بخشی از مقاله

چکیده:

معنای زندگی یکی از مهمترین موضوعات فلسفی، دینی و روانشناختی انسان در طول تاریخ خصوصاً دوران جدید می باشد و مشتمل بر پرسش های متعدد از جمله آیا زندگی هدف دارد یا نه؟! آیا اینکه ارزشمند است یا نه؟! و اینکه دلیل زندگی چیست؟ می باشد. این موضوع از دیدگاههای مختلف از جمله دیدگاه الهی، اومانیستی - مارکسیستی، اگزیستانسیالیستی، نهیلیستی - بررسی شده است و همچنین از منظر رویکردهای مختلف مثل رویکرد فلسفی، اقتصادی، زیست شناسی، روانشناسی، جامعه شناسی و بوم شناسی و علوم ارتباطی پرداخت شده است.حال در این مقاله تلاش بر آن است که پرسش اصلی معنای زندگی از دیدگاه امام خمینی - ره - بر مبنای مکتب فلسفی حکمت متعالیه تبیین، تحلیل و پاسخ داده شود.

در این تحقیق سعی شده است بصورت توصیفی و تحلیلی و از طریق مطالعه ی کتابخانه ای، نکته نظرات امام خمینی - ره - بر پایه ی انسان کامل به عنوانخلیفه ی خدا در روی زمین و سیر تحول گرایی او در سعه ی وجودی و درونی خود و همچنین نقش آن در امور زندگی اجتماعی، سیاسی و ارزش های اخلاقی بررسی شود و در چارچوب نظری حکمت متعالیه سازواره ی منسجم و جامع از سعه ی وجودی انسان و کارکردهای درونی و بیرونی آن که دربردارنده اهدافی چون رسیدن به کمال، قرب الهی و بهره مندی از انواع لذائذ دنیوی و معنوی ساماندهی وارائه گردد. که طبیعتاً می تواند به عنوان یک نظریه پویا و جوابگو در مقابل رویکردهای مختلف مادی و صرفاً مطلوبیت خواه و نگاه های تک ساحتی و فرودستی از انسان و توسعه ی او مطرح شود و با زیر سوال بردن نظریه های مبتنی بر خود بنیاد بودن انسان، می تواند به زندگی انسان معنای جامع بخشیده و پیشرفت و توسعه خلاقانه دینی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی او را در دوساحت مادی و معنوی به ارمغان آورد و طراوت و نشاط ×معنوی، اخلاقی و مسؤلیت پذیری انسان در انجام تکالیف فردی و اجتماعی را موجب می شود.

واژگان کلیدی: سازواره – معنای زندگی- سعه وجودی انسان- تحول گرائی- حکمت متعالیه- اندیشه امام خمینی - ره -

معنای زندگی یکی از مهمترین موضوعات فلسفی، روانشناختی ، جامعه شناسی و دینی انسان در دوران جدید و عصر صنعتی شدن جوامع و پیشرفت همهجانبه علمی و فنآوری است. که در دو نگاه کلی و دو پارادایم علمی مورد بررسی قرار گرفته است: در یک طرف اعتقاد به اصل ایمان به خداوند متعال و معنابخش بودن دنیا و مراتب وجود و سرنوشت او قرار دارد و در طرف دیگرپایبندی بر تفکر اومانیسم و خود بنیاد بودن انسان و انکار هر نوع معنی و اینکه زندگی انسانی مبتنی بر بهره مندی مادی و لذت گرایی دنیوی می باشدو امور متعددی مانند ناکامیها، شکستها و ناتوانی انسان ازتفسیر آنها او را در ورطه پوچانگاری قرار داده است و معلوم می شود مهمترین عامل این بی معنایی، ضعف یا عدم ایمان دینی میباشد؛ انسانی که خدا را فراموش کرده است، به تعبیر قرآن کریم، حقیقت خود را فراموش و گم کرده است، و طبیعتا زندگی برایش بیمعنا می شود.

پس دو نظریه عمده در باب معناداری زندگی وجود دارد. نظریهای که محور معنادارای را در امور الهی و معنوی جستوجو کرده و نظریهای که معناداری زندگی را در امور مادی جستوجو میکند..1 نظریه مادیگرایانه تفسیری مادی از زندگی را نشان میدهد. نگرشی که غرب در باب ساحت فراطبیعی عالم دارد 2. این رویکرد، واقعیت اجتماعی و فرهنگ غربی را بهوجود آورده و هر چیزی با آن سنجیده میشود.3در واقع پرسش از معنای زندگی، بازگشت به پرسش از خاستگاه، مقصد و غایت زیستن آدمی است. غایت و هدف همواره آغازگر تحولات انسان در زندگی است. وقتی این امر دگرگون شود مسیر کوششها و فعالیتهای انسان نیز تغییر میکند.

هدف ما از زندگی چیست؟ چه چیزی سبب میشود زندگی ما دارای معنا و معنویت، عاری از پوچی و بیهویتی باشد؟ منظور از معنای زندگی یا زندگی معنادار، زندگی ای است که در آن هدف واقعی زندگی معلوم باشد و کل زندگی یا بخش قابلتوجهی از آن در راستای هدف قرار گرفته باشد .4 اگر کسی در مسیر عبودیت قرارگیرد، زندگی او معنادار است؛ در غیر این صورت فاقد زندگی معنادار است، اگرچه خود هیچ احساس بیمعنایی نکند.5بحث از معنای زندگی دارای ساحتهای مختلفی است و به مسائلی نظیر مرگ، هدف زندگی و رنج ارتباط دارد و محور این موضوع انسان و هدف او از زندگی است استیس، سعادت بشری را مبتنی بر زندگی بر اساس توهمات میداند و روحیه علمی و حقیقتطلبی را دشمن توهمات و لذا دشمن سعادت بشر میانگارد.

او معتقد است که از آنجایی که زندگی کردن با حقیقت، مشکل است، دلیلی وجود ندارد که از خیل عظیم توهماتی که زندگی را برایمان قابل تحمل میکنند، دست برداریم. او برای تأمین معناداری زندگی در عین بیمعنایی آن، توصیه میکند که »ما باید بیاموزیم بدون آن توهم بزرگ، یعنی توهم یک جهان خیرخواه، مهربان و هدفدار زندگی کنیم.6برخی همچون آلبرت کامو، تامس نیگل و ریچارد تیلور بر این عقیدهاند که اگر چیزی بزرگتر و به لحاظ درونی باارزشتر از خود ما، که چه بسا خود را به شدت وابسته به او میبینیم، وجود ندارد، پس زندگی دستکم به یک اعتبار مهم بیمعناست 7استیس با داستایفسکی و کییرکگور همداستان است که با ناپدید شدن خداوند از صفحه آسمان، همه چیز عوض شده و آشفتگی و سرگردانی انسان مدرن، ناشی از فقدان ایمان و دست شستن از خدا و دین است.

در این میان، برخی نیز همچون تدئوس مِتز معتقدند که هدفداری خداوند در خلقت جهان و انسان، معناداری زندگی انسان را تأمین نمیکند. 8در دیدگاه مارکسیسم، که خود را پرچمدار رهائی و دگرگونی سرشت انسانی میدانست، زندگی هدفی است در خود. مارکس در این مورد اعلام می دارد که "بالابردن غنای سرشت آدمی هدفی است در خود". مارکسیسم هرنوع تلاشی را برای گشودن معضل زندگی بی ثمر می داند مگر اینکه متکی باشد به مطالعه جامع علمی، مردمی، رفتاری و زیستی وجود انسانی و دگرگونی آدمی در رابطه با تکامل کلی زندگی و رابطه او با این سیاره خاکی و همه عالم هستی.از دیدگاه مارکسیسم، افراد و شخصیت ها نه بعنوان وجود فردی، بلکه بعنوان بخشی از کّل - کل جامعه انسانی - مورد شناسائی قرار می گیرند.

داستایوفسکی نویسنده شهیر روسی در این باره می گوید: "راز وجود آدمی در این است که انسان تنها نباید بسادگی زندگی کند، بلکه باید کشف کند که چرا باید زندگی کند."اگزیستانسیالیست ها موضوع را از دیدگاه بی هدفی جهان مورد بحث قرار می دهند. آنان نه به زندگی پس از مرگ اعتقاد دارند و نه به ماهیتی در خود و فراتر از خود برای اشیاء و پدیده ها. انسان موجودی "وانهاده" است که تک و تنها به جهان فرا افکنده شده است و از آسمان به او کمکی نمی رسد. زندگی همان چیزی که ما هرروز با آن سروکار داریم. در انسان ماهیت مقدم بر وجود است به این معنی که ما ابتدا بوجود می آئیم و با اعمال و رفتار و کردار خود، از خود تعریفی بدست می دهیم و ماهیت خود و زندگی خویشتن را مشخص می سازیم.اگزیستانسیالیست معروف موریس مرلوپونتی بر آن است که انسان قبل از آ نکه موجودیت بیابد هیچ و پوچ بوده است و با مرگ دوباره به عدم می پیوندد. بنابراین ما انسانها فقط در فاصله کوتاهی هستی می یابیم و چاره ای نداریم جز آنکه فعال باشیم.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید