بخشی از مقاله
چکیده: حوزه نقد و بررسی فیلم بسیار گسترده است و تحلیل اجزای فیلم نیز با رویکردهای متفاوت بسیار متنوع تر. برای بررسی ساختارگرایانه یعنی جز به جز فیلمنامه یک اثر سینمایی در این مقاله از دو دیدگاه وارد مبحث تحلیلی شده ایم. از منظر اول ،فیلم روز هشتم به عنوان یک نمونه قابل بررسی در حوزه فیلمنامه بر مبنای الگوی سفر اسطوره ای - قهرمان - تحلیل شده و در قسمت دوم مباحث روانشناسانه فیلم به کمک نظریات کارل گوستاو یونگ نقد خواهد شد.
مقدمه:
الف - یونگ معتقد است که تمامی انسانها بسته به قومیت و ملیتشان تحت تاثیر نیروها و الگوهایی قرار دارند که ایشان را از فراسوی تاریخ کنترل و هدایت می کنند و در این فرآیند خواسته یا ناخواسته انسانها محکوم محسوب می شوند. او عقیده دارد محتویات این ناخودآگاه رسوبات گذشته فرهنگ و تاریخ اند که به نحو بسیار قوی و قابل اعتنایی در تکوین هویت انسانها در حوزه های فرهنگی مختلف موثر واقع می شوند. به زعم او نقشهای مختلفی که انسانهای مختلف در جامعه به عهده می گیرند مثل نقش مادری، پدری و ... به نحوی در سیطره یک سرنمون - کهن الگو - قرار دارند که محصول جدانشدنی ناخودآگاه جمعی آن قوم - جامعه - به حساب می آیند. این الگوها بدون دخالت ما در تکوین و ساخته شدنشان برای ما برگزیده شده اند و ما آنها را می پذیریم.
به عنوان مثال یونگ درباره نقش مادری و تحلیل روانی این نقش براساس ایده های سرنمونی - کهن الگویی - معتقد است که از لحاظ علت شناسی برای مادر حقیقی باید اهمیت محدودی قایل شده و نفوذی را که به عقیده روانشناسان از جانب مادر بر کودکان اعمال می شود را نقد نمود، او این تاثیرگذاری را بیشتر از ناحیه ی صورت مثالی مادر قلمداد می کند، که به مادر نسبت داده شده و به او جنبه ی اساطیری و تقدس بخشیده است.
ب - فوکو در تحلیل های خود در باب جنون عقیده دارد که در دوران ماقبل روشنگری دیوانگان، فرزانگانی تلقی می شدند که در دنیای خاص با تجربه های خاص و متعالی سیر می کردند. دیوانگان گویندگان حقیقت بودند. امثال کسانی چون اراسموس و ... در باب دیوانگی و فضایل آن سخن می گفتند و بزرگانی چون شکسپیر و سروانتس و .... به مجانین و غیر عقلا به دیده تکریم نگاه می کردند اما با تسلط بر انگاره های عقل مدارانه روشنگری، مجانین ناگزیر از حوزه اجتماع طرد شدند.
در بدترین شرایط فیزیکی محصور و محدود گشتند. به زعم فوکو این مشی منجر به آن شد که راه هموار تحقق حکومتی بر مدار ارزشهای دوران روشنگری ایجاد گردد. بر مبنای آن بسیاری از تجربه های ناب انسانی توسعه حکومت روشنگران و تجربه های کنترل شده و محدود تقلیل یافتند که به سهم خود منجر به تسلط و نفوذ هر چه بیشتر ارزشهای عقلمدارانه روشنگری در حیطه های مختلف حیات فردی و انسانی- اجتماعی شد.
تحلیل شخصیت های فیلم روز هشتم بر مبنای کهن الگوها:
فیلم روز هشتم با توجه بر این مقدمه می تواند برای ما بسیار تذکردهنده و باارزش تلقی شود از جهت بازگشت به جهان معنا: در ابتدا با جهان بینی و عرصه زندگی ژرژ آشنا می شویم. آنچه ژرژ از خلقت می داند و می گوید با هیچکدام از همتایان خود - نقل شده در آیات کتب مقدس - قابل مقایسه نیست. برای مثال: ژرژ می گوید: "در ابتدا هیچ چیز نبود". ما به ازای تصویری هیچ چیز تصویر برفکی تلویزیون است. ژرژ هستی را با نغمه آغاز می کند. اما در انجیل - بالاخص - ذکر شده است: در ابتدا هیچ نبود، تنها کلمه بود و کلمه خدا بود.
از منظر ژرژ هستی با نغمه آغاز می شود چرا که زندگی وی با آهنگ مقدس - برای او - پیوند خورده است که وجود مادرش را برایش تداعی می کند و در حقیقت زندگی ژرژ با آن آغاز می شود. ژرژ در ناخودآگاه خود، مادر، شور زیستن، عشق ورزی شدید، هم سخنی و هم آوایی با طبیعت را داراست. این الگو سبب می شود همیشه از فضاهای غم بار و اندوهگین فاصله بگیرد و گرایش غریبی به لذت و کامجویی داشته باشد.
در نقطه ی مقابل هری در جهانی بی خاطره و بی سرنمون - کهن الگو - سیر می کند. هیچ عاملی که به او آرامش، سرخوشی و شعف اعطا کند وجود ندارد. تمام عناصری از قبیل خواب، ارتباط با طبیعت پیرامون برای او حکم رفع خستگی و استفاده ابزاری را دارا می باشند. در جهان هری دیگر مجالی برای رویاپردازی و بازیابی کهن الگوهای ازلی وجود ندارد. زیگموند فروید در رساله ای به نام تحقق آرزو مثالی می آورد: پری مهربانی به زن و شوهری فقیر قول می دهد سه آرزوی اولشان را برآورده سازد. بوی سوسیس ها در کلبه همسایه سبب می شود زن دو سوسیس آرزو کند. سوسیسها در یک آن ظاهر می شوند و این نخستین تحقق آرزوست اما مرد خشمگین می شود و آرزو می کند - در حین خشم - سوسیس ها بر دماغ زن آویخته شوند.
این نیز اتفاق می افتد و سوسیس ها از جای جدیدشان جدا نمی شوند این دومین تحقق آرزوست. اما آرزو، آرزوی مرد است و تحقق آن برای زن او کاملاًٌ ناخوشایند است. سومین آرزو این است که به ناچار می بایست سوسیس ها از دماغ زن جدا شوند. این مثال برای روشن ساختن این امکان به کار می رود که چنانچه دو آدم با یکدیگر هم رای نباشند تحقق آرزویی از یکی از آنها می تواند برای دیگری ناخشنودی به همراه آورد. تحقق خواسته ها و امیال ژرژ نیز برای هری تا میانه فیلم دردسرآفرین است.
اما ازین پس ژرژ برای هری نقش خاطره ازلی - کهن الگو - را ایفا می کند. بازی هری با کفش دوزک در جلسه رسمی بانک به نوعی دریافت ناخودآگاه - کهن الگو - ذهن ژرژ است. مولف - دورمل - جنون را با تایید و مهرورزی در می آمیزد و دیوانگان را صاحب تجارب خالص و تماماً انسانی تصویر می کند. خداحافظی ژرژ با تمامی جهان ماشینی پیرامون و ملال ها و اندوه ها، رفتاری است که سبب می شود غمگینی از دل هری رخت بربندد و او را وادار به واکنشی همسان با ژرژ نماید، تا آنجا که پس از مرگ ژرژ تاویل و مانیفست او از زندگی را کامل می سازد.