بخشی از مقاله

چکیده

دانش به هر اندازه که یقینی تر و شکننده تر شک و جهالت باشد و پرده بزرگتری را از روی حقایق بالا زند ، اهمیت بیشتری دارد و حکمت چنین دانشی است. از زمان ارسطو که برخلاف نظریات استادش افلاطون قیام کرد پیوسته دو مکتب فلسفی مشاء و اشراق طی حدود دو هزار سال با پیروانی خاص و مشاجرات فلسفی بسیار به موازات یکدیگر سیر می کردند تا آنکه حکیم متاله صدرالمتالهین با اساس جدیدی که از نو بنیاد نهاد به این مشاجرات دو هزار ساله پایان داد و با وحدت برهان ، عرفان و قرآن حکمت متعالیه را بوجود آورد. همانطور که عنصر اصلی حکمت متعالیه را برهان، عرفان و قرآن تشکیل می دهد ، گوهر وجود حکیم متاله نیز به این سه پایه استوار است و به همان جهت که حکمت متعالیه رییس همه علوم است ، حکیم متاله نیز سید علماست که پیامبر - ص - فرمود: »کاد الحکیم ان یکون نبیا« حکیم در آستانه پیامبری است.

مقدمه

" و لقد اتینا لقمان الحکمه ان اشکر الله " - لقمان آیه - 12 حکمت یکی از اوصاف خداوند متعال است که از طرف آن ذات اقدس به اوحدی از بندگانش اعطاء می شود همچنین قرآن کریم که بیان همه دانش ها و تمام ارزشهاست سراسر حکمت است " یس و القرآن الحکیم " - یس آیه 1و - 2 و لذا کسی که دارای حقیقتی حکیمانه است بهره فراوانی از کمالات هستی دارد " و من یوتی الحکمه فقد اوتی خیرا کثیرا " - بقره آیه - 269 در میان همه مقدسات بشر دانش یگانه چیزی است- که همه افراد از هر نژادی- و تابع هر طریقه و مسلکی آنرا مقدس میشمارند- و برفعت و عظمت و تقدس آن اعتراف دارند- و حتی نادانترین نادانها- نیز دانش را از آن جهت که دانش است-کوچک نمی شمارد و شایسته تحقیر نمیداند.

از گذشته بسیار دور قبل از اسلام ، حکمایی چون افلاطون و ارسطو و شاگردانشان که با پیروی از تعالیم انبیای ابراهیمی علیهم السلام در فکر شناخت حقایق عینی جهان بودند و با بر تن کردن لباس برهان بر قامت اندیشه آهسته آهسته حرکت کردند و توانستند تا حدودی به مقصود خویش نائل گردند لیکن نتوانستند شاهد مقصود را در آغوش کشند و در میانه راه ماندند . با طلوع اسلام و درخشش نور پیامبر اکرم صل االله و علیه و آله و سلم و ائمه معصومین علیهم السلام میدان بسیار وسیع تری برای علم و معرفت و حکمت برای انسانها پدید آمد که اندیشمندان و حکمای اسلامی که درایت خاص خود را وام دار وحی می دانستند با استفاده از اندوخته های پیشینیان به میدان حکمت و عرفان قدم نهاده و توانستند بسیاری از خلاء های معرفتی را جبران نموده و ضمن روشن نمودن بسیاری از حقایق دینی ، زمینه پاسداری و حفظ و حراست اعتقادات دینی را فراهم آورند.

گرچه در این میدان عرفا و حکمای زیادی در اوج محدودیت و تنگنا تلاش های بسیاری کردند لیکن نقش محوری و اساسی برخی از آنان چون فارابی ، ابن سینا ، محقق طوسی ، شیخ اشراق ، میر داماد و صدر المتالهین برتر بوده است که باز در این بین نقش حکیم متاله محمد ابن ابراهیم صدرالدین شیرازی معروف به ملا صدرا از همه بارزتر است زیرا او در مشرب عالی خود ضمن تحفظ بر همه اصول متقن که قدمای فلاسفه بنا گذاشته اند و رفع همه نقص ها و ضعف ها و نیز با اضافه نمودن معتبرترین دست آوردها که به برکت قرآن و عترت برای او ایجاد شده بود حکمتی را پایه ریزی کرد که حقا متعالی بوده و انصافا به بهترین وجه به نام حکمت متعالیه مزین گردید و بسیاری از عالیترین معارف دینی بر مبنای آن قابل تفسیر است. به جرات می توان گفت که تنها منش فلسفی که نزدیکترین طریق را به دین دارد بلکه در خدمت آن درآمده و تفسیر عقلی و برهانی آنرا عهده دار است حکمت متعالیه ملاصدراست. 

فلسفه چیست؟

در حقیقت، هیچ گاه نمی توان گفت فلسفه چیست؛ یعنی هیچ گاه نمی توان گفت: فلسفه این است و جز این نیست؛ زیرا فلسفه، آزاد ترین نوع فعالیت آدمی است و نمی توان آن را محدود به امری خاص کرد. عمر فلسفه به اندازه عمر انسان بر روی زمین است و در طول تاریخ تغییرات فراوانی کرده و هر زمان به گونه ای متفاوت با دیگر دوره ها بوده است.برای این مطلب کافی است به تعاریف مختلفی که از آن شده نگاهی بیندازید. در این باره نگاه کنید به: تعاریف مختلف درباره فلسفه با این حال می کوشیم تا جایی که بتوانیم، فلسفه را معرفی کنیم .

واژه فلسفه philosophy یا فیلوسوفیا که کلمه ای یونانی است، از دو بخش تشکیل شده است : فیلو به معنی دوستداری و سوفیا به معنی دانایی. اولین کسی که این کلمه را به کار برد، فیثاغورس بود. وقتی از او سئوال کردند که: آیا تو فرد دانایی هستی؟ جواب داد:نه، اما دوستدار دانایی فیلوسوفر هستم . بنابراین فلسفه از اولین روز پیدایش به معنی عشق ورزیدن به دانایی، تفکر و فرزانگی بوده است.

تعریف فلسفه فلسفه تفکر است. تفکر درباره کلی ترین و اساسی ترین موضوعاتی که در جهان و در زندگی با آن ها روبه رو هستیم. فلسفه وقتی پدیدار می شود که سوالهایی بنیادین درباره خود و جهان می پرسیم. سوالاتی مانند:زیبائی چیست؟ قبل از تولد کجا بوده ایم؟ حقیقت زمان چیست؟ آیا عالم هدفی دارد؟ اگر زندگی معنایی دارد، چگونه آن را بفهمیم؟آیا ممکن است که چیزی باشد و علتی نداشته باشد؟ ما جهان را واقعیت می دانیم، اما واقعیت به چه معناست؟ چنانچه در این سئوالات می بینیم، پرسش ها و مسائل فلسفی از سنخ امور خاصی هستند و در هیچ علمی به این چنین موضوعات، پرداخته نمی شود.مثلا هیچ علمی نمی تواند به این سئوال که واقعیت یا حقیقت چیست؟ و یا این که عدالت چیست؟ پاسخ گوید.

این امر به دلیل ویژگی خاص این مسائل است.یک ویژگی عمده موضوعات فلسفی، ابدی و همیشگی بودنشان است . همیشه وجود داشته و همیشه وجود خواهند داشت و در هر دوره ای، بر حسب شرایط آن عصر و پیشرفت علوم مختلف، پاسخ های جدیدی به این مسائل ارائه می گردد .فلسفه مطالعه واقعیت است، اما نه آن جنبه ای از واقعیت که علوم گوناگون بدان پرداخته اند .به عنوان نمونه، علم فیزیک درباره اجسام مادی از آن جنبه که حرکت و سکون دارند و علم زیست شناسی درباره موجودات از آن حیث که حیات دارند، به پژوهش و بررسی می پردازد .ولی در فلسفه کلی ترین امری که بتوان با آن سر و کار داشت، یعنی وجود موضوع تفکر قرار می گیرد؛ به عبارت دیگر، در فلسفه، اصل وجود به طور مطلق و فارغ از هر گونه قید و شرطی مطرح می گردد.

به همین دلیل ارسطو در تعریف فلسفه می گوید:''فلسفه علم به احوال موجودات است ، از آن حیث که وجود دارند.یکی از معانی فلسفه، اطلاق آن به استعداد های عقلی و فکریی است که انسان را قادر می سازد تا اشیا، حوادث و امور مختلف را از دیدگاهی بالا و گسترده مورد مطالعه قرار دهد و به این ترتیب، حوادث روزگار را با اعتماد و اطمینان و آرامش بپذیرد.فلسفه در این معنا مترادف حکمت است. فلسفه در پی دستیابی به بنیادی ترین حقایق عالم است. چنانکه ابن سینا آن را این گونه تعریف می کند : فلسفه، آگاهی بر حقایق تمام اشیا است به قدری که برای انسان ممکن است . فلسفه همواره از روزهای آغازین حیات خود، علمی مقدس و فرا بشری تلقی می شد و آن را علمی الهی می دانستند.

این طرز نظر، حتی در میان فلاسفه مسیحی و اسلامی رواج داشت؛ چنانکه جرجانی می گوید:فلسفه عبارت است از شبیه شدن به خدا به اندازه توان انسان و برای تحصیل سعادت ابدی. همان طور که گفته شد، اساسا فلسفه از اولین روز پیدایش، به معنی عشق به دانایی و خرد و فرزانگی بوده و به علمی اطلاق می شد که در جستجوی دستیابی به حقایق جهان و عمل کردن به آنچه بهتر است،یعنی زندگانی درست بود. فلسفه در آغاز حیات خود شامل تمام علوم بود و این ویژگی را قرن ها حفظ کرد؛ چنانکه یک فیلسوف را جامع همه دانش ها می دانستند. اما به تدریج دانشها و علوم مختلف از آن جدا گشتند.

در قدیم، این فلسفه که جامع تمام دانشها بود، بر دو قسم بود: فلسفه نظری و فلسفه عملی . فلسفه نظری به علم الهیات، ریاضیات و طیبعیات تقسیم می گشت که به ترتیب، علم اعلی، علم وسط و علم اسفلپایین تر نامیده می شد. فلسفه عملی نیز از سه قسمت تشکیل می شد: اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مد ر ن اولی در رابطه با تدبیر امور شخصی انسان بود. دومی در رابطه با تدبیر امور خانواده و سومی تدبیر امور مملکت بود .

فیلسوف کیست ؟

فیلسوف کسی است که به فلسفه و فلسفه ورزیدن می پردازد؛ یعنی دانشمند فلسفه است. گذشتگان، فیلسوف را حکیم می نامیدند و مقصودشان از این کلمه این بود که حکیم کسی است که بر علوم مختلف، از علم طب گرفته تا علم ریاضیات تسلط دارد و همچنین حکمت فلسفه را نیز که به معنای علم به احوال موجودات است، آموخته است. فیثاغورس اولین کسی بود که خود را فیلسوف، یعنی دوستدار حکمت نامید؛ زیرا در نظر او، صفت حکیم فقط به خداوند اختصاص داشت . وی زندگی را به میدان های مسابقه تشبیه می کرد و می گفت :کسانی که در این میدان ها حضور می یابند، سه گروهند : یکی کسانی که برای شرکت در بازی حاضر شده اند.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید