بخشی از مقاله
چکیده
هنر همواره در طول تاریخ و در مقایسه با حقیقت، امري اثباتنشدنی باقی مانده است. در دوران مدرن به هنر همچون مسألهاي در تقابل با اخلاق، حقیقت و عمل نگریسته میشود. تصور هنر بهعنوان امري صرفاً زیبا، به بیگانگی هنر از حقیقت و اخلاق منجر شد. »نظریهي انتقادي هنر« نوعی فراروي از نظریههاي سنتی و کلاسیک است که به فهم هنر بهمثابهي ابژهي ذوقی خارج از حقیقت و اخلاق اشاره دارد.
این نظریه به حرکت در جهت پرسش از معناي هنر از زاویهي دید تاریخی تأکید دارد و ارتباط و عدم ارتباط آن با حقیقت را مورد توجه قرار میدهد. آدورنو به نشان دادن حقیقت بهوسیلهي هنر تأکید دارد. کارکرد هنر نزد وي، نشان دادن واقعیت موجود در جامعه است. بدینمنظور، آدورنو نظریهاي را دربارهي زیباییشناسی و هنر مطرح میکند که همان نقد عقل مدرن است. در این مقاله سعی داریم تا با بررسی مهمترین نظریات آدورنو، به تشریح زیباییشناسی و هنر از دید این نظریهپرداز مطرح قرن بیستم بپردازیم.
.1 مقدمه
مکتب فرانکفورت پدیدهي غیرقابل انکاري است که برمبناي مؤسسهاي با عنوان »مؤسسهي پژوهش اجتماعی« بهطور رسمی در فوریهي 1923 و طی فرمانی از سوي وزارت آموزش و پرورش آلمان تأسیس و به دانشگاه فرانکفورت وابسته شد. این مؤسسه، نتیجهي چندین برنامه رادیکال بود که فلیکس ویل، فرزند یک تاجر ثروتمند در سالهاي اوایل دههي 1920 اجراي آن را بر عهده گرفت. عنوان مکتب فرانکفورت تا موقعی که اعضاي مؤسسه در سال 1950 به آلمان مراجعت کردند، مورد استفاده قرار نگرفته بود. پیریزي این مؤسسه در شرایط ویژهي ناشی از پیروزي انقلاب بلشویکی در روسیه و شکست انقلابهاي اروپاي مرکزي بهخصوص در آلمان صورت گرفت.
میتوان آن را بهمثابهي پاسخی در برابر احساس نیاز روشنفکران جناح چپ به ارزیابی مجدد نظریهي مارکسیستی و بهویژه رابطهي میان نظریه و عمل در شرایط پیشآمدهي جدید دانست. اندیشهي ایجاد یک مکتب مشخص تا زمانی که اعضاي مؤسسه مجبور به ترك فرانکفورت گردیدند، شکل نگرفته بود. بررسی دقیق نظرات متفکرین مکتب فرانکفورت داراي اهمیت بسیاري است. دقیقترین و اصولیترین شیوه، بررسی و مطالعهي عمیق آراء نظریهپردازان برجستهي این مکتب نظیر آدورنو، هورکهایمر، مارکوزه، هابرماس و... میباشد. آدورنو معتقد بود که نوید روشنگري، ایمان به پیشرفت علمی و عقلانی و گسترش آزاديهاي انسان به کابوس تبدیل شده و علم و عقلانیت براي از بین بردن آزادي انسان بهکار رفته است.
از نظر وي: »اثر کلی صنعت-فرهنگ، اثر ضدروشنگري است که در آن روشنفکري همان سلطهي فنی و تکنیکی پیشرفته به عامل عوامفریبی تودهها و وسیلهاي براي ممانعت از هشیاري تبدیل میشود.« داستانهاي ترسیمی و عکاسیک بهمعناي دقیق و کامل واژهي »هنرهاي عامهپسند« هستند. این نمونهها بهترین مثالها و نمونههایند در پیشبرد بحث تئودور آدورنو دربارهي »صنعت فرهنگی« و »هنر عوام« - احمدي، . - 90 :1391 آدورنو همچون »هگل« و »شلینگ« بر افشاگري حقیقت بهوسیلهي هنر تأکید دارد.
وي در نظریهي زیباشناختی، زیباشناسی فلسفی را در برابر زیباشناسی سنتی و کلاسیک قرار میدهد. بدینمنظور، آدورنو نظریهاي را دربارهي هنر و زیباشناسی بهدست میدهد که همچون نظریهاي دربارهي عقل است، یعنی نقد عقل مدرن - ابزاري - ؛ در این باره میگوید: »هنر عقلانیتی است که عقلانیت را نقد میکند، بیآنکه از آن رخت بربندد. - Adorno, 2006: 55 - « به گفتهي شلگل: »در آنچه فلسفهي هنر خوانده میشود، معمولاً یکی از این دو چیز از بین میرود: یا فلسفه، یا هنر.« تئودور آدورنو میخواست این گفتهي شلگل را سرلوحهي کتاب دورانساز خود »نظریهي زیباییشناسی« قرار دهد. کتاب این اندیشگر نقدي بود به برداشت کلاسیک از زیباییشناسی و همچنین علیه نقد مدرنیته. او میخواست شکلی از خردورزي را کنار بگذارد. شکلی که آن را گونهي ابزاري کاربرد خرد میشناخت.
.2 زندگی تئودور آدورنو
تئودور لودویگ ویزنگروند آدورنو، یازدهم سپتامبر 1903 در فرانکفورت بهدنیا آمد. او تنها فرزند تاجري بافرهنگ، ثروتمند و یهودي بهنام »اسکار ویزنگروند« بود که چند ماه پس از تولد پسرش به دین مسیحیان پروتستان درآمد. مادرش اشرافزادهي کاتولیکی بود از اهالی کرس بهنام »ماریا کالولی.« خالهاش نوازندهي چیرهدست پیانو بود و آموزگار خواهرزادهاش شد. تئودور ویزنگروند در جوانی با نام خانوادگی مادرش یعنی آدورنو در زمینهي موسیقی مقاله مینوشت و سرانجام سال 1942 در ایالات متحده، این نام را براي همیشه برگزید.
در نوجوانی به آموختن موسیقی پرداخت. وي در سال 1918 به مطالعهي کتبی از کانت، هگل، مارکس، بلوخ و لوکاچ پرداخت و همین موضوع باعث ایجاد علاقهي او به فلسفه و علوم اجتماعی شد. در سال » 1920نظریهي رمان لوکاچ« را که تازه بهصورت کتاب منتشر شده بود، خواند و سخت تحت تأثیر آن قرار گرفت. وي براي تحصیل فلسفه به دانشگاه »یوهان ولگانگ گوته« وارد شد. سه سال بعد، رشتهي فلسفه را با نگارش رسالهاي دربارهي »پدیدارشناسی هوسرل« به پایان برد. در جریان درسهاي کورنلیوس - استاد محبوب آدورنو که او را با نوشتههاي فیلسوفان نوکانتی آشنا کرد - بود که در سال 1922 با مارکس هورکمایر آشنا شد و همکاریشان تا پایان زندگی ادامه یافت.
آدورنو که همواره از ورود به فعالیتهاي سیاسی عملی دوري میجست، به نوشتن ادامه داد و دربارهي فرهنگ، جامعهشناسی و زیباییشناسی نوشت. این فعالیت قلمی تا زمان مرگش در 1969 ادامه داشت - اسمیت، . - 82 :1383 آدورنو به تشویق هورکهایمر به مطالعهي روانشناسی پرداخت و دانش او در این زمینه در آثارش تأثیر زیادي گذاشت. از وي همچنین مقالات فراوانی در زمینهي موسیقی باقی مانده است. آدورنو براي ادامهي تحصیل در موسیقی، سال 1925 به وین رفت و در سال 1927 به فرانکفورت بازگشت. او در همان زمان به انجمن پژوهشهاي اجتماعی که در آن زمان ریاست آن با کارل گرونبرگ بود، پیوست و از پایاننامهي دکتراي خود با عنوان »مفهوم ناخودآگاه در نظریهي برین ذهن« دفاع کرد.
در همین سالها او با هربرت مارکوزه که شاگرد مارتین هایدگر بود، نیز آشنا شد. یکی از مهمترین دلایل جدایی مارکوزه از فلسفهي هایدگر را بحثهاي آدورنو با وي عنوان میکنند - کتابدار، 4 :1386و. - 5 آدورنو، در اندیشههاي خویش به »نوشتههاي وبر و انتقادات فرهنگی مارکس« استناد میکرد و معتقد بود که: »عقلانیت رسمی، نیروي موذي و مخربی در جامعه است که بهجاي پرداختن به اهداف نهایی، توجه خود را بر وسائل متمرکز میکند.« بهعبارت دیگر، آدورنو داراي رویکردي روشنگرانه است.
رویکردي که معطوف به ارزشهاي انسانی مانند آزادي است و رویکرد توانایی جامعه را در تحقق یا سرکوب چنین هدفی بررسی میکند - اسمیت، . - 75 :1383 از آن پس، مفهوم ازخودبیگانگی همچون بیانی دیگر از شئشدگی که لوکاچ در »تاریخ و آگاهی طبقاتی« پیش کشیده بود، در آثار آدورنو جایگاه ویژهاي یافت. با به قدرت رسیدن هیتلر و مهاجرت آدورنو به انگلیس و آمریکا، فعالیت آدورنو در زمینهي تدریس و نویسندگی تا سال 1933 که نازيها قدرت رادر آلمان بهدست گرفتند، ادامه یافت.
یکی از نخستین کارهاي هیتلر درخصوص فعالیتهاي فرهنگی و دانشگاهی، تعطیلی انجمن پژوهشهاي اجتماعی فرانکفورت بود. آدورنو بعد از خروج از آلمان، حدود چهار سال در انگلستان و دانشگاه آکسفورد زندگی کرد و در این سالها نظراتش را بیشتر در زمینهي موسیقی ارائه کرد. وي پس از ورود به آمریکا، در دانشگاه پرینستن با پل لازارسفلد به همکاري پرداخت - کتابدار، 4 :1386و. - 5 از کتابهاي آدورنو در حیطهي موسیقی میتوان به نامطبوعها - 1956 - ، ماهلر: یک کالبدشناسی موسیقیایی - 1960 - ، درآمدي به جامعهشناسی موسیقی - 1962 - ، آلبانبرگ: استاد کوچکترین رابطهها - 1968 - اشاره کرد - همان، . - 7 در نظریهي موسیقی عامهي آدورنو، احتمالاً معروفترین جنبه، تحلیل او از »صنعت فرهنگ« است.
بهاعتقاد وي، موسیقی عامهي تولیدشده از سوي صنعت فرهنگ تحت تأثیر دو فرایند قرار دارد: استاندارد شدن و فردیت مجازي. در اینجا منظور ما این است که ترانههاي عامه، روزبهروز به یکدیگر شبیهتر میشوند و بخشهاي آنها با یکدیگر قابل تعویض است. با این حال، این ساختار اصلی با سرپوشی از جنبههاي حاشیهاي نوگرایی و تنوع سبک که بهعنوان علائم منحصربهفرد بودن ترانهها شناخته میشود، پنهان شده است. بهاعتقاد آدورنو، موسیقی عامه به مردم آرامش و فرجهاي را که پس از تمام شدن »کارهاي ماشینی« و سخت به آن نیاز دارند، میدهد؛ دقیًقا به این دلیل که دشوار نیستند چرا که میشود در حال بیتوجهی هم به آنها گوش کرد.
مردم تا حدودي به این دلیل از موسیقی عامه لذت میبرند که سرمایهداران این ذهنیت را به آنها القا میکنند و ظاهر مطلوب را به آن میدهند - استریناتی، 98 :1380و. - 102 حاصل این فرایند، در پیش گرفتن رویکرد »خط تولیدي« نسبت به فرهنگ بوده است. فیلمهاي سینمایی، موسیقی وغیره - مانند سایر محصولات صنعتی - از راه تقسیم وظایف استانداردشده در بین کارگران تولید میشوند. حسابداران و ترازنامهها در تعیین آنچه که بهعنوان محصول فرهنگی تولید میشود و اینکه چگونه باید تولید شود، نقش عمدهاي دارند.
محصولی که بهدست میآید، کلیشهاي و فرمولی و نهایًتا تهی از معانی اصیل است و محتواي آن جز پیرنگهاي سهلانگارانه و شخصیتهاي مقوایی در آثار نمایشی چیز دیگري نیست و تنها دربردارندهي آن اندازه جذابیت است که نازلترین فصل مشترك را در تمام محصولات تولیدي داشته باشد - اسمیت، » . - 82 :1383یادداشتهایی دربارهي ادبیات - 1960 - « و »فرانقد شناختشناسی - 1956 - «، »سه رساله دربارهي هگل - 1957 - « و »الگوهاي نقادي« در در دو جلد 1963 - و - 1965 از دیگر کتابهاي آدورنو بهشمار میروند. مهمترین کتابهاي آدورنو در سالهاي پایانی زندگیاش، دو کتاب »دیالکتیک منفی - 1996 - « در نقد هگل و هایدگر و »نظریهي زیباشناختی« است که پس از مرگ او در سال 1970 به چاپ رسید. آدورنو سرانجام در اوت 1969 در سوییس بهدنبال حملهي قلبی درگذشت.
.3 مکتب فرانکفورت در گذر زمان
آدورنو، فیلسوف و جامعهشناس تئومارکسیست، یکی از فعالان مؤسسهي تحقیقات اجتماعی شهر فرانکفورت بود. نظریهپردازان مکتب فرانکفورت پیرو سنت فلسفی هگل و در برخی گرایشهاي فرعی، پیرو کانت هستند. در عین حال، وجه مشترك تمامی گرایشهاي موجود در این مکتب، ناسازگاري با شرایط حاکم و نقد مناسبات موجود اجتماع است که نظریهپردازان این مکتب را وامیدارد در شاخههاي گوناگون و هریک در حوزههاي علمی و فلسفی موضوع تخصص خویش وضعیت موجود را به نقد کشند.
بهطور کلی از منظر مکتب انتقادي فرانکفورت، عقلانیتی که زمانی نقش روشنگري داشت، در جهان مدرن به نوعی عقلانیت ابزاري تبدیل میشود و بهدنبال از دست رفتن روزافزون فردیت در جریان صنعتی شدن جامعه، انسانها در دنیایی با فرایندهاي فزایندهي سازمانی - اداري تبدیل به ابزارهایی براي سیطرهي علمی - تکنیکی بر طبیعت میشوند - ابراهیمی مینق و دیگران، . - 66 :1386 در عمل میتوان چهار دورهي مشخص را در تاریخ مؤسسه و مکتب فرانکفورت مشخص کرد: دورهي اول بین سالهاي 1923 تا 1932 است، زمانی که تحقیقات انجامشده در مؤسسه کاملاً متنوع و متفاوت بود و بههیچوجه ملهم از برداشت خامی از اندیشهي مارکسیستی بهگونهاي که بعدها در نظریهي انتقادي گنجانده شد، نبود.
»کارل گرونبرگ« مدیر مؤسسه در این دوران، مورخی اقتصادي و اجتماعی بود که بهلحاظ تفکر، ارتباط نزدیکی با مارکسیستهاي اتریشی داشت و بخش قابل ملاحظهاي از آثار مؤسسه بهطور عمده سرشت تجربی داشت. دورهي دوم شامل دوران تبعید در آمریکاي شمالی از 1933 تا 1950 است که طی آن دیدگاههاي متمایز »نظریهي انتقادي نئوهگلی« قاطعانه بهعنوان اصول راهنماي فعالیتهاي مؤسسه تثبیت شد. بهجاي تاریخ یا اقتصاد، فلسفه نقش برتر را به خود اختصاص داد. این گرایش با عضویت مارکوزه در 1932 و آدورنو در سال - 1938 در پی همکاري کمرنگی که از سال 1931 با مؤسسه داشت - تقویت شد. آدورنو با همکاري هورکهایمر »نظریهي انتقادي - دیالکتیکی« را که »فلسفهي اجتماعی انتقادي« نیز نام گرفته است، با فعالیتهاي خود در مؤسسهي تحقیقات اجتماعی شهر فرانکفورت بنیان گذاشتند.