بخشی از مقاله

ساخت موضوعي امنيت از ديدگاه سازه انگاري

 

چکيده
سازه انگاري به عنوان ديدگاهي بديع در روابط بين الملل معاصر از قابليت هاي بسياري جهت ارزيابي مقولات رشتۀ روابط بين الملل برخوردار است . اين ديدگاه به مثابۀ بديلي براي جريان اصلي ميتواند به مؤلفه هايي که چشم اندازهاي نظري خردگرا از آنها فروگذار کرده اند بپردازد. در اين ميان مقولۀ امنيت با توجه به روند تحول آن پس از جنگ سرد از جملۀ مقولات مورد نظر است . ارزيابي نويسنده از مقولۀ امنيت در ديدگاه سازه انگاري چنين نشان ميدهد که مقولۀ امنيت در تعامل ميان هويت هاي مختلف و با ايجاد قواعد و هنجارهاي ميان - ذهني در جهان فرهنگي شدة روابط بين الملل معاصر تکوين مييابد.
واژگان کليدي: امنيت ، سازه انگاري، روابط بين الملل ، جنگ سرد، گفتمان .

مقدمه
مفهوم امنيت از ابهام آميزترين و دشوارترين مفاهيم معرف روابط بين الملل - و چه بسا طيف متنوع و بسياري از معارف بشري- است . از اين نظر، اين مفهوم و تفکر در باب آن متضمن نوعي عقب ماندگي و توسعه نيافتگي مفهومي و موضوعي است . شايد بتوان دلايلي چون پيچيدگي موضوع امنيت ، وجود دامنۀ مشترک بين اين مفهوم و مفهوم قدرت ، تقابل ميان رويکردهاي آرمان گرايانه و واقع گرايانه در خصوص مفهوم و موضوع امنيت ، ماهيت مطالعات راهبردي ١ و عملکرد سياستگذاران ٢ دولت ها را در اين خصوص برشمرد (بوزان ، ١٣١٨ : ٩٢٠).
از سوي ديگر بايد خاطرنشان کرد با ايجاد نظام دولت هاي ملي و تثبيت نظم وستفاليايي ٣ در ميانۀ سدة هفدهم ميلادي، امنيت به عنوان يک موضوع يکپارچه ، به تدريج به يک مقولۀ مضيق تحت عنوان امنيت ملي که همانا کار ويژه اساسي دولت ملي بود، تقليل يافت .
با طرح جهاني شدن در روابط بين الملل که متقارن با فروپاشي شوروي و پايان جنگ سرد است ، تحولي ژرف در حوزة موضوعي امنيت به وقوع پيوسته است . مهم - ترين پيامد اين مسأله ، رها شدن اذهان از سيطره رقابت هاي ايدئولوژيک ، سياسي و امنيتي که مانع ديدن ديگر پديده هاي ملي و جهاني ميشد، است (اخوان زنجاني، ١٣٨١: ١٩٠). به عبارت ديگر از آنجا که قدرت و معنا در دوران جنگ سرد به وسيلۀ ابر قدرت ها ساختاربندي ميشدند، بنابراين ، با اضمحلال نظام دو قطبي٤ که خود

متضمن افول ايدئولوژيهاي سامان بخش است ، مرز بين دوست و دشمن از بين رفتن است . اين تحول که از آن به بحران معنا١ ياد ميکنند، به فرعي شدن پديده دولت ملت به عنوان صورت بندي سياسي تجدد٢ اثبات گرا انجاميده و روابط بين الملل بين الدول را به روابط ميان متني٣ تبديل کرده است (قوام ، ١٣٨٢: ٢-٢١١). بدين ترتيب ، با وقوع بحران دولت - ملت در عصر جهاني شدن ، از نقش دولت ملي به عنوان يک هويت سازمان يافته جهت توليد امينت کاسته شده است . بر اين اساس ديگر دال امنيت به مدلولي خاص رجوع نميکند (قوام ، ١٣٨٢: ١١٦).
تداوم اين روند بدين معناست که اعتبار و قدرت تشريحي و تبيني ٤ نظريه نوواقع - گرايي ٩ در خصوص پديده هاي ملي همچون امنيت ملي خدشه دار شده است (اسميت ، ١٣٨٣ : ٩٠)، چراکه دولت ملي به عنوان منبع فرهنگي عامل تمايز خود با ديگري، اسطورة نظم در داخل را در مقابل اسطوره آنارشي در خارج عرضه ميداشت (قوام ، ١٣٨٢: ١١١). در واقع جهاني شدن متضمن طرح مفهوم گشايش سرزمين است .
بر اين اساس هر چند جرياني بيوقفه در جهت تقسيم حاکمانه سرزمين وجود داشته است ، ولي شکل گيري جامعۀ بين المللي مستلزم وارد آمدن استثنائاتي بر اين اصل خواهد بود. رژيم هاي بين المللي يکي از اشکال نهادي است که قلمرو سرزميني به وسيلۀ آنها گشايش مييابد (کلارک، ١٣٨٢: ٢٤٤).
همچنانکه از فحواي مؤيدات فوق استنباط ميشود، جهاني شدن با ايجاد تحولاتي بنيادين در حوزه هاي فرهنگي، هنجاري، و هويتي، مباني فلسفي امنيت ملي را به چالش طلبيده است ، چرا که با وقوع تحولات مزبور، مسائلي در معادلات امنيتي معاصر طرح شده که تا پيش از عصر جهاني براي کنشگران ملي ناشناخته بوده اند (مک کين لاي و

ليتل ، ١٣٨٠: ٣٨). از اين نظر، امنيت سازه اي ١ نيست که در قلمرو ثابت و تغييرناپذير دولت هاي تشنۀ قدرت بازشناخته شود (کلارک، ١٣٨٢ : ٢٦١). بدين ترتيب ، وضيعت جديد در دوره پساتجدد . پساوستفاليا . پساکمونيسم متضمن نوعي آشفتگي و تشويش پيرامون نظريه پردازي در حوزة امينت پژوهي است . اين آشفتگي و تشويش که خود پيامد ضعف و ناتواني تبيين هاي خردگرا٢، به ويژه سنت واقع گرايانه در خصوص دلايل پايان يافتن جنگ سرد و فروپاشي نظام دو قطبي بوده ، منجر به ظهور و بروز ديگر ديدگاه ها از اين رهگذر شده است . در اين ميان به نظر ميرسد که ديدگاه سازه انگاري اجتماعي از ظرفيت تفسيري شايان توجهي در خصوص موضوعات روابط بين الملل از جمله امنيت برخوردار است ، چراکه ديدگاه مذکور، مدلي از تعاملات بين المللي را ارائه ميدهد که در طي آن مساعي لازم به عمل ميآيد تا تأثير ساختارهاي نهادي ميان - ذهني را بررسي کرده و ارتباط ميان دگرگونيهاي هنجاري، هويت و منافع دولت ها را مشخص کند. (قوام ، ١٣٨٤الف : ٩). در اين راستا با توجه به ظهور مشکلۀ امنيت در دورة ما بعد جنگ سرد، به لحاظ نظري مسائلي حول سطح تحليل امنيت ، ذهني يا عيني بودي امنيت ، و تکوين امنيت مطرح ميشوند. بدين قرار، در پايان اين مقدمه ، اين پرسش اساسي مطرح ميشود که : با توجه به مؤيدات ديدگاه سازه انگاري در روابط بين الملل ، امنيت به عنوان يک موضوع ، چگونه توصيف ميشود؟
مقاله پژوهشي حاضر، درصد است تا به گونه اي مجمل به پرسش فوق پاسخ گويد.
روابط بين الملل و مطالعات امنيتي
مطالعات امنيتي مستلزم توجه به دو گفتمان اصلي و چهار موج مطالعاتي است . بر اين اساس در گفتمان اول ، يا گفتمان امنيت منفي ٣، امنيت جنبه سلبي داشته و با فقدان

عامل ديگر که از آن به تهديد١ ياد شده تعريف ميشود (مک کين لاي و ليتل ، ١٣٨٠: ١٤). اين گفتمان خود به دو موج مطالعاتي تقسيم ميشود. موج اول ، موسوم به 2 مطالعات سنتي مشتمل بر دو نسل از تحليل گران امنيتي به قرار سنت گرايان ارتدوکس و سنت گرايان ميانه رو٣ است . سنت گرايان ارتدوکس بنيانگذار روش شناسي اثباتي در حوزه مطالعات امنيتي هستند. از ديد آنان ، امنيت داراي جوهره نظامي است . سه روايت به نضج و تکوين مطالعات امنيتي اثبات گرايانه ياري رسانده است . اين روايت ها عبارتند از: روايت ادوارد کار٤ از جنگ هاي پلوپنزي ٩ روايت کارل هالستي٦ از پيمان صلح وستفاليا، و روايت کن بوث ١ از جنگ بزرگ (افتخاري، ١٣٨٢ : ١٤-١٣) اين گروه از تحليل گران با تأکيد بر نقش زور و جوهره نظامي امنيت ، نوعي داروينسم امنيتي٨ را ترويج ميکنند. نسل دوم از موج اول ، سنت گرايان ميانه رو هستند. اين گروه نيز با ارائه شواهد و مفروضاتي در خصوص جوهره نظامي امنيت منجر به ايجاد مکتب جنگ گرايي١ در مطالعات امنيتي شده اند (مک کين لاي و لتيل ، ١٣٨٠ : ١١-١٩). موج دوم گفتمان امنيت منفي، موسوم به مطالعات فراسنتي است . اين موج ضمن انتقاد به موج اول ، معتقد به چند بعدي بودن امنيت است (مک کين لاي و ليتل ، ١٣٨٠: ٢٢-١١).
اما گفتمان امنيت مثبت که در پي انتقاد به گفتمان امنيت منفي و در جهت رفع کاستيها و نقايص آن بوجود آمده ، مؤيد آن است که امنيت تنها به نبود تهديد تعريف نميشود، بلکه افزون بر نبود تهديد، وجود شرايط مطلوب جهت تحقق اهداف و خواست هاي امنيتي نيز مد نظر است . بنابراين در گفتمان مزبور، امنيت ماهيتي تأسيسي

دارد. اين گفتمان ، خود، مشتمل بر دو موج مطالعاتي مدرن و پسامدرن ، امواج سوم و چهارم در مطالعات امنيتي است (مک کين لاي و ليتل ، ١٣٨٠ : ٢٩).
موج سوم مطالعات مدرن به لحاظ روش شناسي، طرفدار نحله نواثبات گرايي ١ است . اثبات گرايان نوين خود به دو گروه اثبات گرايان نوين رفتارگرا و اثبات گرايان نوين اصول گرا تقسيم ميشوند (افتخاري، ١٣٨٢: ١٨-١١). در کل و در خصوص موج مدرن بايد خاطرنشان کرد که اين موج احياگر نحله روش شناسي اثباتي البته با صبغه ايجابي و نه سلبي در مطالعات امنيتي است .
موج چهارم در مطالعات امنيتي که در ذيل گفتمان امنيت مثبت قرار ميگيرد، مطالعات پسامدرن است . در خصوص فلسفه وجودي مطالعات پسامدرن بايد خاطر نشان کرد که متعاقب سال هاي پاياني سده بيستم و آغاز سده بيست و يکم ، اصول و مفروضات اوليه موج مطالعاتي مدرن دستخوش تغيير و تحول ميشود. به نظر ميرسد که اين مسأله متأثر از تغيير و تحولات مرتبط با ماهيت دولت ملي است ، چرا که شرايط جهاني به سمت و سويي پيش رفته که از ميزان اعتبار الگوي دولت - ملت کاسته شده ، و به همين علت اتکا به آن چهارچوب ديگر نميتواند چندان مفيد و کارآمد ارزيابي شود. از اين نظر مطالعات پسامدرن نيز واکنشي موفق در پاسداشت گفتمان امنيت مثبت در شرايط نوين است (مک کين لاي و ليتل ، ١٣٨٠ : ٢١).
موج چهارم مطالعات امنيتي يا مطالعات پسامدرن متضمن نحله روش شناختي پسااثباتگرايي ٢ است . اين نحله ، ريشه نابرابري را نه در قدرت ، که در ساخت و پرداخت جامعه ميداند. طرفداران نحله مذکور، بر دو مقوله ساخت اجتماعي٣ و آگاهي٤ تأکيد ميورزند. آنها با ساخت هاي اجتماعي سر و کار داشته و چيزي تحت عنوان جهان واقع

را معتبر نميدانند. مباحث پسااثباتگرايي حول ماهيت شناسي ١ و معرفت شناسي مقوله هاي امنيتي دور ميزند. از ديد آنها، فهم و درک امنيت بدون دولت معنا ندارد، چرا که امنيت ساخته و پرداخته جامعه است و بايد در اين شکل از جماعت سياسي دولت فهم و درک شود (تريف ، کرافت ، جيمز و مورگان ، ١٣٨١: ٢١٢). در جريان نحله پسااثبات - گرايي ميتوان به چهار طيف فکري فمنيسم ٢، نظريه انتقادي٣، پساساختارگرايي ، و سازه انگاري اشاره کرد (تريف ، کرافت ، جيمز و مورگان ، ١٣٨٣: ٢٠-٢٠٢).
فرهنگ گرايي در روابط بين الملل و مطالعات امنيتي
از زمان شکل گيري و تکوين بطئي معرفت روابط بين الملل در دهه -هاي آغازين سده بيستم ميلادي، فرهنگ همواره به عنوان يک مقوله رده دوم و يک متغير وابسته در بررسي حوزه هاي موضوعي مربوطه و به تبع آن امنيت در نظر گرفته شده است . اين امر، خود از بي توجهي تجدد به مقوله فرهنگ در دوره بلوغ خود ريشه گرفته است . اين در حالي است که پساتجدد به عنوان آسيب شناسي تجدد به اين مقوله معطوف شده است (رابرتسون ، ١٣٨٢ : ٨٤). از اين نظر فرهنگ جدا از ايدئولوژي معنا ندارد. بدين قرار، اسطوره سازي در روابط بين الملل و در ساحت نظريه پردازي ريشه در فرهنگ و ايدئولوژي دارد (قوام ، ١٣٨٤ب : ٢١٢). از سوي ديگر بايد به اين نکته بسيار اساسي نيز توجه کرد که روابط فرهنگي بين المللي متبني بر روابط و مبادلاتي بين نظام هاي ارزشي و تصوراتي تلقي ميشود که در هويت بخشيدن به گروه - هاي زير ملي، ملي و فوق ملي نقش آفرين است (مرل ، ١٣١٤: ٣١). به زعم نويسنده فرهنگ داراي صبغه اي رابطه اي ٩ بوده که با توجه به تصورات ايجاد شده نسبت به

ديگر کنشگران در ضمير آگاهي، رفتارها را معنا ميبخشد. در کل بايد خاطر نشان کرد که در باب مطالعات فرهنگي ١ دو گرايش عمده وجود دارد: بر اين اساس مطالعات فرهنگي از يکسو، بدين سبب فرهنگي است که توجه اش را به شيوه هاي بيان نمادين ، متن ، صنعت بديع ، گفتمان ها و ... معطوف ميکند؛ از سوي ديگر، از اين جهت فرهنگي است که ميخواهد مفهوم فرهنگ را براي شمول بر تقريبا تمام وجوه زندگي انسان استفاده کند (رابرتسون ، ١٣٨٢ : ١-١٠٨).
با پايان يافتن جنگ سرد، فرهنگ و هويت ، بازگشتي چشمگير در نظريه ها و رويه هاي اجتماعي داشته اند. از اين نظر، سنت واقع گرايي. نوواقع گرايي که تحت تأثير کنت والتز٢ فرهنگ و هويت را با ناملايمت به حاشيه رانده بود، به گونه اي اي محتاطانه در حال سهيم شدن در اين روند است (١٠: ٢٠٠٢ , Lantis). بدين ترتيب با طرح رويکردهاي بازانديش گرا٣، فرارفتارگرا٤ و پسااثباتگرا در حوزه هاي هستيشناسي ، 9 شناخت شناسي، و روش شناسي فرهنگ و مطالعات فرهنگي به عنوان يک متغير مستقل در بررسي حوزه هاي موضوعي مربوط به روابط بين الملل از جمله مطالعات امنيتي پاي به عرصه تبيين و تفسير ميگذارند. در اين ميان ، ديدگاه سازه انگاري با ملحوظ داشتن امر معنايي در کنار امر مادي از ظرفيت بالايي جهت تشريح مسائل امنيتي ايفا ميکند. در اين راستا لازم به توضيح است که مطالعات امنيتي فرهنگي بازخوردي از سه موج مطالعاتي است . موج اول ، که همزمان با جنگ جهاني دوم آغاز شد، با پايان اين جنگ و مطرح شدن فن آوري هسته اي در زمينه هاي نظامي به حاشيه رانده شد.
موج دوم ، که در دهه هاي ١١١٠ و ١١٨٠ ميلادي مطرح شد، و موج سوم ، که با پايان

يافتن جنگ سرد قوت يافته است (عبداله خاني، ١٣٨٣ : ٩-٢٠٢). ديدگاه سازه انگاري يکي از رويکردهاي متعلق به موج اخير بوده که در اين ارتباط بذل توجهي ويژه به مطالعات امنيتي فرهنگي داشته است . در چهارچوب اين رويکرد دو دسته نظريه فرهنگي به قرار ذيل ارائه شده اند:
١ نظريه فرهنگي داخلي به عنوان متغير داخلي که خود مشتمل بر رويکردهاي زير است :
الف - رويکرد سازماني، که مبين تأثير فرهنگ هر سازمان بر استراتژي نظامي متخذه است .
ب - رويکرد سياسي، که مبين تأثير سياست هاي محلي يا داخلي جوامع داراي ساختارهاي اجتماعي متفاوت بر راهبردهاي نظامي است .
ج - رويکرد راهبردي، که مبين نقش فرهنگ راهبردي در شکل دهي به سياست ها و خط مشيهاي امنيتي است .
٢ نظريه فرهنگي بين المللي به عنوان متغير بين المللي که مبين تأثير فرهنگ جهاني بر تعيين خط مشيهاي امنيتي است (خاني، ١٣٨٣: ٢- ٢٠٠). به طور کلي و به عنوان جمع بندي از مؤيدات اين بخش ميتوان اينگونه عنوان کرد که اگر فرهنگ سياسي به درستي در ابعاد شناختي، ارزيابيکننده ، و مشخص باشد، آنگاه اين قابل تصور خواهد بود که کنشگران ، آن ارزش هايي را که ممکن است به وسيله آنها هويت خود را احراز کرده باشند، اعمال کنند. بر اين مبنا، سازه انگاري فرهنگ را به عنوان يک نظام گشاينده معناي مشترک ١ که ناظر بر ادراکات ، تفاهم ها، و اقدامات است ، در نظر ميگيرد (١-١٠٦ :٢٠٠٢ ,Lantis).

در برداشت نخست ، به نظر ميرسد که سازه انگاري به عنوان راه ميانه ١ يا زمينه مياني ٢ در مناظره چهارم روابط بين الملل قلمداد ميشود. از اين نظر، اين ديدگاه همنهادي از ديدگاه هاي هستيشناختي و شناخت شناسي خردگرايي. اثبات گرايي و بازانديش گرايي. پسااثباتگرايي است . در اين راستا نبايد از خاطر دور ساخت که ديدگاه سازه انگاري به طور کلي و در مقابل ديدگاه ها و جريان هاي اصلي حاکم بر روابط بين الملل ، کانون بحث خود را از سطح شناخت شناسي به سطح هستي شناختي انتقال ميدهد (مشيرزاده ، ١٣٨٤ : ٣٢٤)؛ اما در عين حال ، اين ديدگاه مانند ساير ديدگاه هاي موجود، يک کل يکپارچه نبوده و در بطن آن ، رويکردهاي متفاوت و بعضا متعارضي وجود دارد. سازه انگاري، بنا بر يک قول ، ريشه در زبان شناختي ساختاري، نظريه سياسي پست مدرن ، نظريه انتقادي، نقد ادبي، مطالعات فرهنگي و رسانه اي داشته (قوام ، ١٣٨٤ب : ٢١١)، و بنابر قول ديگر، متأثر از مکتب شيکاگو٣ و جريان پديدارشناسي ٤ است (هاديان ، ١٣٨٢: ١١٨)؛ اما در عين حال مبادي اصل اين ديدگاه منتسب به مسأله جامعه شناسي شناخت است . جامعه شناسي شناخت با طرح ساخت اجتماعي واقعيت ٩ مبين آن است که «جهان چيزي تلقي ميشود که ساخته و ابداع شده و نه چيزي که بتوان آن را طبيعي، مسلم يا موجودي از قبل داده شده فرض کرد» (هاديان ، ١٣٨٢:١١٨). به موازات اين مسأله ، ديدگاه سازه انگاري نيز مبين آن است که
«نحوه شکل گيري جهان مادي در اثر کنش و واکنش بشر، و نيز نحوه شکل پذيري کنش و واکنش بشر از جهان مادي بستگي به تفاسير پوياي هنجاري و شناختي انسان ها از

جهان مادي دارد» (کرافت و تريف ، ١٣٨١ : ٣١٢).
در ميان رويکردهاي بازانديش گرا، سازه انگاري به عنوان چشم اندازي بديل ، جايگاهي ويژه در ايالات متحده يافته است . ونت ماديگرايي را خصيصۀ ساختارگرايي نوواقع گرا ميداند و چنين عنوان ميکند که مطابق با اين رويکرد ساختار نظام بين الملل صرفا به مثابه توانمنديهاي مادي بوده و ويژگيهاي معنايي که ساختار اجتماعي را قوام ميبخشد در رويکرد مذکور لحاظ نشده است (١٦ :١١١١ ,Wendt). از ديد سازه انگاران ساختارهاي انديشه اي به اندازة ساختارهاي مادي اهميت دارند و نظام هاي متشکل از ايده ها، باورها، و ارزش هاي مشترک نيز خصيصه هاي ساختاري داشته و تأثيري بسيار زياد بر کنش هاي اجتماعي و سياسي دارند (١١٦ :٢٠٠٩ ,Reus-Smit). بدين قرار سازه انگاران بر بعد ميان ذهني شناخت تمرکز ميکنند، چراکه تمايل دارند بر جنبۀ اجتماعي هستي انسان تأکيد کنند (٣ :٢٠٠٦ ,Copeland).
از ديد سازه انگاران ساختارهاي معنايي، هويت و منافع کنشکران را شکل ميدهد و رابطۀ ميان کارگزاران و ساختارها مبتني بر تکوين متقابل است (١١ :٢٠٠١ ,Bellamy).
البته عليرغم اين موارد، همچنان که وايت عنوان ميکند در زندگي اجتماعي، امور مادي و انديشه اي همواره در هم بافته اند و اين امر به لحاظ نظري به معناي جدا کردن آنها از هم ، يا تابع کردن و تقليل دادن يکي به ديگري نيست (١٦١ :٢٠٠٦ ,Wight).
سازه انگاري علاوه بر بعد مادي، بر بعد معنايي حيات اجتماعي که مشتمل بر معاني، انگاره ها١ قواعد٢ رويه ها٣ و هنجارها٤ است ، نيز توجه دارد. از ديد سازه انگاران ، ساختار بين المللي در بر گيرنده منابع و قواعد است . از ديد آن ، قواعد بر دو نوع تنظيمي و

تکويني ١ است . بر اين اساس ، عدم اجراي قواعد نوع اول منجر به مجازات ، و عدم اجراي قواعد نوع دوم منجر به فهم ناپذيري کنش ميشود. (مشيرزاده ، ١٣٨٣ الف : ١١٨). به عبارت ديگر قواعد نوع اول مبناي استاندارد بودن رفتارها، و قواعد نوع دوم مبناي معنابخشي آنان قلمداد ميشوند (قوام ، ١٣٨٤الف : ٩).
مهم ترين فرض هاي هستيشناختي ديدگاه سازه انگاري به شرح ذيل است :
١ بر ساخته بودن ٢ هويت و اهميت ساختارهاي معنايي در آن ؛ بر اين اساس هويت کنشگران مفروض و ثابت نبوده و محصول ساختارهاي اجتماعي ميان ذهني است (مشيرزاده ، ١٣٨٣ ب : ٦-١١٩). از ديد سازه انگاران «هويت عبارت است از مفهوم و انتظارات در مورد خود که خاص نقش است » (مشيرزاده ، ١٣٨٣ الف :١٢٤).
بدين قرار هويت امري داراي وضعيتي رابطه اي بوده که جدا از بافت اجتماعي معنا ندارد. در واقع ، هويت هاي اجتماعي برداشت هاي خاصي از خود را در رابطه با ساير کنشگران نشان ميدهند و از اين طريق منافع خاصي توليد کرده و به تصميمات سياستگذاري شکل ميدهند. از اين نظر هويت در تعامل بين خود و ديگري با توجه برداشت ها، تفاسير و تصورات موجود از ديگري شکل ميگيرد (مشيرزاده ، ١٣٨٤ ٣٣٢). در ضمن لازم به ذکر است که هويت به عنوان يک نظام معنايي تعيين کننده چگونگي تفسير محيط مادي توسط کنشگران داخلي تکوين جمعي و بين المللي تکوين اجتماعي به صورت ميان ذهني قوام يافته و مرزي ميان اين دو سطح وجود ندارد (مشير زاده ، ١٣٨٣ ب : ١-١١٦).
٢ رابطه کارگزار- ساختار؛ از اين نظر کارگزار و ساختار به صورت متقابل قوام مييابند. اين فرض به نظريه ساختاريابي ٣ مطروحه توسط آنتوني گيدنز٤ باز ميگردد.

گيدنز با فرارفتن از دو گانه انگاري ١ کارگزار و ساختار بر اين باور است که ساختارهاي اجتماعي ساخته کارگزاري انسان هستند، ولي در عين حال ابراز و وسيله اين ساخت نيز هستند (مارش و استوکر، ١٣٨٤: ٣١٩). در تفکر گيدنز، در فضاي مجازي کنش ها، اين ساختارهاي معنايي هستند که محدوديت ها و امکانات را فراروي کنشگران قرار ميدهند و در نهايت از راه تعامل جدلي، آگاهي کنشگر را براي بهينگي بازکنش خود ميافزايند (شهيدي، ١٣٨٤: ٢١٩). بدين ترتيب ، نظريه ساخت يابي گيدنز، در بافت و زمينه قراردادن کارگزار٢ مبين آن است که در نسبت دادن عليت سياسي، ضرورت دارد که کنش اجتماعي و سياسي را در درون زمينه اي که در آن رخ ميدهد قرار داد (مارش و استوکر، ١٣٨٤: ٣٢١). در کل و بر اساس اين فرض هستيشناختي، اعمال اشخاص . کنشگران به جامعه قوام ميبخشد و جامعه نيز به اشخاص . کنشگران (مشير زاده ، ١٣٨٣ ب : ١١٨).
٣ نقش هويت در شکل دادن به منافع ؛ از اين نظر، هويت و منافع در سياست بين الملل پايدار نبوده و داراي سرشتي از پيش داده شده نيستند، اين مسأله همچنانکه در مورد هويت دولت کشورهاي داراي حاکميت صادق است ، براي هويت آنارشي بين المللي نيز صادق است . مسأله مهم آن است که هويت ها و منافع چطور بر ساخته ميشوند و چطور آنها از طريق تعامل بين المللي مشخص شناخته ميشوند , Weber) (٦٠ : ٢٠٠٢. بدين لحاظ ، جريان هاي موجود در عرصه تعاملات بين المللي، هنجارها را به عنوان معيارهايي براي منافع عقلاني و خردمندانه واحدهاي سياسي مستقل تلقي ميکنند و اين هنجارها هستند که بر اساس آنها منافع صورت عيني به خود ميگيرد (ازغندي، ١٣٨٣: ٢٤)، چرا که سازه انگاري در ارتباط با فهم و تبيين هنجارهايي که در قلمرو بين المللي عمل ميکنند و تکوين آن قلمرو به وسيله اين هنجارها است

(٢٠٠١:٩ , Shapcott). در اين راستا همچنين بايد خاطر نشان کرد از آنجا که سازه انگاران بر اين باورند که روابط بين الملل ، در وهله اول ، در برگيرنده حقايق اجتماعي است که فقط با موافقت انسان ايجاد ميشوند (١١١١:٤ ,Waewer) ، بنابراين تنها توافق کارگزاران ، حقايق عيني دنياي سياست را شکل ميدهد (آدلر، .(1162 :1316
در ابتداي اين بخش ، صحبت از «برداشت نخست » در خصوص ديدگاه سازه انگاري به ميان آمد. اين سخن خود بدان معنا است که نويسنده ديدگاه سازه انگاري را به عنوان يک کل يکپارچه در نظر نميگيرد. اما با اين حال ميتوان به قدر مشترکي از مدعاهاي
اصلي سازه انگاران در سياست و روابط بين الملل دست يافت . اين مدعاها عبارتند از:
١- دولت ها، واحدهاي اصلي تحليلي، نظريه سياسي بين المللي هستند؛
٢- ساختارهاي کليدي در نظام دولت ملت ميان ذهني هستند تا مادي؛
٣- هويت و منافع دولت ، بخش هاي ساخته شده مهم به وسيله ساختارهاي اجتماعي هستند تا اينکه در خارج از نظام سرشت انساني يا سياست هاي داخلي قرار داشته باشند (٣١ : ٢٠٠٢ ,Zehfuss).
ديدگاه سازه انگاري طيف متنوع و متفاوتي از نظريه پردازان را در بر ميگيرد.
الکساندر ونت ١، نيکلاس اونف ٢، امانوئل آدلر٣، جان راگي٤، فردريش کراتوچويل ،
9 پيتر کاتزنشتين ٦ در اين زمره -اند. در اين ارتباط ، آنچه که بيش از هر چيز بازنمايي دارد، روايت مسلط ونت از سازه انگاري است . اما با اين حال نويسنده با توجه به بازمانده هاي شناختي خود از راست کيشي ١ سازه انگاري تبييني ونتي فاصله گرفته ، و

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید