بخشی از مقاله
راهبرد امنيتي ايران در مقابل تحرکات ژئوپليتيکي آمريکا در خاورميانه (٢٠١٥- ٢٠٠١)
چکيده
تحليل و بررسي راهبرد امنيتي کشورها در نظام بين الملل همواره از دغدغه هاي دانشمندان سياست بين الملل بوده است . يکي از نظريه هاي مطرح جهت تحليل راهبرد امنيتي کشورها نظريه نوواقع گرايي کنت والتز است که از جنبه اي ساختاري و سيستميک به اين موضوع مي پردازد. البته در گذر زمان محققان مختلفي به تعديل وتقويت نظريه والتز پرداخته اند تا چارچوبي تحليلي براي بررسي تطبيقي راهبرد امنيتي کشورها در دوره هاي مختلف يا در مقايسه با يکديگر ارائه نمايند. نويسندگان در اين مقاله قصد دارند با بهره گيري از مدل تعديل شده برت هنسن و پيتر تافت و آندرس ويول به بررسي راهبرد امنيتي ايران در مقابل تحرکات ژئوپليتيکي آمريکا در خاورميانه پس از يازدهم سپتامبر بپردازند. نگاهي اجمالي به راهبرد امنيتي جمهوري اسلامي ايران حاکي از آن است که راهبرد امنيتي اين کشور در قبال حمله آمريکا به افغانستان ترکيبي از دنباله روي و موازنه نرم بوده در حالي که در اشغال عراق توسط آمريکا، موازنه نرم و در بحران کنوني سوريه ، موازنه سخت وجه غالب راهبرد امنيتي ايران بوده است . بر اين اساس ، پرسش اصلي مقاله چنين است : راهبردهاي امنيتي مختلف ايران در مقابل تحرکات ژئوپليتيکي آمريکا در منطقه خاورميانه را چگونه ميتوان تبيين نمود؟ دوره زماني اين پژوهش پس از يازده سپتامبر ٢٠٠١ بوده و سه واقعه حمله امريکا به افغانستان ، اشغال عراق و تحرکات آمريکا در سوريه مورد توجه قرار گرفته اند. يافته هاي پژوهش حاکي از آن است که امنيت نسبي و ايدئولوژي نسبي متغيرهاي مستقلي ميباشند که با بهره گيري تلفيقي از آنها ميتوان راهبرد امنيتي ايران در وقايع فوق را تبيين نمود.
واژه هاي کليدي: امنيت نسبي، ايدئولوژي نسبي، دنباله روي، موازنه
مقدمه
هنگامي که در١١ سپتامبر٢٠٠١ هواپيماهاي مسافربري برج هاي دوقلوي سازمان تجارت جهاني را در نيويورک در هم کوفتند، جرج دبليو بوش دنيا را به ما و بر ما تقسيم و عنوان کرد هر کس در مبارزه با تروريسم در کنار ما باشد با ما و اگر نباشد بر ماست ، سپس بر طبل جنگ کوبيد و مبارز طلبيد؛ رژيم طالبان در افغانستان را پناهگاه گروه تروريستي القاعده دانست و فرمان حمله را صادر نمود. ايالات متحده آمريکا به همراه ديگر همپيمانانش در اکتبر٢٠٠١ به افغانستان حمله نمود. هر چند ٥٨ جمهوري اسلامي ايران اين حمله را به بهانه مقابله با تروريسم محکوم کرد اما بزودي در روند بازسازي افغانستان و ايجاد ساختار قدرت با نيروهاي بين المللي به مديريت آمريکا همراه شد. در کنفرانس بن که در راستاي تصميات سازمان ملل و سياست جهاني براي روند انتقال قدرت به دولتي موقت در افغانستان تشکيل شد، نمايندگاني از کشورهاي مختلف از جمله ايران و اتحاديه اروپا به عنوان ناظر در مراسم افتتاحيه حضور داشتند. نتيجه اين کنفرانس ، دولتي به رياست حامد کرزاي بود که از حمايت آمريکا برخوردار بود و ايران نيز بلافاصله آن را به رسميت شناخت .
چندي بعد، اجلاس دو روزه بازسازي افغانستان در توکيو آغاز به کارکرد که در آن بيش از شصت کشور- از جمله ايران - و همچنين هجده سازمان بين المللي حضور داشتند ( جام جم آنلاين : ١٣٨٠.١٠.٣٠). در اين اجلاس ، وزير خارجه ايران کمک پانصد و شصت ميليون دلاري جهت بازسازي افغانستان را وعده داد. در همين راستا، خاتمي نيز به کابل سفر کرد و توافقاتي با حامد کرزاي امضا نمود.
در مجموع مي توان گفت ، هر چند ايران با تاکيد و محور قرار دادن نقش سازمان ملل متحد در بحث سازماندهي اقتصادي و امنيتي بعد از اشغال افغانستان در صدد بود نقش و هدايت آمريکا را انکار نمايد اما در عمل با بسياري از ساختارها و روندهايي که ايالات متحده در همين راستا ايجاد و مديريت کرده بود، همکاري و نقش موثري در برقراري ثبات و امنيت در اين کشور ايفا نمود. با اين حال تلاشهاي آمريکا پس از يازده سپتامبر تنها به افغانستان محدود نشد و حمله به عراق نيز در دستور کار ايالات متحده قرار گرفت و اين کشور در سال ٢٠٠٣ بدون مجوز شوراي امنيت به عراق حمله نمود. اکنون به نظر ميرسيد که تلاشهاي آمريکا تهاجمي تر شده و تغييراتي بنيادين را در ساختار و ژئوپليتيک منطقه در نظر دارد. در اين ميان ، کمال خرازي وزير امور خارجه وقت ايران در نخستين ساعات آغاز عمليات امريکا عليه عراق طي اظهاراتي ضمن محکوم کردن اين حمله گفت : اين علميات نظامي غيرقابل توضيح و فاقد مشروعيت است ولي جمهوري اسلامي ايران در اين مخاصمه به نفع هيچ کدام از طرفين وارد عمل نخواهد شد و حريم هوايي ايران به روي نيروهاي متخاصم بسته است ( فارس : ١٣٨١.١٢.٢٩). از طرفي ديگر، سيد محمد خاتمي در ديدار با وزير خارجه اسپانيا، مواضع کشورمان در مخالفت با جنگ و کشتار مردم بيگناه عراق را تبيين کرد و گفت : پيامدهاي اين جنگ منافع غرب و امنيت بين الملل را به مخاطره مياندازد. رئيس جمهور با تاکيد بر احياي نقش لطمه خورده سازمان ملل متحد در جريان بحران فعلي و نيز ايفاي نقش جدي سازمان ملل براي پايان جنگ ، گفت : شکستن حريم سازمان ملل ، خطرات زيادي براي صلح بين المللي خواهد داشت (فارس : ١٦ .٨٢.١). در جمع بندي مواضع جمهوري اسلامي ايران در قبال اشغال عراق بايد گفت ، ايران حمله به عراق را بسيار جدي تر و پر رنگ تر از افغانستان محکوم کرد و از همان ابتدا خواهان جلوگيري و يا پايان جنگ شد و رايزني هاي ديپلماتيک بسياري در اين راستا انجام داد، اما همانگونه که آمد به هيچکدام از طرفين کمکي نکرد و در عين انتقاد تند و جدي از اقدام آمريکا موضع بي طرفي ارائه نمود و پس از اشغال نيز به اين روند ادامه داد.
در اين ميان بحران سوريه حاکي از روند ديگري در راهبرد امنيتي ايران است . اين بحران در مارس ٢٠١١ ميلادي با حادثه اي در شهر درعا در بحبوحه بحران هاي داخلي کشورهاي عربي شروع شد. با شروع اعتراضات ، اکثر بازيگران مهم منطقه اي و فرامنطقه اي تکليف خود را در قبال آن مي دانستند: امريکا، اتحاديه اروپا، ترکيه ، شوراي همکاري خليج فارس خصوصا عربستان و قطر، حمايت و رضايت خود را از معترضان اعلام نمودند و تاکنون نيز به تلاش خود در جهت نفوذ و مديريت اعتراضات افزوده اند. از طرف ديگر ايران ، حزب الله لبنان ، روسيه و چين البته به درجات مختلف به حمايت از بشار اسد پرداخته اند ( نياکويي، بهمنش ، ١٣٩١: ٨).
ايران ، معترضان در سوريه را از جنس آنچه که در ديگر کشورهاي عربي رخ داده ندانسته و آنان را وابسته به بازيگران خارجي مي داند و به صورت جدي از نظام حاکم سوريه در برابر ساقط شدن توسط آمريکا و همپيمانانش حمايت کرده و ٦٠ گذشته از حمايتهاي ديپلماتيک ، حتي از کمک هاي فني و نظامي نيز دريغ نکرده است ؛ کمااينکه فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامي نيز حضور پرسنل و مشاوران سپاه پاسداران ايران در سوريه را تاييد کرد (صداي روسيه : ١٣٩١.٦.٢٦).
بررسي اجمالي واکنش ايران به تحولات سوريه حاکي از آن است که اين کشور به صورت جدي در مقابل آمريکا و ساير متحدين منطقه اي آن مانند عربستان و ترکيه ايستاده و از همه قابليتهاي خود براي حفظ رژيم سوريه استفاده کرده که اين امر خود زمينه تنش جدي در روابط ايران و آمريکا را موجب شده است . البته بايد توجه داشت که با قدرت گيري جريانات تکفيري مانند داعش و ناتواني غرب در مديريت اوضاع ، ايالات متحده از انجام اقدامات جدي براي سقوط اسد اجتناب کرده و با طمانينه بيشتري به تحولات سياسي اين کشور مي پردازد و البته همچنان از جرياناتي مانند ارتش آزاد که آنها را مخالفان ميانه روي اسد مي داند، حمايت مي- کند. به طور کلي بررسي اجمالي واکنشهاي ايران به وقايع فوق حاکي از تفاوتهاي بارزي است که نيازمند شناسايي دقيق و تبيين است . براي اين مقصود، نويسندگان در ادامه به بحث راهبردهاي امنيتي پرداخته و از اين منظر تلاش مي کنند تا نوع واکنشهاي راهبردي ايران را در قالب مولفه هايي چون موازنه و دنباله روي ارزيابي نموده و در نهايت به تبيين چرايي اين راهبردهاي مختلف براساس متغيرهاي مستقل پژوهش بپردازند.
١. چارچوب نظري: تبيين راهبردهاي امنيتي مختلف بازيگران در مقابل نظم تک قطبي
در رابطه با ساختار نظام بين الملل کنوني و رفتار دولت ها مباحث مختلفي مطرح شده است . کنت والتز بيشتر به دنبال بررسي اين موضوع بوده که چرا دولت ها در نظام بين الملل به رغم تفاوت هايي که از نظر سياسي، ايدئولوژيک و غيره دارند، رفتار مشابهي را در سياست خارجي به نمايش ميگذارند؟ (مشيرزاده ، ١٣٨٨: ١١٣) بر اين اساس است که وي، سطح تحليل را از دولت ها به ساختار نظام بين الملل منتقل ميسازد. ساختار نظام بين الملل آنارشيک است ، اين به معناي نبود انحصار در خصوص کاربرد مشروع قدرت است . آنارشي در تحليل والتز از روابط بين الملل ، جايگاهي ثابت و هميشگي دارد. اين مفهوم به طور اساسي به معناي آن است که سياست جهاني نظام بين الملل فاقد ساختار اقتدار فراملي است که قادر باشد مقررات و قوانين خود را به اجرا درآورد ( سازمند، عظيمي و نظري، ١٣٨٩، ٢٦٢).
از نظر نوواقع گرايي، تمام دولت هاي موجود در نظام بين الملل از لحاظ کارکردي به واسطه وجود فشارهاي ساختاري در وضعيت مشابهي به سر مي برند که باعث تحميل نظم و روشي خاص به دولت ها مي شود. از جمله اينکه همه دولت ها بايد قبل از هر چيز به دنبال حفظ امنيت باشند. با وجود آنکه اين بازيگران به طور مشابه عمل ميکنند، ولي از لحاظ تواناييها و قابليت ها با همديگر تفاوت دارند؛ زيرا هميشه در نظام بين الملل نوعي دگرگوني در توزيع قدرت به صورت نامساوي مشاهده ميشود. ( قوام ، ١٣٨٩، ٩٠-٨٩ )در رابطه با ساختار کنوني نظام بين الملل نيز محققان نوواقع گرا مباحث مختلفي را مطرح ميکنند. «کنت والتز» برآنست که ساختار نظام بين المللي پس از جنگ سرد يک ساختار تک قطبي است که در آن ايالات متحده آمريکا قدرت بلامنازع مي باشد. لکن به نظر وي نظام تک قطبي از بي ثبات ترين نظام هاست که در پايان به يک موازنه جويي در برابر قدرت هژمون خواهد انجاميد.(رضايي، ١٣٨٧، ٢٨٢) از منظري واقع گرايانه ، نظام تک قطبي در مقايسه با ساير نظام ها، بي ثبات تر است و باعث بروز واکنش هايي از سوي کشورهاي قدرتمند و ضعيف مي شود که در نهايت موجب ايجاد موازنه مي شود (عسگري، ١٣٨٧: ٣٧). بنابراين نظر، ابرقدرت بودن در ذات خود فرسايش آور است ؛ زيرا ساير دولت ها تلاش مي کنند قدرت زياد اين ابرقدرت را کاهش داده و موازنه نمايند و اين کار را از طريق ائتلاف ها و بالا بردن توانايي هاي خود ميسر مي سازند.
به عبارتي ديگر، در سيستم توزيع قدرت تک قطبي، ساير دولت ها اساسا تک قطب را تهديد کننده و زيان آور مي دانند و اين به نوع کنش تک قطب مربوط نمي شود.
بطور منطقي زماني که نظام بين الملل در وضعيت آنارشي بوده و دولتي فراملي براي ٦٢ اعمال قوانين و مقررات وجود نداشته باشد، خود ياري به عمده ترين ابزار براي بقاي کشورها تبديل مي شود. فشارهاي ناشي از کشمکش و تقابل در کنار ماهيت بي ثبات نظام بين الملل موجب مي شود استراتژي موازنه قدرت عليه کشورهايي که سياست جهاني قدرت آنها به سرعت درحال افزايش بوده و جاه طلبي هژمونيک دارند، به نظر عقلاني باشد ( سازمند، عظيمي و نظري، ١٣٨٩ : ٢٦٠).
عده اي ديگر از واقع گرايان ساختاري، اينکه شکل گيري نظام چند قطبي پيامد اجتناب ناپذير نظام توزيع قدرت تک قطبي است را قبول ندارند. ولفورت ، ضمن توصيف ساختار نظام بين المللي به عنوان نظام تک قطبي، برآنست که غلبه کامل آمريکا مانع از بازگشت به حالت موازنه قواست . به نظر وي هيچ قدرت عظيم ديگري در موقعيتي نيست که بتواند يک سياست تفوق آميز را در جهت جنگ يا رقابت دراز مدت با ايالات متحده پيش ببرد و هيچ يک جرات ندارند عملي انجام دهند که رويارويي و دشمني آمريکا را متوجه خود نمايند. به همين خاطر بر خلاف نظر والتز او برآنست که نظام تک قطبي يک نظام باثبات است ( رضايي، ١٣٨٧: ٢٨٢ ). ولفورت همچنين به مباحث ژئوپليتيکي و فاصله جغرافيايي آمريکا از ساير چالشگران نظام تک قطبي تاکيد و نتيجه گيري ميکند که اين وضعيت براي تداوم نظام تک قطبي مساعد است .
هنسن نيز استدلال مي کند که تک قطب با نشان دادن نيت هاي خيرخواهانه ميتواند دوران تک قطبي را تداوم بخشد ( هنسن ، تافت و ويول ، ١٣٩٠: ٢٤-٢٢ ).
علي رغم اين نظر، بايد اينگونه قضاوت کرد که اتفاقات روي داده در ابتداي قرن بيست و يکم نشان مي دهد که تک قطب يعني آمريکا به ويژه در دوران جرج دبليو بوش تمام معيارهاي طولاني کردن ساختار تک قطبي و يا عدم موازنه برابر آن را نقض کرده است . آمريکا با حمله به افغانستان و عراق و تهديدات مداوم ايران به صورت مشخص ، هم ماهيت تهديدگري خود را نشان داده و هم در منطقۀ اوراسيا و خاورميانه ، حضور عيني و نظامي پيدا کرده است . علاوه براين ، همواره قلمروهاي ژئوپليتيکي قدرت هاي منطقه اي مانند روسيه را مورد چالش قرار داده است . از اين منظر مي توان چالشهاي اخير روسيه و آمريکا در مناطقي چون گرجستان و اوکراين را تبيين نمود. در اين ميان بايد توجه داشت که رهبر سيستم تک قطبي اگر چه قدرتمند است ولي در مقابل احتمال موازنه بسياري از قدرتهاي درجه دوم و يا همه آنها در قالب يک کنسرت ايمن نيست . در واقع واژه هژمون جهاني مناسب حکومتي است که عملا مي تواند بدون محدوديت از جانب هر مجموعه اي از ديگر حکومتها و در هرجايي از جهان به اقدام مورد نظر خود مبادرت ورزد. حال آنکه در سالهاي اخير ايالات متحده با چالشهايي جدي مواجه شده است ( متقي، ١٣٨٧: ١٢).
يکي از مباحث مهم در حوزه مطالعات بين المللي، راهبردهاي امنيتي مختلف بازيگران در مقابل تک قطب است که ميتوان در قالب چهار راهبرد موازنه نرم ، موازنه سخت ، دنباله روي نرم و دنباله روي سخت تعريف نمود. موازنه سخت ، رفتاري است که در آن دولت ها راهبرد هايي را براي ايجاد و روزآمد سازي قابليت هاي نظامي خود اتخاذ و همچنين ائتلاف ها و ضد ائتلاف هاي رسمي يا غير رسمي را نيز ايجاد و حفظ مي کنند، بدين منظور که با قابليت هاي قدرتمندترين دولت يا دولت تهديدگر برابري کند. موازنه نرم ، راهبردهايي را در بر ميگيرد که مبتني بر ائتلاف سازي و تعامل ديپلماتيک در چارچوب نهادهاي بين المللي و فقدان اتحادهاي نظامي و به دنبال آن است که هزينه هاي قدرتمندترين دولت يا دولت تهديدگر براي حفظ قابليت هاي نسبي اش را افزايش دهد. دنباله روي سخت ، رفتاري است که در آن دولت ها راهبردهايي را براي ايجاد و روز آمدسازي قابليت - هاي نظامي خود و همچنين ايجاد وحفظ ائتلاف و ضد ائتلاف هاي رسمي و غير رسمي براي حمايت از دولت تهديدگر يا قدرتمندترين دولت به کار مي بندند. دنباله روي نرم نيز راهبردهاي دنباله روي غير مستقيم ، تاکتيکي يا محدود را در بر مي گيرد که عمدتا از طريق پيوستگي و تعامل ديپلملتيک و نبود اتحادهاي نظامي دو يا چند جانبه به منظور حمايت از قدرتمندترين دولت يا دولت تهديدگر انجام مي گيرد ( هنسن ، تافت و ويول ، ١٣٩٠: ٢٠-١٩ ).
در اين ميان نکته پر اهميت اين است که چه عواملي تعيين کننده راهبرد اعمال شده از سوي يک دولت است ؟ هنسن ، تافت و ويول در پاسخ به اين پرسش به سه متغير مستقل اشاره مي کنند که عبارتند از قدرت نسبي، امنيت نسبي و ايدئولوژي نسبي. متغير قدرت نسبي در جهان تک قطبي شديدا به نفع آمريکا نامتقارن است و سياست جهاني هيچ بازيگري قدرت قابل ملاحظه اي براي موازنه و عرض اندام در برابر تک قطب را ندارد. در حقيقت توزيع نامتقارن قدرت به نفع يک دولت ، وضعيت مهمي براي سياست خارجي و راهبرد امنيتي همه دولت ها در نظام بين الملل ( از جمله تک قطب ) و تهديد بالقوه اي براي اکثر دولت ها در نظام بين الملل (بجز تک قطب ) است ؛ با اين حال اين وضعيت ، انگيزه هاي روشني را براي تعقيب راهبرد هاي مشخصي فراهم نمي آورد و همچنين نمي تواند تمايزهاي بين دولت ها را تبيين کند. متغير مستقل ديگر امنيت نسبي است ؛ بدين معنا که امنيت نسبي بازيگر مورد مطالعه در چه اندازه اي قرار دارد؛ در اين ميان ، نقش تک قطب بسيار پراهميت است . تک قطب ممکن است از طريق ايجاد اتحاد يا مستقر کردن نيروها براي يک دولت ، امنيت را براي آن فراهم آورد و بر اين اساس انگيزه دنباله روي را در کشور مذکور ايجاد نمايد. از سوي ديگر، تک قطب ممکن است از طريق تقويت يک سامان منطقه اي يا جهاني که عليه منافع يک دولت است و تلاش براي اجبار آن دولت در پيروي از عناصر اصلي آن سامان منطقه اي يا جهاني، احتمال منازعه را براي آن دولت افزايش دهد، در اين حالت دولت مزبور انگيزه قدرتمندي دارد که در مقابل تک قطب به موازنه بپردازد. در نهايت ، تک قطب ممکن است نقشي غير فعال
در امنيت يک دولت ايفا کند، تقريبا آن دولت را آزاد بگذارد تا خودش بر پايه منطق مورد به مورد، راهبرد موازنه يا دنباله روي را برگزيرند. سومين متغير مستقل ، ايدئولوژي نسبي است که در نوع نرم يا سخت بودن موازنه يا دنباله روي تاثير گذار است . ايدئولوژي نسبي بدين معنا است که ايدئولوژي بازيگران نسبت به تک قطب چه تفاوت هايي دارد و در اين راستا، فاصله ايدئولوژيک بين نخبگان حاکم در تک قطب و نخبگان حاکم در ساير دولت ها داراي اهميت محوري است ؛ به طور کلي استدلال شده که اگر فاصله ايدئولوژيکي ميان تک قطب و بازيگران زياد باشد،
موازنه به سمت سخت و دنباله روي به سمت نرم پيش مي رود و بالعکس يعني فاصله ايدئولوژيک کم ، موازنه را در شکل نرم و دنباله روي را در شکل سخت آن ترغيب ميکند( هنسن ، تافت و ويول ،١٣٩٠: ٣٠-٢٥ ).
درجمع بندي کلي موارد آمده و تعاريف ارائه شده مي توان مدل را اينگونه توضيح داد که : قدرت نسبي کمک بسيار کمي در پيش بيني و تحليل رفتار بازيگر مي نمايد و تنها در تکميل گزاره نهايي و در کنار ساير متغير ها کمک مي نمايد؛ بنابراين در اين مدل بصورت اوليه کنار نهاده مي شود. متغير امنيت نسبي اهميت بسيار دارد و مشخص مي کند که بازيگر در مقابل تک قطب موازنه و يا دنباله روي مي کند و ايدئولوژي نسبي مشخص مي کند که اين موازنه و دنباله روي از نوع سخت است و يا نرم .
٢. راهبرد امنيتي ايران در قبال حمله آمريکا به افغانستان و تحولات بعدي
طبق مستنداتي که در مقدمه گفته شد و بنابر آنچه که در چارچوب نظري تحت عنوان موازنه و دنباله روي توضيح داده شد، مشخص است که ايران در قبال اشغال افغانستان توسط آمريکا، قبل و در هنگام حمله به موازنه نرم آن هم به صورت ملايم
و انتقاد گونه و بعد از سقوط طالبان نيز در کمک هاي بي دريغ به دولت مورد حمايت آمريکا و همراهي نسبي با سياستهاي غرب به دنباله روي نرم دست زده است . براي اينکه چرايي اين مواضع را توضيح دهيم ، بنابر مدل نظري مقاله دو مؤلفه امنيت نسبي و ايدئولوژي نسبي را بررسي ميکنيم .
١-٢. تأثير اشغال افغانستان بر امنيت نسبي جمهوري اسلامي ايران
بنابرآنچه که در مدل نظري آمد، اگر امنيت نسبي ايران طي اشغال افغانستان بالا رفته باشد بايد انتظار دنباله روي از جانب ايران را داشت و اگر امنيت نسبي کاهش يافته ٦٦ باشد بايد انتظار موازنه را داشت ؛ بنابراين بايد به مشخصه هاي دولت سرنگون شده افغانستان و تبعاتي که از اين سقوط ناشي ميشود نگاهي انداخت . دراين راستا به دو مؤلفه امنيتي پرداخته مي شود؛ ابتدا تبعات حضور طالبان در عرصه منطقه اي براي سياست جهاني ايران و سپس تبعات قومي، اجتماعي آن در عرصه داخلي ايران بررسي ميشود. با اين حال بهتر است در ابتدا نگاهي اجمالي بر شکل گيري گروه طالبان در افغانستان و پيامدهاي آنميکنيم . بر اين اساس لازم است گريزي هر چند کوتاه بر اشغال افغانستان توسط شوروي و وضعيت بين المللي و منطقه اي افغاتستان در دهه ١٩٨٠ ميلادي داشته باشيم .
نيروهاي ارتش سرخ شوروي در دسامبر ١٩٧٩ ميلادي با اشغال افغانستان جنگي جديد را آغاز کردند که نه سال طول کشيد و پاکستان ناخواسته ، غيررسمي و غيرمستقيم به يکي از طرف هاي درگير در آن تبديل شد( عطايي، شهورند ١٣٩١: ٩٤). پاکستان و متحدان آن از مذهب به عنوان سلاحي در برابر نيروهاي شوروي در افغانستان استفاده کردند و اشغال اين کشور را تحت عنوان جنگ ميان مسلمانان و کافران مفهوم پردازي کردند. ايدئولوژي جهاد در دستور کار مبارزه قرار گرفت و نيرويي به نام مجاهدين در اين دوره پا گرفت که سازمان اطلاعات پاکستان و سازمان اطلاعات آمريکا نقش اصلي را در شکل گيري آن ايفا کردند ( عطايي، شهورند، ١٣٩١: ٩٥). در حقيقت جنگ در افغانستان يک فرصت طلايي براي پاکستان بود تا بتواند در سايه آن کمکهاي آمريکا و دولتهاي نفتي خليج فارس به گروه هاي جهادي را به هر عنواني وارد کشور سازد و نيز از موضع قدرت به عمق استراتژيکي خود خصلت پاکستاني دهد (ماهنامه شاهد ياران ، ١٣٩٠: ٦٨).
از طرفي ديگر، پيروزي انقلاب اسلامي در ايران نيز براي عربستان به مفهوم ظهور رقيبي ديگر در جهان اسلام تعبير شد که به نحوي خود را داعيه دار رهبري مسلمانان جهان عنوان مي کند. به علاوه ، اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ شوروي نيز يک کشور اسلامي سنتي منطقه را در حلقه کشورهاي سوسياليستي قرار داد.