بخشی از مقاله

چکیده

فاصله میان سالهاي 232-218 در تاریخ اسلام به عصر محنه معروف است. عصري که از انتهاي خلافت مأمون عباسی شروع شده و تا ابتداي خلافت متوکل ادامه مییابد و در آن مأمون و دو جانشینش یعنی معتصم و واثق به حمایت از اندیشه هاي عقل گرایانه معتزله پرداختند. در واقع معتزله از ابتدا روابط پر افت و خیزي با دستگاه حاکم چه امویان و چه عباسیان داشتنند که در نهایت به برکشیده شدن این نهضت از طرف خلیفه عباسی مامون انجامید.

مقدمه

بررسی روابط معتزله با حاکمان وقت یکی از مهمترین مسائلی است که مورد توجه کسانی که معتزله و عقاید ایشان را مورد بررسی قرار داده اند بوده است و این روابط بخصوص در دوره مورد بحث داراي اهمیت است، چرا که معتزله دست اندر کاران این جریان بودند و عقاید ایشان تبدیل به وسیله اي در دست چند تن از خلفا براي پیشبرد مقاصد پنهان خود گردید.در باب روابط متقابل دستگاه خلافت و معتزله میتوان دو مقطع زمانی را در نظر گرفت.

دوره اول عصر اموي و دوره دوم زمان حکومت عباسیان، هر کدام از این مقاطع را میتوان به دو بخش مجزا تقسیم کرد. دوره اول عصر اموي دوره قدریه که در واقع پیشروان اندیشه معتزلی بودند و دوره دوم بعد از جریان اعتزال واصل بن عطا از حسن بصري، دوره اول در زمان عباسیان از تشکیل این حکومت تا خلافت مأمون و دوره دوم دوران قدرت گیري معتزله در عصر محنه میباشد که به هر کدام از این ادوار پرداخته خواهد شد.

متن اصلی

بنابر زمینه و دغدغه هاي فکري می توان قدریه را پیشرو معتزله در عقایدشان دانست و پس براي روشن شدن سیر تاریخی این روابط به بررسی مناقشات قدریه با حکام اموي به عنوان قسمتی از تاریخ روابط دو طرف پرداخته میشود. خلفاي اموي در برخورد خود با قدریه به یقین میدانستند که این فرقه قدرت و حاکمیت آنها را در معرض خطر قرار میدهد، زیرا این فرقه از گروههاي مخالف بنی امیه و خواهان اصلاحات همه جانبه بودند مثلا در زمان عبدالملک هنگامی که عبدالرحمن بن محمد بن اشعث بر علیه وي شورش نمود معبد جهنی از جمله قدریانی بود که با وي همراه شد1، از این رو امویان به مخالفت با آنان برخواستند و با روشهاي مختلف سعی در نابودي ایشان داشتند.

در راستاي همین هدف، پیرامون آزادي اراده انسانی با قدریه به مجادله پرداختند و برخی از علما و فقهاي شام با ایشان همراه شدند. به نظر میرسد عبدالملک نخستین خلیفه اموي است که به مقابله با ایشان برخواست و سعی در نابودي ایشان نمود. هشام بن عبدالملک نیز با غیلان پیرامون آزادي اراده انسانی مباحثاتی داشته است. وي از فقهاي جزیره، حجاز و شام در این زمینه کمک گرفت تا به بطلان عقیده قدریه بپردازند.2 علت قتل غیلان دمشقی در زمان هشام این بود که وي نظر خود را در میان مردم درباره قدر تبلیغ میکرد و مردم را به شورش علیه امویان تشویق و نظریه آنان را درباره خلافت رد میکرد.

در اینکه عمربن عبدالعزیز به ایشان گرایش داشته یا نه شبهه وجود دارد4، وي با غیلان دمشقی و دوستش صالح بن سوید پیرامون عقایدشان بارها و بارها به مجادله و گفت و گو نشست و ایشان را متهم میکرد که فروع را چسبیده و اصول را رها کرده اند5 و عقایدشان را نادرست میدانست. گویا بعد از سخت گیري هاي اولیه که با قدریه شد کم کم ایشان نفوذ خود را گسترش دادند و حتی حاکمان وقت به ایشان گرایش پیدا کردند.

مخصوصا بعد از جریان اعتزال، عقایدي که برخی معتزله درباره وقایعی چون کشته شدن عثمان و جنگ هاي جمل و صفین ابراز میکردند و سرپوشی که بر برخی حقایق میگذاشتند و توجیهی که از بعضی وقایع میکردند بیشتر به نفع امویان بود و لذا خلفایی چون یزید بن ولید بن عبدالملک - متوفی126ق - و مروان بن محمد - 132=127ه - عقیده اعتزال را پذیرفتند.6 یزید بن ولیدبن عبدالملک را شاید بتوان اولین خلیفه اموي دانست که به قدریه متمایل شد و علنا آن را پذیرفت سبب پیشرفت آرا و عقاید ایشان شد چنانکه طبري او را قدري میداند.

7 علت گرایش وي به قدریه را تلاش براي بدست آوردن قدرت ذکر کرده اند زیرا وي ایشان را بر علیه پسر عمویش ولید بن یزید بسیج نمود8 و این میتواند دلیل قانع کننده اي باشد براي گرایش وي به قدریه. گویا برادر وي نیز پیرو همین عقیده بوده است.9 آخرین خلیفه اموي که با شکست وي دوره تسلط خاندان بنی امیه به پایان رسید نیز ظاهرا پیرو همین عقیده بوده است چنانکه در برخی منابع مروان را مروان جعدي که آن را ماخوذ از جعدبن درهم میدانند مینامند.10

با فرا رسیدن دوره عباسی، شاخه هاي مختلف معتزله، عمدتا در قالب دو مکتب بصره و بغداد، دسته بندي کلی شدند. عمر بن عبید که ریاست مکتب بصره را بر عهده داشت، به طرفداري از عباسیان مبادرت ورزید و چون عباسیان با علویان دشمن بودند او نیز سیاست عباسیان را مطابق عقیده خویش یافت و به طرففداري از آتات همت گماشت. در این خصوص عده اي عقیده دارند که معتزله یک وجهه و رویه دینی حرکت عباسیان بود. از جمله نیبرگ عقیده دارد معتزله یک وجه از جهات دعوت عباسیان بود و معتقد است توافقی ضمنی بین دعوت عباسیان و دعوت واصل بن عطاء وجود دارد، دلیل دیگر را در دوستی منصور با عمر بن عبید قبل از خلافتش میداندو نیز تلاش خلفاي عباسی در سرکوب اهل بدعت و زندقه را که با عقاید معتزله در دفاع از اسلام توافق داشته، در همین راستا میداند.11

با بررسی جریانات و حوادث اوایل قرن دوم بخصوص اوایل کار عباسیان خلاف این عقاید مشاهده میشود. باید توجه داشت که شعار عباسیان در دعوت خود به گونه اي بود که فرد مشخصی را براي حکومت معرفی نکردند و زمانی نیات واقعی ایشان آشکار شد که کار از کار گذشته بود، با به قدرت رسیده بنی عباس شاهد قیام هایی هستیم که از جانب علویان آغاز شد ولی به شدت سرکوب گردید. از پاره اي اخبار برمیآید که گویا معتزله نیز در این قیام ها نقش داشته اند و شاید یکی از دلایلی که چندین سال از صحنه سیاست دور بودند همین امر باشد.

به نظر میرسد در بررسی روابط دو طرفه بهتر است معتزله را به دو گروه تقسیم کرد، گروهی که در کنار عباسیان بودند و گروهی که حاضر به همکاري با خلافت عباسی نشدند. یک نمونه از این مورد را در سخنان ابوموسی مردار راهب معتزلی میتوان دید که میگفت هرکه با سلطان وقت بیامیزد کافر است.12 به هر حال به مرور برخی از ایشان کم کم با دستگاه حکومت نزدیک میشدند13 و این نزدیکی زمینه اي شد براي همکاري بعدي ایشان که در عصر محنه روي داد.

ابن مرتضی در طبقات المعتزله سفاح، منصور، مهدي، مأمون، معتصم، واثق، و نیز مهتدي و ومعتضد را معتزلی معرفی میکند.14 ولی هیچ کدام از منابع مورد بررسی هیچ اشاره اي به معتزلی بودن ایشان نکرده اند و جز چند تن آخري، در انتصاب دیگران به معتزله تردید وجود دارد و نمیتوان آن را صحیح دانست. ولی در اینکه برخی معتزله مخصوصا معتزله بصره با منصور نشست و برخاست داشتند شکی نیست. و میان ابو جعفر منصور و عمرو بن عبید رفاقت و دوستی وجود داشت و منصور براي وي احترام زیادي قائل بود.15 وي بعد از سفر به بغداد به دستگاه خلافت پیوست و مشهور است که به پند و موعظه منصور پرداخت.16

بعد از منصور در زمان جانشین وي مهدي این همکاري ادامه یافت و در این دوره به دلیل گسترش زندقه وي به اقدامات شدیدي علیه آنها دست زد که علیرغم سکوت منابع، معتزله نقش خاصی را بر عهده داشت زیرا یکی از اهداف ایشان همین مقابله با جریانات مخالف اسلام بود ولی رد مورد اینکه آیا خود مهدي خلیفه عباسی معتزلی بوده یا نه جاي شک و تردید وجود دارد و به نظر میرسد که وي معتزلی نباشد زیرا دلیلی بر معتزلی بودن وي موجود نیست.

از معتزلیانی که با دستگاه خلافت مهدي روابطی داشتند میتوان از محمد بن عبدالرحمن بن صبر، قاضی عسگر مهدي نام برد، که مشهور به اعتزال بوده و حتی به مقام قاضی القضاتی نیز رسیده است.17 از دیگر معتزلیان وابسطه به دستگاه مهدي میتوان از ابراهیم بن یسار بن هانی نام برد که از یزرگان معتزله نام برد.18 از این زمان تا دوره حکومت هارون به علت سکوت منابع یک دوره فطرت، پیش میآید ولی از زمان هارون الرشید دوباره شاهد برخی روابط متقابل میباشیم.

در زمان هارون الرشید معتزله گسترش یافت و بعضی از ایشان در نزد خلیفه جایگاه خاصی پیدا کردند و به مقام و مناصبی گماشته شدند. چنانکه یحیی بن حمزه حضرمی که از قدریه بود به منصب قضاوت دمشق رسید.19 ثمامه بن اشرس نمیري از مشهورترین معتزلیانی بود که به دستگاه هارون الرشید پیوست20، وي از معتزله بصره بود که بعد از سفر به بغداد در سلک درباریان وارد شد و بعد از وي نیز با جانشینان وي همراه بود. از دیگر معتزلیانی که با هارون رابطه داشت ابراهیم بن ابی یحیی مدینی بود که اعتزال را از عمر بن عبید اخذ کرده بود.

البته بعضی معتزله با هارون الرشید درگیري داشتند از جمله بشر بن معتمر بزرگ معتزله بغداد به زندان اکنده شد ولی دلیل این عمل روشن نیست همچنین بشر مریسی در زمان وي متواري بود و مخفیانه زندگی میکرد. معتزله در زمان امین نیز به رشد و گسترش خود ادامه دادند21 و لی از چگونگی آن اطلاع چندانی در دست نیست. اینک به بررسی مهمترین دوره همکاري معتزله با دستگاه خلافت پرداخته میشود، عصر محنه مهمترین دوره همکاري معتزله با دستگاه خلافت میباشد.

این دوره از زمان قدرت یابی مأمون تا خلافت متوکل را شامل میشود که طی آن بعضی از خلفا مذهب اعتزال براي فشار آوردن به علما و محدثین پذیرفتند.22 مأمون بنا به دلایلی خاص جانب ایشان را گرفت و معتزله به همکاري با خلیفه پرداختند و تحت حمایت وي سعی در رسمی کردن عقاید خود نمودند. ابن مرتضی مأمون را معتزلی نوشته است. 23 در مورد اینکه وي و جانشینان بعدیش بنا به دلایل سیاسی به معتزله گرایش یافتند تردیدي وجود ندارد، که در جاي خود به آن پرداخته خواهد شد.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید