اعمال نفوذ بر تصمیمات حکومت را دارند. آزادی بیان و انتخابات منظم رقابتی برای تعیین مقام ها، از ویژگی های اساسی این نوع نظام هاست. اختيار اعلان جنگ در دست مقام هایی است که مردم انتخابشان می کنند. ایدئولوژی و نهادهای لیبرال، توأم با هم، سبب برقراری صلح می شود. مردم به دنبال صیانت نفس و رفاه هستند و برای پیگیری این دو، نیاز به آزادی دارند. آزادی نیز در گرو صلح و آرامش به دست می آید. افراد نفع مشترک در برقراری صلح دارند و منافع ملی ایجاب می کند که مردم سالاری ها با یکدیگر در صلح و سازش باشند. (30)
نظریه های صلح مردم سالارانه را نوعا به دو دسته نظریه های ساختاری و هنجاری تقسیم می کنند. در نظریه های ساختاری، صلح میان مردم سالاریها نتیجه محدودیتهای مادی موجود در آنها معرفی می شود. رؤسای قوه مجریه در دو کشور، برای آغاز جنگ باید تأیید اعضای کابینه یا قوه مقننه و در نهایت، تائید رای دهندگان را داشته باشند. نظریه هنجاری، علت صلح مردم سالارانه را اندیشه ها و هنجارهای مورد اعتقاد مردم سالاری ها می داند. آنها جنگیدن با یکدیگر را کاری ناعادلانه با نسنجیده می دانند و همان هنجار مصالحه را که در داخل مرزهایشان به خوبی به آنها نتیجه می بخشد، در روابط با یکدیگر نیز به کار می گیرند.(۲۱) اوئن معتقد است که نباید بین ساختارها و هنجارها تمایز قایل شد. آنها به تنهایی توانایی تبیین صلح مردم سالارانه را ندارند. (22)
مردم سالاریها همانند ژانوس در چهره دارند. در حالی که با هم نمی جنگند، به دفعات با رژیم های اقتدارگرا درگیر جنگ و منازعات نظامی می شوند. مردم سالاری ها از آن رو با هم نمی جنگند که یکدیگر را متمایل به صلح جویی می انگارند و بر اساس همین انگاره دست به عمل می زنند. این هنجارها، هویت جمعی آنها را در روابط بین الملل می سازد. آنها بر اساس هویت جمعی شان، جوامع امن کثرت گرا را ایجاد می کنند، بر موانع موجود در راه همکاری بین المللی فائق می آیند و نهادهای بین المللی تشکیل می دهند. (23)
۴. نئولیبرالیسم نهادگرا
نئولیبرالیسم نهادگرا، یکی از نظریه های جریان اصلی و از گرایش های مهم لیبرالیسم است که ضمن تأکید بر نقش مهم دولت ها در عرصه بین المللی و در برقراری صلح و امنیت، به روابط در فراسوی دولت ها نظر دارد. این نظریه، ریشه در اندیشه های کانت برای تشکیل حکومت جهانی و آرمان گرایی اوایل سده بیست دارد و با تعمیق وابستگی متقابل میان کشورها، گسترش نهادها و سازمانها و رژیم های بین المللی، بیش از پیش مورد توجه قرار گرفته است. نئولیبرالیسم نهادگرا نیز همانند واقع گرایی قبول دارد که عرصه بین المللی، عرصه آنارشی است و چنین فضایی امنیت ملی و بین المللی را به خطر می اندازد، اما برای حفظ امنیت راه حل متفاوتی دارد. صاحب نظران این نظریه بر این باورند که برای ایجاد امنیت و حفظ صلح باید رفتار دولت ها مهار و به آنها نگام زده شود و این کار با ایجاد سازمانها و رژیم های بین المللی میسر است. در عین حال، پرسش این است که نهادها چگونه می توانند دولت های دارنده منافع متعدد و متنوع را تحت تأثیر قرار دهند؟
این تأثیرگذاری به دو صورت تحقق می یابد. نخست اینکه روابط و پیوندها میان افراد، گروهها، مؤسسات و شرکت های فنی و تخصصی غیر دولتی، هر روز در حال وسیع تر و عمیق تر شدن است و نقش آنها در عرصه بین المللی به شکل فزاینده ای افزایش می یابد. چیزی که از نظر کوهن و نای، به عنوان مهمترین صاحب نظران این نظریه، تا کنون نادیده گرفته شده است. از نظر آنها. «تماس ها، ائتلاف ها و مبادلات، در ورای مرزهای دولت ها که ارکان سیاست گذاری خارجی اصلی حکومت ها کنترلی بر آنها ندارند، صورت می گیرد.»(۲۴) دوم اینکه سازمان ها، نهادها و رژیم های بین المللی، فراتر از اراده و منافع صرف دولت ها در عرصه بین المللی ایفای نقش می کنند. با توجه به انتخاب عقلانی در رفتار دولت ها، آنها مایلند از طریق همکاری به منافع شان دست یابند. این منافع به خاطر نقشی که نهادها و رژیمهای بین المللی دارند، از طریق همکاری با آنها بهتر تأمین می شود. این نهادها با ایجاد قواعد و هنجارهای عام، ارائه اطلاعات لازم به کشورهای مختلف، فراهم آوردن زمینه گفتگو میان بازیگران متعدد عرصه بین المللی و بالاخره، در مرحله پیشرفته، ایجاد ساختار واحد، شفاف سازی روابط دولتها و حل معمای امنیت در عرصه بین المللی، که عنصری مؤثر در ناامنی بین المللی محسوب می شود، نقش اساسی در برقراری امنیت ایفا می کنند. (25)
با وجود این، رقابت غير قابل کنترل دولتها در عرصه های مختلف، از جمله در عرصه سازمانها و نهادهای بین المللی، فقدان ساز و کارهای الزام آور برای اجرای قواعد و مقررات این سازمان ها و عدم التزام و پایبندی قدرت های بزرگ به اصول اخلاقی و هنجارهای عام بین المللی، موجب بروز بعد دیگر معمای امنیت شده که به تهدید قدرت هژمون بر می گردد. (۲۶) ابرقدرت ها به خاطر قدرت غیر قابل رقابتی که به دست می آورند، کل ساختار و قواعد و مقررات نهادها و رژیم های بین المللی را تحت تأثیر قرار داده و بازیگران دیگر را در برابر قبول سلطه و یا ناامنی قرار می دهند. در این حالت، امنیت دولتهای دیگر شدید تحت تأثیر معنا و معادلات امنیتی مورد نظر دولت هزمون قرار می گیرد. در نظام تک قطبی، این نوع معمای امنیت بیش از نظام چندقطبی خطرناک می شود. تلاش قدرت های بزرگ در دوره بعد از فروپاشی شوروی برای ایجاد اتحادیه ها و قطب های مختلف قدرت، در این راستا قابل درک است. در عین حال، سرشت متفاوت و موانع گسترده موجود در راه تبدیل شدن آنها به بازیگران کامل در عرصه بین المللی، همراه با نادیده گرفتن بازیگران هویتی امنیت بین المللی، مثل گروههای تروریستی، موجب شده اند که اهداف مورد نظر طرفداران نظریه نئولیبرالیسم نهادگرا، آنگونه که مد نظر بود، تحقق نیافته و به آن مرحله از کارآمدی نرسد تا بتواند امنیت بین المللی را تأمین کند. همچنین، تمرکز نهادگرایان بر دولت ها و نهادهای بین دولتی و تخصصی و همینطور، ساز و کارهای جلوگیری از بروز منازعه و ناامنی، در قالب همین نوع سازمان ها، موجب غفلت آنها از گروه ها و کنشگرانی شده است، که در چند سال نخست آغاز سده جدید. بیشترین ناامنی را در عرصه بین المللی پدید آورده اند.
ب. سازه انگاری: برساخته بودن امنیت و امنیت هویتی
سازه انگاری در پاسخ به تحولات شگرف دهه ۱۹۸۰ و به دنبال بروز تغیرات اساسی در میانه ، خارجی شوروی در دوره گورباچف، به وجود آمد. در این دوره، مناظره نوواقع گرایی و نئولیبرالیسم، که به مناطره نو- نو معروف بود، در جریان بود، اما به نظر می رسد تبیین آنها از وقایع چندان. قانع کننده نبود و در نتیجه، نظریه های انتقادی بستر مناسب تری برای مطرح شدن یافتند. (27)
ریشه های فلسفی این نظریه به اندیشه کانت و زبان شناسی ویتگنشتاین بر می گردد و نظریه پردازان آن بر این باورند که این ساختارهای زبانی است که به واقعیت اجتماعی شکل می دهند. انگاره اصلی سازه انگاری این است که بدون مسأله بودن واقعیت بیرونی، موضوع شناخت غیرقابل قبول است و شناخت جهان به عنوان نوعی ساخت یابی اجتماعی، از طریق مشارکت معانی و فهم های بیناذهنی به صورت چند جانبه صورت می گیرد. سازه انگاری سیاست بين المال را بر اساسی هستی شناسی رابطه ای می بیند و بر خلاف شر بان اصلی که بنیادی تین فاكته ها در مورد جامعه را سرشت و سازماندهی نیروهای مادی دي د اشد، بر عوامل فکری و معناگرایانه مانند فرهنگ انگاره ها، هویت، هنجاره ها و ارزش ها تأکید دارد. کانون توجه سازه انگاری بر ابعاد غيرمادی روابط بین الملل، بر ساخته بودن امور واقع، قوام دهی متقابل ساختار و کارگزار، نقش هویت، در درک کنشگران از تهدید و امنیت و نقش قوانا۔ در نظم دادن به امور و روابط اجتماعی است. (28)
۱. نقد جریان اصلی: اجتماعی و برساخته بودن امنيت
نظریه سازه انگاری، سخن خود در روابط بین الملل را با زیر سئوال بردن پیش فرض اساسی واقع گرایی در مورد سرشت آنارشیک نظام بین الملل آغاز می کند که عملا اساس نگرش این نظریه ها در مورد امنیت بین الملل نیز می باشد.(۱۹) طرفداران سازه انگازی می گویند: ابرخلاف تصور عمومی از روابط بین الملل، مردم هرگز در وضع طبیعی قرار نداشتند.» (۳۰) ار نظر انف، فرض آنارشی نادرست است؛ زیرا وجود حكم مستلزم وجود دولت نیست. حکم اعمال کارآمد نفوذ است که در عرصه بین المللی همواره وجود دارد.(۳۱) الكساندر ونت، آنارشی را چیزی می داند که دولت ها از آن می فهمند. از نظر وی، آنارشی به عنوان گرایش به اقدام خودمختارانه، در دو سطح خرد و کلان قابل طرح است که تا کنون سطح خرد آن مورد توجه بوده و بر اساس آن کشورها در پی حاکمیت بیشتر بودند. در عین حال، بعد دیگر آنارشی در سطح کلان مطرح است که در آن، گرایش به حاکمیت در سطح وسیع جهانی است. (32)
به طور کلی، سازه انگاری، از برخی مفاهیم اساسی روابط بین الملل مثل آنارشی و موازنه قدرت، روابط بین هویت و منافع دولت، درک و فهم قدرت، ابعاد تغییر سیاست جهان و رابطه ساختار و کارگزار، فهم های جدیدی ارائه می کند. تأكید آن بر انگاره های ذهنی و فهم بیناذهنی، تأثیر بسزایی در درک نقش و نفوذ انگاره ها و برداشت ها بر ساختار روابط بين المالمی در دو دهه اخیر داشته است. (33) برنامه پژوهشی سازه انگاری، مسایل خاص خود را دارد که بر مفاهیمی چون نقش فرهنگ و هویت در سیاست جهان و تئوریزه کردن سیاست و فرهنگ داخلی در نظریه روابط بین الملل بنا می شود. (۳۴) در حوزه امنیت، سازه انگاری مفهوم تهدید عینی را باطل می شمارد. ریس - کاین میگو بدن برداشت ما ان تهدید، برخاسته از ساختار شبه عیسی قدرت در نظام بین المللی نیست. بلکه بازیگران از روی ارزش ها و هنجارهای حاکم بر فرایندهای سیاسی داخلی که به هویت شرکایشان در نظام بین المللی شکل می بخشد، رفتار خارجی ها را استنباط می کنند. (35)
از نظر آنها، اتحادها و ائتلافها بر خلاف نظر واقع گرایان، نه صرفا بر اساس تهدید، بلکه بر اساس ارزش های مشترک شکل می گیرند. این نهادها، تجلی بنیادین ارزش ها هستند و در امور بین الملل نقش اساسی ایفا می کنند. هویت ملی به دولت ها کمک می کند تا بر اساس برداشتی که از خود دارند، تهدیدهای امنیت ملی را تعریف و به ساز و کارهای شکل دادن به متحدين اقدام کنند. (۳۶) دولتها، بر اساس هویتشان، دشمنان، رقبا و دوستان خود را درک می کنند و در این فرایند، هویت خود را تعریف و باز تعریف می نمایند. آنها بر اساس انتظاری که از دیگران دارند، رفتارشان را تنظیم می کنند(37)
تأکید سازه انگاری بر نقش فرهنگ و هویت در روابط بین الملل و مطالعات امنیتی، توجهات را به سوی رویارویی فرهنگ ها و نقش آن در بروز منازعات جلب کرده است. هرچند نقش فرهنگ در بروز منازعات، از قدیم مورد توجه بود و ایدئولوژی به صورت یکی از عوامل مؤثر در بروز و تداوم جنگ سرد مطرح می شد و بعد از آن نیز نظریه برخورد تمدن ها، نمادی از تأكيد نظریه پردازان امنیتی به مقوله فرهنگ بود(38) اما نقش فرهنگ و چگونگی تأثیرگذاری آن در نظریه سازه انگاری، تنوریزه و به آن نقش متغیر مستقل داده شده است. در نظریه سازه انگاری، نقش فرهنگ به عنوان عامل شکل دهنده به هویت دولتها و برداشت آنها از خود و دیگران بروز می یابد.
٢. از امنیت فیزیکی تا امنیت هویتی